( 0. امتیاز از )


تاريخچه سلفيه

سلفي‌ها خود را پيرو مکتب «اهل حديث» مي‌دانند که در عصر عباسيان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شيعيان پديد آمدند. پس از درگذشت احمدبن حنبل در سال 241 هـ که بنيان‌گذار مذهب اهل حديث است، اين شيوه در ميان حنابله ادامه داشت و حنابله در اصول و فروع و عقيده و احکام، خود را پيرو اهل حديث دانستند و تا مدتي، خلفاي عباسي از دوران متوکل تا زمان مقتدر، به ترويج اين مکتب پرداختند.

در سال 305، ابوالحسن اشعري (م324 هـ) تحت عنوان «احياگري مکتب اهل حديث» بالاخص احمدبن حنبل، مکتبي را پي‌ريزي کرد و خواست اصلاحاتي در عقيده اهل حديث پديد آورد؛ زيرا عقيده آنان با خرافات زيادي آميخته شده بود و پيوسته مي‌گفتند: «قرآن، قديم است، و بشر در زندگي خود فاقد اختيار است، و خدا دست و پا و چشم و ديگر اعضا را دارد!» او براي اصلاح اين مکتب، قد علم کرد و تا حدي توانست اصلاحاتي انجام دهد؛ ولي متعصبان اهل حديث او را از خود طرد کردند.

ابوعبدالله حمراني گفته است: اشعري وارد بغداد شد و نزد رئيس مذهب «اهل حديث» به نام بربهاري رفت و گفت: من با سران اعتزال مانند جبّايي و ابوهاشم مناظره کرده‌ام و منطق يهود و نصارا را شکسته‌ام.» رئيس مذهب اهل حديث گفت: «من از سخنان تو چيزي نمي‌فهمم و فقط به آنچه احمدبن حنبل گفته است، ايمان دارم.» سپس اشعري براي جلب نظر اهل حديث، کتاب «الإبانه» را نوشت که تا حدي بيان‌کننده عقيده اهل حديث است.1

با پيدايش مکتب اشعري، شکاف عظيمي بين اهل حديث و اين گروه از اهل سنت پديد آمد و پيوسته در جنگ و جدال بودند که گاهي به خونريزي مي‌انجاميد؛ زيرا همان‌طور که گفته‌ شد، اشعري اصلاحاتي در عقيده اهل حديث انجام داد و براي خود در مسائل عقيدتي مقامي قائل شد.

در تمام اين دوران که اهل حديث دريک طرف و اشاعره در طرف ديگر بودند، هرگز «سلف» و «سلفيه» به عنوان مذهب مطرح نبود تا اينکه ابن تيميه (م 728 هـ) دعوت به شيوه «سلف» را شعار مکتب خود ساخت؛ ولي در عين حال، از کلمه «سلفيه» بهره نمي‌گرفت و مي‌گفت: «ما تابع اهل سنت و جماعت هستيم که در سه قرن نخست زيسته‌اند»: يعني از سال 11 تا 300 هجري قمري.

پس از گذشت ابن تيميه و هجوم فقيهان همه مذاهب به او، دعوت به پيروي از اهل حديث، آن هم به شيوه اين گروه محدود، چندان رونقي نداشت و برخي از شاگردان او، مانند ذهبي (م 748 هـ) و ابن قيم (م751 هـ) و ابن کثير (م 774 هـ) نتوانستند شيوه او را ترويج و گسترش دهند و پيرواني فراهم آورند؛ زيرا او در نقطه‌اي اين فکر را مطرح کردکه مرکز علم و دانش و قله فقاهت بود، مانند شام و مصر.

اين شيوه در سالهاي بعد، به وسيله محمدبن عبدالوهاب (م 1207 هـ) در سرزمين نجد که فاقد فرهنگ اسلامي و علماي برجسته بود، احيا گرديد و گسترش يافت. سپس بر اثر پشتيباني آل سعود در سرزمين نجد به صورت مذهب رسمي درآمد و با تسخير حرمين شريفين در پرتو حمايت استعمار بريتانيا، اين مذهب بر اين مناطق تحميل گشت و تمام مراکز علمي و دانشگاه و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمي در اختيار آنان قرار گرفت و گروه هاي ديگر از اين حوزه‌ها بي‌بهره شدند.

