( 0. امتیاز از )


فمينيسم (Feminism) واژه‌اي فرانسوي (Feminisme) است که از ريشه لاتين (Femina) به معناي زن (Woman) اخذ شده و در زبان فارسي تعاريفي چون «طرفداري از حقوق زن»، «زن باوري»، «جنبش آزادي» و غيره براي اين واژه ارائه شده است.

مي‌توان گفت فمينيسم آموزه شعارگونه‌اي است که وجه اصلي تمام تفاسير و گونه‌هاي آن بر اين باور استوار است که زنان به دليل جنسيتشان گرفتار تبعيض هستند و لذا لازم است عليه اين تبعيض اقدام شود. فمينيسم درصدد انتقال و تحريک حسي «نوع‌گرايي» با شعار به دست آوردن حقوق اجتماعي، سياسي و اقتصادي برابر يا برتر از مردان است.

فمينيسم نيز همچون ديگر مکاتب و تشکل‌ها، در يک تقسيم بندي اوليه به دو بعد نظري و عملي قابل تفکيک است. اگرچه طرفداران فمينيسم مايلند آن را يک مکتب معرفي کنند، اما بايد اذعان داشت که فمينيسم به رغم موضعگيري‌هاي نظري در پاره‌اي از امور، فاقد يک انديشه، باور يا تعريف مستقل و مشخصي از جهان‌بيني به عنوان زيرساخت اوليه يک مکتب است. لذا در بعد نظري بدون استناد به گونه‌اي از جهان‌بيني و بدون ارائه تعاريف کلي از جهان يا انسان، خود را در قالب يک ايدئولوژي مطرح مي‌نمايد و در بعد عملي نيز به صورت يک جريان اجتماعي حرکت مي‌کند.

در واقع مي‌توان گفت فمينيسم، بيش و پيش از آن که يک مکتب باشد، يک جريان است. جرياني که براي رسيدن به هدف يا اهداف، خود را به تعاريف يا چارچوب خاصي از تعريف هستي مقيد نمي‌کند. در بعد نظري خود را در کنار يا حتي اگر بتواند در درون يک مکتب قرار مي‌دهد و در بعد عملي نيز همچون يک حزب و حتي گاهي يک سنديکا يا اتحاديه عمل مي‌کند!

به همين سبب، در چگونگي ارتباط، انطباق و نيز تعامل دو بعد نظري و عملي، جريان فمينيسم بويژه در عرصه ظهور و فعاليت‌هاي اجتماعي، علاوه بر تاثيرپذيري از جريانات و جوهاي حاکم، از منطق و ساختار معرفتي و بنيادهاي فلسفي گوناگون و حتي متضاد نيز بهره مي‌برد و البته بديهي است که با چنين نگرش و مواضعي، برخي از جريان‌هاي فلسفي و معرفت‌شناختي موجب تحرک نظري در اين انديشه نيز مي‌شوند که به عنوان مثال مي‌توان به نظريه پست مدرن يا نظريه زيست محيطي اشاره کرد که موجب شکل گرفتن فمينيسم راديکال و فمينيسم پست مدرن شد.

زمينه‌هاي ظهور فمينيسم

ظهور عصر تجدد و روشنگري: تجددگرايي به عنوان يک پيکربندي ايدئولوژيکي فرهنگي، مدعي گسست از هر نوع برداشت مطلق انگارانه و آمرانه شد، اگر چه در همين نگاه نوعي مطلق‌انگاري و آمرانگي مشهود است و تسليم‌پذيري بي‌چون و چراي زندگي سنتي را تحت عنوان «انسان‌مداري و عقلانيت مدرن» نمي‌پذيرفت، هر چند که خواهان تسليم‌پذيري بي‌چون و چراي نظريات خود بود! بدون توجه به اين که همين نظريات تا چند صباحي ديگر، سنتي قلمداد مي‌شود.

از نظر معرفت‌شناختي، با ظهور دوران مدرن، اين فرض گسترش يافت که پذيرش هر چيزي به عنوان حقيقت درست نيست، مگر آن که بتوان آن را ثابت کرد. البته ناگفته نماند که اين شعار به صورت کلي درست است و سابقه آن به پيدايش انسان برمي‌گردد، چنان چه همه انبياي الهي به اين معنا تاکيد داشتند و در قرآن نيز آيات فراواني مبني بر عدم پذيرش هر سخن و دعوتي بدون استدلال عقلي، علمي وجود دارد، ولي در هر حال با توجه به تاريخ و فرهنگ حاکم بر غرب، ظهور فرضيه «عدم پذيرش امور اثبات نشده به عنوان حقيقت» به دوران پيدايش مدرنيسم نسبت داده شد.

به دنبال اين فرض و در راستاي تحقق هر چه سريع‌تر و گسترده‌تر اهداف سياسي و اقتصادي، اين مساله مطرح شد که نمي‌توان آنچه را در طول تاريخ به عنوان سرشت زن، طبيعت زنانه، اقتدار مرد، الگوي زن خوب و... بر آن اصرار شده است بدون چون و چرا پذيرفت و در عمل نيز انقلاب آمريکا و فرانسه به عنوان دو نمونه دگرگوني در عصر مدرن، با بيان مفاهيمي چون برابري، حقوق بشر، دموکراسي و... بر اين فرضيه و دعاوي زنان براي حقوق برابر با مردان صحه مي‌گذاشت و جريان ايجاد شده را در عرصه نظري و عملي تقويت مي‌کرد.

مترادف با اين تحول، آموزه‌هاي اصلاحات مذهبي و ظهور پروتستانتيسم در اين دوران نيز در جهت نفي اقتدار و سلسله مراتب گام بر مي‌داشت، اين رفرم مذهبي تاکيد داشت که زنان و مردان داراي روح برابري هستند. انسان‌مداري و خودورزي و تاکيد بر حيثيت و کرامت فردي از مولفه‌‌هاي دوران مدرن بود که اين مطلب را در ذهن متبادر مي‌ساخت که زنان نيز به عنوان موجوداتي مستقل هستند که حيثيت و کرامت فردي آنها حائز اهميت است و البته بايد يادآور شد که انديشه غرب در عصر مدرن، تبلور حيثيت و کرامت فردي و حتي اجتماعي زن را در عرصه اقتصاد (کار و توليد) مي‌ديد و نه‌تنها به دنبال احياي معاني ديگر مثل ارزش‌هاي ذاتي، عقلي و اخلاقي نبوده و نيست، بلکه اين گونه مفاهيم را نيز نوعي قيد و بند قلمداد مي‌کند که بايد برداشته شود، تا آنجا که خانم سيمون دوبوار در کتاب جنس دوم حتي مفاهيمي چون فرزندي، همسري، عشق، مادري، عفت و... را نيز زنجيري به دست و پاي زن و محدودکننده او مي‌داند و اين گونه گرايش‌ها يا مواضع را موانعي براي رسيدن زن به حقوق فردي و اجتماعي‌اش قلمداد مي‌کند! البته شکي نيست که اين نگاه به زن و ارزش‌ها، به طور متقابل براي مرد نيز ساري و جاري مي‌شود، اگرچه بيان نشود. درست مثل اين است که گفته شود مفاهيمي چون فرزندي، همسري، عشق، پدري، عفت، غيرت و...، عوامل محدودکننده و به زنجيرکشنده اوست و او بايد براي به دست آوردن آزادي و حقوق خود، از همه اين قيود رها شود.

پس در واقع بايد اذعان داشت که همه تعاريف و حتي بايد و نبايدهاي فمينيسم در دفاع از حقوق زنان، در راستاي آزاد کردن نيروي کار زن به منظور تحقق اهداف اقتصادي است.

نظام اقتصادي سرمايه‌داري و تاثير آن بر موقعيت زنان در جوامع غربي: انقلاب صنعتي و گسترش روابط سرمايه‌داري بتدريج تغييرات عظيمي در حيات اقتصادي و اجتماعي ايالات متحده و به تبع آن در اروپا بويژه در وضعيت زنان ايجاد کرد.

افزايش سودآوري در فعاليت توليدي باعث تبديل نظام توليد خانگي به توليد کارخانه‌اي شد، در اين مرحله تنها چيزي که اهميت داشت کثرت تعداد کارگران و ارزاني حقوق و دستمزد آنها بود که زنان با کثرت خود و دستمزد کمتر، نقش موثري در مرتفع کردن اين نياز داشتند و البته حضور زنان در عرصه کار، موجب ايجاد تغييرات بنيادين در سبک زندگي و موقعيت فردي و اجتماعي آنها شد.

دولت مدرن ليبرال: دولت ليبرال از 2 جهت بر شکل‌گيري فمينيسم تاثير داشت، چراکه به ناچار بايد از يک سو مقدمات تحقق حقوقي که دولت ضامن آن بود، مانند دفاع از آزادي‌هاي مدني، آزادي تجمع و... را فراهم مي‌کرد و از سوي ديگر ناچار بود براي زنان نيز زمينه مناسبي را فراهم کند تا بتوانند خواسته‌هاي خود را بيان نمايند.

لذا اگرچه در نظام اقتصادي سرمايه‌داري فمينيسم فقط دستمايه و زمينه‌ساز آزاد کردن زن از قيد تمام قيود براي ازدياد نيروي کار ارزان بود و اصلا نگران بيگاري با دستمزدهاي کم و ضرورت برابري حتي نسبي حقوق کار با مردان نبود، اما در دولت مدرن ليبرال، به ناچار فرصت‌هايي براي اعتراض، بيان خواسته‌ها و مطالبه حقوق برابر ايجاد شد.

سير تحول تاريخي فمينيسم

فمينيسم به عنوان يک جريان فلسفي اجتماعي تاکنون 3‌‌‌موج را ايجاد کرده است.

موج اول: موج اول فمينيسم در سال 1830 شروع شد. در بعد نظري مري ولستون کرافت با نوشتن کتاب حقانيت حقوق زن (1792) تأثير اصلي را بر اين موج گذاشت. پس از وي جان استوارت ميل با همکاري همسر اولش هري تيلور کتاب انقياد زنان (1869) را نوشت که تأثير مهم بعدي را بر اين موج گذاشت. نگارش اين کتاب در حالي صورت گرفت که زنان در دوره ويکتوريا، در اوج سرکوب به سر مي‌بردند. مي‌توان گفت اساساً انديشه حقوق ليبرال کلاسيک، زمينه اصلي بروز اين موج به شمار مي‌رود، ديدگاهي که برخاسته از انديشه جان لاک بود.

در بعد عملي، گسترش حقوق مدني و سياسي، بويژه اعطاي حق را‡ي به زنان، خواسته و هدف اصلي اين موج جلوه داده مي‌شد، هر چند که اهداف اصلي واقعي، از جمله دستيابي زنان به کار آموزشي، آموزش و کار، بهبود موقعيت زنان متأهل در قوانين، حق برابر با مردان براي طلاق و متارکه قانوني و مسائل پيرامون ويژگي‌هاي جنسي و... که همگي در راستاي اهداف اقتصادي و در جهت آزادسازي نيروي کار ارزان زنان بود، به عنوان اهداف فرعي مطرح مي‌شد.

در دهه 1920 زنان به هدف اصلي شعاري خود، يعني حق را‡ي دست يافتند. البته نه همه زنان در همه کشورهاي غربي. چنانچه حتي تا 4 دهه پس از آنان زنان در کشوري چون سوئيس حق را‡ي نداشتند. اما در هر حال اين باب باز شد.

با دستيابي به اين هدف دوران وقفه فعاليت فمنيست‌ها آغاز شده و به جز فعاليت براي صلح‌خواهي، فعاليت ديگري نداشتند. البته رسيدن به حق راي، تنها دليل توقف فعاليت فمنيست‌ها نبود، بلکه اساسا شرايط حاکم بر آن دوران ايجاب مي‌نمود که فمنيست‌ها فعاليت جدي نداشته باشند. چرا که از سويي قحطي و بيکاري فراگير شده بود و فرصت مناسبي براي طرح موضوعاتي چون احقاق حقوق زنان در دست نبود و از سوي ديگر پيدايش جنبش‌هاي اقتدارگرا، از جمله فاشيسم و نازيسم و مهم‌تر از آن وقوع دو جنگ جهاني خانمانسوز اول و دوم، مهمترين عواملي بودند که فمينيست‌ها را در آن دوره مهار کرده و آنان را از فعاليت جدي بازداشت. لذا چاره‌اي نداشتند که با تکيه بر دستيابي به حق را‡ي به بهانه تحقق يک هدف، فقط در همان عرصه سياست، آن هم به عنوان دفاع از صلح، در بقاي جريان ايجاد شده به عنوان فمينيسم بکوشند.

موج دوم: موج دوم فمنيسم از دهه 1960 آغاز مي‌شود. سيمون دوبووار با نوشتن کتاب جنس دوم (1949) و بتي فريدن با نگارش کتاب زن فريب خورده (1963) تأثير اصلي و مهم را در برانگيختن اين موج داشتند. از ديگر متفکران مهم در اين موج مي‌توان به کيت ميلت نويسنده «سياست جنسي» (1970) و جرمان گريير خواجه زن (1970) اشاره کرد. موج اول تا حدي توانست وضعيت زنان را در رابطه با برخي از مسائل بهبود بخشد. گسترش آموزش و پرورش، شايستگي زنان براي ورورد به مشاغل متعدد، قانوني شدن سقط جنين، پرداخت دستمزد برابر به زنان، برخورداري از حقوق مدني برابر و گسترش امکانات کنترل مواليد از جمله نتايج مهم تلاش‌ها در موج اول بود و اين موفقيت سبب شد تا برخي از فمينيست‌ها به دنبال قدم برداشتن در گام‌هاي بعدي باشند. هدف اصلي و مهم فمينيست‌ها در موج دوم نجات زن در واقع از دست مردان مطرح شد. اينان معتقد بودند، دستيابي به حقوق سياسي و قانوني برابر با مردان هنوز مسأله زنان را حل نکرده است، بنابراين صرف رهايِي زنان از نابرابري‌ها کافي نبوده بلکه بايد زنان را از دست مردان نجات داد.

اما در نظر آنها نجات زنان هم تنها از راه اصلاحات تدريجي امکان‌پذير نبود بلکه نياز به يک فرآيند ريشه‌اي و انقلابي داشت. چرا که اساسا از نظر فمنيست‌ها نظريه‌هاي موجود عميقا جنس‌گرا و غيرقابل اصلاح هستند.

همان‌طور که بيان شد، موج دوم نجات زن از هرگونه قيدي را دستمايه حرکت خود قرار داد، حتي قيدهاي ارزشي را و مي‌توان گفت که هدف مستتر اصلي در اين موج، رواج آزادي روابط جنسي بود و چون همه ارزش‌ها در اين عرصه مانند عشق، همسري، مادري، حيا، عفت و... در تعامل با مرد قرار مي‌گرفت، نجات زن از دست مردان به عنوان تيتر و سرلوحه جريان فمينيسم قرار گرفت. هرچند نتيجه و فرآيند اين حرکت، در نظام سرمايه‌داري و ليبرالي چنان به نفع مردان بود که گويا اساسا مردان قدرتمند اين تئوري را سفارش داده‌اند! علاوه بر اين که جنسيت آزاد و بدون قيد و بند زن، خود نقش بسزايي در درآمدزايي مردان ثروتمند و صاحبان سرمايه داشت.

موج سوم: موج سوم فمينيسم از اوايل دهه 1990 آغاز مي‌شود. فمينيسم که در دهه 1960 و 1970 در اوج خود به سر مي‌برد در اواخر قرن بيستم با مشکلات زيادي مواجه شد و در نتيجه در سرازيري انحطاط افتاد. شکاف‌ها و دسته‌بندي‌هاي آشکاري در درون جنبش زنان به وجود آمد. دولت‌هاي تاچر و ريگان در دهه 1980، که با معضلات ناشي از روابط آزاد جنسي مانند: افزايش ناهنجاري‌هاي رفتاري، سوء‌استفاده‌ها و از همه مهم‌تر ازدياد نسل بي‌هويت مواجه شده بودند، آشکارا با اين نهضت ستيز کرده و خواستار اعاده از دست رفته ارزش‌هاي خانوادگي شدند.

فمينيست‌ها که به بسياري از اهداف اصلي‌شان دست يافته بودند، آنقدر به سمت افراط پيش رفتند که حتي زمينه پيدايش نهضت مقابل تحت عنوان «نهضت مردان» را مساعد کردند.

اين مسائل، معضلات، بروز ناهنجاري‌ها و در نهايت از دست رفتن ارزش‌ها و جايگاه واقعي زن در جامعه سبب شد که فمينيسم در اوايل دهه 1990 يک فرآيند اعتدال را تجربه کند. به ناچار جناح مبارز و انقلابي آن کنار گذاشته شده و با يک چرخش عجيب به ستايش و اهميت به دنيا آوردن فرزند و نقش مادري پرداختند.

انديشه‌هاي برخي از پست‌مدرن‌ها همچون ميشل فوکو و ژاک دريدا در برانگيختن اين موج تأثير بسزايي داشته است. علاوه بر اين خانم جين بتکه الشنين با نوشتن کتاب مرد عمومي، زن خصوصي (1981) تلاش نموده ديدگاه‌هاي افراطي و راديکال در موج دوم را تعديل نمايد. برخلاف موج دوم، فمينيست‌ها در اين موج بر ظاهر زنانه و رفتار ظريف تأکيد مي‌ورزيد. آنان معتقد به احياي مادري بوده و از خانواده فرزند محور و همچنين زندگي خصوصي دفاع مي‌کنند.

نيلوفر چينيچيان

منبع: جام جم 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر