(
امتیاز از
)
بالاترين درس امام حسين(ع) به ابناء بشر از زبان آيتالله تهراني
صدای شیعه: آيتالله مجتبي تهراني از اساتيد بزرگ اخلاق، سال گذشته در 10 جلسه با موضوع «شناخت روش رفتاري امام حسين(ع) در کربلا» است که مشروح آن در زير آمده است.
حرکت و قيام امام حسين(ع)، صحيفه کاملي است که در آن، درسهايي در ابعاد گوناگون معرفتي، معنوي، فضيلتِ انساني، دنيوي و اخروي، فردي و اجتماعي، به ابناء بشر داده شده است.
* امام حسين(ع) نه خود مغرور بود، و نه ديگران را مغرور کرد
مشخّصه حکومت الهي اين است که هيچگاه براي پيشبرد اهدافش، از اين ابزار استفاده نميکند. در حکومت الهي هيچ خبري از اين حرفها نيست. در حکومت الهي اصلاً بحث فريبکاري و بهرهگيري از بيخبري مردم و بيخبرگذاشتن آنها نيست. امام حسين(ع) به حسب ظاهر قيامي که کرد براي اين بود که حکومتي مادّي و شيطاني را براندازد تا بهجاي آن حکومتي الهي و رحماني بر مسلمين حکومت کند.
اين رجال الهي که دنبال اين هستند که حکومت الهي را بر جامعه مسلمين حاکم کنند، اينها هيچگاه از اين وسايل و ابزار و اهرمهاي کساني که خودخواهند و بر طبق هواهاي نفسانيشان عمل ميکنند و به دنبال حکومت و استمرار آن هستند، هيچگاه از اين ابزارها استفاده نميکنند.
امام حسين(ع) اينطور نبود که مغرور باشد، به اين معنا که خودش بر اثر بيخبري و بياطلاعياش فريب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهايي که با عينکهاي مادّيگري حرکت امام حسين(ع) را بررسي ميکنند، چهبسا اين حرفها را ميگويند. چرا؟ چون از آن ابزاري که مادّيگراها و دنياداران در اين مواقع در ربط با حکومت استفاده ميکنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـنعوذ باللهـ گاهي بيشرمانه و گاهي محترمانه به حضرت اين چيزها را نسبت ميدهند. نخير، امام حسين(ع) نه مغرور بود و نه کسي را مغرور کرد. هرگز از اين ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داريم؛ حکومت شيطاني و حکومت رحماني. حکومت، اگر حکومت شيطاني باشد، سه اهرم اصلي ابزار کارشان است؛ تطميع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهديد کردن براي اينکه مردم را به سوي خودشان بکِشند يا با شهوت، يا با ترس؛ و تحميق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهاي ديني مردم. اين کار، کار آنها است، امّا امام حسين(ع) اين کار را نکرد، بلکه عکس بود.
*امام حسين(ع) بهطور دقيق سرنوشت ظاهري حرکت خود را ميدانست
امام حسين(ع) نه تنها اين را ميدانست که کشته ميشود، نه تنها محل دفنش را هم ميدانست، حتّي شيوه کشته شدنش را هم ميدانست که او را قطعهقطعه ميکنند. شما آن خطبهاي که ميخواهد از مکّه حرکت کند را نگاه کنيد؛ در آن خطبه ميگويد اين گرگها به من حمله ميکنند و من را تکهتکه ميکنند. حضرت همه اينها را ميدانست. تا آخر کار را ميدانست. حتّي شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اينها با من کار دارند، با شما کاري ندارند؛ هر که ميخواهد برود، برود.
حالا آيا باز هم ميتواني بگويي او مغرور بود؟! آيا ميتواني بگويي که حسين(ع) ميخواست ديگران را مغرور کند؟! آيا يک چنين چيزي ميتواند از دهان تو در آيد که ـنعوذ باللهـ بگويي حسين فريبخوردهاي بود بر محور بيخبري که ديگران را هم فريب داد؟! کجا در تاريخ چنين چيزي ميبينيد؟! به هر تاريخي که مراجعه کنيد دُرُست عکسِ آن است. او همه چيز را ميدانست و چيزي براي او پوشيده نبود؛ به ديگران هم ميگفت و کسي را مغرور نکرد. گفت بدانيد هر که با من بيايد، آخر کار کشته ميشود. نه گفت به تو پول و رياست ميدهم، بيا با من برويم؛ نه تهديد کرد؛ تحميق هم نکرد و فريب نداد. هيچکدام از اين کارها را نکرد.
ميخواهيم شعور پيدا کنيم و امام حسين را واقعاً بشناسيم. اين مسائل مربوط به امام حسين (ع) و مجالس ايشان، گرهگشا است و اجرها و ثوابها، اينها همه سرجاي خودش است، امّا بالاتر از همه اينها شعور پيدا کردن نسبت به حق ائمه(ع) به خصوص حسين(ع) و حرکت او است.
امام حسين (ع) يک درس عملي داد و آن درس اين بود که اگر هدفي کلّي و الهي داشته باشي، با ابزار مادّي و شيطاني به هدف نميرسي. راه رسيدن به هدف الهي چيست؟ دُرُست عکس است؛ راه رسيدن به هدف الهي، گذشت از اين ابزار مادّيت است. اين خيلي مسأله مهمّي است. يکوقت اين ابزار مادّي پيش تو جلوه نکند که خيال کني با اينها ميتواني به هدفت برسي؛ يعني اگر هدف الهي داري، نه بايد از تطميع استفاده کني و نه تطميع شوي؛ نه تهديد کني و نه از تهديد بهراسي؛ نه تحميق شوي و نه تحميق کني.
*عقلاً و شرعاً بر امام حسين(ع) واجب بود که ديگران را به راه حق دعوت کند
مطلب ديگر اين است که فرق است بين اينکه کسي بخواهد ديگري را فريب بدهد، با اينکه او را دعوت به حق کند. اينها دو چيز است که نبايد با هم خَلط شود. بله، امام حسين هم در خطبههايش، هم در نامههايش، هم در ملاقاتهاي شخصياش ديگران را دعوت کرد؛ امّا مغرور نکرد. دعوت هم که ميکرد، وظيفهاش بود. بايد ديگران را دعوت به حق ميکرد. هر رجل الهي، وظيفهاش چيست؟ وظيفهاش اين است که دعوت به حق کند. لذا حسين (ع) هم بايد همين کار را ميکرد. اصلاً بر او واجب بود و اگر ـنعوذ باللهـ دعوت نميکرد کارش اشکال داشت. امّا کسي را مغرور نکرد و فريب نداد و کسي را با فريب به دنبال خودش نکشيد. اصلاً و ابداً يک چنين کاري نکرد.؛ بلکه عکس آن عمل کرد.
پس حسين (ع) اصلاً و ابداً کسي را فريب نداد؛ امّا وظيفهاش اين است که دعوت به حق کند. هم عقلاً و هم شرعاً واجب است بر امام حسين(ع) که ديگران را به اين راه حق دعوت کند و اگر اين کار را نکند درست نيست و جفا کردن است به حال کساني که ميخواهند به آن هدف عاليه خودشان از نظر بُعد معنويشان برسند. چرا من اين را محرومش کنم؟! لذا حضرت هم به اهل بصره نامه نوشت و دعوتشان کرد و هم به ديگران؛ هم دعوت به صورت نامهاي دارد، هم خطبهاي هست و حتّي دعوت فردي هم کرد.
اما يک نکتهاي را ميخواستم عرض کنم که دقيقاً حسابشده بود و آن اينکه حضرت آنهايي را ميپذيرفت که از نظر دروني تعلّقات دنيايي نداشته باشند. همان اوّل حرکت از مکّه هم همين را گفت. فرمود هر کسي که حاضر است جانش را در راه خدا بدهد، بسم الله! آنجايي هم که ميديد طرف قابل است و به دردبخور است و معاند نيست و مختصر زمينهاي براي هدايت دارد، دعوت ميکرد و دستگيري ميفرمود. جلسه گذشته ديديد که راجع به حُرّ چه کار کرد. در اينگونه مواقع ميدانيد حسين (ع) چه کار ميکند؟ او انسان برتر است؛ لذا اوّل يک تصرف در طرف مقابل ميکند و تعلّقاتش را قطع ميکند. وقتي قطع کرد، او ديگر خودش به دنبال حسين ميدود. لازم نيست ديگر امام حسين او را با خود ببرد؛ او خودش دنبال امام حسين ميدود.
در باب اصلاح، چه اصلاح فرد و چه اصلاح جامعه يا امّت که امام حسين(ع) مطرح فرمود، دو نوع اصلاح داريم؛ يکي "اصلاح ظاهري " است و ديگري «اصلاح باطني» است. اصلاح ظاهري به اين معنا است که آداب ظاهري شرع رعايت شود؛ بنابر اين اگر امام حسين بخواهد امّت را اصلاح کند از نظر ظاهري، بايد امّت اسلامي را به آداب اسلامي مؤدّب کند. لذا حضرت در اين وصيتنامهشان بلافاصله بعد از آنکه ميفرمايد: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»، مينويسند: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر». يعني خيلي زيبا منظور خود از اصلاح را بيان ميفرمايند.
*مردمي که مدّعي اسلامند، از نظر روش رفتاري به احکام الهي و دستورات اسلامي در سطح جامعه عمل کنند
اينجا حضرت مُرادشان از اصلاح، «اصلاح ظاهري» است؛ يعني ميفرمايند من ميخواهم کاري کنم که اين مردمي که مدّعي اسلامند، اينها از نظر روش رفتاريشان به احکام الهي و دستورات اسلامي در سطح جامعه عمل کنند. حالا از چه طريقي ميتوان به اين اصلاحِ ظاهري رسيد؟ با «امر به معروف و نهي از منکر». بنابر اين اگر بخواهيم اين امّت اسلامي را از نظر ظاهر اصلاح کنيم بايد کاري کنيم که اينها روش رفتاريشان به گونهاي باشد که به احکام اسلام عمل کنند.
ايشان ميفرمايد: «بدان که هيچ راهي در معارف الهيه پيموده نميشود، مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شريعت و تا انسان مؤدّب به آداب شريعت حقّه نشود، هيچيک از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدا نشود»؛ اين براي فضائل انساني بود؛ در ادامه بُعد معنوي را مطرح ميفرمايد: «و ممکن نيست که نور معرفت الهي در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شريعت از براي او منکشف شود»؛ آن بُعد انساني بود، اين بعد الهي بود.
حالا فرض کن کسي ظاهر را درست کرد، بعد هم باطنش درست شد؛ اينجا ميفرمايد: «و پس از انکشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود و از اين جهت دعوي بعضي باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پيدا شود». ديگر صريح ميگويد که اين حرفها از روي نفهمي و بيشعوري است. لذا ميفرمايد: «از اين جهت دعوي بعضي باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پيدا شود يا پس از پيدايش آن به آداب ظاهري احتياج نباشد؛ و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت». يعني هم بُعد معنوي را مطرح ميکند، هم انسانيت را.
باطن هيچگاه به معارف اسلامي نخواهد رسيد. تا زماني که «روش» اصلاح نشود، «بينش» در درون حاصل نميشود تا فرد يا جامعه بتواند حق را از باطل تشخيص دهد. لذا امام حسين ميگويد ميخواهم امر به معروف و نهي از منکر کنم. يعني اوّل ميآيم سراغ اصلاحِ ظاهري اين امّت تا مؤدّب به آداب اسلامي شوند تا بعد نوبت برسد به اصلاحِ باطني و دروني آنها. اين راهگشا است.
اگر انسان بخواهد از نظر درون «بينش» پيدا کند، به اين معنا که جهلش از بين برود و مغرور نشود، بايد ابتدا بيرون و «روش» را اصلاح کند. ريشه غرور «جهل» بود. من اشاره هم کردم که اصلاً غرور از شاخههاي جهل است؛ جهل مرکّب هم هست. ريشه غرورها جهل است و امام حسين نه خود مغرور شد و نه ديگران را مغرور کرد؛ يعني اينطور نبود که بر اثر بيخبري فريب بخورد، بلکه انساني ضدّ غرور بود. حضرت ميخواست آنهايي را که بر اثر جهلشان فريب خوردهاند، جهل اينها را برطرف کند تا غرورشان از بين برود و فريب نخورند و از آنها سوءاستفاده نشود. اصلاً سوءاستفاده از شخص آنجا است که کسي را فريب بدهند؛ فريب دادن هم متوقّف بر نفهمي او است.
* «جهل» موجب مرگ و «بينش» موجب حيات امّت است
امام حسين دنبال اين بود که امّت اسلامي را اصلاح کند؛ هم ظاهر و هم باطن امّت را ميخواست اصلاح کند. البته براي اصلاح باطن، از راه ظاهر بايد وارد شويم. گام اوّل اين است تا راه براي گام دوم باز شود. به تعبير ديگر «جهل» است که موجب مرگ شخص و موجب مرگ امّت و جامعه است؛ و «بينش» است که به فرد حيات ميدهد و به اجتماع و امّت حيات ميدهد. امام حسين ميخواست اين امّت مُرده را زنده کند.
بنابر اين، حرکت اصلاحي و امر به معروف و نهي از منکر امام حسين(ع) مقدمه بود براي اينکه به امّت شعور بدهد. حضرت ميگويد خودت بايد بفهمي، نه اينکه من به تو تحميل کنم. اصلاً شعور تحميلي نيست. ما همه شعور داريم، عقل داريم، فکر داريم، امّا اين را بايد به کار بيندازيم تا خودمان حق را از باطل تشخيص بدهيم.
امام حسين به دنبال اصلاح امّت جدّش بود؛ اصلاح هم در دو بُعد ظاهري و باطني امّت بود. اصلاحِ ظاهري هم مقدّمه اصلاحِ باطني بود. يعني حضرت هم ميخواست روشِ رفتاري به جامعه بدهد و هم ميخواست بعد از آنکه زمينه مُهيا شد، بينش باطني به آنها بدهد تا مردم خودشان حق را از باطل تمييز بدهند. اين را بدانيد که بينش فرمايشي و تحميلي نيست. راه گم نکنيد. اگر بدون روش رفتاري دادن بخواهي کار فرهنگي کني و بينش بدهي، هر چه هم بگويي فايده هم ندارد. راه بينشدهي به جامعه همين است که عرض کردم و اين جزء معارف ما است.
* اگر اسلام «ابزار» شود، بايد فاتحهاش را خواند!
اين تعبير امام حسين که خودش ميفرمايد: «و علي الإسلام والسلام» چون دارد ميبيند که اينها هدف و وسيله را جابهجا کردهاند و اين جابهجايي بعد به تدريج منجر به از بين رفتن اسلام ميشود. در نگاه آنها اسلام اصالت نداشت و هدف نبود. بيبندوباري رواج داشت و در نتيجه درِ «اصالت الإباحهها» باز ميشد. باب لااباليگري باز ميشد و احکام شريعت به دست فراموشي سپرده ميشد. قضيه اين بود. اوّل جابهجايي هدف و وسيله بود، ولي بعد از آن و به تدريج تمام احکام شريعت فراموش ميشد. اوّل اسلام هدف بود و حکومت وسيله بود، امّا حالا که حکومت اصل شده و اسلام ابزار است، امام حسين(ع) قيام ميکند.
راه اين کار چه بود؟ راه اساسي آن هم اصلاحِ بينش مردم، نسبت به اين جابهجايي و وسيله شدن اسلام براي حفظ حکومت بود. بايد مردم روشن شوند تا اثرگذار باشد. از آنجا هم که بينش دادن به مردم، امر وارداتي و اجباري نيست و هر چه در گوش گويي، يا در گوش نميرود، يا اگر برود از آن طرف بيرون ميرود، لذا راه منحصر به اين بود که امام حسين(ع)، امر به معروف و نهي از منکر کند. يعني با روش دادن به جامعه، بينش پيدا شود. وقتي روش اصلاح شد و موانع حق برطرف شد، انسان خودش ميتواند حق را از باطل تميز دهد. کاري که امام حسين(ع) ميتوانست انجام دهد، فضاشکني بود، که کرد. اين فضايي را که بنياميه با آن ابزارهاي شيطاني که در دست داشتند، براي جامعه ايجاد کرده بودند را امام حسين شکست. به تعبير ديگر امام حسين دنبال اين بود که مردم را از ورطه غرور نجات دهد؛ نه خود مغرور بود و نه ديگران را مغرور کرد. مهم اين بود که آنهايي که فريب خورده بودند را نيز آگاه کرد.
* تأثير لقمه حرام در کربلا
بحث ما راجع به قيام و حرکت امام حسين(ع) بود. قيام حضرت صحيفهاي از درسهايي در ابعاد گوناگون معرفتي معنوي، فضيلتي انساني، دنيوي، اخروي، فردي و اجتماعي براي ابناي بشر بود. من عرض کردم امام حسين(ع) مُصلحي غيور و انساني ضد غرور بود. بحث ما به اينجا رسيد که امام حسين(ع) همان طور که در وصيتنامهشان نوشته بودند، براي اصلاح امت، يعني هم اصلاح ظاهري و هم اصلاح باطني، قيام کردند؛ هم براي روش رفتاري دادن به امت و هم از نظر باطني براي اصلاح بينش، تا امّت بتوانند بين حق و باطل تميز بدهد.
حسين(ع) هم وظيفهاش اين بود کساني را که زمينهاي داشتند متنبه کند. علي(ع) ميفرمايد: «بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ» غرور است که بين شما و موعظه پرده شده است. با وجود غرور، موعظه فايده ندارد. کساني که فريبخورده امور دنيوي هستند، تا حجابها را برطرف نکنند، موعظه برايشان فايدهاي ندارد.
آنهايي که در مقابل امام حسين(ع) بودند، بي دليل در مقابل حضرت نبودند. خود حضرت هم سرّش را همان جا در سخنانش به آنها گفت. امام حسين فرمود: شما عطاياي حرام گرفتهايد، شکمهايتان هم پر از حرام است؛ مقتضاي اين کار و اثر وضعياش اين است که در مقابل امام خود بايستيد. از کوزه همان تراود که در او است! خوني که رگ و پي شما جريان دارد، از مال حرام درست شده است و در راه حرام هم مصرف ميشود. از آن مال حرام که نماز شب مقبول بيرون نميآيد!
من ميخواستم اين را بگويم که امام حسين دنبال اين بود که مغرورين را تا آنجايي که ميشود نجات دهد. مطلب مهم بحث اين است که حضرت نه خود مغرور بود و نه کسي را مغرور کرد، بلکه بر عکس به دنبال اين بود که فريبخوردگان را نجات دهد. «إنَّ الحُسَينَ مِصبَاحُ الهُدَي وَ سَفِينَةُ النَّجَاةِ» حضرت به دنبال نجات آنها بود.
بنابراين حسين(ع) بالاترين را درس را به ابناء بشر داد. او گفت: اي انسان! فريب ماديت را نخور! که اينها عقلت را ميربايد و ديگر نميتواني حق را از باطل تشخيص دهي. شما را از انسانيت دور ميکند. امام حسين اين درس را به ابناء بشر دارد. هر انساني اينگونه است که اگر مجذوب مظاهر دنيا شود، خيال ميکند که اين چيزها تمام نميشود. ولي بدان که شهوتها افول ميکند و غضبها تمام ميشود و از بين ميرود.
* امام حسين (ع) منجي مغروران
در همين زيارت اربعين که از امام صادق (ص) است، جملهاي است که امام صادق (ع) وقتي ميخواهد امام حسين را وصف کند، خطاب به خدا است دارد که: «فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيکَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ» من اين را در بحثهايم عرض کردم که امام حسين تمام تلاشش اين بود که دستگيري کند؛ ميخواست فريب خوردهها را، مغرورها را از ورطه غرور بيرون بکشد. امام حسين ضد غرور و فريب بود. نه فريب خورد، نه فريب داد، ميخواست فريب خوردهها را نجات دهد. از همينجا من وارد جلسات بعدي اين بحث ميشوم که ريشه غرور است و آن اين است که چون ريشه غرور جهالت است، امر بر انسان مشتبه شده است و حضرت ميفرمايد: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا». همه فريب خوردهها دست به دست هم دادند، بر عليه حسين (ع)دست به يکي کردند حسين (ع) فريب خورده نبود، دست فريب خوردهها را ميگرفت. «و قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى» که امام صادق در زيارت اربعين اين جملات را ميگويد.
بنابراين يکجا نخواهيد ديد که امام حسين فريب خورده باشد. از آن اوّل حرکت تا آخر حرکتش همه را حساب شده ميدانست، تمام روي مبانياش بود؛ لذا امام حسين (ع) جمله به جمله و کلمه به کلمه حرفهايي که زده است همه حساب شده است. حرکتي دقيق داشته است و به آنچه که واقعاً هدفِ اين حرکت بود، رسيد. در مورد اين سخن امام که فرمود: «خذلوني» ظاهراً فکر ميکنم يک سال بحثم راجع به عزت و ذلت بوده است. فکر ميکنم در اين سنوات هفت، هشت، ده سال، من راجع به حرکت امام حسين صحبت ميکردم و يک سال، عنوان بحث راجع به امام حسين، عزت و ذلت بوده است که آنجا مفصل گفتم که عزت و ذلت به چه معنا است. هيچ وقت امام حسين نميگويد من خوار شدم، اين سخن مخالف با نص آن چيزي است که در روز عاشورا فرمود: «ألا و إن الدعيابنالدعي قد رکز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة» من خواري بپذيرم؟! اصلا و ابدا.
* شيفتگان حسين (ع) نمايانگر عزت اويند
يکوقت ميگويي امام حسين ادعا کرد، مثل اينکه کسي ميگويد من ذلت نميپذيرم اما ذليل شد. اگر کسي اين حرف را بگويد،جواب ميدهم ميخواستي امروز که روز اربعين است بروي کربلا. هيچي جز اين نميگويم. بهترين دليل، وقوع است. «الدليلُ الدليل وقوعٌ». ظاهراً روز اربعين ميليونها نفر پروانهوار دور قبر حسين (ع) ميگردند. امام حسين ذلت پذيرفت؟ اين ذلت است؟ شما بالاتر از اين عزت ميخواستي؟ چنين چيزي بر روي زمين کجا داريم؟ بيش ار سيزده قرن گذشت. «و خذلونا» ميخواهي اين را هم اينجوري معنا کني؟ خوارش کردند؟ نه خير. حسين (ع) هرگز نخواهد مرد، تا ابد زنده است و تا ابد عزيز است. در تاريخ عزيزي بالاتر از حسين (ع) نداريم.
* عامل اصلي غرور
بعد حضرت اين جملات را فرمود: «عباد الله اتقوا الله و کونوا من الدنيا علي حذر فإن الدنيا لو بقيت علي احد او بقي عليها احد لکانت الانبياءُ احق بالبقاء و اوّلي بالرداء و رضا بالقضاء غير أن الله ما خلق الدنيا للفناء فجديدها وال و نعيمها مضمحل سرورها مکفهر و المنزلُ طلعه و الدارُ طلعه فتزودّوا فإن خير زاد التقوي و اتقوا الله لعلکم تفلحون، ايها الناس! ان الله تعالي خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال متصرفه و اهلها حالاً بعدها فالمغرور من غرته و الشقي من فَتَنَتهُ و لا تغرّنکم هذه الدنيا فانها تقطع رجاء من رکَن اليها و تخيب طمع من طمع فيها». من اين جملات را کامل خواندم چون يک ماهيت و حقيقتي را در ربط با غرور بيان ميکند؛ لذا تا حدي که امکان دارد برايتان ترجمه ميکنم. حضرت شروع کرد به سخنراني و فرمود: بندگان خدا از خدا بترسيد، دين داشته باشيد، از دنيا هم در حذر باشيد، اگر بنا بود همه دنيا به يک نفر داده شود يا يک فرد براي هميشه در دنيا بماند، پيامبران براي بقا سزاوارتر و جلب خوشنودي آنان بهتر بود و اين حکم نيز خوشايندتر بود، ولي هرگز چنين نيست. حضرت در اينجا دو تا چيز را مطرح ميکند يکي اينکه دنيا به يک نفر داده نميشود، ديگر اينکه دنيا براي هميشه نيست. چرا؟ چون خداوند دنيا را براي فاني شدن آفريد، تازههايش کهنه، نعمتهايش زايل و سرور و شادياش به غم و اندوه مبدّل خواهد گرديد. به اصطلاح ما، دون منزلي است، منزل پستي است و خانه موقتي است، پس براي آخرت خود توشهاي برگيريد؛ بهترين توشه آخرت تقوا و بيم از خدا است.
انتهای پیام