از نظر محققان، شعار سلفيه نخست در مطبوعات مصر مطرح شد؛ آنگاه که مصر در اشغال انگلستان درآمد و گروهي از مصلحان مانند سيدجمال‌الدين اسدآبادي (م1316هـ) و شيخ محمد عبده (م1323هـ) در مقابل هجوم فرهنگ و تمدن غرب، تصور کردند که رهايي از چنگ اشغالگران اين است که مردم را به همان اسلام پشتيبان دعوت کنند؛ در مقابل گروهي که فريب فرهنگ غربي را خورده و بيشتر در آنها هضم شده بودند.

گروه نخست اصلاحگر براي اينکه حرکت خود را با شعاري زيبا همراه کنند، شعار «سلفيه» را انتخاب کردند تا بگويند ما پيرو اسلام راستين قرون نخستين هستيم؛2 ولي هرگز آنان از احياي اين مکتب، قصد تکفير ديگران يا ايجاد شکاف در ميان مسلمانان را نداشتند، بلکه روي خوش‌بيني به صحابه و تابعان، اين مسلک را ترويج کردند. درسال 1929 که جمعيت «اخوان‌المسلمين» در مصر تشکيل شد، آنها نيز به اين مسلک رغبت نشان دادند و خيال مي‌کردند که پيروي از گروه‌هاي نخست اسلامي (صحابه و تابعين)، نجات بخش امت‌هاي است ولي در عين حال به همه فرق، روي خوش نشان داده و غالباً به مسائل سياسي و در رأس آنان تأسيس حکومت پرداختند؛ اما سلفي‌گري در نجد که خود را وارث محمدبن عبدالوهاب مي‌دانست، موجي از تندروي و سختگيري به راه انداخت و کم‌کم به تکفير همه مسلمانان پرداخت و گاهي براي ساکت کردن مخالفان، شيعه را تکفير کرده و اشاعره و صوفيه و مذاهب ديگر را اهل بدعت خواند و مدعي شد که اسلام ناب محمدي در اختيار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت براي همگان حجت است و هرکس از اين راه، عدول نمايد، بدعت‌گذار يا خارج از اسلام است.

بايد توجه داشت که اکنون سلفي‌هاي نجدي، يکدست نيستند، بلکه گروهي «سلفي تبليغي» هستند، ولي گروهي ديگر گام فراتر نهاده، «سلفي جهادي» مي‌باشند و مي‌گويند با تشکيل جنبش‌هاي مسلحانه زيرزميني بايد دولت‌ها را سرنگون کرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصيل را پياده کرد.



روش فکري سلفيه
مسأله مهم، آگاهي از روش فکري آنهاست. آنها دو روش دارند که به هم نزديک است:

* گروهي فقط کتاب و سنت را حجت مي‌دانند و از داوريهاي عقل کمک نمي‌گيرند؛

* گروهي ديگر مي‌گويند قرآن و سنت وقتي براي ما حجت است که با فهم «سلف» همراه باشد؛ زيرا ما آيين خود را از آنها گرفته‌ايم.

آنان در تعبد به نص (کتاب و سنت)، بين خبر واحد و خبر متواتر فرق نمي‌گذارند؛ حتي خبر واحد را در تبيين عقايد و معارف، حجت مي‌دانند و اخيراً در سمينار عربستان سعودي درباره «حجيت خبر واحد در عقايد»، همگان تصريح کردند که قول ثقه در عقايد براي ما حجت است. بر همين اساس است که خدا را با صفات بشري توصيف مي‌کنند و براي او خنده و گريه و آمد و رفت و نشستن و پا نهادن در جهنم و صداي جرجر تختي که روي آن مي‌نشيند، مانند صداي کجاوه، قائل هستند!3

اکنون درباره شيوه آنان در استنباط عقايد، چند سؤال را مطرح مي‌کنيم:

پرسش‌هايي از سلفيه
آنان مي‌گويند بايد از صحابه و تابعان پيروي کرد، زيرا فهم آنان، مقياس حق و باطل است. آنان در اين مورد، با حديث منقول رسول خدا صلي‌الله عليه و آله استدلال مي‌کنند که فرمود: «خير القرون قرني، ثم‌الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم...: بهترين مردم، مردم زمان من هستند؛ سپس مردمي که پس از آنان مي‌آيند، سپس مردمي که بعد از آن گروه مي‌آيند.»4

آنگاه دوران هر کدام از سه گروه ياد شده را صد سال تخمين مي‌زنند که مجموعاً بالغ بر سيصد سال مي‌شود. ابن تيميه و پيروان مکتب او، با اين حديث، سه قرن نخست اسلامي را که هر قرني از نظر آنان صد سال است، ملاک حق و باطل شمرده و آنچه را که در اين زمان انجام گرفته و يا عملاً برآن صحه گذارده‌اند، کاملاً مي‌پذيرند؛ چون پيامبر صلي‌الله عليه و آله در اين حديث، سه قرن را قرن ممتاز شمرده است. امتياز اين قرنها به خاطر کساني است که در آن سيصد سال زندگي مي‌کردند و لازمه خير و نيکي آنان اين است که گفتار و سکوت آنان را حجت بدانيم. اين نظريه، با ابهامات زيادي همراه است.


سئوال اول
«قرن» در لغت عرب، برخلاف اصطلاح معاصر ـ به معني صد سال نيست، بلکه به معني جمعيتي است که در يک زمان با هم زندگي مي‌کنند و سپس جمعيت ديگر جاي آنان را مي‌گيرند و قرآن مجيد هم کلمه «قرن» را در همين معنا به کار برده است. واژه «قرون» در قرآن کريم هفت بار به کار رفته و هرگز از آن، «قرن» اصطلاحي يعني صد سال اراده نکرده، بلکه آن را به معناي مردم يک زمان به کار برده است؛ اينک نمونه‌ها:

1. الم يرواکم اهلکنا من قبلهم من قرن مکناهم في‌الارض مالم نمکن لهم و ارسلنا السماء عليهم مدراراً و جعلنا الانهار تجري من تحتهم فاهلکناهم بذنوبهم و انشأنا من بعدهم قرناً آخرين: آيا نديده‌اند که چه اندازه پيش از ايشان جمعيت‌هايي را نابود کرديم که در زمين، آنان را توانمند ساخته بوديم؛ به گونه‌اي که به ايشان آن توان را نداده‌ايم و از آسمان به فراواني براي آنها باران فرستاديم و جويها از زير آنان روان ساختيم، ولي سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود کرديم و جمعيتي ديگر پديد آورديم. (انعام، 6) بنابراين تفسير حديث «خير القرون» به سيصد سال، هيچ پايه و اساسي ندارد و اصطلاح امروز نمي‌تواند، قرينه بر تفسير حديث باشد.

ابن منظور در لسان العرب نوشته است: «قرن، نسلي را مي‌گويند که پس از نسل ديگر مي‌آيد و در مقدار فاصله زماني اين دو فصل اقوال گوناگوني هست؛ مانند: 1. ده سال، 2. بيست سال، 3. سي سال، 4. شصت سال، 5. هفتاد سال، 6. هشتاد سال.»

در «نهايه» ابن اثير آمده است: قرن، مردم يک زمان و از ماده «اقتران» گرفته شده است. گواه براينکه «قرن» به معني مردم يک زمان است، شعر شاعر مي‌باشد که گفته است:

اذا ذهب القرن الذي انت فيهم

و خلفت في قرن فأنت غريب

يعني: هرگاه مردمي که تو در ميان آنها هستي بروند، و تو در ميان مردمي ديگر بماني، در اين هنگام غريب هستي.5

ابن حجر عسقلاني در تفسير حديث «خير القرون...» که در صحيح بخاري آمده، قرن را به معناي مردم يک زمان تفسير کرده است: «القرن: اهل زمان واحد متقارب اشترکوا في امر من الامور و يقال: ان ذلک مخصوص بما اذا اجتمعوا في زمان نبي أو رئيس يجمعهم علي ملة أو مذهب أو عمل، و يطلق القرن علي مدة من الزمان:6 قرن، مردم يک زمان را مي‌گويند که در کاري از کارها با هم شريک باشند و گاهي به مردمي مي‌گويند که در زمان يک پيامبر يا رئيس باشند که آنها را بر يک روش يا مذهب يا کاري متحد سازد و قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نيز گفته مي‌شود.»

ابن حجر سپس با يک محاسبه خيالي کوشش کرده است که مدت آن را صد سال معرفي کند تا بتواند سيصد سال اول تاريخ اسلامي را شامل شود.7 او گفته است چون يک نفر از صحابه به نام ابوالطفيل پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را بايد يکصد سال گرفت؛ در حالي که ميزان، حال اکثريت صحابه است؛ نه فرد نادر آنها و غالب آنها در هفتاد سالگي درگذشته‌اند. اتفاقاً خود وي معتقد است: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.

يادآور مي‌شويم با اختلاف کثيري که در مدت اين زمان هست، نمي‌توان آن را به صد سال تفسير کرد. از اين گذشته، قرآن بهترين مدرک است که هرگز قرن را به معني صد سال نگرفته، بلکه مردم يک زمان دانسته که حداکثر مدت را شصت سال حساب مي‌کنند، نه بيشتر.

فرض کنيم مقصود همان سيصد سال اول است؛ اکنون مي‌پرسيم چگونه مي‌توان آنها را، شريف‌ترين قرنها خواند در حالي که آنچه که اهل حديث بدعت مي‌خوانند، همگي در همان صد سال نخست يا کمي بيش از آن بوده است؟

ـ ظهور «خوارج» در سال 39 هجري آغاز شد و بعداً هم ادامه يافت و به فِرَق گوناگون تقسيم شدند.

ـ پايه‌گذار «مرجئه» حسن بن محمد حنفيه است و او در اواخر قرن نخست درگذشت؛ هرچند «ارجاء» در طول زمان معاني مختلفي به خود گرفته است.

ـ «قدريه» از معبد بن عبدالله جهني بصري (متوفاي 80هـ) آغاز شد. پس از او پرچم «قدريه» را غيلان بن مسلم دمشقي به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آويخته شد.

ـ «معتزله» در سال 105 هـ پي‌ريزي شد، آنگاه که واصل بن عطا از مکتب استادش، حسن بصري جدا شد و اعتزال را پي‌ريزي کرد.

بنابر اين اکثر مذاهب و فرق باطله از نظر «سلفيه» در آخر قرن اول، و اوايل قرن دوم پديد آمده است. چگونه مي‌توان آن سه قرن را، «خيرالقرون» خواند؟ خلاصه اينکه حديث «خيرالقرون» از دو نظر مخدوش است:

1. از نظر تفسير کلمه «قرن» به صد سال و کليه کساني که در اين سه قرن مي‌زيسته‌اند؛

2. از نظر واقعي و تحقق خارجي؛ زيرا مذاهب انحرافي در همان دو قرن نخست رشد کرد و گسترش يافت و گروه‌بندي ‌ها در آن زمان پديد آمد.


سئوال دوم
خصيصه انساني، همواره، داشتن اختلاف و تفاوت در فکر و انديشه است و اصحاب پيامبرصلي الله عليه و آله و حتي تابعان، از اين خصيصه مستثني نبودند و حتي در عصر رسول خدا صلي‌الله عليه و آله، تا چه رسد به زمان پس از درگذشت آن حضرت، برداشتهاي مختلفي از اسلام داشتند که اينک به نمونه‌هايي اشاره مي‌کنيم:

1. اختلاف در غنايم جنگي بدر: ياران پيامبر(ص) پس از پيروزي در جنگ بدر درباره اسيران جنگي و غنايم به دو گروه تقسيم شدند: گروهي اصرار بر کشتن آنان و گروهي بر گرفتن فديه و آزاد کردن آنان داشتند و اين اختلاف به قدري شديد بود که قرآن به نکوهش آنان پرداخت: لولا کتاب من الله سبق لمسکم فيما اخذتم عذاب عظيم: «اگر نوشته ثابتي از جانب خدا از پيش نبود، در اين کاري که در پيش گرفته‌ايد، کيفر بزرگي به شما مي‌رسيد» (انفال،68)

2. صلح حديبيه: در صلح حديبيه که پيامبر(ص) با قريش صلح کرد و حتي حاضر شد لقب رسول الله(ص) را از کنار نام خود در عهدنامه بردارد، موجي از اختلاف پديد آمد. گروهي صلح نامه را مايه ذلت خواندند و به يکديگر مي‌گفتند: «فعلام نعطي الدنيه في ديننا»، ولي گروه ديگر تسليم رسول خدا بودند.8

3. روزه در سفر: رسول گرامي(ص) در سال هشتم هجري، در روز دهم ماه رمضان از مدينه خارج شد و هنگامي که به نقطه‌اي به نام «کراع الغميم» رسيد، کاسه آبي خواست و آن را بلند کرد و همه مردم ديدند. آنگاه حضرت از آن نوشيد. به رسول خدا گفتند که برخي به حالت روزه باقي مانده‌اند، فرمود: «اولئک العصاة، اولئک العصاة:‌آنها گنهکارند،‌آنها گنهکارند.»9

4. جلوگيري از نگارش نامه‌اي براي امت: رسول گرامي(ص) در بستر بيماري بود و گروهي از ياران، گرد او را گرفته بودند. «قلم و کاغذي بياوريد تا چيزي بنويسم که بعد از من گمراه نشويد.»‌ گروهي با آوردن قلم و کاغذ موافقت و گروهي سرسختانه با آن مخالفت کردند. آنگاه که رسول خدا اختلاف آنان را ديد، فرمود: «برخيزيد! شايسته نيست نزد من با يکديگر کشمکش کنيد.»10

حال با وجود اختلاف در ميان صحابه، تکليف چيست؟ آيا مجاز هستيم به هرکدام عمل کنيم يا راهي براي ترجيح وجود دارد؟


اختلاف پس از درگذشت رسول خدا(ص)
اختلاف فکري در ميان انسان‌ها، امري طبيعي است و صحابه و تابعين هم از اين امر طبيعي مستثنا نبودند و اختلاف آنان در مسائل عقيدتي و شرعي بيش از آن است که در اينجا ذکر شود. هنوز آب غسل پيامبر نخشکيده بود که در گزينش خليفه اختلاف نظر شديدي در ميانه صحابه بروز کرد که حتي کار به زدو خورد کشيد و اگر کسي تاريخ سقيفه را در تاريخ طبري و ديگر کتاب‌هاي تاريخي بخواند، عمق اختلاف را درک مي‌کند.

پس از استحکام پايه‌هاي خلافت، اختلاف در فکر و انديشه، در ميان اصحاب گسترش يافت و ريشه‌هاي فِرَق اسلامي از قدريه و مرجئه و معتزله و مجسمه و همه و همه در قرن اول تاريخ اسلامي پديد آمدو در دوران تابعين و تابعين تابعين رو به فزوني نهاد.

اکنون اين سؤال مطرح مي‌شود: اگر بايد فهم و برداشت «سلف» را ملاک فهم قرآن و سنت بگيريم، مقصود کدام فهم و کدام برداشت است؟ اين «هفتاد و سه فرقه» در همان اعصار نخست‌پديد آمدند و جمعيت‌هايي را به خود وابسته ساختند؛ پس چرا شما همه آن‌ها را جز يکي در آتش دوزخ مي‌دانيد و تخطئه مي‌کنيد؛ در حالي که آنها هم از «سلف» بودند؟

شديدترين جنگ‌ها و نزاع‌ها، در سه قرن نخست اسلامي و در هنگام حکومت امويان و عباسيان رخ داد و هرکدام از اين نحله‌ها، براي خود مکتب و منطقي داشتند. چگونه مي‌توان همه اين اختلافها را ناديده گرفت و يک «سلف صالح» منسجم و دور از اختلاف تصور کرد که در همه مسائل، ملاک سنجش حق و باطل باشد؟


سؤال سوم
اگر بناست بر فهم و درک «سلف صالح» در سه قرن اول مراجعه کنيم، چرا فهم اهل بيت(ع) و سخنان آنان ميزان حق و باطل نباشد؟آنان خود از سلف صالح و برترين آنها و بي‌‌نيازترين امت اسلامي در فهم مسائل ديني از ديگران بودند و پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله آنان را همتا و همسنگ قرآن قرار داد و فرمود: «اني تارک فيکم الثقلين، کتاب الله و عترتي، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً:11 من در ميان شما دو چيز گرانبها يعني قرآن و اهل بيت خودم را برجا مي‌گذارم که اگر از آنها پيروي کنيد هرگز گمراه نمي‌شويد».

چرا اين همه روايات از پيامبر گرامي(ص) درباره دخت گرامي‌اش که او را «سيدة نساءالعالمين: سرور زنان جهان» و فرزندانش را مانند «سفينه نوح»12 معرفي کرد، مورد توجه قرار نگيرد و به ‌آن‌ها مراجعه نشود در حالي که آنان گل سرسبد سلف صالح بودند؟


سؤال چهارم
مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پيامبر(ص) را خاتم رسالات و نبوت او را پايان بخش نبوتها مي‌دانند و آنچه مربوط به دين و شريعت است، بايد از خود رسول خدا(ص) به مردم برسد. با توجه به اين اصل، چگونه مي‌توان «فهم صحابي» را براي ديگران حجت دانست، در حالي که معناي آن اين است که هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنا بسته نشده است و يکي از حجت‌هاي خدا، فهم و اجتهاد صحابه است؟

شوکاني ـ از طرفداران مسلک وهابي ـ به اين حقيقت اعتراف کرده است: «حق، اين است که قول صحابي حجت نيست. خدا بر اين امت، جز يک پيامبر و رسول نفرستاده است. صحابه و کساني که پس از آنان مي‌آيند، همگان مکلفند از کتاب و سنت، پيروي کنند، آن کس که بگويد جز کتاب و سنت، حجت ديگري هست، در دين خدا چيزي را گفته است که خدا به آن، امر نکرده است.»13


سؤال پنجم
سلفي‌ها غالباً روي «سلف صالح» تکيه مي‌کنند. اگر قيد صالح، قيد احترازي است که سلف را به دو گروه صالح و غيرصالح تقسيم مي‌کند، اين خود، مشکل‌آفرين است که چگونه صالح را از غيرصالح تشخيص دهيم؟‌آيا حکام اموي که خون اهل بيت پيامبر(ص) و هزاران بي‌گناه را ريختند، نيز از سلف صالح هستند؟‌آيا خلفاي بني‌عباس که نخستين خليفه آنان لقب «سفاح: خونريز» به خود گرفت، از «سلف صالح» است؟ محدثان و فقيهاني که با اين نظام‌ها همسو بودند و توجيه گر کارهاي آنان بودند، از کدام دسته‌اند؟ صالحنديا طالح؟

مسلماً اين گروه، قيد صالح را قيد توضيحي مي‌دانند و همه «سلف» را صالح مي‌شمارند،‌ولي تاريخ به شدت آن را رد مي‌کند. از نظر منطق «سلفيه»، چگونه مي‌توان قتل خليفه سوم را توجيه کرد؟ مقتول از «صحابه» و قاتلان از «صحابه» و «تابعان» بودند؟ چگونه مي‌توان جنگهاي سه‌گانه «جمل» و «صفين» و «نهروان» را تبيين نمود؟ آيا کساني که بر ضد خليفه منتخب قيام کردند، همگان سلف صالح بودند؟ سلفي‌ها در اين مقام مي‌گويند: «ما نبايد درباره آنان سخن بگوييم. خدا شمشيرهاي ما را از خون آنها پاک دانسته است. پس زبان خود را نيز آلوده نکنيم».

اکنون بايد پرسيد: اين منطق از آن کيست؟ آيا سخن وحي است يا سخن يک بشر خطاکار؟ چگونه مي توانيم درباره تابعان سخن بگوييم، اما درباره صحابه حق گفتن نداريم؛ در حالي که قرآن درباره همين خطوط قرمز بسيار سخن گفته است؟ از اين گذشته، ما مي‌خواهيم دين خود را از آنان بگيريم و با سکوت، مشکلي حل نمي‌شود.


سوال ششم
اگر ميزان فهم و درک، «سلف» است، نتيجه اين مي‌شود که عقل و شعور خود را تعطيل کرده، فقط گوش به سخنان سلف بدهيم؛ بنابراين مسائلي که «سلف» درباره آنها چيزي نگفته‌اند، نبايد مطرح شود؛ لذا يکي از انتقادها درباره نظريه احمدبن حنبل که قرآن را قديم معرفي مي‌کرد، اين است که قرآن و سنت درباره قديم بودن يا حادث بودن قرآن سخن نگفته است، پس چگونه او در اين باره اظهار نظر مي‌کرد؟! چگونه مي‌توان به نظريه سلف اکتفا کرد، در حالي که هزاران مساله در عرصه عقايد و احکام براي خود پاسخ مي‌طلبد؟ چگونه مي‌شود از کنار اين مسائل بگذريم و پاسخ دين خاتم را در آن موارد بازگو نکنيم؟


سؤال هفتم
روش «سلف» اين بود که گوينده شهادتين را مسلمان تلقي کرده و هرگز قلوب مردم را نمي‌شکافتند و از عقيده آنها تفتيش نمي‌کردند. از رسول خدا(ص) نقل کرده‌اند که فرمود: «من نيامده‌ام تا قلوب مردم را بشکافم و از درون آنها مطلع شوم» اين در زماني بود که خالد بن وليد به پيامبر گفت: «بسياري از نمازگزاران، به زبان چيزي را مي‌گويند که در دل قبول ندارند». پيامبر صلي‌الله عليه و آله در پاسخ فرمود: «اني لم اؤمر ان أنقب عن قلوب الناس ولا أن أشق بطونهم:14 من هرگز مامور به تفتيش قلوب مردم و شکافتن درون آنها نشده‌ام».

بنابراين سلف صالح از نظر سلفي‌ها بر همين روش بودند و جز گروه اندکي به نام «خوارج»، کسي اهل «تکفير» نبود. آري، به خود حق مي‌دادند که نقد کنند؛ اما به خاطر اختلاف فکري و عقيدتي و عملي، يکديگر را تکفير نمي‌کردند. اکنون خلفي که ادعاي پيروي از اين «سلف صالح» دارند، تنها با سلاح تکفير و تفجير (انفجار و عمليات انتحاري) با مسلمانان روبرو مي‌شود. اکنون موج تکفير که از سوي جريان سلفي به راه افتاده، آبروي اسلام را در جهان به خطر انداخته و احياگر انديشه باطل کشيشان است که مي‌گفتند: «اسلام، در پرتو شمشير پيشرفت کرده است!» چرا؟


سؤال هشتم
اکنون که منبع فکري، کتاب و سنت است، کتاب و سنت بر عقل بسيار تاکيد مي‌کنند. واژه «عقل» در قرآن 49 بار آمده است و واژه‌هاي «نُهي» و «لُبّ»، مکرراً به کار رفته است. سرانجام، ما خدا را و رسالت پيامبر(ص) را با عقل شناخته‌ايم. چگونه اين خلف صالح به سلف صالح نسبت مي‌دهد که بهره‌گيري از عقل، کار «عقليون» است و «عقليون» جايگاهي در ميان مسلمانان ندارند؟

آنان توجه ندارند که کنار نهادن خرد و بي‌اعتنايي به آن سبب مي‌شود که اصل دين متزلزل شود؛ زيرا اساس دين که همان شناخت خدا و شناخت انبيا و آخرين پيامبر(ص) است، تنها با کتاب و سنت، انجام نمي‌پذيرد. حتي قرآن مجيد، «توحيد در خالقيت و ربوبيت» را با قانون خرد ثابت مي‌کند و مي‌فرمايد: «لوکان فيهما آلهة الا الله لفسدتا: اگر در آسمان و زمين، خداياني جز الله وجود داشتند، آن دو تباه و نابود مي‌شدند». (انبياء 22)

در پايان يادآور مي‌شويم شيوه سلف صالح در تمام برخوردهاي نظامي، بر نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم بود و رمز موفقيت و گسترش سريع اسلام، در گرو همين عدم مداخله در آداب و فرهنگها بود. پس ازمساله توحيد و اعتقاد به سراي ديگر و نبوت پيامبر اسلام و به پا داشتن نماز و پرداخت زکات، در بقيه مسائل، کوچکترين مداخله‌اي نمي‌کردند. در حقيقت هدف اين بود که انسانها از بندگي غيرخدا به بندگي خدا در آيند و هرگاه به اين امر، اعتراف مي‌کردند، بقيه مسائل به خود آنها واگذار مي‌شد، مگر آنکه مسائلي مانند شراب و قمار مطرح شود، که فقط حد شرعي اجرا مي‌شود؛ آن هم با رعايت همه شرايط که در موارد اندکي، تحقق مي‌يافت؛ ولي آيا روش اين «سلفي ها» هم همين است؟ آيا افراد، در انجام وظايف ديني خود در حرمين شريفين آزادند؟ مساله «زيارت قبور» و «توسل به ارواح مقدسه» يکي از مسائل فرعي است که هرگز سلف صالح آنها را مطرح نمي‌کردند؛ ولي الان در رأس تمام امور قرار گرفته است. گسترش قمار و شراب و روابط نامشروع دختر و پسر و تاسيس بانک‌هاي ربوي، تربيت نسل نو و رساندن پيام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامي، اصلاً براي آنها مطرح نيست.

اشغال سرزمين‌هاي اسلامي، سيطره کفار بر مسلمانان و به خاک و خون کشيده شدن مسلمانان بي‌گناه و غصب اراضي و خانه‌هاي آنان، اصلاً مورد نظر اين سلفي‌ها نيست و آنها خود را به غفلت زده‌اند و همه اين امور را ناديده مي‌گيرند و نسبت به آنها احساس وظيفه نمي‌کنند؛ فقط به يک رشته مسائل فرعي و جزيي پرداخته‌اند. حالا ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ به همين دليل، در طول فعاليت اين گروه‌ها، اسلام و مسلمانان نه تنها به عزت و کرامت دست نيافتند، بلکه روز به روز در دام کفار گرفتارتر و دچار آسيب و شکست بيشتر شدند.

ما در اينجا دامن سخن را کوتاه کرده و از عالمان واقعي اسلام، در هر مکان و منطقه‌اي که زندگي مي‌کنند، خواهان تشکيل يک همايش بي‌طرف، درباره دعوت به وحدت و تقريب و اصلاح روشهاي فکري و اعتقادي هستيم تا خلف اين امت نيز همچون سلف آن به عزت و کرامتي که مورد نظر خدا و رسول است، دست يابند.



پي‌نوشتها:

1. تبيين کذب المفتري، قسم تعليقه، ص 391.

2. دکتر محمد سعيد رمضان البوطي، السلفية مرحلة زمينة مبارکة لا مذهب اسلامي، ص 232 ـ 233.

3. عين عبارت آنان در پاره تختي که خدا روي آن مي‌نشيند، اين است: «له أطيط کأطيط الرجل» به خاطر سنگيني وجود اقدس الهي، عرش او به سان تخته‌هاي کجاوه و تخت روان صدا مي‌کند.

4. صحيح، بخاري، حديث شماره 2652، 3651 و 6429

5. لسان‌العرب، ج 13، ص 313، ماده «قرن»؛ قاموس‌المحيط، ج 4 ص 208.

6. فتح‌الباري، ج 7، ص 4، باب فضائل اصحاب النبي صلي‌الله عليه و آله.

7. همان.

8. سيره ابن هشام، ج3، ص346.

9. نووي، شرح صحيح مسلم، ج7، ص32.

10. صحيح بخاري، حديث114.

11. صحيح مسلم، ج7، ص123 – 122؛ ترمذي، شماره‌ي 874؛ کنزالعمال، ج1، ص44 و حاکم مستدرک، ج3، ص148.

12. مستدرک حاکم، ج3،‌ص151.

13. بحوث مع اهل السنة و السلفية،‌ ص235.

14. صحيح مسلم، باب زکاة، حديث شماره 2341.

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر