( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: استاد رزمجو از شاگردان مکتب استاد محمدتقي شريعتي و دوستان ديرين آيت‌الله خامنه‌اي و دکتر علي شريعتي در مشهد است که کارنامه فرهنگي او بر اهل پ‍ويش و پ‍ژوهش پوشيده نيست. عمرش بلند باد.

بازخواني کارنامه جريان روشنفکري در ايران و اصناف و جريانات دروني آن، در طول صدواندي سالي که از مشروطيت مي‌گذرد، هماره از دغدغه‌هاي نظري متفکران ايراني بوده است. هر چند که اين سؤال تکراري به نظر مي‌رسد، اما براي آغاز گفت و شنود ما ضروري است، و آن اينکه از منظر شما و با اتکا به مباني موجود، روشنفکر و روشنفکري چه مفهومي دارد؟ 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. همانطور که جنابعالي به درستي اشاره فرموديد بايد سخن خود را از معناي روشنفکر و روشنفکري از نظر لغوي آغاز ‌کنم. روشنفکر ترجمه انتلکتوئل است که البته بار سياسي، معنوي و... خود را دارد. البته از نظر جامعه و در ذهنيت مردم چيزي که لغتنامه دهخدا معرفي مي‌کند، نيست.
در واژه‌نامه دهخدا آمده است روشنفکر کسي است که داراي انديشه و فکر روشن باشد، بدين معنا که در امور عالم و جامعه خود با نظر باز و متجددگرايانه مي‌نگرد و نيز نوگراست.
بعضي واژه‌ها غير از معني تحت‌اللفظي‌شان بارهاي مختلفي را به دوش مي‌کشند. اين بارها به زادگاه واژه بستگي دارد که در کجا و چه شرايطي به وجود آمده است. سابقه کلمه انتلکتوئل يا روشنفکر به اوايل دوره رنسانس و انقلاب صنعتي در اواخر قرن 15 و اوايل قرن 16 برمي‌گردد. رنسانس به معني احيا و تجديد زندگي و در واقع به معناي تجديد حيات علمي در قرون وسطي، در اروپاي تحت نفوذ کليسا و انگيريسيون (تفتيش عقايد) است که در آن دانشمندان و محققين به‌خصوص عالمان علوم تجربي سوزانده مي‌شدند، از جمله گاليله که موضوع چرخيدن زمين به دور خورشيد را مطرح کرد که کليسا مي‌خواست او را بسوزاند و وادارش کرد که از حرف خود برگردد. براي شرح بيشتر امثال اين وقايع مي‌توان به کتاب تاريخ تمدن ويل دورانت مراجعه کرد. در برابر اين اعمال کليسا دانشمندان و روشنفکران اروپا موضع‌گيري مي‌کنند و آن را قابل تبعيت نمي‌شناسند و اصالت خرد و اصالت تفکر (Rationalism) و اومانيسم (اصالت انسان)را پيش مي‌کشند، انسان بدون خدا. اينها معتقدند انسان صاحب نيروهاي زيادي از جمله آن چيزي است که تاکنون خدا مي‌انگاشته است، او اگر خرد خود را به کار بيندازد، نياز به خدا ندارد. 

در نتيجه اولين طبقه‌اي که اصطلاحاً آزادانديش و طرفدار خرد و عقل بودند، روشنفکران بودند. همين جا و در ميانه بحث هم بايد يادآورشد که در اسلام هم بزرگ‌ترين نعمتي که خداوند به انسان داده، نعمت خرد تلقي شده است. حتي حديثي از پيامبر(ص) نقل شده است که ما براي پيدا کردن راه زندگي و حل مشکلاتتان دو نعمت در اختيارتان گذاشته‌ايم: يکي حجت دروني و ديگري حجت بيروني. حجت دروني، عقل انسان و حجت بيروني انبيا(ع) هستند. 

به هرحال در پي فشارهاي کليسا در قرون وسطي، قشر مقاومي در برابر آن به وجود مي‌آيد که آزادانديش‌اند، تحمل وضع موجود را ندارند و به دنبال ايجاد تحول در شيوه انديشيدن نخبگان و نهايتاً مردم هستند و در نتيجه، واژه انتلکتوئل و روشنفکر در اروپا در کشورهايي مثل ايتاليا، فرانسه، آلمان و انگلستان زاده مي‌شود و سپس به ساير کشورها سرايت مي‌کند. از آنجا که نخستين واکنش روشنفکري در اروپا، موضع‌گيري عليه کليسا به عنوان مرکز ديانت آنجاست، متأسفانه اين نگرش به ساير کشورهاي غيرمسيحي هم تعميم پيدا مي‌کند. روشنفکران اروپايي عليه دين تحريف شده و منحط کليسا قيام مي‌کنند، ولي بعد افراد غافل آن را به کليت اديان تعميم مي‌دهند و همين حالا هم در کشور ما روشنفکر به کسي اطلاق مي‌شود که کم و بيش با ديانت موافق نيستند. 

و حتي رويکرد دين‌ستيزانه دارند... 

بله، حتي دين‌ستيزي نيز در رفتار ايشان ديده مي‌شود. بعد از مخالفت روشنفکران با ارباب کليسا، اروپا حقيقتاً دچار تحول مي‌شود و رنسانس در امور هنري و صنعتي و همه شئونات اجتماعي و اقتصادي به خودنمايي مي‌پردازد و اساساً اروپا در خط ترقي و تعالي مي‌افتد، مخصوصاً در علوم تجربي و هنرها و صنعت. فکر مي‌کنم اين سخن از محمد عبده باشد که مي‌گويد: «اروپا از وقتي که از دين برگشت، به همه چيز رسيد و ما مسلمان‌ها از زماني که ديانتمان را از دست داديم، همه چيزمان را از دست داديم». 

کم وکيف ورود افکار و انگيزه‌هاي روشنفکرانه به ايران هم از فصول در خور مطالعه است. عمدتاً آن را به آغاز مشروطيت منسوب مي‌کنند، اما عده‌اي هم معتقدند که ادامه و قوت گرفتن اين رويکرد ريشه در اعزام محصلين به خارج در دوره رضاخان دارد.
پس از رنسانس انقلاب‌هاي مختلفي در اروپا روي مي‌دهند، از جمله انقلاب کبير فرانسه و انقلاب اکتبر شوروي و در نتيجه مراودات سياسي و اقتصادي بين اين کشورها با ايران هم پيش مي‌آيد. محصليني که در دوره رضاخان به تقليد از آتاتورک به کشورهاي اروپايي اعزام مي‌شوند با افکار افرادي چون ولتر، روسو، منتسکيو، کانت، ديدرو و... آشنايي پيدا مي‌کنند. کتاب‌هايي در طرفداري از انديشه‌هاي اين افراد نوشته و به زبان‌هاي زنده دنيا ترجمه مي‌شوند، از جمله زبان فارسي. از اين گذشته مستشرقين اروپايي با اغراض مختلفي به ايران مي‌آيند ـ ‌البته من به همه آنها بدبين نيستم، عده‌اي از آنها واقعاً باستان‌شناس، ادب‌شناس و پژوهشگر هستند و حتي بعضي از آثار ارزشمند ما از قبيل شاهنامه به دست همين‌ها به زبان‌هاي اروپايي ترجمه مي‌شود‌ـ و در نتيجه طبقه تحصيلکرده ايراني از اين طرق با اين افکار آشنايي پيدا مي‌کنند و حتي نهضت مشروطه هم تحت تأثير همين افکار پديد مي‌آيد، يعني روشنفکراني در ايران پيدا مي‌شوند که تاب مقاومت در برابر آن نظام ايستا را ندارند و به فکر مي‌افتند که اصلاحاتي (Reform) را در کشور به وجود بياورند و مشروطه را جايگزين نظام استبدادي کنند. اغلب طرفداران مشروطه هم تحت تأثير همين طرفداران اروپا هستند. 

و به همين دليل هم اولين نزاع شناخته شده تاريخ مشروطه بين دوگانه مشروطه‌خواه و مشروعه خواه ايجاد مي‌شود... 

اساساً نزاعي که بين مرحوم شيخ فضل‌الله نوري و مجلسيان آن روز پيش آمد، از همين فکر وارداتي سرچشمه مي‌گيرد. درد شيخ‌ فضل‌الله نوري که او را به عنوان خائن به مملکت شهيد کردند، درک نشد. اختلاف بين شيخ فضل‌الله نوري و مجلسيان غربزده در اين بود که: اينکه عده‌اي بنشينند و تمامي شئون زندگي مردم را بر اساس رأي شخصي خود تعيين کنند، مطابق رضاي خداوند نيست و بايد به قرآن و وحي مراجعه کرد. او را متهم کردند که مخالف آزادي و اراده مردم و طرفدار استبداد است و بعد هم به آن طرز غم‌انگيز اعدامش کردند. در آن دوره اکثر مجلسيان ما طرفدار اصالت رأي بودند و متدين نبودند. اين مجلس فرمايشي به دوره رضاخان رسيد. 

اين نکته هم از نکات محل مناقشه است که اگر به زعم روشنفکران سکولار مشروطيت براساس مباني ليبرال دموکراسي نضج گرفته و امتداد يافته، چگونه به ديکتاتوري رضاخاني منتهي مي‌شود؟ 

رضاخان که ماهيتش معلوم بود. او و آتاتورک دو مهره غرب بودند تا به وسيله آنها دين‌زدايي کند. تاريخ خيانت‌هاي رضاخان به اين کشور و مردم مفصل است و حاصل آن جريان فکري، امثال تقي‌زاده‌ها بودند که اعتقاد داشتند اگر بخواهيم ترقي کنيم و سعادتمند شويم بايد از فرق سر تا نوک پا فرنگي شويم و در همين مسير هم پيش مي‌رفتند. حداقل نسلي از قبيل بنده که هم شاهد قبل از انقلاب و بعد از انقلاب بوده‌ايم، به اين مسائل برخورد کرده‌ايم. 

اصناف روشنفکران در آن دوره هم در خور تأمل هستند. شما اين جماعت را در آن مقطع به چند بخش تقسيم مي‌کنيد؟ 

روشنفکران زمان رضاخان چند دسته بودند؛ روشنفکران لائيک و بي‌دين که عده‌اي از آنها چپ‌گراها (کمونيست‌ها، حزب توده) و تحت تأثير مکتب مارکسيسم‌ـ‌لنينيسم و تابع مسکو بودند. دسته دوم روشنفکران سکولار و قائل به جدايي دين از سياست و معتقد بودند که بايد جامعه را از قيد ديانت خارج کرد. دسته سوم روشنفکران باستان‌گرا که ارتباط زيادي با ديانت نداشتند و مي‌خواستند افتخارات تاريخي را جايگزين مسائل مذهبي کنند که نمونه يا رهاورد مشخص‌اش همان حجاب‌برداري رضاخان و فسادهاي متعدد خاندان پهلوي است، در دوره پهلوي دوم قضاياي جشن 2500 ساله و تبديل تقويم هجري شمسي به تاريخ شاهنشاهي و امثالهم پيش آمد و براي اينکه احساسات ملي مردم ناآشنا را تحريک کنند و براي خودشان وجهه‌اي کسب کنند، حتي بزرگداشت فردوسي را هم برگزار کردند؛ در سال 1313 هزاره او را برپا و مستشرقين فراواني را از اروپا دعوت کردند و آرامگاه فردوسي در آن سال افتتاح شد. 

دوره رضاخان ازجنبه همکاري صميمانه روشنفکران مدعي آزاديخواهي بايک حکومت توتاليتر هم شايان تأمل است. آيا اين مقطع نمي‌تواند به مثابه آئينه‌اي براي صداقت آزمايي جريان روشنفکري مورد توجه قرارگيرد؟ 

همينطور است. با روي کار آمدن رضاخان و فرا رسيدن حکومت استبدادي و دين‌ستيز او- که از اسفندماه سال 1304 تا شهريور 1320 شمسي به طول انجاميد - و با توجه به افکار تجددخواهانه اين حاکم برآمده از سياست استعمارگر انگلستان که ظاهراً به نوسازي و مدرنيزه کردن ايران و تقليد اقدامات غرب‌گرايانه همتاي خود کمال آتاتورک در ترکيه اهتمامي خاص داشت و براي رسيدن به اين مقصود، سياست خود را بر تضعيف روحانيت و حوزه‌هاي علميه و تعطيل کردن مجالس عزاداري حضرت امام حسين(ع) و کشف حجاب پايه‌گذاري کرد و در مقابل به احياي مفاخر ملي و بزرگداشت پادشاهان ايران باستان دست مي‌يازيد که مظاهر آنها را مي‌توان در اجراي برنامه‌هايي چون تجليل از ايران‌دوستي فردوسي و برگزاري هزاره تولد او در سال 1313 شمسي و ساختن آرامگاه مجللي براي وي در شهر طوس دانست و به علاوه زمينه‌اي که توسط ايادي رژيم براي انجام پژوهش‌هايي درباره تاريخ، فرهنگ و زبان‌هاي ايران باستان فراهم مي‌شود، راه را براي تحقيقات مغرضانه ايران‌شناساني چون تئودور نولدکه آلماني هموار مي‌کند که اثر معروف خود را به نام «حماسه ملي ايران» به زبان آلماني مدون کرده است. کتابي که بزرگ علوي ـ‌که چپ‌گرا بود‌ـ آن را به فارسي برگرداند. آن هم تحقيقي که ضمن آن با طرح پرسش‌هايي واهي و بي‌ربط تخم شک را درباره مسلمان بودن حکيم فرزانه طوس، آن شاعر شيعي پرشور و ارادتمند به خاندان عصمت را در اذهان پاشيده و اظهار داشته است: بايد پرسيد کسي که پرستش ايران باستان در تن و جان او ريشه دوانده است، کسي که دشمن عرب است و با ملايمت درباره مذاهب ديگر قضاوت مي‌کند، کسي که دست بالا مسلماني بيش نيست، چطور شده است که نسبت به داماد پيامبر(ص)، علي(ع) آن ارادت و اخلاصي را ابراز مي‌دارد که تدريجاً در ميان بعضي از پيروانش تا درجه پرستش رسيده است؟! ببينيد اين مستشرق چه تخم فاسدي را مي‌کاود؟ هنوزهم بعضي‌ها تحت تأثير اين سخنان هستند. روشنفکران باستان‌گرايي که الان در خارج کشور هستند، به اين مطالب استناد مي‌کنند که من در آثارم در بحث ديانت فردوسي به آنان پاسخ داده‌ام. با اين همه همانطورکه اشاره فرموديد، هنوز آثار و رسوبات اين انديشه منحط در ذهن و زبان برخي متظاهران به فضل خودنمايي مي‌کند. 

بله، توجه داريد که دشمن چه مي‌کند و روشنفکران لائيک تا کجا پيش مي‌روند و شگفت است که پس از قريب 100 سال هنوز هم پاسخي سزاوار به سخنان امثال نولدکه داده نشده است. طرفه آنکه مترجم کتاب نيز که خود چپ‌گراست، با افزودن حواشي و پاورقي‌هايي بر اين کتاب، بعد ضد اسلامي و ضد ديني کتاب نولدکه را کامل کرده است! تمام تلاش نولدکه اين است که شاهنامه را کم‌ارزش‌تر از کتاب‌هاي هومر، فردوسي را غيرمسلمان و ايرانيان را مردماني مبالغه‌گو و متکبر معرفي کند. 

وضعيت بقاياي روشنفکران باستان‌گراي دوره پهلوي در ايران را چگونه مي‌بينيد؟ 

بقاياي روشنفکري باستان‌گراي دوران پهلوي، هنوز در خارج از کشور و نيز در ايران هستند. آنهايي که در ايرا‌ن‌اند، چندان جرئت ندارند افکار خود را آفتابي کنند، ولي از بعضي از ماهواره‌ها مي‌شنويم که هنوز کساني دلباخته ايران باستان هستند و گاهي حتي رضا پهلوي را هم در اين تلويزيون‌ها مي‌بينيم که به رغم صغرسن دردوره پادشاهي پدرش، براي گذشته‌ها آه مي‌کشد! اشتباه فاحش همه آنها به پيروان پايه‌گذاران نهضت روشنفکري اروپا برمي‌گردد. 

آنها حق داشتند در برابر کليسا واکنش نشان بدهند، زيرا در برابر يک دين منحط به پا خاستند و چون دين منحط کليسا را طرد کردند، به همه جا رسيدند، اما ما مسلمانان، البته به اختلاف، چون ديانت کامل اسلام را ترک يا به آن بي‌اعتنايي کرديم، همه چيزمان را از دست داديم. اين روشنفکران قياس مع‌الفارق مي‌کنند، يعني به خودشان حق مي‌دهند و يک دليل آبکي هم در دستشان هست و آن اينکه ايران توسط عرب فتح شد. حساب عرب را به حساب اسلام گذاشتن و اين دو را از هم تمييز ندادن، جهل يا غرض محض است. يکي از روشنفکران دوره رضاخان، ملک‌الشعراي بهار است که به او لقب بامسماي «استاد سخن» را داده‌اند، بنده هر چند از لحاظ شعري و ادبي به او ارادت دارم، اما متأسفانه «آنچه شيران را کند روبه مزاج/ احتياج است، احتياج است، احتياج». ملک‌الشعراي بهار در ابتداي امر نماينده مردم خراسان، صد در صد مردمي و همراه مرحوم مدرس بود، اما دو بار که به زندان افتاد، مبارزه را وانهاد. در زندان‌هاي سياسي آن دوره، به ‌قدري شکنجه و فشار وجود داشت که اغلب دست از مبارزه مي‌کشيدند و به قول موسوليني که قبل از پيوستن به حزب نازي، از جمله مبارزين بود و چندين بار به زندان رفت، مرد کسي است که براي بار دوم به زندان برود و دست از مسلک و مرام خودش نکشد! ملک‌الشعراي بهار هم دو چهره دارد؛ يک چهره مردمي قبل از زندان و يکي چهره بندگي بعد از زندان، اما او برخلاف تمام روشنفکران باستان‌گراي زمان رضاخان درباره عرب و اسلام مي‌گويد: «گرچه عرب زد چو حرامي به ما/ داد يکي دين گرامي به ما/ گرچه ز جور خلفا سوختيم/ ز آل علي معرفت آموختيم». واقعيت همين است، ولي اين جوجه روشنفکرها، اين روشنفکران باستان‌گراي ضد دين، يا اين مطلب را تشخيص نمي‌دهند يا خودشان را به نفهمي مي‌زنند. پس حساب عرب و حساب اسلام جداست و ايرانيان واقعاً با لشکريان اسلام نجنگيدند، بلکه از علاقه‌اي که به توحيد اسلامي و پيامبر اسلام(ص) داشتند، درها را به روي لشکريان به ظاهر دشمن باز کردند. تمدن طلايي اسلام در قرن‌هاي ششم و هفتم را ايراني‌ها به وجود آوردند. اغلب مشهورترين محدثين، متکلمين و فلاسفه و شعراي اسلامي ايراني هستند و ايراني‌ها به دليل ارادتي که به پيامبر(ص) و دين اسلام دارند، همه چيزشان را براي تقويت و تداوم اين دين فدا کردند. 

نفي کارکرد فرهنگي اسلام در ايران مستلزم نفي 1400 سال از تاريخ اين کشور است. آيا مي‌شود 1400 سال را کند و دور انداخت و به دوران باستان بازگشت؟ هيچ انساني عاقلي چنين فکري نمي‌کند. سخن اينجاست که آيا اينها واقعاً حربه تبليغاتي به دست گرفته‌اند يا آن‌قدر خردستيزند که به چنين چيزي باور دارند؟ 

شايد هر دو باشد که باز به جهالت برمي‌گردد. من منکر اينکه ايران قبل از اسلام از ابرقدرت‌هاي دنيا بود نمي‌شوم. اين جربزه و لياقت ايراني را مي‌رساند، اما اگر ايرانيان قبل از اسلام را با ايرانيان پس از اسلام مقايسه کنيم، ملاحظه خواهيم کرد که اسلام، اين کشور مستعد را ترقي بسياري داد.
عظمت اسلام مديون پژوهش‌هايي است که دانشمندان ايراني انجام داده‌اند، اما اين انگيزه قبل از اسلام نبود. ايراني قبل از اسلام هم کارهايي کرده است، ولي ابداً با افتخارات ايرانيان ـ ‌به‌خصوص در زمينه‌هاي علمي‌ـ پس از اسلام قابل مقايسه نيست و اينها يا واقعاً نمي‌دانند يا مي‌دانند و حربه تبليغاتي آنهاست که از اين طريق مي‌خواهند به اهداف خاصي برسند که بحث مفصل است. پس از کودتاي 28 مرداد، بزرگ‌نمايي مليت و برتر نشان دادن تاريخ کهنسال ايران به منظور تضعيف اسلام و مفاخر آن، وجهه همت محمدرضا پهلوي و اربابانش قرار گرفت، راه رضاخان با قوت بيشتري ادامه يافت و او پس از انجام انقلاب سفيد، براي جلب اذهان عمومي و در اصل براي تحکيم پايه‌هاي سلطنت خود به برگزاري جشن‌هاي بي‌ثمر و پر هزينه و آکنده از زرق و برق 2500 ساله ايران در سال 1350 هجري شمسي و تغيير تقويم هجري به شاهنشاهي دست مي‌يازد. اينگونه حرکت‌هاي به ظاهر ملي با تبليغات وسيع رسانه‌ها و روزنامه‌هاي مزدور وقت در داخل و خارج از کشور همراه هستند و عده‌اي از شاعران متملق فرصت‌طلب را برمي‌انگيزد تا با سرودن اشعاري، مهر تأييد بر اعمال آريامهري او زنند و زمينه را براي گرايش به ايران کهن و بازگشت نظام شاهنشاهي فراهم سازند. 

در تقسيم‌بندي روشنفکران دوره رضاخان بايد به عده‌اي که مي‌خواستند از غرب تبعيت کنند و تحت تأثير مدرنيسم و هجوم فرهنگي غرب بودند اشاره کنيم، اينها جزو پياده نظام اين اقدامات رژيم پهلوي بودند.
درباره بايسته‌هاي روشنفکري مثبت و تفکيکي که در چهار دهه گذشته توسط عده‌اي بين روحانيون و روشنفکران مطرح شده است، چه ديدگاهي داريد؟
 

بنده در برخي آثارم دراين‌باره به تفصيل سخن گفته‌ام. در اين مجال فقط به ذکريک مثال از آثار مرحوم دکترعلي شريعتي اکتفا مي‌کنم. من ضمن اينکه دکتر شريعتي را بري از نقد نمي‌دانم و لغزش و خطا در آثارش هست و خود بنده هم نقدهايي بر آثار وي دارم، اما تأکيد مي‌کنم که جزو روشنفکران حقيقي و دلسوز بود. خود او در جاي جاي آثار مفصلش، روشنفکر واقعي را اينگونه توصيف مي‌کند: «روشنفکر غير از فيلسوف، عالم، اديب و هنرمند است، در عين حال که غالباً يکي از اينها هم هست. به قول شاندل روشنفکري يک نوع پيامبري است و پس از خاتميت روشنفکرانند که راه انبيا را در تاريخ ادامه مي‌دهند. روشنفکر انسان آگاهي است که بر قوم خويش مبعوث است تا مردم را به سوي آگاهي و آزادي و کمال انساني هدايت کند و در نجات از شرک و ظلم آنان را ياري دهد. اين است که شاخصه ذاتي روشنفکر، اجتماعي بودن، در کنار و در ميان مردم بودن و در برابر سرنوشت يک ملت اسير يا يک طبقه محکوم، خود را متعهد احساس کردن است». 

وي در تکميل اين بحث مي‌افزايد: «در نتيجه روشنفکران راستيني هستند که به خودآگاهي رسيده‌اند و در چنين شرايطي مسئوليت پيامبرانه‌اي را در خويش و زمانه احساس مي‌کنند. همين پيامبران در ميان قوم خود غريب نخواهند ماند و نداي دعوتشان در برابر اين گوساله طلايي و صنعت و هنر سامري اين قرن که ملت‌ها را بازيچه خويش کرده است، به گوش کسي خواهد رسيد؟» 

من فکر مي‌کنم مصاديقي از روشنفکران حقيقي که به تعبيرمرحوم جلال آل‌احمد خدمت روشنفکرانه کرده‌اند، شخصيت‌هايي چون مرحوم سيدجمال‌الدين اسدآبادي، مرحوم شيخ فضل‌الله نوري، مرحوم مدرس، مرحوم دکتر مصدق که او هم راه مدرس را طي مي‌کرد، مرحوم طالقاني، مرحوم استاد محمدتقي شريعتي، دکتر شريعتي، مرحوم مطهري، مرحوم دکتر بهشتي و... هستند که حجت زمان ما بر روشنفکران بوده‌اند و من افتخار مي‌کنم که به‌طور مستقيم و غيرمستقيم از اين شخصيت‌ها استفاده کردم يا در موردشان مقاله نوشتم و درباره‌شان تحقيق کردم، به‌خصوص اين پدر و فرزند، ‌استاد محمدتقي شريعتي که از محضر پرفيض ايشان از دوره دبيرستان تا پايان عمر پربرکتشان بهره‌ها بردم و از افتخارات ديگر بنده است که با فرزند برومند او که در زمره روشنفکران حقيقي است، همکلاس بودم و پس از فوت او هم، چهار کتاب در تجليل از او نوشته‌ام. 

اگر همه تحصيلکرده‌ها روشنفکران حقيقي بودند، دنياي ما بهشت برين بود، اختلافات از بين مي‌رفت و بندگان خدا نعمات او را شکر مي‌کردند و بندگان شکرگزاري بودند، ولي متأسفانه روز به روز بدتر است تا مهدي موعود(عج) بيايد، زيرا جهان پر از ظلم و جور و فسق و فساد شده است. ان‌شاءالله بيايد و با دم مسيحايي خود جهان را از آلودگي‌ها پاک کند. همه چيز اين دنيا رو به زوال است.

منبع: جوان آنلاین
 


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر