( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: کتاب مسیره الامام موسی صدر، جلد 11

بخشی از سخنان امام موسی صدر، به مناسبت سوم شعبان، ولادت امام حسین(ع)
مترجم:احمد ناظم

-------------------------------------------------------

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليک يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلّت بفنائک، عليک مني سلام الله ابداً ما بقيت و بقي الليل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتکم، السلام علي الحسين و علي عليّ بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.
   

رسول خدا(ص) فرموده است: «إن الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة؛ حسين چراغ هدايت و کشتي نجات است.» کشتي نجات است، چون از اهل بيتي است که يکي از دو ثقلي است که پيامبر(ص) براي امت خود باقي گذاشته و فرموده است: «مثل اهل بيتي مثل سفينة نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق؛ مَثَل اهل بيت من مانند کشتي نوح است؛ هر که سوار آن شود نجات مي‏يابد و هر که از آن بازماند غرق مي‏شود.» ولي در اين ميان امام حسين يک ويژگي خاص دارد. پيامبر راه هدايت را به راهي تاريک تشبيه مي‏کند که نياز به چراغ و نور دارد و آن چراع و نور، امام حسين است. معناي اين سخن روشن است، ولي سعي مي‏کنم در اين روز فرخنده، که جسم و جان ما در اين مکان بزرگ و در عين حال تنگ براي انبوه دوستداران مخلص امام حسين (عليه السلام) حضور يافته است و همگي سختي به درازا کشيدن جلسه و تنگي جا را تحمل مي‏کنند تا در بزرگداشت اين مناسبت مبارک شرکت داشته باشند، سعي مي‏کنم از اين فرصت براي تطبيق اين سخن بر زندگي عادي ما استفاده کنم. براي آنکه بفهميم چگونه حسين چراغ هدايت و عامل روشنايي راه است، مقدمه کوتاهي مي‏گويم.

انسان طبيعتاً در عملکرد خود هر چه بيشتر پيش برود، بيشتر به آن خو مي‏گيرد و آن عملکرد در او نهادينه مي‏شود. وقتي انسان يک کار نيک يا زشت را براي نخستين بار انجام مي‏دهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پيشين اوست، براي او سنگين و دشوار است، ولي همان کار در مرتبه دوم آسان‌تر و در مرتبه سوم آسان‌تر از قبل مي‏شود و به همين ترتيب انسان به کار نيک يا زشت عادت مي‏کند و آن کار جزئي از زندگي انسان مي‏شود؛ به گونه‏اي که ترک آن براي او دشوار مي‏شود. يک مثال ساده بزنم: ماشين وقتي از جايي مرتفع پايين مي‏آيد، هنگام شروع حرکت و در نخستين لحظات به آرامي حرکت مي‏کند و متوقف کردن آن آسان است ولي هر چه بيشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بيشتر مي‏شود و نگه داشتن آن دشوارتر، تا جايي که سرعت ماشين به اندازه‏اي زياد می‌شود که نگه داشتن آن ناممکن می‌شود و حتي اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشين برآيد، وضع بدتر مي‏شود و خطر بيشتري او را تهديد مي‏کند، شايد شما نيز اين وضعيت را تجربه کرده باشيد.

اين مثال ساده و روشن، تصويري از چگونگي زندگي عادي ما ارائه مي‏دهد. انسان هنگام انجام هر علمي ـ خير يا شر ـ وقتي براي نخستين بار آن را انجام مي‏دهد، آن را سخت و دشوار مي‏بيند، ولي به تدريج براي او آسان مي‏شود و جزئي از زندگي و عادات او مي‏گردد. بسياري از ما وقتي براي اولين بار سيگار مي‏کشیم برايمان دشوار و ناخوشايند است و احساس تلخي مي‏کنیم، ولي کم کم اين موجود زيانبار و خطرناک جزئي جدايي نا‏پذير از زندگي و عادت‏مان مي‏شود. عادت کردن، امري طبيعي و ملموس در زندگي انسان است. يک مثال هندسي بزنم. وقتي فردي در يک خط مستقيم راه مي‏رود، اگر اندکي حتي به اندازه يک قدم از اين مسير منحرف شود، مسلماً از مسير خود منحرف مي‏شود. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور مي‏شود، ولي هر چه در مسير منحرف جلوتر رود بيشتر از راه راست دور مي‏شود. در ابتداي انحراف از مسير، چند گام از راه راست دور مي‏شود؟ فرض کنيم پس از يک ساعت يک کيلومتر، چهار کيلومتر، پنج کيلومتر يا بيست کيلومتر دور مي‏شود، ولي اگر در مسير نادرست ده ساعت يا يک روز راه برود مسافت بسيار زيادي از راه اصل منحرف مي‏شود و در اين صورت بازگشت او به راه درست بسيار دشوار خواهد بود.

اين طبيعت در زندگي ماست و همه ما آن را درک کرده‏ايم. اينجاست که نقش هدايتگران، واعظان و اندرزدهندگان آشکار مي‏شود. شايد بسياري از ما وقتي برخي کارها و گناهان را مرتکب مي‏شويم يا حق کوچکي را ناديده مي‏گيريم، يا آن را انکار مي‏کنيم، خود را گناهکار نمي‏بينيم. چرا؟ چون با خود مي‏گوييم گناه من چيست؟ من تنها يک گناه کوچک انجام دادم، انساني را از حق اندکي مثلاً به اندازه يک ليره محروم کردم، به فلان انسان با توهين يا ناسزاي کوچکي ستم کردم. ولي وقتي اين کارها تکرار شود و انسان به انجام آنها عادت کند، بسيار خطرناک مي‏شود.

امروز من حق کوچکي را ناديده مي‏گيرم، مثلاً به فردي يک ليره بدهکارم ولي آن را انکار مي‏کنم، يا چند متر مربع از زمين‌هاي شخصي در زمين من است و من آن را انکار مي‏کنم و مي‏گويم اين‌ها ساده و ناچيز است، ولي همين اشتباهات ساده و همين انحرافات جزئي پس از مدتي زمينه را براي انجام ستمي بزرگ‏تر فراهم مي‏کند، مانند ماشين که هر چه در سراشيبي جلوتر رود، سرعت آن بيشتر مي‏شود. من بار اول ده متر از زمين ديگري را غصب مي‏کنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم يک دونم(مقياس مساحت) و همين طور ستم و عادت خود را بيشتر مي‏کنم.

وقتي من مرتکب گناهي مي‏شوم، به پيامدهاي آن توجه ندارم و نمي‏بينم به کجا مي‏انجامد، ولي راهنماي دانا و چراغ هدايت مي‏تواند اين پيامدها را ببيند و مي‏داند انحرافي که امروز با يک گام يا ده متر يا يک ... آغاز مي‏شود فردا به صدها و هزاران متر مي‏انجامد. اينجاست که نقش رهبر و پيشوا و راهنما و چراغ هدايت آشکار مي‏شود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به ديگران هميشه نسبت به ديگران هميشه با انجام يک عمل تحقق نمي‏يابد. تنها به اين نيست که مال کسي را به زور بگيرم، مال ديگران را به ناحق بخورم، کسي را طرد کنم، به کسي توهين کنم يا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به اين نيست که چيزي را به کسي که شايسته آن نيست بدهيم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پايمال شدن حق هم محقق مي‏شود و همان گونه که شنيده‏ايد: «کسي که از حق چشم‏پوشي کند و در برابر آن ساکت بماند، شيطاني لال است.»

کسي که در برابر ستمگر ساکت مي‏ماند و به او اجازه جولان مي‏دهد، در حقيقت به نوعي ظلم را تأييد و با آن سازش مي‏کند و مظلوم را خوار مي‏سازد. اين دو نوع ستم کردن: ايجابي و سلبي در حيات ملت‌ها وجود دارند، هر چند آشکارا به چشم نيايند، ولي حوادثي هستند که اين حقيقت را آشکار مي‏کنند.

به حادثه کربلا و قيام امام حسين(ع) ـ اين چراغ هدايت ـ برگرديم تا ببينيم چگونه امام حسين راه را روشن کرد تا مردم خودشان حقيقت را دريابند.

مي‏دانيد که امام حسين و فرزندان و برادران و ياران ايشان به شهادت رسيدند و اهل بيت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشت‏ترين جنايت و بزرگ‏ترين خيانت رخ داد و شديد‏ترين ستمي که يک ستمگر مي‏تواند انجام دهد، روا رفت. ستمي که در کربلا روا رفت با هيچ ستمي قابل مقايسه نيست ولي جاي اين سؤال هست که چه کسي اين مشکل را پديد آورد؟ چه کسي ستم کرد؟

در اين حادثه يک نفر فرمان داد که يزيد بود، يک نفر امير بود، يعني «ابن زياد» يکي لشکر را فرماندهي کرد و به کربلا آورد که عمر بن سعد بود، گروهي اين فرمان را اجرا کردند و تيراندازي کردند و سنگ انداختند و مستقيماً در کشتن امام حسين عليه السلام دخالت کردند که «شمر» و ياران او سپاه حاضر در کربلا بود.

سؤال اين است: اگر در ميدان جنگ تنها ابن زياد و يزيد و عمربن سعد بودند، آيا امام حسين به آن شکل دردناک به شهادت مي‏رسيد؟ اگر سپاه دشمن بيست يا پنجاه نفر بودند، آيا مي‏توانستند چنين جنايتی را مرتکب شوند؟ يقيناً نه. پس چگونه توانستند چنين جنايتي انجام دهند؟ به فرمانِ فرمان‏دهنده و اجرايِ اجراکننده و تأييدِ تأييدکننده و سکوتِ سکوت کننده. يعني مي‏توانيم بگوييم آن امت همگي با قول و فعل و سکوت و خوشنودي و سکوت و فرمانبري خود بر کشتن امام حسين عليه السلام اجماع کردند. همگي در پديد آمدن واقعه کربلا اتفاق نظر داشتند، جز اندکي از آنان.
اين حقيقت چه زماني براي مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه.

در آن زمان کوفه از بزرگ‌ترين پايتخت‏هاي جهان اسلام بود. جمعيت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هر يک از آنان بايد با خود فکر مي‏کرد که اگر او ساکت نمي‏ماند و به ياري حسين(ع) مي‏شتافت، حسين(ع) کشته نمي‏شد؛ زيرا يک مجموعه، مرکب از افراد است و همان گونه که در يک شب سي‏ نفر به سپاه امام حسين عليه السلام پيوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع مي‏شدند و به امام حسين عليه السلام مي‏پيوستند، اين فاجعه پيش نمي‏آمد.

بنابراين خون امام حسين عليه السلام در واقع بلندگويي بود که در برابر مردم قرار داده شد و آنان را به مسئوليت و نتيجه کارهايشان آگاه کرد، که امروز شما سکوت مي‏کنيد يا درهمي مي‏گيريد، يا در خانه مي‏نشينيد يا فرزند خود را از ترس کشته شدن از خيابان به خانه بازمي‏گردانيد، ولي پيامد اين کارها چيست؟

پيامد اين کارها در نهايت کشته شدن امام حسين عليه السلام است. امام حسين عليه السلام کشته شد، ولي کشته شدن او به يکباره و ناگهاني اتفاق نيفتاد، بلکه نتيجه سلسله حوادثي بود که پس از رسول خدا و با روي کار آمدن معاويه آغاز گرديد، و به شهادت حسين بن علي عليهما السلام انجاميد. انحرافي که ابتدا پديد آمد و جزئي بود: سکوت يا ترس يا گرفتن دينار و درهم، گرفتن ده يا پانزده ليره يا چند متر زمين! جنايت اين گونه آغاز شد و کم‏کم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسيد که به کشته شدن پسر دختر رسول خدا، آن هم به شکلي فجيع و دردناک انجاميد و هيچ کس دم برنياورد! همه ساکت بودند.

بنابراين حسين عليه السلام از حقيقت پرده برداشت. يعني به مردم گفت: اي کسي که به اندازه سر سوزني به مردم ستم مي‏کني! تو در مسيري حرکت مي‏کني که در نهايت به ستم کردن به زندگي و آبرو و دين همه مردم مي‏انجامد. اي کسي که يک قدم از مسير حق منحرف شده‏اي! به جايي خواهي رسيد که به کشتن پسر دختر پيامبر راضي خواهي شد و يا در آن شرکت خواهي کرد. اي کسي که به آنچه دربرابر تو رخ مي‏دهد، بي‏اعتنايي و نسبت به حقي که در برابر تو پايمال مي‏شود ساکت مي‏ماني! در آينده به آبرو و جان مردم تجاوز مي‏شود و ريختن خون ديگران جايز شمرده مي‏شود و تو يا به آن خوشنودي يا در آن نقش داري يا در برابر آن ساکت مي‏ماني. هيچ تفاوتي ميان آنها وجود ندارد و هيچ راه ميانه‏اي در کار نيست. يا بايد در راه هدايت حرکت کني يا در راه‏هاي گمراهي و چه بسياند راه‏هاي گمراهي.

کسي که در مجلس امام حسين شرکت مي‏کند در يک لحظه فکر کند ـ و بسياري از ما با خود فکر کرده‏ايم ـ که کاش ما با امام حسين بوديم تا به رستگاري عظيم مي‏رسيديم. بسياري از ما مي‏گوييم اگر ما در کربلا بوديم، بي‏گمان حسين را ياري مي‏کرديم، آيا معناي حضور شما در اين مراسم به اين معنا نيست که اگر ما در کربلا بوديم حسين را ياري مي‏کرديم؟ ولي بين خود و خداي خود اگر خواستيد درباره کساني که امام حسين عليه السلام را در کربلا کشتند داوري کنيد، بايد به شرايط عيني حاکم بر آن جماعت که آنان را به اين وضع کشاند، توجه کنيد. گناه آن امت در کشتن امام حسين عليه السلام تنها در اين نبود که برخي از آنان به کربلا رفتند و تير انداختند و شمشير زدند و سنگ پرتاب کردند و يا در کشتن امام مشارکت کردند. نه، تنها اين افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادري که در کوفه يا در مسير کوفه تا کربلا وقتي فهميد حسين عليه السلام قيام کرده است، فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نيفتند، آن مادر بايد بداند که فتنه خواهد رسيد و او نيز در کشتن حسين عليه السلام است. بايد برحذر باشيم!

اين حقيقت هنوز روشن نيست. چگونه ممکن است امام حسين عليه السلام کشته شود؟ شما الآن به راحتي تمام مي‏گوييد: اگر در عصر امام حسين عليه السلام بوديم، از او دفاع مي‏کرديم و نمي‏گذاشتيم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسين عليه السلام با خود چنين نگفتند؟ آيا بر آنان واجب نبود جلوي کشتن امام حسين عليه السلام را بگيرند؟

ياران اندک امام که پيش از ايشان به ميدان جنگ رفتند همه مي‏دانستند که کشته مي‏شوند، بالاخره امام حسين عليه السلام در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه اين را مي‏دانستند، ولي چرا براي رفتن به ميدان از يکديگر پيشي مي‏گرفتند؟ به چه دليل؟ اينها تنها يک آرزو داشتند که شهادت امام حسين عليه السلام پنج دقيقه عقب بيفتد. يعني با تمام وجود و زندگي خود پنج دقيقه از زندگي امام حسين عليه السلام را نجات مي‏دادند، چرا؟ چون فکر مي‏کردند شايد کشته شدن آنها در آن دلهاي سياه و بي‏رحم تأثير گذارد و برخي از آنان از گمراهي دست بردارند و حسين پيروز ميدان شود! آنها اين گونه فکر مي‏کردند، و يا به گونه‏اي ديگر. در هر حال هر يک از آنان نقش خود را در اين مسير ايفا کرد.

وقتي ما به اين صحنه، به اين چراغ فروزاني که حسين در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصرها برافروخت مي‏نگريم، اين حقيقت را درمي‏يابيم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زياد، ستم است. راه کج و منحرف از ابتدا تا انتها در انحراف است و همه در يک امتداد هستند. حق کوچک بزرگ مي‏شود و گسترش مي‏ِيابد و سيلي زدن به صورت يک يتيم به کشتن حسين عليه السلام مي‏انجامد. گرفتن اندکي از مال حرام به آنجا مي‏انجامد که ابن سعد براي گرفتن حکومت ري حاضر مي‏شود حسين عليه السلام را بکشد. بي‏حرمتي به يک زن محترم با زبان يا نگاه به بي‏حرمتي به حريم اهل بيت و اسير کردن زنان منجر مي‏شود.

بنابراين اي برادران! اين حقيقت روشن مي‏شود که انسان وقتي شروع به انحراف مي‏کند، بازگشت و اصلاح او در روز اول آسان‏تر از روز دوم است و در روز دوم آسان‏تر از روز سوم و به همين ترتيب.

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر