( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: اگر کسی به فطرت اسلام به دنیا آمده باشد و اسلام را دین خود بداند هنگامیکه به حد بلوغ و تکلیف رسید انکار ضروری از ضروریات دین مقدس اسلام را بنماید حکم مرتد فطری بر او بار می شود، مصداق به تمام معنای این حکم (میرزا علی محمد باب) و (میرزا حسینعلی بهاء) هستند چراکه این دو نفر (علی المشهور) و بعلاوه مدارکی‏ که از هر دوی آنها در دسترس مسلمانان است منکر ضروریات اسلام بلکه‏ به صراحت لهجه منکر ضروریات تمامی شرائع انبیاء (ع) (از قبیل‏ توحید و معاد) بوده اند، پس هر دوی ایشان مرتد فطری خواهند بود و البته هرکس هم که به طریقه‏ این دو نفر باشد مسلما حکم ارتداد بر او بار خواهد شد لذا برای این‏که‏ مخاطبان با این مسلک زشت خبیث آشنا شوند و فریب هر صیادی‏ را از این رشته شقیه نخورند و گوهر ایمان خود را از دست ندهند و به‏ حکم مرتد فطری مبتلا نشوند در چند مقاله پی در پی سعی داریم شناسنامه این دو نفر را بانضمام معتقدات ایشان و محرکینی که از بیگانگان آنان را تحریک‏ به دین‏سازی کردند و فتنه و آشوبی که در ایران به پا نمودند به طور اختصار بیان کنیم.


بیان جهت روحی و علت فاعلی برای‏ پیدایش مسلک بابیت و بهائیت
بلی آنچه به نظر ما می رسد در جهت پیدایش این دو مسلک بابیت‏ و بهائیت این است که این مسلک از دو قسمت سرچشمه گرفته یک قسمت‏ جنبه (روحی) و یک قسمت جنبه (فاعلی) و یا بگو یک علت (معنوی) و یک‏ علت(صوری).
اما بیان روحی و معنوی که به منزله ریشه و ماده‏ایست برای‏ پیدایش این مسلک بطور خلاصه این است که در زمان ائمه طاهرین و بالاخص از زمان حضرت رضا(ع) تا زمان حضرت عسکری صلوات اللّه علیهم‏ اجمعین فرقه ای به نام(تصوف) و (صوفیگری) به دستیاری بنی عباس خذلهم اللّه و به تحریک‏ آنان در مقابل ائمه طاهرین صلی اللّه علیه و سلّم ظهور نمودند که مبدا این مسلک‏ (ابی هاشم کوفی) بوده که در روایتی به نقل صاحب کتاب سفینة البحار حضرت‏ صادق علیه السلام حکم به فساد عقیده او نموده است.

این فرقه متصوفه در نتیجه کجروی ها و انحراف از ائمه طاهرین علیه السلام‏ روی عرفان‏بافی و بازکردن باب تأویل به روی اخبار و روایات بلکه آیات‏ قرآنی در اصول و فروع دچار گمراهی‏ها شدند. یک دسته به نام (واصلیه) ترک‏ عبادات و طاعات کرده و ادعا نمودند که ما واصل به خدا شدیم و احتیاج‏ به عبادت نداریم و بالاخره یک دسته حلولیه و اتحادیه یک دسته عشاقیه و ذهبیه یک دسته بایزیدی و حلاجیه یک دسته نوربخشیه هریک برای خود عقائد و اعمالی ترتیب دادند.


آن دسته که اتحادیه می باشند مدعی هستند که ما خدای خود را شناخته‏ایم که او عین وجود و هستی هر موجود است گاهی شعر می گویند: غیرتش غیر در جهان نگذاشت‏؛ لاجرم عین جمله اشیاء شد
و حاصل سخن واهی ایشان این است که العیاذ بالله خدای عالم با همه‏چیز متحد و یکی است بلکه همه‏چیز خداست و غیر خدا چیزی وجود ندارد (لیس فی الدار غیره دیار) و همین خداست که به صورت‏های مختلف در آمدهاست، (مولوی) در غزل هایش که مشهور در نزد همگانی است در این باب می گوید:
هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد؛ دل برد و نهان شد؛ هر دم به لباس دگری یار برآمد؛ گه پیر و جوان شد
(تا اینکه می گوید) گه نوح شد و کرد جهان را به دعا غرق؛‏ خود رفت بکشتی؛‏ گه گشت خلیل و به دل نار برآمد؛ آتش چه جنان شد؛ نه نه که همان بود که می گفت انا الحق؛‏ در صورت بلهو منصور نبود آنکه بر آن دار برآمد؛ نادان بگمان شد.
البته این همان وحدت وجودی است که جماعت صوفه از او دم می زنند و خدا را با تمام اشیاء یگی می دانند و روی همین عقیده بود که (بایزید بسطامی) گفت (لیس فی جبتی سوی اللّه) نیست در لباس من مگر خدا یعنی من خود خدا هستم، مولوی هم در مثنوی اشاره می کند: نیست اندر جبه‏ام غیر خدا؛ چند جویی در زمین و در سما
و از تذکرة الاولیاء شیخ عطار منقول است که در ضمن قصه ای که از او نقل می کند علنا بایزید گفت (انی انا اللّه و لا اله الا انا فاعبدونی) ترجمه منم‏ خدای جهان و نیست خدایی به جز من (و مولوی در مثنوی خود) به این قصه‏ اشاره می کند به شعر؛ با مریدان آن فقیر محتشم‏ بایزید آمد که نک یزدان منم‏ گفت مستانه عیان آن ذو فنون‏ لا اله الا انا فاعبدون. و از جمله صوفیه منصور حلاج است که علنا دعوی خدایی کرد و صاف دم از (انا الحق) می زد و بی‏محابا می‏گفت من خدایم و لذا جماعت صوفیه‏ برای عذرخواهی از طرف او گفتند به شعر
روا باشد انا الحق از درختی‏؛ چه‏ را نبود روا از نیک بختی


و بنابر نقل سید مرتضی علم الهدی قدس‏سره در کتاب خود "تبصرة العوام" می نویسد که حسین بن منصور حلاج نامه ای نوشت به یکی از مریدانش‏ (من اللّه الی فلان بن فلان) در این نامه هم ادعای خدایی کرد، علمای عصر چون‏ این نامه را دیدند فتوا و حکم به قتلش دادند (و توقیعی از ناحیه حضرت‏ حجة صاحب الامر علیه السلام به لعن او بیرون آمد) آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد.
و بالنتیجه این غلوگوئی های صوفیه و بلندپروازی های ایشان که از هیچ‏ یک از انبیاء و مرسلین و اوصیاء کاملین و ائمهء طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین از بدو ایشان تا ختم ایشان صادر نشده بلکه جز خضوع و خشوع و اظهار ذلت و عبودیت در پیشگاه خدای ذو الجلال از ایشان چیز دیگری که شاهد بر بلند پروازیها باشد شنیده نشده و البته این بلندپروازی های صوفیه روی‏ اصطلاح مجعول خود بوده یکی (وحدت وجودی) و دیگر (فناء فی اللّه و بقاء بااللّه) که این دو اصطلاح در مضمون این شعر گنجانیده شده‏ است:
ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من؛‏ تو آمد رفته‏رفته رفت من، آهسته آهسته


این اصطلاحات و بلندپروازی ها در مابین دراویش و صوفیه شیوع تام‏ پیدا کرد کم‏کم هر چرسی و بنگی هم دعوای خدایی نمود (دیگران هم‏ دیدند در این ادعای خدایی نمودن نه آسمانی بر زمین آمد نه زمینی‏ به آسمان رفت).
این بود که میرزا علی محمد باب هم بعد از اعتیاد به چرس و بنک که‏ شاهد چرس و بنک کشیدن او قول دو نفر داخلی (حاجی میرزا آقاسی) و خارجی‏ (کینیاز دالگوروکی روسی) می باشد چنانچه قبلا گفتار و بیان هر دو نوشته شد.
و بالاخره هم‏نشین شدن میرزا علی محمد باب با دراویش و کشیدن‏ چرس و بنک در نتیجه هوس ادعای خدایی کردن به سرش افتاد همان‏طوری که‏ نگاشته‏اند که منصور حلاج در نامه خود به یکی از مریدانش نوشت (من اللّه‏ الی فلان بن فلان) همین‏طور میرزا علی محمد باب هم در نامه‏اش به میرزا یحیی‏ می نویسد (انی انا اللّه)، من خدا هستم و بعد هم مسلک خداسازی را آسان دیده‏ دعوای خدایی را برای همه ارزان کرده به میرزا یحیی می نویسد اگر تو هم‏ خواستی بگو (انی انا اللّه) و منصب خدایی را مانند کاه به این و آن تقسیم می کرد و به هرکه نامه می نوشت (من اللّه) و (الی اللّه) ذکر می کرد تا کار ادعای خدایی کردن و این سفره مسخره‏گی را پهن کردن به جایی رسید که خدایی از میرزا علی محمد باب به میرزا حسینعلی سرایت کرد و از میرزا حسینعلی (ادعای‏ خدایی کردن)به پسرش عباس افندی ارث رسید که (بنابر قول صاحب مجله‏ ایراد) میرزا اسد اللّه قمی به عباس افندی خطاب کرده به شعر می گوید: کار پانصد کردگار اندر لباس بنده‏گی؛‏ کرده‏ای از کبریایی باز پنهان می کنی


باز کار ادعای خدایی کردن به قدری رایج المعامله شد که بین مریدان‏ (باب) و (بهاء) خدایی تقسیم شد بطوریکه به نقل صاحب مجله "ایراد"، میرزا ورقاء بهائی، بهائیان را چنین تعریف می کند:
شبه صمد و مقدس از امثالیم‏ مثل احد و منزه از اشباهیم‏ از راز قلوب انس و جان باخبریم‏ از سر امور کن فکان آگاهیم‏ در صورت ما بدیده شرک مبین‏ ما معنی لا اله الا اللهیم.
البته بهائیان ادعای (خدایی) کردن را از رییس خود میرزا حسینعلی‏ (بهاء) به ارث گرفته‏اند که در زندان می گفت (لا اله الا انا المسجون الفرید) یعنی نیست خدایی مگر من که تنها در زندان گرفتارم.
بابیان و بهائیان و رؤساء آنها از میرزا علی محمد باب و میرزا حسینعلی‏ بهاء همگان آنها دعوای خدایی کردن را از درویش و قلندرها و رؤسای ایشان مانند منصور حلاج و بایزید ریشه گرفته و ارث برده‏اند.
شیخ عطار که یکی از رؤسای صوفیه و دراویش است در رساله خود موسوم به (جوهر الذات)سؤال و جوابی که ما بین بایزید صوفی و حلاج‏ صوفی شده به صورت شعر ایراد نموده است:
زبان بگشود و گفت ای ذات مطلق؛‏ بر حق میزنی اینجا انا الحق؛‏ منم واقف ز حالاتت در اینجا؛ که می‏بینم تو را من ذات یکتا.


یا سبحان اللّه سلسله جلیله انبیاء و اوصیاء و ائمه هدی علیهم السلام با همه قدرت‏ و سلطنتشان دم از عبودیت و ضعف و عجز و شکستگی و ناتوانی می زنند ولی‏ قلندرها و بابیها و بهائیها با همه ضعف و ذلت خود دم از خدایی می زنند، این است فرق و امتیاز میان حق و باطل- این بود جهات معنوی برای‏ دعوای باب و بها در ادعای خدایی نمودن و مردم عوام را فریب دادن و اما علت فاعلی برای دعوای باب و بهاء.

 

علت فاعلی برای دعوای باب و بهاء

بلی صحنه‏سازی‏های میرزا علی محمد (باب) و میرزا حسینعلی بهاء و تأثیر آنان در دین‏سازی و (خدابازی) به تحریک مزدوران، اجانب و عمال‏ بیگانگان در کشور ایران بوده و این مطلب از جمله اموری است که‏ چون آفتاب در وسط السماء مشهور و معروف نزد بینایان و خردمندان است‏ که به هیچ ‏وجه احتیاجی به دلیل و برهان ندارد.
بابیت و بهائیت ساخته‏های سیاسی است‏ در ایران که مستعمرین او را به صورت دین درآورده‏اند، بلی به طور اشاره اجمالیه دول اروپا بالاخص دول مسیحی از قرون‏ وسطی به این طرف مشاهده نمودند که ملت اسلام روی نقشه دینی و هندسه‏ الهی یعنی همان اتحاد روحی و یگانگی معنوی که رییس اسلام آنان را بدان اتحاد پرورش داده و حقیقت روح یگانگی را در کالبد ایشان دمیده است و به همین جهت در قرون اولیه اسلام مسلمانان با عده قلیل ولی با روحی قوی‏ و نیروی ایمان دولت‏های قوی عصر خود را مانند دولت با قدرت ایران و دولت با شوکت روم را تصاحب نمودند و پیشروی در همه‏جا نصیب اسلام‏ و مسلمانان گردید.


زیرا گفتار اسلام گفتار حق و حقیقت و نیروی اسلام نیروی خداداده‏ و مردان اسلام همه دلیران و دلاوران جنگ آزموده سلحشور با کمال‏ قدرت و شجاعت دینی بودند لذا در همه جنگ ها مسلمانان فاتح و منصور و مظفر دشمنان اسلام هم سرکوب و مغلوب گردیدند این بود که در قرون‏ وسطی دولت‏ها و ملت‏های اجانب و بالاخص مسیحی‏ها احساس نمودند که مسلمانان با این اتحاد حقیقی و با این طرز فداکاری و از خودگذشتگی‏ که بکار می برند چیزی نخواهد گذشت که تمام معموره عالم و صفحه و صحنه‏ جهان را تملک خواهند نمود و دکان کنیسه و کلیسا خراب و رجال کنیسه‏ باطل الذات خواهند شد.
و بالخصوص از روزی که (کلاردستان) انگلیسی در مجلس (عوام)در لندن ایستاد و علنا گفت: مادام که قرآن مسلمانان خوانده می شود و کعبه‏ مسلمین حج گذارده می شود و نام (محمد صلی اللّه علیه و سلّم) در مأذنه‏ها برده می شود نصرانیت و دولت‏های مسیحی در خطر است بعد از آن گفت ای اروپا خراب کن‏ اسلام را و پامال کن قرآن را و بکش نام محمد صلی اللّه علیه و سلّم را (این بود که مسیحی‏ غافل و نصرانیت خاموش) از آن روز بیدار و هشیار شد که بایستی نهضت و قیام در مقابل اسلام و اسلامیان نمود و از راه‏های مختلف بایستی راه‏ها را بر روی مسلمانان مسدود نمود و بایستی دید و سنجید که اسلام از چه راه‏ مسلمانان را بر دولت‏ها و دشمن‏ها غالب نمود آن راه را به دسیسه و تدابیر عملیه خراب و باطل سازیم و آن حقیقت اسلام را برهم زنیم.

 

چون دانستند که قدرت و نیروی مسلمین از دو چیز سرچشمه گرفته‏ در درجه اول از ایمان حقیقی به خدای متعال و بعد هم ایمان به انبیاء و بالاخص‏ خاتم انبیاء سلام اللّه علیهم اجمعین و بعد هم ایمان به روز جزا و قیامت کبری و در درجه دوم وحدت ملی و اتحاد اسلامی و اخوت ایمانی که این معنی ارواح‏ مسلمین را بیکدیگر پیوند داده و علاقه‏مند ساخته است. لذا دولت‏های اروپا و ملت ترسا هم در مقابل اسلام و اسلامیان‏ نهضت نام نموده و به جنبش قوی درآمده و دست به فعالیت شدید گذارده و از دو راه علیه اسلام قیام نموده جنبش تبلیغی و دین‏سازی و جنبش‏ سیاسی تا به توسط این صحنه‏سازیها نیروی اسلام را تضعیف و قوای مسلمین‏ را تحلیل نمایند. این بود که عملیات مزورانه خود را در جامعه مسلمین به کار انداختند، دولت با قدرت و وسعت (عثمانی) را نظر به آنکه مصادر امور آن‏ دولت چندان پابند به دین نبودند لذا به دسائس مزورانه و نیرنگ‏های‏ محیلانه خود رؤساء آن کشور بزرگ را تطمیع نمودند و آنان را به جان دولت‏ متبوع خود انداختند و آن‏دولت بزرگ را به دست داخلی‏های طماع تضعیف‏ کردند و در نتیجه حیله‏وری و دغل بازی و تحریک مزدوران خود آن کشور بزرگ را قطعه‏قطعه نمودند و تمام قطعات آن را به وسیله آن مزدوران بی‏بند و بار استعمار کردند و تصاحب نمودند.


و اما دولت ایران چون یک کشور مذهبی بوده و دولت و ملت هردو پابند به دین و ذی علاقه به مذهب بودند لذا اول دسیسه که دولت‏های سیاسی‏ اروپایی محیل مزدور در کشور ایران به کار بردند دسیسه دین‏سازی بود لذا هر نغمه که در هر گوشه ایران بلند می شد برای اینکه وحدت ملی مسلمانان ایرانی‏ را تحلیل ببرند و تضعیف نمایند آن نغمه تازه پیدا شده را در ایران به توسط عمال و مزدوران خود به او می زدند و تقویت می نمودند مانند نغمهء (تصوف و درویش‏بازی) نغمه (رکن رابع و شیخی‏بازی) نغمه (بابی گری و بهائی‏سازی)، گرچه اخیرا چون استفاده تام از دین‏سازی نمودند و مسلمانان را نتوانستند به این دسائس و تشبثات از دین اسلام منخلع و منسلخ سازند لذا برای اینکه‏ پراکنده‏گی و اختلافات را بین مسلمین کاملا حکم‏فرما کنند و آتش نفاق‏ را بطور کامل مشتعل سازند و مسلمین ایرانی را به جان هم بیاندازند مسئله حزب‏ بازی و حزب‏سازی را در ایران از قبیل حزب دموکرات، حزب سوسیالیست‏ و حزب ملی، حزب توده، حزب اعتدال، حزب فلان، حزب فلان تشکیل دادند و به این‏ وسیله آن وحدت ملی و استقلال ایران را بردند و آتش نفاق را به این دسائس مشتعل‏ ساختند و قوای مسلمین را تضعیف نمودند، طلاها و جواهرات ایران را بردند آهن‏پاره‏ها را وارد ساختند منافع ایران را بردند عروسک‏فرنگی و ماتیک و کاپوت وارد نمودند، نفت طلاخیز را بردند عظمت ایران را بردند دلیری و دلاوری و شجاعت و شهامت و غیرت و حمیت و ملیت ایرانی را بردند. مردی و مردانگی را بردند ایرانی را خفه‏گیر کردند دین و دنیای آنان را بباد فنا دادند حس وطن‏دوستی و وطن‏خواهی و استقلال‏طلبی را بردند باز بگویم فرهنگ ایرانی را بردند عفت زنانشان را بردند قوانین اسلام را برهم زدند و به وسیله عمال خود دینداران را سرکوب نمودند بی‏دینان و لامذهبان و بی‏باکان را در هر طبقه روی کار آوردند، بلی به قول صاحب مجله‏ (ایراد) آقای محمد مهین پور آنانیکه از اتحاد کلمه لا اله الا اللّه و حکومت‏ قرآن موی بر بدنشان راست می شد و از ابهت و سیطره اسلام و وحدت ملی‏ مسلمانان برخود می لرزیدند به دست این ایادی مرموز و به نام دین و مخصوصا خانقاه هرج‏ و مرج برای از بین بردن اتحاد و ایمان و سلب حس وطن‏خواهی و پراکنده نمودن مسلمانان از مکتب (محمدی صلی اللّه علیه و سلّم) مسلک (بابی گری) و (بهائی‏گری) را به توسط مزدوران خود از قبیل (کینیاز دالگو- روکی روسی) و امثال و اشباه او در ایران تشکیل دادند. برای شناسایی‏ مدرک خوب است برادران مسلمان مراجعه کنند به یادداشت های کینیاز دالگوروکی روسی در باب حقیقت مذهب باب و بهاء تا بشناسند که این مسلک‏ کثیف از کجا و به تحریک کدام دولت در ایران سرچشمه گرفته و در عراق‏ عرب به دستیاری کدام دولت و پشتیبانی کدام سیاست اتکاء پیدا نموده‏است، البته در ایران روس‏ها انتریک نموده و در عراق انگلیسها بادزدند.


بزرگ شاهد براین قسمت گفتار خود میرزا حسینعلی بهاء است در کتاب مبین خود ص 78 سطر 2-9 خطاب به امپراطور روس می کند و می گوید (یا ملک الروس قد نصرنی احد سفرائک اذ کنت فی السجن تحت السلاسل‏ و الاغلال)؛ ای پادشاه روس یکی از سفیران تو مرا نجات داد هنگامی که در زندان زنجیر به دست و پا و گردن داشتم.

نویسنده: حجت الاسلام والمسلمین جعفر خندق آبادی


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر