( 0. امتیاز از )


اسناد اسمای حسنا به خدا
قرآن کریم پس از ذکر برخی از اسما و صفات خدای سبحان[1] می‏فرماید: ﴿لله الأسماء الحسنی… ﴾[2] ؛ ﴿له الأسماء الحسنی… ﴾.[3]
«الأسماء» در این آیات، اصطلاحاً جمع محلّی به «ال» است و در صورتی که عهد ذهنی یا ذکری نباشد، شامل جمیع اسمای خداوند می‏شود؛ یعنی هر چه اسم نیکو وجود دارد، از آن خداست. افزون بر این، تقدیم جار و مجرور (خبر)، دلالت بر حصر می‏کند؛ یعنی غیر خدا در اسمای حسنا سهمی ندارد.

اِسناد اسمای حسنا به غیر خدا
قرآن کریم و روایات معتبر، در قبال آیاتی که همه اسمای حسنا را از آنِ خداوند دانسته و همگان را از الحاد در آن برحذر داشته است؛ مانند: ﴿ولله الاءسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی أسمائه سیجزون ما کانوا یعملون﴾.[4] و آیات فراوانی که اسمای حسنا را ذکر کرده و منحصر به خداوند دانسته است؛ از جمله: آیاتی که بیان‏گر توحید خالقیت است؛ مانند: ﴿الله خالق کلّ شی‏ء وهو علی کلّ شی‏ء وکیل﴾؛[5] ، اوصاف کمالی را به انبیا و اولیا نیز اسناد داده است؛ مانند اسناد وصف خالقیت به حضرت عیسی(علیه‌السلام) در آیه ﴿…وإذ تخلق من الطّین کهیئة الطّیر بإذنی… ﴾[6] و اسناد اسم «ولی» به پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در آیه ﴿إنّما ولیّکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصّلوة ویؤتون الزّکوة وهم راکعون﴾[7] ؛ زیرا از فریقین نقل شده که مراد از زکات دهنده در حال رکوع، امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است.
نیز مانند اسناد اِغنا، رأفت، رحمت و هدایت به رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم در این آیات: ﴿…أن أغناهم الله ورسوله… ﴾[8] ؛ ﴿لقد جاءکم رسول من أنفسکم… بالمؤمنین رءوف رحیم﴾[9] ؛ ﴿…إنّک لتهدی إلی صراط مستقیم﴾؛[10] ﴿…لکلّ قومٍ هادٍ﴾[11] .
گفتنی است: اوّلاً اسناد یاد شده جز در اوصاف معبودیت، الوهیت و ربوبیت، در سایر اسمای کمالی نیز وجود دارد. ثانیاً اسناد یاد شده برای غیرخدا، همواره با قید «به اذن خدا» همراه است.

جمع بین دو اسناد (مظهریت)
به ظاهر، بین آیات اثبات‏کننده توحید اسما و صفات خدای سبحان و آیات اتصاف دیگران به همین اسما و صفات، سازگاری وجود ندارد و باید برای رفع ناسازگاری تلاش کرد. از این‏رو، برای جمع بین این‏گونه آیات، وجوهی ذکر شده است که بعضی دقیق و برخی دقیق‏تر است. اکنون به بیان این وجوه می‏پردازیم.
وجه یکم: اسناد اسما و صفات به خداوند سبحان، اسناد «بالذات» و «بالاستقلال» است؛ ولی نسبت به دیگران، اسناد «بالعرض» و «بالواسطه»؛ یعنی ذات خدای سبحان، اقتضای کمالات را دارد؛ زیرا او از هر کس و هر چیز بی‏نیاز است؛ به خلاف غیر خدا که هر چه دارد از اوست؛ چون مخلوق، فقیر محض است: ﴿یا أیها النّاس أنتم الفقراء إلی الله والله هو الغنی الحمید﴾.[12] این آیه، دو اصل مهم را بیان می‏کند:
1 ـ همگان در ذات و وصف فقیرند؛ زیرا گرچه خطاب آیه به انسان‏هاست، لیکن بیان حال همه مخلوقات است؛ چون اگر مخلوق بزرگی مانند انسان، در ذات و وصف خود فقیر باشد، سایر موجودات به طریق اولی نیازمند خواهند بود.
2 ـ نیاز مخلوقات، تنها به خدای سبحان است؛ نه به غیر او؛ زیرا فقط خدا غنی مطلق است.
حاصل آن‏که اوصاف مخلوقات، مانند ذات آن‏ها، همه از ناحیه خدای سبحان است؛ یعنی وابسته، ظلّی وتبعی است؛ نه ذاتی و استقلالی. از این‏رو، خداوند ذاتاً فاعل مستقل است؛ ولی مخلوقات ذاتاً فاعل غیر مستقل و با واسطه.
وجه دوم: خدای سبحان فاعل حقیقی است و مخلوقات او فاعل اِعدادی و زمینه ساز کسب فیض از ناحیه حقّند. .[13]
بنابراین، اسما و صفات، تنها از آنِ خدای سبحان است.
این وجه، دقیق‏تر از وجه اول است؛ زیرا در وجه اول، خدا فاعل بعید است و دیگران فاعل قریب، ولی در وجه دوم، فقط خدای سبحان فاعل است و دیگران به اندازه زمینه‏سازی نقش دارند. از این‏رو، در این وجه، توحید اَفعالی و توحید اسما و صفات حق، محفوظ خواهد بود.
وجه سوم: فاعل حقیقی فقط خداست و دیگران، نه فاعل غیر مستقلند و نه فاعل اِعدادی؛ بلکه فقط آیینه و نشان دهنده اسما و صفات کمالی خدایند.
توضیح آن‏که خدای سبحان در همه‏جا حضور و بر همه چیز احاطه دارد؛ چنان‏که خود می‏فرماید: ﴿…ونحن أقرب إلیه من حبل الورید﴾[14]؛ یعنی خدا از رگ گردن به ما نزدیک‏تر است. نیز بالاتر از آن می‏فرماید: ﴿…واعلموا أنّ الله یحول بین المرءِ وقلبه… ﴾؛[15] یعنی خدای سبحان، بین انسان و قلب و حقیقت او حایل است. از این‏رو، انسان پیش از درک خود، خدا را می‏یابد. پیداست که چنین حضوری جایی برای فاعلیت حقیقی یا اِعدادی مخلوقات باقی نمی‏گذارد.
احاطه اِلاهی نیز چنین است؛ یعنی او بر همه چیز احاطه دارد: ﴿…ألا إنّه بکلّ شی‏ء محیط﴾.[16] خدای سبحان، هم بر ظاهر موجودات احاطه دارد و هم بر باطن آن‏ها؛ به خلاف دیوارهای دور خانه یا باغ که فقط بر ظاهر احاطه دارند.
قرآن در جای دیگر می‏فرماید: هر کجا نظر کنید، آن‏جا «وجه الله» است: ﴿…فأینما تولّوا فثمّ وجه الله إنّ الله واسع علیم﴾[17] ؛ زیرا علم و قدرت او همه جا و همه چیز را فرا گرفته است.
به دریا بنگرم دریا ته بینم ٭٭٭٭ به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت ٭٭٭٭ نشان از قامت رعنا ته بینم[18]
بنابراین، حضور و احاطه مطلق خداوند، جایی برای غیر او باقی نمی‏گذارد تا فاعل «قریب» یا اِعدادی باشد؛ زیرا همان محدوده نیز محضر خدا و تحت احاطه اوست.
حاصل آن‏که هر کس کمالی دارد، مظهر و آیینه اسما و صفات خداوند است و به تعبیر لطیف شیخ اشراق: اگر فعلی به غیر خدای سبحان اسناد پیدا کرد، تسامح است؛ مانند اسناد جاری شدن به رودخانه، و حال آن که جاری شدن صفت آب است؛ نه رودخانه.
امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نیز به همین مطلب اشاره کرده است؛ آن‏جا که می‏فرماید: «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه»؛[19] ستایش، سزاوار خدایی است که با آفرینش خود، برای مخلوقاتش تجلّی و ظهور می‏کند. پس، سراسر هستی، آیینه تجلی خداست و او خود را در آن نشان می‏دهد و جز خدا هیچ مؤثری در هستی وجود ندارد.

مظهریت صفات فعلی
گرچه هستی هر آفریده‏ای بر وجود خدای سبحان دلالت دارد، لیکن باید اعتراف کرد که همه سرگردان آن ذاتند. در جایی که انبیا و عارفان شاهد و واصلان کامل، در ذات خدا سرگردانند: «أمّا الذّات فقد حارت الأنبیاء والأولیاء(علیهم‌السلام) فیها»،[20] هرگز نوبت به طمع خام اندیشمندان و متفکران که دست‏مایه آن‏ها مفاهیم ذهنی است، نخواهد رسید. صفات ذاتی خداوند نیز عین ذات اوست و حکم ذات را دارد. از این‏رو، از دسترس مخلوقات خارج است.
بنابراین، اگر در قرآن کریم سخن از «لقاء الله» است یا در عرفان، مقام «فنا» مطرح می‏شود، هرگز لقای ذات و صفات ذاتی یا فنای در ذات یا صفات ذاتی مراد نیست؛ بلکه همه این‏ها در محدوده صفات فعلی خداست؛ زیرا قوام صفات فعلی، به اضافه و لحاظ رابطه بین خدا و آفریده‏های اوست و چون آفریده‏ها محدودیت دارند، صفات فوق نیز از این حیث، محدود خواهند بود.
صفات فعلی، منطقه ممنوع نیست و راه معرفت و شهود این اوصاف باز است و انسان می‏تواند با سیر آفاقی وانفسی یعنی با تعلیم و تزکیه، مظهر فعلی از افعال اِلاهی شود؛ چنان‏که فرشتگان در نزول کتب آسمانی بر انبیا و نیز در اِماته و اِحیای انسان‏ها، مظهر هدایت، میراندن و حیات بخشی خدای سبحان هستند که در قرآن کریم بدان‏ها اشاره شده است.مظاهر اسم اعظم
در سیر معرفت و شهود اوصاف اِلاهی، انبیا(علیهم‌السلام) و به ویژه پیامبر عزیز اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم و نیز امیرالمؤمنین و ائمه معصومین(علیهم‌السلام) دارای جایگاه ویژه‏اند؛ زیرا آن بزرگواران، مظهر «اسم اعظم» خدای سبحان هستند؛ اسمی که همه اسمای فعلی حق تعالی زیر پوشش آن قرار دارند.
ادراک مقام رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم و نیز مقام امیرالمؤمنین و ائمه معصومین(علیهم‌السلام) میسور هیچ‏کس نیست و آنان در مقام انسانیت و خلافت مطلقه اِلاهی، نور واحدند. از این‏رو، رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم درباره امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‏فرماید: «ما عرفک یا علیّ حق معرفتک إلاّ اللّه وأنا»[21]؛ یا علی! جز خدا و من، هیچ‏کس تو را آن‏گونه که شایسته است، نشناخت.
رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم و ائمّه اطهار(علیهم‌السلام) مظاهر بی‏واسطه خدایند و از این جهت، کامل‏ترین مظهر او محسوب می‏شوند؛ اما موجودات دیگر، مظاهر با واسطه خدایند؛ چون قدرت دریافت فیض خدا را به طور مستقیم ندارند. بنابراین، فیض حق تعالی ابتدا به ائمّه(علیهم‌السلام) می‏رسد و از آن‏جا به دیگران سرایت می‏کند؛ مانند چشمی که قدرت دیدن مستقیم خورشید را ندارد و از درون آیینه یا اشیای دیگر به آن نظاره می‏کند.
اگر برای انسان روشن شود و بفهمد که اولیای خدا مظهر اسمای فعلی حق تعالی هستند و نه مظهر ذات و صفات ذاتی، آن‏گاه خواهد فهمید که مظهر شدن، نه تنها منافاتی با توحید ندارد، بلکه جزو لوازم و آثار رحمتی توحید است؛ چنان‏که وجود فرشتگان مدبرات امر، چنین است: ﴿فالمدبّرات أمراً﴾.[22]
کسی که با فرهنگ قرآن کریم آشناست، شکی ندارد که فرشتگان در نظام آفرینش، مأموریت‏هایی دارند و کارهایی به آن‏ها واگذار شده است؛ نظیر قبض ارواح: ﴿… توفّاهم الملائکة… ﴾؛[23] ﴿…توفّتهم الملائکة… ﴾،[24] حمل عرش اِلاهی: ﴿الّذین یحملون العرش… ﴾[25] و آوردن وحی: ﴿نزل به الرّوح الأمین ٭ علی قلبک… ﴾؛ ﴿…فإنّه نزّله علی قلبک بإذن اللّه… ﴾.[27]

 

یادسپاری نکات مهم
یکم: اوصافی که به موجود ممکن (مانند انسان) نسبت داده می‏شود، از ذات و حقیقت او بیرون است؛چون قابل سلب است؛ مثلاً انسانْ گاهی عالم، قادر، کاتب و… است و گاهی نیست.
همچنین خود این اوصاف با یک‏دیگر تفاوت دارند؛ چنان‏که علم غیر از قدرت است. بنابراین، انسان بعد از اتصاف به اوصاف کمالی، در حقیقت، مجموعه‏ای مرکب از ذات و برخی صفات است.
صفات فعل خدا نیز این‏گونه است؛ چون این صفات، از فعل خدا انتزاع می‏شود و بیرون از ذات اوست. از این‏رو، خداوند گاهی به صفتی خاص متّصف می‏شود و گاهی نمی‏شود؛ مثلاً گاهی رازق و خالق است و گاهی نیست.
نیز صفات فعلی خداوند غیر یک‏دیگرند؛ نه عین هم. هنگامی که به فعلی معین از افعال اِلاهی (مثلاً ایجاد یک ساقه گندم) نگاه می‏کنیم، از زوایای مختلف، خدا را به صفات گوناگون متّصف می‏کنیم؛ از یک زاویه، او را به خالقیّت و از زاویه دیگر، به وصف رازقیّت متصف می‏کنیم و چون زوایای دید (منشأهای انتزاع) فرق می‏کند، صفاتی که از این زوایای مختلف انتزاع می‏شود، با یک‏دیگر فرق خواهند داشت.
به خلاف صفات ذات اِلاهی که همواره با ذات او بوده، هست و خواهد بود؛ یعنی این‏گونه نیست که خداوند گاهی حی، عالم و قادر باشد و گاهی این‏گونه نباشد؛ زیرا صفات ذاتی خدا، از ذات اقدس او جدا نیست.
دوم: یکی از مراتب توحید خدای سبحان، توحید افعالی است؛ بدین‏معنا که تنها مؤثر حقیقی در نظام آفرینشْ خداوند است و نه دیگران. توحید افعالی خدای سبحان هرگز استثناپذیر نیست و هر کس هر آنچه از صفات کمالی دارد، مظهر کمالی از کمالات خدای سبحان است. با این تحلیل، تأثیر اولیای اِلاهی، تجلی مؤثریت خداوند خواهد بود و نباید معتقدان به مقامات بزرگ معنوی اولیا و انبیا(علیهم‌السلام) را به غلو و شرک متهم کرد؛ بلکه پذیرش آنچه در آیات، ادعیه و روایات، در شأن و مقام ائمه(علیهم‌السلام) وارد شده، بسی آسان است.
سوم: مراد از مظهریت، حلول و اتّحاد نیست؛ زیرا محال است که خداوند متعال در چیزی حلول کند یا با چیزی اتّحاد یابد؛ بلکه مقصود آن است که همه موجودات جهان، به تمام هستی خود، آیت و نشانه خداوندند و هستی و همه کمالات خود را از او دریافت می‏کنند و در حدوث و بقا محتاج خدایند.
چهارم: صفات فعلی «ربوبیت»، «عبودیت» و «الوهیت»، از محدوده مظهریت خارج است. از این‏رو، برای انبیا و اولیا(علیهم‌السلام) چنین سمت‏هایی ذکر نشده است؛ بلکه کمال آن‏ها در بندگی محض خدای سبحان است و در پرتو همین بندگی بود که مظهر حق تعالی شدند.

راه شناخت انسان کامل
انسان کامل آیینه تمام نمای اوصاف فعلی خداوند است. برای شناخت کنه انسان کامل، چاره‏ای جز انسان کامل شدن نیست. در این حالت است که معنای اسم اعظم مشهود، و واقعیت «کتاب مبین» مبیّن می‏گردد و نیز حقیقت «اُمّ الکتاب» آشکار، و عِدل قرآن کریم بودنْ واضح می‏شود و شرط حِصْن بودن توحید احراز می‏گردد و همه آنچه درباره «خلیفة الله» شدن و متعلّم بی‏واسطه خدا قرار گرفتن و معلم فرشتگان شدن، به طور علم حضوری یافت می‏شود، نه آن‏که به علم حصولی فهمیده شود.
اکنون که دسترسی به آن مقام «عزیز المنال» میسور نیست، چاره‏ای جز ترسیم مفهومی از آن منزلت کُبرا و تصویری ذهنی از آن مظهریتِ اَتمّ نخواهد بود.
امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) برجسته‏ترین انسان کامل و نیز شخصیت ممتازی است که قبل از خلقت عالم وجود، نور او و نور رسول‏الله‏صلی الله علیه و آله و سلم به صورت یک مجموعه خلق شد، چنان‏که رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرماید: «خلقت أنا وعلیّ من نورٍ واحد» .[28] سپس این نور واحد عوالمی را پشت سر گذاشت و به این نشأه از عالم وجود رسید تا این‏که در دنیا یکی در لباس نبوت جلوه کند و دیگری در جبّه امامت.
برای غیر ذات نورانی ائمه معصومین(علیهم‌السلام)، نه شناخت عارفانه شهودی کُنه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مقدور است و نه معرفت حکیمانه حصولی عمق یا اوج او میسور.

علی(علیه‌السلام) همتای جهان آفرینش
انسان کامل چونان امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب(علیه‌السلام)، عصاره نظام آفرینش است و آن‏چه در جهان امکان به طور کثرت مَنْشُور است، در حقیقتِ علی بن ابی‏طالب(علیه‌السلام) به طور وحدتْ ملْفُوف است و هماهنگی این لَفّ و نَشْر، پیام خاص خود را دارد و آن این‏که وجودهای طبیعی، مثالی، عقلی و اِلهی اشیای عینی، همتای مراحل چهارگانه وجود این عَبْد محض و با اخلاصِ خداوند خواهد بود، به طوری که اگر نظام تکوین به صورت انسان کامل مُتَمثِّل گردد، همان حضرت علی(علیه‌السلام) خواهد بود و اگر حقیقت انسان کاملی مانند علی بن ابی طالب(علیه‌السلام) به صورت جهان عینی مُتبلوِر شود، همین جهان کنونی خواهد شد و این تبادل و تعاملِ متقابل محصول تطابق لَفّ و نشر است که به آن اشارت شد.
از این‏رو، آن حضرت(علیه‌السلام) درباره خویش چنین فرمود: «ما للّه ایةٌ أکبر منّی» ؛[29] برای خداوند نشانه‏ای بزرگ‏تر از من نیست، همان‏طور که بزرگ‏تر از مجموع جهان چیزی نیست.
راز این آیت کبرا بودن را باید در مظهریت انسان کامل برای اسم اعظم اِلهی جست و جو کرد. البته ذوات نورانی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) چون از سِنْخ وحدتِ ویژه برخوردارند: «وأنّ أرواحَکم ونورکم وطینَتکُم واحدةٌ طابَتْ و طهرت بَعْضُها من بعضٍ»، همه آنان آیت کبرای خدایند .[30]
اثر این هماهنگی کاملِ انسانِ معصوم و جهان را می‏توان در علم غیب انسان کامل نسبت به آنچه در جهان می‏گذرد و نیز تأثیر وی در آن به اذن خداوند مشاهده نمود.

علی(علیه‌السلام) همتای قرآن کریم
انسان کامل هم‏چون حضرت علی بن ابی‏طالب(علیه‌السلام) همتای قرآن حکیم است که این کتابِ سترگ، گذشته از تصدیقِ صحایفِ آسمانی انبیای سَلَفْ، بر همه آن‏ها هیمنه و سَیْطَره دارد و چون اوجِ مقام مَنیعِ هر پیام‏آوری، همانا صحیفه آسمانی او است و قرآن کریم بر همه آن کتاب‏ها مُهَیْمِنْ است، انسان کامل نیز که طبق حدیثِ متواتر: «إنّی تارکٌ فیکم الثقلین؛ کتابَ اللّهِ وعتْرَتی أهل بیتی… لَنْ یفترقا حَتّی یَرِدا عَلی الحوض» ،[31] کُفْو قرآن مجید است و در هیچ مرحله وجودی از او جدا نخواهد بود، سرآمد همه انسان‏های کامل است، مگر آن‏که برای همه آن ذوات نورانی نََبَوی و وَلَوی، وَحْدَتِ ویژه‏ای در نشأه فراطبیعی قایل شد که با ارتفاع کثرت، سخن از هَیْمَنَه و مانند آن مطرح نخواهد شد.

شرط شناخت علی(علیه‌السلام)
چون انسان کامل همتای قرآن حکیم است، آفرینش او به نحو تجلّی از «اُمّ‏الکتاب» و تنزّل از «کتاب مُبین» است و معرفت او که همانا مِساس علمی با آن ذات مقدس است، بی‏طهارتْ میسور نخواهد بود، زیرا قرآن و هر حقیقت دیگر که معادل آن باشد، از تماس غیر طاهر مصون است؛ ﴿… لایَمَسُّهُ إلاّ المُطَهّرون﴾ .[32]
گروهی معاصر حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بودند و او را از نزدیک دیدند یا بعد ازشهادت آن حضرت، در سنّت و سیرت او مطالعه کردند، لیکن از طهارت روح‏طَرْفی نبسته بودند، همه آن‏ها اهل نظر و نگاه بوده‏اند و هیچ‏کدام از آنان اهل بَصَر و دیدن نبوده‏اند. ازاین‏رو خداوند درباره چنین افرادی به رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم فرموده‏است: ﴿وإنْ تَدْعُوهم إلی الهُدی لایَسْمَعوا وتراهُم یَنْظُرُون إلیک وهُم لایُبْصرون﴾ .[33]

کیفیّت شناختن علی(علیه‌السلام)
یکم. بنابراین که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) همتای جهان آفرینش باشد، معرفت آن حضرت(علیه‌السلام) نظیر شناخت جهان عینی، دارای مراتبِ متنوّع است، زیرا مبنای معرفت برخی حسّ و تجربه احساسی است و مدار شناخت بعضی، تعقّل و برهان عقلی است و پایه ادراک گروه دیگر، شهود و عرفان قلبی است.
آنان‏که موجودهای عینی جهان آفرینش را با مبنای حسّ و تجارب احساسی می‏شناسند، اساس معرفت علی بن ابی‏طالب(علیه‌السلام) را در بررسی تاریخی و گزاره‏های سمعی و بصری جست‏وجو می‏نمایند و از عُمْق و سَمْک معارف عقلی آن حضرت(علیه‌السلام) محروم هستند.
آنان‏که حقایق جهان عینی را با براهین عقلی می‏فهمند، با تحلیل حکیمانه نهج‏البلاغه و دیگر مآثر و آثار قیّمِ آن حضرت(علیه‌السلام) از عُمق دریای علم و از سَمْک و ارتفاع آسمان دانش عَلَوی، در حدّ علم حصولی و شناخت مفهومی بهره‏مند می‏گردند، ولی از شهود عینی علوم آن حضرت(علیه‌السلام) بی‏نصیب هستند.
آنان‏که اسمای حسنای اِلهی را با مَشاهِد قلبی می‏یابند و با «عین الیقین» آیات خداوند را می‏نگرند، گرچه از دیگران در معرفت اسرار عَلَوی کامیابند، لیکن ازاکتناهِ مقامِ علمی آن‏حضرت(علیه‌السلام) محروم خواهند بود.
دوم. بنابر این که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) همتای قرآن کریم باشد، تفسیر حقیقت عَلَوی گاهی همانند تفسیر قرآن مجید، سلسله‏ای و ترتیبی است و زمانی موضوعی.
روش تفسیر سُنّت و سِیْرَتِ حقیقی آن حضرت(علیه‌السلام) گذشته از سه مَنْهَجِ حِسّ و عقل و قلب یا تجربه و تعقّل و عرفان، مَنْهَج چهارمی دارد که راهِ نَقْل و روش حدیث است. تفسیر موضوعی نحوه هستی آن حضرت(علیه‌السلام) همانند تفسیر موضوعی قرآن مجید متنوّع است. همان‏طور که متخصّصانِ علومِ گوناگون، موضوعی مناسب با رشته تخصّصی خود را انتخاب می‏کنند و آیات مشتمل بر همان موضوع را محور تفسیر موضوعی خود قرار می‏دهند، فن آورانِ فنونِ متعدد، فن مناسب با رشته تبحّری خویش را بر می‏گزیند و سیرتِ ویژه عَلَوی(علیه‌السلام) را که حاوی آن فَن مزبور است، مدار تحلیل و تفسیرِ خود قرار می‏دهند.
البته هر تفسیر موضوعی که بخواهد، از اِتْقان و جامعیت بهره‏مند باشد، باید نصابِ کاملِ تفسیرِ سلسله‏ای و ترتیبی را فراهم کرده باشد.
همان‏طور که بیماردلان، با هَجْر محکمات و پیروی بی‏جا از متشابهاتِ قرآن مجید فتنه‏گری می‏کنند، منحَرفان از ولایت نیز با کنار گذاشتن سُنّت و سیرتِ مُتقن و محکمِ حضرت علی(علیه‌السلام) به دنبالِ مُتَشابهات از آداب و سننِ آن حضرت رفته، شعله فتنه را می‏افروزند و با زبانه آن نسبت به ارزش‏های متعالی قرآن و عترت زبان درازی می‏کنند.
نیز همان‏طور که خداوند حقیقت قرآن را از تطاول رخدادهای تلخ تاریخ حفظ می‏فرماید: ﴿اِنّا نَحنُ نَزَّلنا الذّکرَ وإنّا لَه لَحافِظون﴾ ،[34] حقیقتِ عترتِ طاهرین(علیهم‌السلام) را هم که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) اوّلین امام از آن ذواتِ مقدّس است، از آسیب تحریف کج‏اندیشان و تهاجم کژراهه منحرفان، مصون نگه می‏دارد.
اکنون که روشن شد موقعیّت وجودی حضرت علی(علیه‌السلام) همتای مجموع آفرینش است و موقعیّتِ علمی آن حضرت نیز هم‏چون قرآن کریم است، معلوم خواهد شد که چرا غیر از افراد معتدل و میانه‏رو، گروهی درباره آن حضرت(علیه‌السلام) به غلوّ و اِفراط مبتلا شدند و عدّه‏ای نیز به تقصیر و تفریطْ تن در دادند و هر دو گروه، طبق بیان خود آن حضرت(علیه‌السلام) هلاک شده‏اند: «هَلَک فِیَّ رَجلانِ: محبّ غالٍ و مبغضٌ قال» [35] و «یهلک فیَّ رجلان: محبٌ مفرِط وباهتٌ مفتَرٍ» .[36]

ایمان شهودی علی(علیه‌السلام)
چون محدوده علم به قلمرو معلوم است و بهترین معروف در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) اصول پنج‏گانه است، شایسته است که کلام نورانی آن حضرت(علیه‌السلام) و نیز سنّت و سیرت وی در این‏باره بازگو شود.
1/ شهود مبدأ. حضرت علی(علیه‌السلام) در توحید و مبدأ شناسی، از مقطع قطع علم حصولی، به مشرب یقین شهودی، هجرت وسطی داشت و از مرحله «کأنّ» به مقام برین و منیع «أنّ» واصل شد و خداوند را نه با اندیشه، بلکه با شهود و نه در حدّ «کانّ و گویا»، بلکه در حدّ تحقیق و تکمیل، به مقدار وسع مخلوق درباره معرفت خالق، شناخت و چنین فرمود: «أفأعبد ما لا أری» ؛[37] شگفتا! آیا می‏پرستم خدایی را که نمی‏بینم؛ یعنی خداوند را یقیناً با شهود دل می‏یابم و او را که مشهود جان من است، می‏پرستم.
2/ شهود معاد. حضرت علی(علیه‌السلام) درباره معاد و قیام قیامت که حدّاکثر ادراک و باور دیگران درباره آن، از معرفت حصولی و ایمان به غیب نمی‏گذرد، علم شهودی و ایمان به شهادت دارد. لذا از آن جناب چنین مأثور است: «لو کشف الغطاء ما ازددتُ یقیناً» ؛[38] اگر پرده معاد کنار رود و قیامت قائم گردد، چیزی بر یقین من افزوده نمی‏شود؛ یعنی هم اکنون اسرار آینده بی‏پرده برای من مشهود است. پس ایمان آن حضرت(علیه‌السلام) به قیامت از سنخ باور به شهادت است، نه از قبیل ایمان به غیب، زیرا برای وی چیزی غایب نیست.
3/ شهود نبوّت. سخن نغز حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) پیرامون وحی و نبوّت این است که رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: «إنّک تسمع ما أسمع وتری ما أری إلاّ أنّک لست بنبی ولکنّک لوزیرٌ وإنّک لعلی خیرٍ» ؛[39] تمام آنچه را که من می‏شنوم، تو می‏شنوی و تمام آنچه را که من می‏بینم، تو می‏بینی و تنها تمایز من و تو این است که من پیامبرم و تو نیستی، ولی تو وزیری و بر مسیر خیر و طریق سعادت قرار داری.
بنابراین، ایمان حضرت علی(علیه‌السلام) به نبوّت و رسالت رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم از سنخ ایمان به شهادت است، نه از صنف ایمان به غیب، زیرا رموز وحی و اسرار رسالت بی‏پرده برای آن حضرت(علیه‌السلام) مشهور و مشهود بود، نه در پرده تا برای او مستور و از او مهجور و غایب باشد.
تاکنون معلوم شد که اصول سه‏گانه دین یعنی توحید، معاد و نبوّت برای حضرت علی(علیه‌السلام) مشهود بود، نه غایب و نیز ایمان آن حضرت به اصول مزبور از سنخ ایمان به شهادت بود، نه باور به غیب.
4/ شهود عدل. عدل اِلهی که براساس حسن و قبح عقلی از اوصاف فعلی پروردگار و مورد پذیرش و پرورش مذهب امامیه است، نه تنها در کلام علوی(علیه‌السلام) متبلور است، بلکه در تمام هستی حضرت علی(علیه‌السلام) متجلّی است؛ آن حضرت(علیه‌السلام) آیت کبرای عدل خداست، به طوری که می‏توان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را عدل متمثّل دانست.
بارزترین صبغه عدل علوی برائت وی از هوا و نزاهت او از هوس است که اولین عنصر محوری عدالت محسوب می‏شود، چنان‏که آن حضرت(علیه‌السلام) فرمود: «قد ألزم نفسه العدل فکان أوّل عدله نفیُ الهوی عن نفسه» ؛[40] پرهیزکار عدل را بر خود لازم کرد. پس اولین مرحله عدالت فرد متّقی، دور کردن هوای نفس از محدوده هستی خویش است و چون آن حضرت(علیه‌السلام) قُدوه متقیان است، عدل را به عنوان فصل مقوِّم هویت خویش قرار داد، به طوری که عدالت برای آن حضرت(علیه‌السلام) از حدّ ملکه نفسانی بودن گذشت و به مرحله برین فصل مقوّم شدن رسید، چنان‏که مقصود از عدل علوی، همان رتبه والای عصمت است، نه عدل مصطلح، همان‏طوری که منظور از عدل الهی همان مرحله قاصیه عصمت است، نه عدل اصطلاحی.
با این تحلیل، معلوم می‏شود که ایمان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به عدل خدا از سنخ ایمان به شهادت است، نه از قبیل باور به غیب، زیرا عدل الهی مشهود علی(علیه‌السلام) است، نه مستور و غایب.
5/ شهود امامت. امامت که اصل پنجم به شمار می‏آید و گذشته از رهبری ملکوتی و هدایت باطنی نفوس و اخلاق و اعمال بشر، زعامت مُلکی و سیاست جامعه انسانی را در تمام ابعاد زندگی به عهده دارد، با وجود علی(علیه‌السلام) تحقق یافت و در سنّت و سیرت و سریرت آن حضرت(علیه‌السلام) متجلّی شد.
امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نه تنها حقیقت امامت را با علم شهودی شناخت، بلکه به آن نایل آمد و در وجود عینی، غیر از شهود علمی، متن امامت را نیز یافت. لذا با نبوّت از این جهت فرق دارد، زیرا نبوّت فقط مشهود آن حضرت(علیه‌السلام) بود، چنان‏که فرمود: «أری نور الوحی والرّسالة وأشمُّ ریح النّبوّة» ،[41] ولی امامتْ گذشته از آن‏که مشهود وی بود، مورد وجدان و یافت عینی او نیز قرار گرفت. لذا ایمان وی به اصل پنجم، بارزترین مصداق ایمان به شهادت است، نه ایمان به غیب. پس، آنچه در این معارف و مآثر نسبت به دیگران غیب است، برای آن حضرت(علیه‌السلام) از سنخ شهادت خواهد بود.

پاورقی: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*- شمیم ولایت، تالیف حضرت آیت الله جوادی آملی، خلاصه صفحات 412- 430
1 ـ مرحوم استاد علامه طباطبایی در ذیل آیه180 از سوره اعراف، صد و بیست و هفت نام از نام‏های خدا را که در قرآن کریم آمده، به صورت الفبایی ذکر کرده است؛ هرچند که دیگران بیشتر از آن نیز گفته‏اند.
2 ـ سوره اعراف، آیه180/
3 ـ سوره حشر، آیه24/
4 ـ سوره اعراف، آیه180/
5 ـ سوره زمر، آیه 62/
6 ـ سوره مائده، آیه 110/
7 ـ سوره مائده، آیه 55/
8 ـ سوره توبه، آیه74/
9 ـ سوره توبه، آیه128/
10 ـ سوره شوری، آیه52/
11 ـ سوره رعد، آیه7/
12 ـ سوره فاطر، آیه15/
13 ـ فاعل را به فاعل حقیقی یا «فاعل ما منه» و فاعل اِعدادی یا «فاعل ما به» تقسیم می‏کنند. خدای سبحان، «فاعل ما منه» یا فاعل حقیقی است ودیگران «فاعل ما به» یا فاعل اِعدادی.
14 ـ سوره ق، آیه16/
15 ـ سوره انفال، آیه24/
16 ـ سوره فصّلت، آیه54/
17 ـ سوره بقره، آیه115/
18 ـ بابا طاهر عریان.
19 ـ نهج‏البلاغه، خطبه108/
20 ـ شرح فصوص، ج1، ص172/
21 ـ موسوعه امام علی بن ابی‏طالب(علیه‏السلام)، ج8، ص50/
22 ـ سوره نازعات، آیه5/
23 ـ سوره نساء، آیه97/
24 ـ سوره محمدصلی الله علیه و آله و سلم، آیه27/
25 ـ سوره غافر، آیه 7/
26 ـ سوره شعراء، آیات194 ـ 193/
27 ـ سوره بقره، آیه97/
28 ـ موسوعه امام علی بن ابی‏طالب(علیه‌السلام)،ج8، ص64/
29 ـ بحارالأنوار، ج23، ص206/
30 ـ مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
31 ـ بحارالأنوار، ج2، ص226/
32 ـ سوره واقعه، آیه79/
33 ـ سوره اعراف، آیه198/
34 ـ سوره حجر، آیه9/
35 ـ نهج‏البلاغه، حکمت117/
36 ـ همان، حکمت469/
37 ـ نهج‏البلاغه، خطبه179/
38 ـ بحارالأنوار، ج66، ص209/
39 ـ نهج‏البلاغه، خطبه192/
40 ـ همان، خطبه87/
41 ـ نهج‏البلاغه، خطبه192


 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر