(
امتیاز از
)
12 نور مقدس، واسطه کرويت عرش و کعبه فرش
صدای شیعه: کتاب هانري کربن را درآستانه ميلاد اميرالمومنين ـ تنها مولود کعبه که خود نمايانگر پيوند بين باطن کعبه و بنيان تشيع است ـ محور مصاحبه با يکي از استادان و پژوهشگران فلسفه هنر، دکتر حسن بلخاري قرار داديم تا از اسرار کعبه بپرسيم.
ملاقات با دکتر بلخاري، در عصر يک روز بهاري صورت گرفت که در آن جلسه، از دايره عرش و تبديل آن به مربع در زمين و جايگاه ائمه هدي در تبيين اين تبديل نزد متفکران مسلمان و گرايش به جاودانگي و استقرار و حرکتهاي دروني و.... صحبت کرديم.
پيش از هر سوالي درباره کعبه، ميخواهم بدانم آيا نمادشناسي کعبه، کاري درست است يا بگذاريم آن که خواهان کشف اين رمز و رازهاست، خود سراغ يافتنش برود؟
علم نمادشناسي سعي دارد به حقايق مکنونِ در پس نمادها دست يابد. نماد نماينده خود به ما هو خود نيست بلکه ميخواهد حقيقت ديگري را از طريق اشکال، حروف، اعداد و... تجلي دهد. به همين دليل در ذات نماد الزاما يکسري معاني تمثيلي و حقيقي وجود دارد. کعبه اگر به عنوان يک نماد مذهبي مورد توجه و تامل قرار بگيرد، بنا به مفهومي که نماد دارد، حقايقي پنهان را در خود مستتر دارد. براي کشف آن معاني، شناخت هندسي کعبه و حتي جايگاه جغرافيايي کعبه ضرورت دارد.
بعضي معتقدند بايد همه چيز را توضيح دهيم و در دسترس همگان قرار دهيم. اما آيا به نظر شما اين کار موجب لوث شدن چنين معاني اصيلي نميشود؟
اين مساله در ذات خود بيانگر يک حقيقت در عالم عرفان، فلسفه و هنر است و آن مساله رمز و راز است. بله برخي، رفع ستر و پرده برداري از رازها را سبب هتک حرمت معاني ميدانند اما برخي نيز کشف اسرار را عامل مهمي در رسيدن و ايصال به حقايق ميدانند. از ديدگاه اينان، معنا هرچه رازآميزتر و اسرارآميزتر باشد؛ لطيفتر، پاکتر و اصيلتر است. بنده معتقدم هر چه حقايق لطيف را در قلمرو ذاتي خود و در لفافه معاني خويش نگه داريد و به جاي اين که در هر کوي و برزني حراج کنيد، اجازه دهيد اشخاص بنابر ضرورت کنجکاوي و ذوق شهودي خود به آن مراجعه کنند و حقايق مورد نيازشان را بردارند، بهتر است. اصل بر حفظ و کتم اسرار است، از همينروست که ميگويند: هرکه را اسرار حق آموختند / مُهر بنهادند و دهانش دوختند. اين مساله بيانگر رمزپردازي قضيه است. در قلمرو عرفان، انتقال معاني را به غير، حرام ميدانستند.
در فصل دوم از کتاب معبد و مکاشفه هانري کربن، اسرار حيات معنوي کعبه براساس نظريات قاضي سعيد قمي بررسي شده است که طي آن مطرح شده کعبه صورت تنزل يافته دايره عرش است. چه اتفاقي رخ ميدهد که دايره به مربع تبديل ميشود؟
پاسخ به اين سوال نيازمند و وابسته چند مقدمه است. اولين مقدمه آن است که در عرفان اسلامي، اصلي به نام تناظر داريم که امانوئل سودنبرگ سوئدي، آن را در قرن 18 بيان کرده. ولي محتواي اصل تناظر، سابقهاي بسيار طولانيتر از اينها دارد و ريشههاي آن را ميتوانيم در انديشه حکماي مسلمان، و پيش از آن در افلاطون و پيشتر در انديشه زردشتيان و حتي تأثيري که فهلويون بر افلاطون گذاشتند، بيابيم. انديشه تناظر در اين سير تاريخي که به صورت فوقالعاده خلاصه بيان کردم، اهميت زيادي داشته است. انديشه تناظر بيانگر اين شعر مشهور ميرفندرسکي است که ميگويد:
چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي/ صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي/ صورت زيرين اگر با نردبان معرفت/ بر رود بالا همي با اصل خود يکتاستي/ اين سخن را در نيابد هيچ فهم ظاهري/گر ابونصرستي و گربوعلي سيناستي
ما به موازات جهان ماده، يک جهان معنا هم داريم، البته بعضي به سه زمان معتقدند: زمان يا عالم محسوس، عالم مثال و عقول مجرده. اين عوالم مختلف که در انديشه ابن عربي به حضرات خمس و مراتب سته ميرسد، عصارهاش در دو عالم زيرين و برين و عالم محسوس و عالم معقول ميگنجد. البته من ديگر مباحث استدلالي را در اينجا بيان نميکنم و فرض را بر اين ميگذارم که ذهنيت کافي با اين شعر ميرفندرسکي در ذهن مخاطبان عام ايجاد شده باشد.
نسبت بين اين دو عالم چيست؟
يک نظريه ميگويد بين آن دو هيچ نسبتي وجود ندارد، زيرا تفاوتي ماهوي ميان عقل و حس وجود دارد. عقل قادر به درک کليات است و حس فقط امور جزئي محسوس را ميفهمد. همين تفاوت کوچک فاصله عظيم بين اين دو عالم را نشان ميدهد. برخي در نقطه مقابل اين نظريه معتقدند اينها المثناي هم هستند. جهان محسوس، آينه جهان معقول و بالعکس است. نظريه معقول و منطقي هم هست که به ارتباط اين دو معتقد است. اينان معتقدند جهان محسوس مستخرج از جهان معقول است ولي عين آن نيست بلکه در اين سير نزولي از معقول به محسوس يکسري تبديلها و تغييرها رخ ميدهد. در اين تبديل و تغيير حقيقت ذاتي جهان معقول در عالم ماده متغير نميشود، اما صورتها متفاوت ميشود. يعني جهان محسوس از نظر ذات نسبت کامل با جهان معقول دارد. ولي از لحاظ صورت تفاوت دارد. از همين جاست که ميتوان وارد اين بحث شد که چگونه دايره جهان معقول در جهان محسوس به مربع و کره به مکعب تبديل ميشود. پس نکته دوم تبيين جهان معقول و محسوس بود.
چطور ممکن است که صورت تغيير کند ولي ذات بدون تغيير بماند؟
اگر ما در قلمرو معنا يک سري حقايق ازليه داريم، دقيقا آن را در جهان ماده و محسوس هم داريم. محال است که چيزي در جهان معنا حرام باشد ولي در جهان ماده حلال باشد. حقايق معقول در اين عالم، صورت محسوس مييابند و اين تبديل و تحويل مطلقا به عکس معاني منجر نميشود. خاصيت جهان محسوس اقتضاي اين تبديل را دارد و به يک عبارت موجب ظهور صورتهاي متبدل ميشود. پس تفاوت در صورت است و بشدت تاکيد ميکنم محال است حقيقتي معقول در جهان محسوس معکوس باشد.
ريشه چنين اختلافي را در کجا بايد يافت؟
مقدمه سوم دقيقا به بررسي اين مساله ميپردازد؛ انسان بهواسطه قوه مُدرکي که دارد، اشيا و معاني را درک ميکند و اين قوه مجتمع از حس و عقل است. ادراکات ما منوط به قدرت حسي و قدرت عقلي ماست. انسان معمولا از محسوس به سمت معقول ميرود، زيرا انسان به واسطه انسان بودنش، در مسير تکاملي خود، از همان دوران نوزادي با ادراکات حسياش با جهان ارتباط برقرار ميکند و اين سير پيش ميرود تا کم کم به صورت عقلي در ميآيد. اين سير تکاملي بيانگر سير از محسوس به معقول است. در جهان ادراک نظري نيز از محسوسات به معقول ميرسيم. معمولا انسانها استقرايي عمل ميکنند، از استقرا به قياس ميرسند. اما سير از محسوس مجسم به معقول مجرد بسادگي ممکن نيست. انسان براي ادراک معاني مجرده به واسطه نياز دارد. اين واسطهها ميان جهان محسوس و معقولاند. از همين جاست که بحث هندسه و معماري مقدس و کعبه و نماد آغاز ميشود. پس به يک عبارت، ما بهواسطه انسان بودن و ابزار خاص ادراکيمان، در سير از جهان زيرين به جهان برين به نمادهايي يا همان واسطهها نياز داريم. نمادها امکان ايجاد نسبت ميان محسوس و معقول را براي ما ايجاد ميکنند.
اين تبدل صورتها عرضي است يا ذاتي؟
هانري کربن بحث بسيار جالبي متاثر از تاويلگران اسماعيليه در مفهوم قبر مطرح کرده است. آنها معتقدند قبر کارگاه تبديل صورت محسوس به معقول است. قبر ديگر يک قطعه زمين که فقط جنازهاي را دربرميگيرد، نيست. ما چون از جهان حس سراغ جهان عقل ميرويم، اين صورتهاي متبدل ما را در آن ادراک عقلي کمک ميکند در غير اين صورت، نميشود. مگر اين که از کودکي بالفطره شهودي بار بياييم و مانند پيامبر اشيا را به ذاتشان ببينيم: اللهم ارني الاشياء کما هي. که اين ممکن نيست مگر در مورد اولياي خاص. نظام خلقت ايجاب ميکند که از محسوس به معقول برويم. اين صورتهاي محسوس به درک صورتهاي معقول کمک ميکند. اين صورتهاي متبدل عرضي است. يعني صورتهاي متبدلي است که در جهان ادراکي من مشروعيت دارد. فراتر از جهان ادراکي و شهودي من اين صورتها برداشته ميشود زيرا من به حقيقت ذات که صورت معقول است، منتقل ميشوم.
بازگرديم به بحث اصلي. آن سه اصلي که گفتيم يعني اصل تناظر، اصل نسبت ميان جهان معقول و محسوس و اصل ضرورت واسطهها و نمادها در رسيدن از محسوس به معقول، در محدودههاي مختلف کارکردهاي عالي و متفاوتي دارند. البته يک اصل چهارم هم در اين حوزه داريم که در آن معتقديم ما يک هندسه آسماني داريم و يک هندسه زميني.
چرا در اين ميان صحبت از هندسه ميشود؟
هندسه در تقسيمبندي فلسفه يوناني به عنوان يک علم واسط مطرح است. جهان يوناني معتقد است ما يک فلسفه عليا داريم که به الهيات و عقول مجرده ميپردازد و يک فلسفه سفلي داريم که طبيعيات و فيزيک و... است و يک فلسفه وسطي داريم که هندسه و عدد و موسيقي و نجوم است. در تاريخ فلسفه، اين علوم، علوم واسط به حساب ميآيند. يعني الزاما و بالذات نه معقولاند و نه محسوس. بلکه در جهان ميانه قرار دارند. مثلا عدد 2. عدد 2 بماهو دو معقول است. وقتي دو شيء را کنار هم ميگذاريم، محسوس ميشود. پس بنا بر شيء بودن محسوس ميشود و بنا بر ذات، معقول ميشود. اشکال و اعداد و همچنين موسيقي (از ديدگاه اخوان الصفا) و علوم نجوم حد واسط جهان معقول و محسوساند.
در قلمرو نمادشناسي و بررسي حقيقتها چه علومي به کمک ما ميآيند؟
در اين بحث خاص، هندسه. زيرا جزو علوم واسط است. بنا به هندسه بودن متصل به جهان معقول است. بنا به اشکال نماديني که ارائه ميدهد، متصل به جهان محسوس است. به قول ابوالحسن عامري، فيلسوف مسلمان قرن چهارم، هندسه عامل بسيار خوبي است براي کمک به ما در ادراک حقايق کليه.
چرا هندسه به آسماني و زميني تقسيم ميشود؟
زيرا اصل تناظر دليل بر يک جهان برين است و يک جهان زيرين. هنديها به هندسه آسماني، پرجينا ماترا (prijina Mattra) و به هندسه زميني، بهوئتا ماترا (Bhauta Mattra) ميگويند. ماترا همان متر است. متر در اينجا به معناي هندسه است. کلمه هندسه نيز معرب «اندازه» اوستايي و پهلوي است. ماترا هم همان اندازه است که امروز در انگليسي کلمه meter را به عنوان معادل آن داريم. در زبان هندو اروپايي اين متر با ماتراي سانسکريت ارتباط دارد. پرجينا ماترا هندسه آسماني و جهان معناست و بهوئتا ماترا هندسه جهان مادي است. بر بنياد اصل تناظر و بر بنياد اين اصل که ذوات معقول صورتهاي متبدل در جهان محسوس دارند، صورتها و اشکال هندسه زميني نميتواند از لحاظ شکل دقيقا همان صورت آسماني باشد. البته از لحاظ ذات ممکن است.
پس بنا بر اين معنا صور در هندسه زميني در ذات از صور در هندسه آسماني تبعيت ميکند ولي در فرم خير. از روي همين دليل است که کره در جهان معقول به صورت مکعب در جهان ماده جلوهگر ميشود ولي شما هرگز نميتوانيد بگوييد که مکعب در ذات خود چيزي افزون يا ناقصتر از کره يا دايره در جهان معقول دارد. در تمدن اسلامي حديث جالبي داريم که اين معنا را خيلي ظريف نشان ميدهد، عصارهاش نيز اين است که کعبه در محاذات بيت المعمور است و بيتالعمور در محاذات عرش.
کعبه چه زماني ميتواند موازي بيت المعمور در جهان مثال قرار بگيرد؟
بلخاري: از ديدگاه قاضي سعيد قمي، عامل واسط ميان مکعب بودن کعبه و صورت کروي عرش 12 امام شيعهاند و اين 12 صورت سبب تبديل کره به مکعب ميشوند يعني در قلمرو معنا، حق بهصورت صفاتي که در امامان هست ظهور پيدا ميکند
هنگامي که از لحاظ ذات با بيت المعمور نسبت داشته باشد. در اينجا فقط فرمها متفاوت ميشود. تفاوت در فرمها نيز به جهان ادراکي ما باز ميگردد. در جهان معقول هر چه وجود دارد، به صورت کامل است و هر چه در جهان مادي قرار دارد، به صورت ناقص است. اين بحث بلند را افلاطون آغاز کرد، فلوطين حيرتانگيز آن را پروراند و حکماي مسلمان، چه اشراقيون و چه مشاييون، بخوبي روي اين بحث کار کردند. البته آراي مولوي و ابن عربي مبني بر جهان صغير و کبير و... همه بر همين اصل ناظر است. اين اصل بيانگر آن است که صورت جهان معقول در نزول به عالم محسوس مسلماً تغييراتي دارد که اگر اين طور نبود، به ديدار شما و به ادراک شما در نميآمد. آنچه در جهان معقول وجود دارد، کامل است و آنچه در جهان محسوس وجود دارد، ناقص است. در هندسه آسماني، اشکالي داريم که تصوير کمالاند و در عالم محسوس اشکالي داريم که تصوير نقصاند. اين رمز تبديل کره به مکعب و دايره به مربع است.
دايره چه ويژگي منحصربهفردي دارد؟
در ديدگاه علما و فلاسفه اکمل و اجمل اشکال کره (در صورت فضايي) و دايره (در صورت مسطح) است. زيرا در دايره فاصله نقطه مرکز تا تمام نقاط اطرافش به يک اندازه است. به همين دليل يکي از اصيلترين اشکال براي وحدت و کثرت، تصوير دايره است. در هندسه آسماني از اشکالي که نماد کمال هستند، استفاده ميکنيم. لذا در فلسفه معماري و هندسه مقدس، دايره و کره را از اشکال هندسه آسماني ميدانيم چون معرف کمال و جامعيتاند. بنا بر اصل صورتهاي متبدل، اين دايره در صورت نزولي خود به صورت مربع و کره تبديل به مکعب ميشود. بحث هانري کربن هم در کتاب معبد و مکاشفه دقيقا همين است که در شرح افکار قاضي سعيد قمي و متاثر از آن است. افکار قاضي سعيد قمي نيز متاثر از کشفيات سيدحيدر آملي است که پيش از آن با انديشههاي شيخ اشراق و پيشتر اخوان الصفا مواجهيم. البته علاوه بر اينها، علم کيميا و نجوم و احاديث و روايات همگي بر انديشه قاضي سعيد قمي تاثيرگذار بودهاند.
بحث جناب قاضي سعيد قمي اين است که ما يک جهان معقول داريم که جهان صور معقول، جهان عرش، جهان اول ما خلق الله العقل، جهان اول ما خلق الله نوري است که آن را زمان الطف مينامند. حتي نميگويد: لطيف. زمان کثيف براي جهان محسوس، لطيف براي عالم مثال و الطف براي جهان معقول است.
از ديدگاه او، دايره در جهان محسوس شکلي است که نسبت تمام نقاط بر مرکز آن يکسان است و محيط بر مرکز محاط است. ولي دايره در جهان معقول نکته استثنايي ديگري هم دارد و آن اين که در آن عالم محيط مسلط بر مرکز نيست بلکه مرکز مسلط بر محيط است.به عبارت ديگر در جهان معقول اصل از آن نقطه ذاتي تراوش ميکند و خود در عين اين که مرکز است، محيط نيز هست.
جالب است که در کعبه و طواف، مرکز همان مکعب است ولي ما خودمان داريم دايره را ميسازيم.
دقيقا اينجا همين مساله مطرح ميشود که چگونه ادراک ما در عالم محسوس در بازيافت اين حقيقت عمل ميکند؟ اين صورت متبدل در جهان ادراکي ما ايجاد ميشود و ما بايد از عقل متکي به حس بگذريم و به عقل عقل برسيم. اگر محور ماييم، نقطه حقيقي کعبه هم بايد در ما باشد نه در نقطه مرکز. آن نقطه مرکزي، دارد از حقيقتي از عالم عرش پرده بر ميدارد. در کعبه نيز تحول بايد در من رخ دهد. کعبه، فرم فيزيکي نردبان اين طريقت است. نمادها در اين ساحت علامات طريقند. خود طريق نيستند. طريق حقيقت من است که در من پيموده ميشود. حقيقت کعبه در طوافش است. کعبه زماني به صورت حقيقي ظاهر ميشود که زائري دارد و آن زائر کعبه را به دل طواف ميکند. کعبه هنگامي که هيچگاه کسي در آنجا نيست، کعبه نيست. کعبه نازل شده تا تو صاعد شوي. کعبه صورت نزول يافته است تا تو صورت عروج يابي.
اين نزول و تغيير آن چرا بايد صورت بگيرد؟
بايد حقايق ازلي و حقايق مجردهاي که در اين قلمرو وجود دارد، به نحوي به جهان نازل منتقل شود. همان طور که قرآن در لوح محفوظ در هفت مرتبه نازل ميشود تا در نهايت صورت متجسد کلمه را پيدا کند. حال اگر شما بخواهي با منظور خدا آشنا شوي، آيا راهي جز استفاده از کلمات و حروف داري؟ مسلما اين کلمات قابل حس و درک، نميتواند خود آن حقيقت باشد. بلکه صورت نزوليافتهاش است. نزول في حد ذاته در خود اين تبديل را دارد. وقتي نزول آمد تبديل الزاماً ضروري است. دايره که نماد است با حفظ همان معاني صورت متبدل مربع پيدا ميکند.
چرا مربع و نه شکل ديگري؟
ما تاکنون از اصل مهمي صحبت کرديم، اين که صورتها بنا به مکانيزم ادراکي من متبدل ميشود. اين في نفسه متضمن اصل مهم ديگري هم است: حقايق براي اين که به ادراک انسان دربيايد، در بافت جغرافيايي انسان ظاهر ميشود.مفهوم يک نسبت ذاتي با فاهم دارد و مُدرَک با مُدرِک و معقول با عاقل. عقل اگر در جهان محسوسات اين معاني را ميفهمد، صورتهاي متبدل بايد از جنس محسوسات باشند. در جهان محسوس، ثبات مهم است.در قلمرو ثبات اشکالي که بيانگر آن باشد، مربع است نه دايره. در دايره اگر از نقطهاي حرکتي را شروع کنيد، دوباره به همان ميرسيد. شما در جهان محسوس فطرتا دنبال ثبات هستيد. در معماري نيز معماران، بنا را با نيت جاودانگي ميسازند. شما در ايجاد يک بنا نميتوانيد دائم دنبال تغيير باشيد. از همين رو معماران از اشکالي که تصوير ايستا دارند و روح ديناميک ندارند، استفاده ميکنند. دايره نماد پويايي، حرکت دائم و کمال است. مربع، نماد ايستايي و سکون است. در اين سيستم ادراکي، ما صورت دايره متحول را در مربع ايستا درک ميکنيم. البته در عين حالي که مربع همان دايره است و دايره همان مربع. تشريح اين تبديل با جزئياتش در «مندله» وجود دارد که خود بحث مفصلي است و من اينجا واردش نميشوم. در صورت ظاهر ما به دنيا ميآييم تا بمانيم نه اين که برويم. همه ميل جاودانگي داريم گرچه نظام هستي اين آمد و شد را به ما تحميل ميکند اما ميل به جاودانگي در ثبات و استقراست که خود را نشان ميدهد. حال همين ثبات و استقرا اشکالي را در هندسه زميني طلب ميکند که آن حقايق را در ذات خود داشته باشد.
طلب جاودانگي تا چه اندازه در زندگي روزمره ما جاري است؟
گمان نکنيد که جاودانگي خيلي مساله عجيب و غريبي است. پيامبر ميفرمايد: چنان به امور دنيايتان مشغول شويد که انگار در آن جاودانهايد و چون نماز ميخوانيد، بهگونهاي بخوانيد که گويي اين آخرين نمازتان است. به همين جهت ميگوييم: ربنا آتنا في الدنيا حسنه و في الاخره حسنه. يعني دنيا و آخرت در تعامل با هم معنا ميشود. به همين دليل در هندسه مقدس آخرت ميشود دايره و نماد زميني اش ميشود مربع. در فضاي عرفاني عرش صورت کروي پيدا ميکند و در مساله محاذات اين کره در زمين به صورت مکعب نشان داده ميشود.
چرا دايرهاي که با طواف دور کعبه شکل ميگيرد، يک دايره دقيق نيست؟ بلکه به خاطر حجر اسماعيل و... دايرهاي نامنظم است.
زيرا انسان است که در کعبه و طواف دايره را ميسازد. البته فرم به گونهاي است که حرکت دوار را ايجاد ميکند. شما اگر بخواهيد دور کعبه بگرديد، جز حرکت دايرهوار متصور و ممکن نيست. ولي در اين حالت دوار، اصل حرکت نيست. بلکه اصل شماييد. حرکت به تبع شما تعريف ميشود و نه شما به تبع حرکت. به همين دليل گاهي تغييراتي رخ ميدهد. هرچند بيانگر طائف بودن شما هست. نکته ديگر اين که در جهان محسوس نميتوان حرکات جهان معقول را داشته باشيد. يعني اگر در عرش دايره کامل است در جهان محسوس چنين چيزي ممکن نيست.
قاضي سعيد قمي چطور سير از دايره به مربع را تبيين ميکند؟
ايشان شيعه 12 امامي است و بنا به 12 امام و اينکه حتما و قطعا در اين عدد سري و رازي عظيم نهفته است، از دايره به واسطه 12 به مکعب ميرسد. از ديدگاه او عامل واسط ميان مکعب بودن کعبه و صورت کروي عرش 12 امام بلند مرتبه شيعه اثني عشرياند و به عبارت او، اين 12صورت سبب تبديل کره به مکعب ميشوند. يعني در قلمرو معنا حق به صورت صفاتي که در امامان هست: مانند صادق (امام ششم)، رضا (امام هشتم)، علي (امام اول) و... ظهور پيدا ميکند. يعني 12 جلوه نوري از صفات حق داريم که در قلمرو حسي قابل ادراک نيست. جالب است که او عامل تغيير را دوازده امام قرار داده است. بويژه از اين جهت که اين دوازده جلوه نوري معقول، اين دوازده صفت، صورت محسوس به صورت امامان معصوم در دنيا دارند. اين نسبت ميان معقول و محسوس را ابنسينا در تعبير بينظيري درباره امام علي (ع) بيان کرده آنجا که ميگويد: المعقول في المحسوس. البته اينجا بحث انسان کامل نيز مطرح ميشود که بماند براي بعد.
آيا کالبد انسان در معماري ديگر انديشهها نيز جايگاهي دارد؟
يکي از اصليترين فرمها در معماري مقدس در بررسي پلان بناي مقدس بررسي کردهاند، اندام انسان کامل است. مثلا در تصاويري هست که اندام هندسي بوداي نشسته را با استوپا (Stupa) مقايسه کردهاند يا ابعاد عيسي ايستاده را با کليسا بررسي کردهاند. ما در بخشي از معماري مقدس از کالبد انسان کامل به عنوان پلان اصلي تنظيم ابعاد معبد يا يک مکان مقدس استفاده ميکنيم. از ديدگاه بودايي، بودا يک صورت مجسم دارد که درسال 560 قبل از ميلاد به دنيا آمده. پس اگر خواستيد فضايي بسازيد که يادگار بودا باشد، بايد از اندام بودا براي تنظيم آن بناي مقدس استفاده کرد. که اين بحث طولاني نيز بماند براي بعد!
براي آخرين سوال، به نظرم در اين تنزل که دايره به مربع تبديل شده، کعبه به خاطر ايستايياش موجب آرامش خاطر ميشود و اگر قرار بود که کعبه به هر شکل ديگري ساخته ميشد، حتي اگر شکل کروي داشت، نميتوانست اين آرامش را ايجاد کند.
دقيقا همين طور است. يک معبدي به نام پانتئون در يونان هست. از لحاظ لغوي پن در زبان يوناني يعني: همه. تئي يعني: خدا. و پانتئون يعني: همه خدايان. اين معبد را مدور ساختهاند که در هر حجرهاش، پيکره يک خدا مانند زئوس، هرمس و... قرار دادهاند.
ورود به اين معبد به گونهاي است که شما کاملا گيج ميشوي زيرا شما وقتي وارد يک مکان مقدس ميشوي، ميگردي تا به يک نقطه محوري برسي و ديگر نگاهت ثابت شود و پس از آن به درون خود بپردازي. نميتوان دائم سيال بود. به همين جهت ما در مسجد محراب داريم. در کليسا نيز محراب داريم که هر دو ايستايي را نشان ميدهد.
اشکال ديگري که به پانتئون ميگيرند، اين است که ارتفاع با قطر آن يکسان است. به همين جهت ناظر بشدت گيج و آشفته ميشود زيرا هيچ جا نميتواند به ثبات برسد. مسجد بيمحراب، مسجد نيست. مسجد الحرام بدون کعبه نيز آن کارکرد خود را ندارد. در فلسفه معماري بحثي هست که وقتي شما وارد مکان مقدس ميشوي، بايد بتواني سيال بودن زمان را به ثبات روح تبديل کني. لازمه اين امر، داشتن نقطهاي مرکزي است تا ذهن در آنجا ثابت شود. حالا اگر با اين ديدگاه به کعبه برويد، متوجه بسياري از نکتهها ميشويد.
تلاقي آسمان و زمين
حضرت عليبن ابيطالب(ع) 13 رجب تقريبا 30 سال پس از واقعه عامالفيل و 23 سال قبل از هجرت پيامبر اکرم(ص) درون کعبه متولد شد.
شيخ صدوق در مورد ولادت اميرالمومنين(ع) از يزيدبن قعنب نقل ميکند: من همراه با عباسبن عبدالمطلب و گروهي از بنيعبدالعزي در برابر خانه خدا نشسته بوديم. ناگهان فاطمه بنتاسد به کنار خانه خدا آمد. درد زايمان بر او عارض شد، دستها را به دعا بلند کرد و با خداي خود چنين مناجات نمود: «پروردگارا! من به تو و پيامبران و کتابهايي که از سوي تو نازل شده است، ايمان دارم و سخن حضرت ابراهيم خليل را گواهي ميدهم، همان کسي که اين بيت عتيق را ساخت، پس به حق آن کس که اين خانه را بنا کرد و به حق جنيني که در شکم دارم، زايمان را بر من آسان فرما.»
راوي در ادامه ميگويد: ناگاه ديديم پشت کعبه شکافته شد و فاطمه بنتاسد به درون خانه خدا وارد شد و از ديدگانمان پنهان ماند، سپس ديوار خانه به هم آمد! رفتيم که قفل [در کعبه] را باز کنيم تا از حقيقت قضيه آگاه گرديم، ولي قفل خانه خدا باز نشد که نشد. دانستيم که اين امري است الهي.
بر اساس روايت پس از گذشت 3 روز از اين واقعه، فاطمه بنتاسد(س) از خانه خدا خارج شد در حالي که فرزندي را در آغوش گرفته بود که بعدها خاتم انبيا او را ولي و وصي خود خواند. بانوي گرامي پس از خروج از کعبه چنين گفت: ... من در خانه خدا وارد شدم (و مهمان او گشتم) و از ميوههاي بهشتي تناول کردم و هنگامي که خواستم از خانه بيرون آيم، هاتفي مرا ندا داد که: اي فاطمه! فرزندت را «علي» نام گذار، چرا که او علي و بزرگ است و خداي علي اعلي ميفرمايد: من نام او را از نام خود برگرفتم و او را به آداب خود ادب کردم و برپنهانيهاي علمم آگاه ساختم. او کسي است که بتها را در خانهام ميشکند. او کسي است که بر پشتبام خانهام اذان ميگويد. او کسي است که مرا بسيار ستايش و تمجيد ميکند. پس خوشا به حال کساني که او را دوست داشته باشند و اطاعتش کنند و واي برکساني که او را دشمن داشته و مخالفتش نمايند.
براي اميرالمومنين فضيلتهاي بسياري است، اما واقعه ولادت ايشان را در کعبه، درون خانهاي که بر همه مساجد و اماکن مقدس شرافت دارد، شايد بتوان موقع تلاقي آسمان و زمين دانست. آري، واقعهاي که در آن روحي چنان مقدس و آسماني، کالبدي زميني به خود ميگيرد، ميبايد در اشرف اماکن زمين واقع شود.
حورا نژادصداقت - جامجم
انتهای پیام