(
امتیاز از
)
بررسي علل جذب و گرايش به فرقه هاي شيطاني
امروزه در تمام کشورهاي دنيا جواناني ديده ميشوند که سر و وضع عادي ندارند و سعي ميکنند طوري لباس بپوشند و خود را آرايش کنند که وحشتناک به نظر برسند. اين افراد خود را شيطانگرا يا شيطانپرست معرفي کرده و از نمادها علائم خواص استفاده ميکنند. پرسش اصلي ما اين است که چرا گروهي به فرقه هاي شيطاني جذب ميشوند و علل گرايش آنها چيست؟
در اين تحقيق ميکوشيم با رويکردي همه جانبه به موضوع بپردازيم و با روش ترکيبي کتابخانه اي ميداني به پرسش تحقيق پاسخ دهيم. از اين جهت روش تلفيقي را استفاده کرديم که خيلي از اين جوانان به ابعاد و مباني کاري که انجام مي دهند آگاه نيستند و پژوهش ميداني به تنهايي پاسخ روشني به دست نمي دهد. همچنين کار کتابخانه اي محض هم مفيد نيست زيرا بايد به علل موثر و واقعي که اين افراد را تحت تاثير قرار داده پي برد و تنها راه دست يابي به اين مطلب گفتگو با خود آنهاست.
در اين تحقيق به چند علت اساسي و مجموعه اي از ارزشها که در ايدئولوژي شيطاني مطرح ميشود دست يافتيم که با مستند کردن آنها به منابع و نقد ارزشهاي شيطاني تحقيق را پايان مي دهيم.
نمادسازي وسيع و ترويج آن در حوزه فرهنگ عمومي
انتقال و نشر انديشه ها از طريق گفتن يا نوشتن دشوار است و تعداد محدودي از مردم با آن ارتباط برقرار ميکنند. اما نمادها به راحتي جايگاه خود را در فرهنگ عمومي پيدا ميکنند و به خاطر اينکه ظرفيت کار هنري دارند، به صورت جذابي در جامعه، به خصوص بين جوانان و زنان گسترش مييابند. نمادهاي شيطاني در گستره بسيار وسيعي از لباس و کفش و ساعت گرفته تا رنگ و طرح داخل اتاق خواب تا عروسکي که در تزئينات خودرو کاربرد دارد و انگشتر و دستبند و ده ها شيء ديگر که در اشياء شخص و در منظر عمومي استفاده ميشود. اين نمادها متفاوت و خوش ساخت هستند و همه جا يافت ميشوند. از برچسبي که کودک پنج ساله به دفتر نقاشي ميچسباند تا سردسته عصايي که پير مرد هفتاد ساله به دست مي گيرد. اين نمادها همه جا حضور دارند. گذشته از اين طرحهاي خيالي از چهره شيطان روي بسياري از لباسها و ساير وسايل و اشياء شخصي ديده ميشود.
نمادهايي نظير ستاره پنجپر، صليب معکوس، صليب شکسته، چشم شيطان، عدد 666 و FFF که ششمين حرف حروف انگليسي است و متناظر عددي آن 666 ميشود. اين عدد به گفته مکاشفه يوحنا در کتاب مقدس عدد شيطان است. در مکاشفات نوشته شده: «جانور عجيب ديگري ديدم که از زمين بيرون آمد. اين جانور دو شاخ داشت مانند شاخهاي بره و صداي وحشتناکش مثل صداي اژدها بود... بزرگ و کوچک، فقير و غني، برده و آزاد را وادار کرد تا علامت مخصوص را روي دست راست يا پيشاني خود بگذارند. و هيچ کس نميتوانست شغلي به دست آورد يا چيزي بخرد مگر اينکه علامت مخصوص اين جانور يعني اسم يا عدد او را بر خود داشته باشد. اين خود معمايي است و هرکس با هوش باشد مي تواند عدد جانور را محاسبه کند. اين عدد اسم يک انسان است که مقدار عددي آن به 666 مي رسد. (1)
نماد ديگر دو مثلث روي هم است که مثلث با راس پايين به معناي جام و مونث و مثلث با راس روبه بالا نماد شمشير و مذکر است، که به ترتيب به معناي الاهه باروري و خداي جنگ و شکار هستند. (2) اين دو مثلث وقتي به صورت معناداري روي هم قرار ميگيرد معناي عشق - البته از نوع جنسي آن- را بيان ميکند و اين همان ستاره داوود است که امروز در وسط پرچم اسرائيل ديده ميشود و با اعمالي که عهد عتيق به پادشاهي به نام داوود نسبت مي دهد، کاملاً سازگاري دارد.
يکي ديگر از اين نمادها که در عرفان کابالا نيز جايگاهي دارد، بز يا قوچي به نام بافومت Baphomet است که هم با جانور شاخ دار يوحنا همانندي دارد و هم در اسطوره هاي مصري خداي هوش و دانايي معرفي شده و آفرينش انسان به وسيله چرخ سفالگري را به او نسبت مي دهند. خداي بزرگ (خنوم) او را از منطقه آبشار بزرگ نيل آفريد و فنون آفرينش انسان را به او آموخت. او همچنين به صورت دو جنسي و نماد زاد و ولد است. (3) و دو ماه سياه و سفيد در طرفين او نشانه ترکيب روشنايي و تاريکي است. سر بافومت معمولاً در ميان ستاره پنج پر (پنتاگرام) طراحي ميشود.
پنتاگرام نماد ونوس الاهه زيبايي و عشق شهواني مادينه است. (4) و از زمان لئوناردو داوينچي که طرح «مرد ويترووين(Vitruvian Man)» را طراحي کرد، به سمبل اصالت انسان و اومانيسم تبديل شد. ترکيب سر بافومت با ستاره پنجپر، نماد روشن و گويايي براي تعاليم مکتب شيطانپرستي کرولي و لاوي است که شيطان را سمبل انسان محوري و اصالت هوسها و لذت طلبي بشري مي دانند.
البته نمادها لزوماً يک ريشه يا معنا ندارند. بافومت ممکن است نماد بز قرباني در آيين يهود باشد که بزي مقدس است و بنابر نقل عهد عتيق اين بز، قرباني حضرت اسحاق شد که بني اسرائيل از نسل او هستند. شيطان هم به نوعيقرباني هدايت انسان و دست يابي او به درخت دانش و معرفت شد. با اين توضيح بز ميتواند نماد گويايي از ايثار بزرگ شيطان براي آدم باشد.
مشهودترين نماد شيطان گرايي ستون چهار ضلعي بلندي است به نام ابليسک (obelisk)، که سمبلي از «رع» خداي خورشيد در مصر بوده است و در اثر افزايش قدرت فراعن به ممالک ديگر راه يافت. تفکر يهودي ريشه در تمدن مصر و آشور دارد (5) و اسطوره هاي مصري حتي در نگارش عهد عتيق نقش تعيين کننده اي پيدا کرده است. يکي از اين اسطوره ها به ماجراي نوادگان رع به نام «سِت» و «اُزيريس» مربوط ميشود. «سِت» خداي ظلمت است که در حمايت شديد رع قرار دارد. (6) او برادر خود «اُزيريس» را کشته و تاج و تخت را از چنگ فرزند او هوروس در مي آورد. دومين جريان بزرگ شيطانپرستي مدرن يعني ستيانيسم که معبد «ست» را در سانفرانسيسکو تاسيس کردند اين خداي افسانه اي را ارج مي نهند و خواهان تحقق حکومت او در زمين هستند.
ابليسک را معمولاً نمادي از قدرت و سلطنت ازيريس مي دانند، سلطنتي که پس از کشته شدن او، به دست برادرش ست مي افتد. ازيريس وقتي به دست همسرش آيسيس زنده ميشود، به جهان زير زمين مي رود و فرمانروايي مردگان را بر ميگزيند و حکومت را براي پسرش هوروس واميگذارد. اما اين سلطنتي است که با حمايت «رع» به دست «ست» مي افتد و جنگ ميان او و هوروس به طول مي انجامد. و البته بايد توجه داشت که بنابر اسطوره هاي کهن هرگاه خدايي بر خداي ديگر غالب ميشد، قدرت و صفات برجسته او را به دست مي آورد و کاملتر ميشد. بنابراين غلبه «ست» بر «ازيريس» به معناي کسب قدرت و سلطنت اوست. قهر و آشوب صفات برجسته «ست» بود، «اما به رغم بازتاب بد او در اسطوره پادشاهي، نبايد اين نکته را ناديده بگيريم که در مواقعي حمايت از اين خدا بسيار نيرومند بوده است. بر اساس شواهد باستانشناختي کنوني، قطعاً «ست» خدايي قديمتر از «ازيريس» است، زيرا بر سر گرز عقربشاه، يکي از فرمانروايان مصر عليا و متعلق به دوران پيش سلسله اي، موجود مرکبي را ميبينيم که «ست» را به نمايش ميگذارد؛ اين گرز در موزه آشمولين آکسفورد قرار دارد. » (7)
ظاهراً اين سمبل در زمان حضرت ابراهيم عليه السلام هم وجود داشته و پيامبر بزرگ خدا با اين ذهنيت در حرم الاهي نماد شيطان را به صورت ابليسک ميسازند و آن را رمي ميکنند، تا با اين عمل تمام اوهامي را که تا امروز هم ادامه يافته، طرد نمايند. اين نماد امروزه در ميادين بزرگ کشورهاي اروپايي و آمريکا ساخته شده و مردم هر روز به دور آن ميگردند. سي بناي ابليسک از مصر باستان باقي مانده که سيزده عدد از آنها به روم برده شده و سايرين در شهرهايي نظير سيسيل، پاريس، لندن، نيويورک و سزاريا در قسمت اشغال شده فلسطين نصب شده است.
بزرگترين ابليسک دنيا در واشنگتن ساخته شده که ارتفاع آن به 555 متر مي رسد اين ابليسک در فاصله 900 متري غرب کنگره و 900 متري جنوب خانه اصلي فراماسونري است و رئيس جمهورهاي آمريکا سوگند خود را در پاي آن ياد مي کنند. ابليسک نماد قدرت ست در زمين و حيات و حمايت جاوداني اُزيريس در دنياي مردگان است از اين رو سنگ هايي که شبيه آن تراشيده شده در قبرستانها آمريکا بسيار به چشم ميخورد.
کاربرد گسترده اين نمادها باعث ميشود که ذهنيتها و ارزش هاي مردم هماهنگ با معاني آنها شکل بگيرد. نمادها هويت سازند و به فرد و جامعه هويت مي بخشند و خودپنداره هايي را ايجاد ميکنند که به زندگي و رفتارهاي افراد معنا مي دهد و مردم با همين معاني وجود و زندگي خود را تفسير کرده و ارزشها و اهداف زندگي خود را تعريف ميکنند. کارکرد هويت بخشي و معنا دهندگي نمادها در کنار گرافيک و طراحي متفاوت و چشم نوازشان و در دسترس بودن، مد شدن و تبليغاتي که روي آنها صورت ميگيرد، باعث استفاده روز افزون از سوي مردم به ويژه جوانان و نوجوانان دنيا ميشود. پس از پذيرفته شدن اين نمادها در فرهنگ عمومي ملتها، انتقال ايدئولوژي مربوط به اين نمادها بسيار ساده و پذيرفتني ميشود.
مدل زندگي نامناسب و ميل به اعتراض
مدل زندگي امروز بشر با نيازهاي حقيقي و اساسي، تمايلات طبيعي، استعدادهاي نهفته درون و ساختار و هدف آفرينش انسان مغايرت دارد و اگر چه مردم ندانند که اين تعارضها چيست و کجاست، اما ناگزير از آن رنج ميبرند و افسرده و سرخورده مي شوند. در اين ميان نوجوانان و جواناني که تازه پا به عرصه حيات اجتماعي ميگذارند و از بيخبري و بازي کودکانه کمي فاصله ميگيرند، بيش از ديگران رويارويي با اين تعارضات را سهمگين ميبينند و از آن شگفت زده و با آن درگير مي شوند. از همين جاست که ميل به اعتراض و نياز به فرياد برآوردن و سرکشي در آنها شعله ور مي شود.
نظام آموزشي تحميلي که قتلگاه استعدادها و خلاقيت هاست و مفاهيم و مطالب بيخاصيتي را آموزش مي دهد که فقط افراد را براي خدمت به نظام سرمايه داري آماده ميکند و کارکردهاي اصلي، اما نهان آن عبارت اند از: «وقتشناسي، درس اطاعت و کار تکراري»()8 که موجب ميشود در آينده کاملاً به قيموميت اولياء اجتماعي خود تن بدهند. اوليائي که بعداً نمونه هاي کليتر آن در نظام سياسي تعريف ميشود. اين نوع تربيت باعث ميشود که همه بنشينند و منتظر باشند تا دولت براي آنها شغل ايجاد کند، زمينه ازدواج فراهم کند و مثل کودکي که به والدين خود وابسته است، مردم را به دولت (اولياء اجتماعي) وابسته مي کند و به صورت شهرونداني ناتوان و فرمانبردار در مي آورد.
اين نظام آموزشي در اوج انرژي و خلاقيت، نيروي جواني را به بازي مي گيرد و تحليل ميبرد تا سرانجام با گذشت بيش از نيمي از دهه سوم عمر هنوز انسان ساخته خود را به عنوان يک شهروند کامل نميپذيرد و براي او موقعيت اشتغال و ازدواج وجود ندارد. نظامي که عملاً با فساد اخلاقي جوانان خود را تکميل ميکند و راههاي مباح و مشروع زندگي را به بن بست رسانده است.
در کنار اين نهاد آموزش، نهاد خانواده اي است که بر محور والدين از خود بيگانه شده و درگير با مقتضيات مدل زندگي امروزي و تمدن مدرن، تنها با فرزندان خود و حتي با همسر، هم خانه هستند و قرار است که تا اطلاع ثانوي با هم زندگي کنند! ()9 والديني که عقده هاي اجتماعي خود را به خانه مي آورند و نظام آموزشي، هيچ مطلبي در مورد نحوه ارتباط و نيازهاي کساني که با او هم خانه خواهند شد، به او نياموخته است. والديني که تنها امر و نهي بلد هستند و شايد محبتي که از قلبشان گامي به بيرون نميگذارد. و فرزنداني که فقط با عصيان و سرکشي هويت خود را مييابند و در اضطراب احساس آرامش مي کنند!
نظام سياسي که صحنه جنگ ميان جناحهاي سياسي براي تصاحب سرزمين افکار عمومي و اراده مردم است. سياستي که به جنگل مدرن و نزاع بي پايان اليتهاي شير و روباه تبديل شده است. (10) سياستي که مفاهيم عالي انساني مثل آزادي، صلح، مهرباني، ضد تروريسم و عدالت را مسخ کرده و هوس قدرتطلبي به لباس بيتاروپود خدمت گزاري در آمده و پادشاهاني که مطمئن هستند چشم ديدن و دست آوردن خدمت به مردم را ندارند، عريان در شهر ميگردند و ديگران را نيز کور ميپندارند.
اقتصادي که مردانش بر طعمه نيم خورده سرمايه داران پشت پرده مثل سگ هاي گرسنه هجوم مي آورند و ديگران را زير پاي خود له ميکنند. اقتصادي که مفاهيم بنيادين توليد، خدمات، رشد سرانه ملي و غيره در آن بي معنا مي شود و تنها مفهوم انباشت ثروت و مفاهيم وابسته به آن هر روز جديتر به نظر مي آيد. اقتصادي که همه شئون زندگي را به خريد و فروش گذاشته و از نان تا علم و مدرک را به بازار کشيده است.
و اما نهاد دين که گروهي رياکار و منفعتطلب آن را بازيچه تحميق خود و ديگران قرار داده و دين داران حقيقي را به کنج محراب و منزل رانده اند. دين که به اندازه تعمير اتومبيل هم براي آن اعتباري قائل نبوده و هر کس را پيامبر خود و کارشناس مذهبي خود مي دانند. ديني که با ليبراليسم الاهياتي به مجموعه اي از اوهام اثبات ناپذير تقليل يافته (11) و هر روز دين جديدي از گوشه و کنار جهان سر برمي کشد(12) و مراکز علمي وابسته به سرمايه داري نه تنها براي توليد به روز جنبش هاي ديني نوپديد برنامه ريزي دارند، بلکه براي ترويج آن هزينه هاي گزافي را تقبل ميکنند(13) و به زودي بايد از اقتصاد دين سخن به ميان آوريم و به مطالعه روي سودآوري دين و ارزش سرمايه گذاري روي مدعيان نبوت و مهدويت و مسيحايي و خالقيت بپردازيم. از سال 1970 موسسه باشگاه روم وابسته به موسسه روابط انساني تاويستاک برنامه اي را با نام «مرکز پژوهشهاي تراوشات ديني» زير نظر «توماس بارني» پايه گذاري کرد تا سوپرمارکت معنويت در جهان را هر روز رنگينتر و پر کالاتر کنند. در اين هرج و مرج، ديني که نفساني تر باشد بازار بهتري خواهد يافت و شيطان پرستي هم به صورت يک دين عرضه ميشود.
اين اوضاع نابساماني است که نوجوان و جوان امروز دنيا با آن روبرو است و فقط فضايي را براي فرياد کشيدن و لحظه اي را براي بيخبري ميجويد. جنبش متال و کج روي هاي شيطانپرستي به اين نياز و بلکه ضرورت جواني در تمدن مدرن پاسخ مي دهد و نيروي اعتراض او را در طرح هايي که هوشمندانه طراحي شده تخليه و خنثي ميکند. در حالي که دنياي امروز نياز به نيرو و انديشه جواناني دارد که با بازگشت به ارزشهاي ناب انساني، به مدل ديگريبراي زيستن بينديشند و اعتراضي فعال و تحول آفرين را پديد آورند. امروز جهان و تاريخ تشنه چشمه هايي است که تنها از قلب و انديشه جوانان مي جوشد، ولي کساني که منافعشان درگرو حفظ وضع موجود است با ترويج موسيقي اعتراض!، دين قرن بيست و يک (شيطان پرستي) و هزاران فريب و نيرنگ که در شالوده تمدن معاصر نهادينه شده، اين چشمه ها را گل آلود مي کنند و از آن انحرافات اخلاقي، خشونت، اعتياد و سرانجام شهرونداني ناتوان و تسليم بيرون مي آورند.
هيجان
مدل زندگي يک نواخت امروزي براي همه مردم به خصوص براي جوانان که کانون جوشان و جاري نيرو و تحرک هستند، فرساينده و خسته کننده است. از اين رو به دنبال هيجان اند و فضاي شيطانپرستي به ويژه موسيقي متال اين هيجانات سرکش را به طور کور و با کنترل بيروني، ميپذيرد و در خود هضم ميکند. داد و فرياد، تحرک، مواد مخدر، داروهاي روانگردان، زيرپاگذاشتن ارزشهاي انساني و اخلاقي، همه و همه لحظاتي متفاوت را ايجاد کرده و کاملاً هماهنگ با ساير قطعات پازل تمدن معاصر طراحي شده و فرصتي براي تجربه اوج هيجان فراهم ميکند. تجربه اي که بعد از آن همه چيز همچنان باقي است و همه ميتوانند سراغ زندگي خود بروند.
اين انرژي عظيم اگر با کنترل دروني و تدبير همراه شود، تحولات عظيمي را در زندگي امروزي رقم خواهد زد. تحولاتي که نه فقط جامع و جهان را با مدل ديگري از زيستن آشنا ميکند، بلکه پيش از آن و بيش از آن در افق درون دگرگونيهاي ژرف معنوي را پديد مي آورد و انسان را به جلوه اي از حضور خداوند در زمين مبدل ميسازد. با مهار انرژي متراکمي که جوان در اختيار دارد، ميتواند به انساني والا و خدايگون تحول يابد، اما از آن رو که اين تغييرات با بازيابي کرامت انساني و عدم تسليم در برابر سلطه ديگران همراه است و فرصت سوء استفاده را از ابرقدرتها ميگيرد، ترجيح مي دهند که اين نيرو به صورت کنترل شده تخليه و خنثي شود. (14) برنامههاي شيطانپرستي چه با اين نام و آشکارا و يا به هر نام ديگر و به طور نهان روند خنثي سازي نيروي جواني را به نفع سلطهگران دنبال ميکند.
فطرت ناکام
هر فرد انساني در اعماق وجود خود يک تجربه معنوي نهفته دارد. تجربه اي که روح ما قبل از همراه شدن با جسم و تولد در اين دنياي مادي به دست آورده است. همه ما با تمام وجود کمال مطلق و پروردگار و آفريننده خويش را ديده و اسماء و صفات نيکوي او را شناخته ايم. با مشاهده جلوهها و صفات لطف و رحمت و حسن و جمال، عشق بيکران را چشيده و با درک جلوههاي عظمت و جلال و جبروت و قهاريت، خوف و خشيت را تجربه کرده ايد. اکنون در اين جهان فرودست که از آن مشاهدات دور افتاده ايم، گرايشي به سوي آن کمال بيکران و جمال و جلال بيپايان داريم. (15)
خاطره اين تجربه معنوي اگر چه در حافظه ذهنيما، که از تجارب اين جهاني شکل گرفته و انباشته شده، وجود ندارد، اما در اعماق دل به روشني حاضر است (16) و اگر ذهن ما به سوي آن حقيقت هدايت نشود، اشتياق باز يابي آن عشق و خشيت فرونمينشيند و دست از دل برنمي دارد. اگر آدمي به زيبايي مطلق و حسن حقيقي برسد، عشق حقيقي را باز خواهد يافت و در غير اين صورت در توهم خود نقشي مي زند و به گرد آن بت ميگردد. همين طور اگر شکوه و عظمت حقيقي را بيابد، خشيت و هيبت آن دلش را لبريز ميسازد و در غير اين صورت بازهم در وهم خويش جلال و شکوهي موهوم را ميسازد و براي دقايقي هم که شده، خوف موهوم را در برابر آن احساس ميکند و اگرچه با اين کار براستي ارضا نخواهد شد و همچنان ناکام و تشنه خواهند ماند، اما چاره اي جز اين ندارد؛ مگر اينکه به حقيقت راه يابد.
شيطانپرستي در آيين و هنر خود اليمانهاي وحشت را در کار مي آورد و هراس موهومي را ايجاد ميکند. هراسي که قلبهاي ناآشنا با جلال و جبروت الاهي به آن نياز دارد و جذب ميشود و پيامد ثانوي اين هراس و اضطراب، احساس آرامشي سطحي و ناپايدار است. موسيقي شيطاني با حجم صداي بالا، سرعت زياد ريفها، تخريب صداي بعضي از سازها، نعرههاي دلخراش و دهشتناک، گريمهاي وحشتناک، استفاده از لرزش تصاوير، شوکهاي نورپردازي استفاده از تيغ و آتش و تاريکي، جنايتهاي نمايشي نظير کندن دست و پاي گربه (خواننده گروه ديسايد)، گاززدن و کندن سر يک خفاش زنده (خواننده گروه بلک سبث)، شکستن آلات موسيقي و وسايل روي صحنه و خودسوزي (متاليکا) همه و همه براي لحظاتي هيجان ترس را به دل راه مي دهد و براي دقايقي قلب را ميلرزاند و نفسها را حبس ميکند.
اما همه اينها بتهاي موهومي است که نياز راستين انسان را به تجربه حقيقي خوف و خشيت در برابر عظمت و جلال خداوند ناکام ميگذارد و انسان را پريشانتر از پيش به حال خود وامينهد. زيرا فطرت انسان حنيف است و با امور موهوم و غير واقعي کامياب نميشود.
شيطان درون
در روايتي از امام صادق عليه السلام ميخوانيم که قلب هر انسان دو گوش دارد برگوش چپ شيطاني نشسته و همواره به سوي شر و پليدي دعوت ميکند و بر گوش راست فرشته اي است که به خير و نيکي ميخواند. (17) درون انسان عرصه جنگ ميان شيطان و فرشته درون است. اگر شخص اراده خود را به سويفرشته معطوف کند، شيطان را شکست داده و تسليم خواهد کرد، اما در صورتي که انسان به پيروي از شيطان درون روي آورد، فرشته دروني را تضعيف خواهد کرد و صد البته فرشته درون که جلوه پروردگار زنده جاودان است، هيچگاه شکست نميخورد، انسان تنها ميتواند صداي او را نشنيده بگيرد ولي امکان از بين بردنش را ندارد؛ چون دعوت فرشته دروني همان نداي فطرت است که تغيير و تبدلي پيدا نميکند. (18) به همين علت دنبال کردن نداي شيطان جنگ دروني را پايدار ميکند و چنين کسي هيچ گاه به آرامش نخواهد رسيد، و همواره با تضاد و تعارض دروني و احساس ناکامي زندگي خواهد کرد.
ممکن است ما از شنيدن انجام يک گناه احساس نفرت کنيم، اما گاهي نيز رغبتي در قلبمان ايجاد ميشود، ما انسانها گاهي از گناه و خطا و ضايع کردن حق ديگران براي منافع خود خوشمان مي آيد و به آن ميل پيدا ميکنيم، اينها نشانه فعاليت شيطان دروني است. جنبش شيطانگرايي و شيطان پرستي بر همين خصلت آدمي تکيه ميکند و سستي اراده و بيتوجهي به رسول باطني يا تمايلات متعالي فطرت سبب پذيرش دعوت شيطان از لحاظ روانشناختي و استقبال از جنبشهاي شيطانگرا به لحاظ جامعهشناختي ميشود.
جنبش شيطانگرايي ميخواهد با توجيه و مشروعيت دادن به شرارت و شيطنت، تضاد دروني و آشفتگي رواني را بکاهد و حتي وعده از بين بردن آن را مي دهد، اما اين وعده دروغي است که هيچگاه محقق نخواهد شد. انسان هرچه قدر هم خطا کند و با فطرت و خرد و فرشته درون خود مبارزه کند، نميتواند وجود خود را از حضور خداوند تهيسازد، فطرت در حقيقت نداي خالق و هستي بخش ماست که درون ما حضور دارد و تا هستيم او با ماست.
به همين منظور شيطانگرايان از مرگ خدا سخن ميگويند تا بتوانند فرشته درون را نابود کنند و البته اين توهميبيش نيست. در اين مرحله که به نتيجه نرسند ممکن است پايان دادن به هستي خود را پيش نهاد کنند و گمان کنند با خودکشي ميتوان از هستي و هستي بخش رو گرداند و در آغوش شيطان که مرگ و نابودي را به دست او مي دانند، قرار گيرند. ولي با مرگ نيز به خداوند نزديکتر ميشوند، در حالي که قادر متعالي را از خود ناخشنود کرده و براي دريافت عشق بيکران او آماده نشده اند. از اين رو با قهر و غضب مواجه خواهند شد.
خداوند مهربان شيطانهاي درون و بيرون را قرار داد تا در مصاف با او نيروهاي عظيم خرد و اراده در انسان شکوفا شود و به مراتبي برتر از فرشتگان راه يابد. و با حسن اختيار، صلاحيت جانشيني خداوند و فرمانروايي بر تمام عالم را پيدا کند.
ارزشهاي شيطانگرايان
ايدئولوژي شيطانگرايي روي ارزشهايي تاکيد ميکند که سبب جذابيت و گرايش به اين ايدئولوژي ميشود. ارزش به معناي ارزش اخلاقي مثبت نيست بلکه صرفاً به معناي مطلوبيت است. چنانکه يک کالاي ناياب ممکن است ارزشمند تلقي شود. ارزشهاي شيطانگرايي، چيزهاي مطلوبي است که هر کس طالب آنهاست و اگر به شيطان هم نسبت داده شود طبيعتاً گرايش به آن را در پي خواهد داشت. اين ارزشها در نگاه تاريخي به روند پيدايش و گسترش شيطانگرايي بيان شد و در اين جا هر کدام از آنها به طور خاص و مستقل تبيين و نقد ميشود. لازم است اين پرسش جدي به ميان آيد که به راستي شيطان چقدر از اين ارزشها برخوردار است؟ و کساني که تا کنون به آن نزديک شده اند، چگونه از اين ارزشها بهره برده اند؟
قدرت
توهم قدرت براي شيطان از دوره زندگي بدوي انسان تا کنون موجب جذابيت و گرايش به شيطانپرستي بوده است. در حالي که قدرت شيطان بسيار ناچيز و تنها در حد وسوسه انگيزي و ايجاد پندارهاي دروغين و نادرست است، که البته اين هم در صورت پذيرش انسان موثر واقع ميشود. شيطان فقط حرف مي زند، وعده مي دهد و با صوت خود درون انسان غوغا به پاميکند و آنجا را به آشوب ميکشد تا در اين معرکه وسوسههاي خود را غالب کند و از آب گل آلود ماهي بگيرد.
خداوند ميفرمايد: «هنگامي که به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده کنيد، سجده کردند غير از ابليس که گفت: آيا بر کسي سجده کنم که از خاک آفريده اي. و گفت به من نشان بده، او کيست که بر من بزرگ داشتي؟ اگر تا قيامت به من فرصت دهي، فرزندان او را به افسار ميکشم، غير از گروه اندکي. خداوند فرمود: برو، پس هر کس از تو پيروي کند دوزخ جزاي اوست، جزايي فراوان. هر کس را توانستي با صدايت برانگيز و با سواره و پياده ات بر آنها بتاز و در ثروث و فرزندان شريک آنها شو و به آنها وعده بده؛ بيترديد شيطان وعده اي غير از فريب نمي دهد. و تو اي شيطان! بدان که بر بندگانم هيچ تسلطي نداري. » (19)
بنابراين شيطان نه تنها رقيب خداوند نيست، بلکه حتي رقيب انسان هم نيست. و فقط در چارچوب قوانين الاهي و به اذن او ميتواند کارهاي محدودي را انجام دهد. «سلطه او تنها بر کساني است که نفوذ او را برخود ميپذيرند و او را شريک خداوند ميپندارند. » (20) تا وقتي که انسان فريب او را نپذيرد و با ياد خدا درون خود را از غوغا و آشوب شيطان آرام نگهدارد، هيچ راه نفوذ و سلطه اي براي شيطان وجود نخواهد داشت. در اين شرايط شياطين گروهگروه به او هجوم مي آورند، ولي باز هم هيچ کاري از پيش نخواهند برد. «کساني که پرهيزکاراند، اگر گروهي از شياطين به آنها دست يابند، خداوند را ياد کرده، پس در آن هنگام بينا ميشوند. »(21) به اين ترتيب شيطان در وجود انسان که عرصه جولان اوست هيچ قدرت و نفوذي ندارد مگر به خواست خود شخص، چه رسد به جهان هستي که خالق و مدبر يگانه آن شيطان را به ذلت از بارگاه خود رانده و عبادات و سجدههاي نفساني او را به خوبيشناخته و رسوا کرده است. عالم هستي سراسر ملک و محضر اوست. «تمام ستايشها مخصوص اوست که فرزندي براي خود نگرفته و در حکومتش شريکي ندارد». ()22
ادامه دارد...
پي نوشتها:
1. مکاشفات يوحنا/18-: 11 13
2. دن براون، راز داوينچي، مترجم: سميه گنجي و حسين شهرابي، ساري: نشر زهره، چاپ ششم، 1385، ص. 246
3. جرج هارت، اسطورههاي مصري، مترجم: عباس مخبر، تهران: نشر مرکز، چاپ اول 1374، ص27 و. 26
4. دن براون، راز داوينچي، مترجم: سميه گنجي و حسين شهرابي، ساري: نشر زهره، چاپ ششم، 1385، ص)38
5. سروپالي راداکريشنان، تاريخ فلسفه شرق و غرب، جلد دوم (تاريخ فلسفه غرب) مترجم: جواد يوسفيان، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1382، جلد، 2 ص. 127
6. جرج هارت، اسطورههاي مصري، مترجم: عباس مخبر، تهران: نشر مرکز، چاپ اول 1374، ص44).
7. همان، ص. 34
8. آلوين تافلر، موج سوم، مترجم: شهيندخت خوارزمي، تهران: نشر نو چاپ اول ، 1362 ص. 42
9. رک. آنتوني گيدنز، جامعهشناسي، مترجم: صبوري، تهران: نشر ني، چاپ دوم، ، 1374 ص443-. 423
10. رک، ليوئيس کوزر، زندگي و انديشه بزرگان جامعهشناسي، مترجم: محسن ثلاثي، تهران: انتشارات علمي، چاپ هفتم، 1377، ص. 522
11. حميد رضا مظاهري سيف، «پيوند عقلانيت سکولار با معنويت ليبرال در شک پايدار» فصلنامه کتاب نقد، شماره 46، بهار 1387، ص. 164
12. ر. ک: حميدرضا مظاهري سيف، جريانشناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي،. 1387
13. کميته300، ص28 و. 27
14. حميدرضا مظاهري سيف، سياست در دامان عرفان، قم: بوستان کتاب، ، 1387 ص. 58
15. حميد رضا مظاهري سيف، «فطرت محجوب، معنويت ممسوخ»، حديث عشق و فطرت (مجموعه مقالات) تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1386، ص285 و. 284
16. حميد رضا مظاهري سيف. خودشناسي عرفاني، قم: انتشارات نشاط، ، 1381 ص. 121
17. محمدبن يعقوب کليني، اصول کافي، جلد دوم، تهران: دارالکتب الاسلامي، ، 1365 جلد2، ص. 267
18. روم/. 30
19. اسراء، آيات 65 -. 61
20. نحل/. 100
21. «إِنَ الَذينَ اتَقَوْا إِذا مَسَهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَيطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»اعراف/. 201
22. وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلهِ الَذي لَمْ يتَخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يکنْ لَهُ شَريک فِي الْمُلْک وَ لَمْ يکنْ لَهُ وَلِي مِنَ الذُلِ وَ کبِرْهُ تَکبيرًا»(اسراء/111).
نويسنده: حميد رضا مظاهري سيف
منبع: هفته نامه پگاه حوزه - 1388 - شماره 255، خرداد
انتهای پیام