(
امتیاز از
)
آمریکا; با کمتر از پنج نفر در ایران کودتا کردیم!
کودتای 28 مرداد آزمونی برای اعتماد به قدرتهای بزرگ بود. وقوع کودتا نشان داد که تنها راه دوام استقلال کشوری چون ایران، رویارویی با استعمار و تکیه بر قدرت داخلی است. مصدق اگرچه برای مدتی در مقابل تحریمها ایستاد و با تکیه بر اقتصاد داخلی، کشور را اداره نمود، اما امیدوارانه به آمریکا نگریست. از این رو، زمانی که منافع انگلستان و آمریکا به هم گره خورد و شائبهی ایجاد خلل در آن پیش آمد، کودتا به وقوع پیوست. سالروز کودتا زمانی مناسب بود که به بررسی دوبارهی وقایعی که به این رویداد منتهی شد بپردازیم. از این رو، به سراغ دکتر موسی حقانی، رئیس مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر ایران رفتیم و با او در این زمینه به گفتوگو پرداختیم. آنچه در ادامه میآید ماحصل این گفتوگوست.
سقوط مصدق تا چه حد ناشی از مشکلات اقتصادی بود؟
نمیتوان مشکلات اقتصادی را نادیده گرفت. در دورهی ملی شدن صنعت نفت، وضعیتی که بهواسطهی تحریم در ایران به وجود آمد، شرایط سختی را برای کشور ترسیم کرده بود. ولی معتقدم با وجود مؤثر بودن شرایط اقتصادی، این شرایط، عامل اصلی کودتا نبوده است؛ یعنی میشد شرایط اقتصادی و تحریم را مدیریت کرد؛ کمااینکه دکتر مصدق خودش هم این کار را کرد. بالأخره اقتصاد بدون نفت تا حدودی نتیجه داد. مضافاً اینکه واقعاً مردم یک عزم جدی برای حمایت از دولت دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت داشتند که در مقاطع مختلف این را نشان دادند.
بخشی از میزان کاهش حمایتها از دکتر مصدق برمیگردد به نگاه دکتر مصدق نسبت به مبارزه. وی مبارزه را در قالب یک مبارزهی پارلمانتالیستی تلقی میکرد و در همین چارچوب هم رفتار میکرد. دکتر مصدق بیشتر یک نخستوزیر بود تا یک مبارز. نخستوزیری که در چارچوب مقررات نظامهای پارلمانتالیستی و نظامهای مشروطه، با احترام گذاشتن به شاه بهعنوان فرد اول مملکت که در قانون اساسی تعریف شده، میخواهد مبارزات خودش را پیش ببرد. حال اگر این مبارزات بخواهد به یک درگیری گسترده و خونین با استعمار و رژیم استبدادی و تغییر و سرنگونی رژیم بینجامد، باید گفت دکتر مصدق نه آمادگی این نوع کارها و ریسکها را داشت و نه اینکه اعتقادی به این نوع عملکرد داشت. کمااینکه برخی افراد از جمله دکتر فاطمی، مصدق را به برخی از تحرکات تند دعوت کردند، اما دکتر مصدق نپذیرفت.
لذا باید گفت هرچند مردم در فشار بودند، اما مشکلات اقتصادی قابل مدیریت بود. میشد در همان پایهریزی اقتصاد بدون نفت، گامهای موفقی را برداشت. اما چون نگاه کلان به مبارزه نداشت، نتوانست از همهی ظرفیتهای جامعهی ایرانی استفاده کند. دکتر مصدق دیپلماتی بود که تلاش داشت از مناسبات دیپلماتیک برای شکستن بنبستها استفاده کند. این راهکار موقعی میتواند موفق باشد که مبتنی بر حمایت مردم باشد، در حالی که او به حضور همهجانبهی مردم چندان باور نداشت. اساساً تفاوت آیتالله کاشانی و دکتر مصدق در نوع نگاه به مبارزه و منبع قدرت بود. عمق نگاه آیتالله کاشانی نسبت به مبارزه و آمادگی او برای عمیقتر کردن مبارزه بهمراتب از دکتر مصدق بیشتر بود. مثلاً در 30 تیر 1331، آیتالله کاشانی شاه را تهدید میکند و میگوید: «اگر دکتر مصدق برنگردد، من این جمعیت را سوق میدهم به سمت دربار و خودم هم کفنپوش در خیابان حاضر میشوم.»
این نشان میدهد که آیتالله کاشانی تا پای سرنگونی و تغییر رژیم محمدرضا پهلوی ایستاد، ولی مبارزات دکتر مصدق محدود به چارچوب بود. آیتالله کاشانی نظام سلطنتی را تا جایی که در چارچوب قانون اساسی ایران و حقوق ملت پیشبینی شده بود، قبول داشت. ایشان تا جایی سلطنت را قبول داشت که اصول اساسی مبارزه از بین نرود. مثلاً در 30 تیر 1331 خطقرمز آیتالله کاشانی، دکتر مصدق بود. وقتی شاه از خطقرمز آیتالله کاشانی عبور کرد، آیتالله کاشانی هم از خطقرمز دربار، شاه، آمریکا و انگلیس عبور کرد. به این معنا که حتی به قیمت سرنگونی شاه، خواست مردم میبایست محقق میشد.
به هر حال، مردم ایران نشان دادند که آمادگی مقابله با تحریم و فشارهای اقتصادی را دارند. اما نکته این است که دشمن هم بهشدت دستگاههای تبلیغاتیاش فعال بود تا مردم را نسبت به آینده نگران و ناامید کند. وقتی این فضا را ایجاد کردند، پیشنهادهای مختلف به ایران دادند؛ از جمله چهل درصد در مقابل شصت درصد یا پیشنهاد تنصیف (50-50). به نظر من، این پیشنهادات برای حل مسئله نبود، بلکه میخواستند به هر نحو ممکن، نهضت را متوقف کنند. چون انگلیسیها نشان دادند که نفت ایران در دهانشان مزه کرده و حاضر نیستند بهسادگی از آن دست بردارند. امتیاز هم اگر میدادند، موقتی بود. حتی بعدها برای دادن همان یک امتیاز بهانههای مختلف میآوردند. مثلاً انگلیسیها در خصوص همان 16 درصدی که قرار بود در قرارداد دارسی به ایران بدهند، همیشه بهانه میآوردند. یک بار خراب شدن تصفیهخانه را بهانه میکردند و زمان دیگر، عذر آنها انفجار در خط لوله بود. لذا به هر بهانهای، حقوق ملت ایران را نمیدادند. یعنی آن 16 درصد را هم پرداخت نمیکردند. بنابراین اینها ترفندهایی بود که نهضت را متوقف کنند.
نقش شاه در فرایند کودتا و نوع تعامل او با نیروهای معارض چگونه بود؟
محمدرضا پهلوی اساساً همانند پدرش برکشیدهی بیگانگان بود. محمدرضا پهلوی از 1320 تا 1332 سعی کرد ژست همراهی با مردم و شاه مردمی را بگیرد، ولی بههیچوجه پایبند به این ژست نبود. محمدرضا پهلوی در جریان جنگ جهانی دوم، عملاً از همان اول شروع کرد پیغام فرستادن به آمریکاییها که شما از یک شاه مقتدر حمایت کنید. خودش هم در یکی از جلساتش با نزدیکانش اعتراف کرد که «من استاد استفاده از شرایط برای تقویت پایههای سلطنت خودم هستم.» یعنی منتظر فرصت میماند و هر وقت اتفاقی میافتاد، یک جو روانی در کشور ایجاد میکرد و همان را پایهی دستیابی به اهدافش قرار میداد که به یکسری از اهدافش برسد. برای مثال، در ماجرای آذربایجان، شاه خودش را بهعنوان قهرمان آزادی آذربایجان نشان داد و یک پله به شاه قدرتمند نزدیکتر شد. منظور از شاه قدرتمند، شاهی است که در حکومت دخالت میکند. چون مطابق قانون اساسی، شاه فقط میبایست سلطنت کند و حکومت نکند. اما نامههایی وجود دارد مبنی بر اینکه بین شاه و آمریکاییها مکاتباتی وجود داشت، مبنی بر اینکه تنها کسی که میتواند این کشور را حفظ کند، من هستم. امری که خلاف قانون اساسی بود.
از 1325 به بعد، آمریکاییها متقاعد میشوند که باید از یک شاه قدرتمند حمایت کنند. لذا در این راستا، گامبهگام جلو آمدند تا کودتای 28 مرداد واقع شد. این روند ادامه یافت تا ترور محمدرضا پهلوی در 1327 اتفاق افتاد. شاه از این اتفاق نهایت استفاده را بُرد. حزب توده را غیرقانونی اعلام کرد، آیتالله کاشانی را دستگیر کرد و بسیاری از مخالفین را از سر راه برداشت. بنابراین من با این ادعا که برخی میگویند شاه تا 1332 دموکرات بود و از 1332 به بعد دیکتاتور شد، موافق نیستم. معتقدم از آنجایی که شاه برکشیدهی بیگانه بود، از همان ابتدای روی کار آمدن در شهریور 20، همواره تلاش داشت با اتکای به بیگانه، خودش را بهعنوان شاه قدرتمند در کشور تثبیت کند.
شاه در این مسیر به سوی آمریکاییها رفت و مدام تلاش میکرد حمایت آنها را جلب کند. البته با انگلیسیها هم مناسبات خاص خود را داشت. شاه تا آخرین روزی که در ایران بود، با هر دو قدرت مناسبات خاصی را برقرار کرده بود، زیرا حرکتی نظیر ملی شدن صنعت نفت که منجر به پیروزی مردم شد، شاه را ترساند. البته از یکسو شاه اعتقادی به اقدامات و حرکتهای مردممحور نداشت و از سوی دیگر، جرئت درگیری با قدرتها را نیز نداشت. هرچند که شاه در ابتدا سعی کرد اینگونه وانمود کند که با نهضت موافق است و با آن همراه است.
در این خصوص، برخی از این سلطنتطلبها سعی دارند بگویند که دکتر مصدق عامل دیکتاتور شدن شاه بود، زیرا او بود که با بدرفتاری با شاه، او را به سمت دیکتاتور شدن سوق داد. من این تحلیل را قبول ندارم، زیرا رفتارهایی که دکتر مصدق در برخورد با شاه بروز میداد در چارچوب قانون اساسی مشروطه بود؛ یعنی به شاه میگفت تو باید سلطنت کنی، نه حکومت! از سوی دیگر، نوع و سطح برخورد دکتر مصدق در مقابل دخالتهای دربار، بهویژه خواهران و برادران شاه و چهرههای بانفوذ دربار، کاملاً مطابق قانون اساسی بود.
دکتر مصدق سعی در کنترل رفتارهای دربار و اطرافیان شاه داشت. حق هم داشت، زیرا آنها واقعاً در همهی امور کشور دخالت میکردند. به نظر من، شاه موزیانه با مهرههایی نظیر هژیر، در انتخابات مجلس دخالت کرد و سعی کرد از ورود نیروهایی که میتوانند در روند ملی شدن صنعت نفت مؤثر باشند، جلوگیری کند. از یک طرف دیگر، سعی کرد از این شرایط به نفع خود استفاده کند و به انگلیسیها و آمریکاییها چنین وانمود کند که اگر یک شاه ضعیف در ایران باشد، از این دست اتفاقات در کشور روی میدهد و یکی مثل دکتر مصدق میآید یا جریانی مثل نهضت ملی شدن صنعت نفت اتفاق میافتد و شما را با چالش مواجه میکند.
به نظر من، شاه از ماجراهای ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد هم در راستای اهدافش استفاده کرد. یکی از مهمترین اهداف شاه از شهریور 20 به بعد، جا انداختن این ایده بود که وجود یک شاه قدرتمند در ایران ضروری است. در جمعبندی باید عرض کنم که شاه در جریان ملی شدن صنعت نفت، در ظاهر سعی کرد که در مقابل خواست و ارادهی مردم قرار نگیرد، اما وابستگی عمیقش به بیگانگان و بیارادگیاش در مقابل آنها، از یک طرف و میل و کشش او به سمت دیکتاتوری، از طرف دیگر، سبب شد تا او در قامت یک دیکتاتور رخ عیان کند. این بازی شاه در مردد کردن بخشهای زیادی از جامعهی ایرانی برای حمایت از دکتر مصدق مؤثر بود. در مجموع، رفتار دربار به نفع سیاست بیگانگان و به شکست کشاندن نهضت ملی شدن صنعت نفت، مزورانه و دوپهلو بود. به همین دلیل است که بعد از کودتای شاه به کرمیت، روزولت میگوید من تاجوتختم را مدیون خدا، مردم و شما هستم.
آیا «ژستِ شاهِ قدرتمند» برای مصرف داخلی بود یا تهیهی خوراک توجیهی برای خارجیها؟ چون پیش از این تقریباً بخشی از ماجرای آذربایجان در داخل به نام قوام و رزمآرا رقم خورده بود. آیا این ژست شاه قدرتمند توانست مردم را نیز قانع کند؟
شاه اصلاً اعتقادی به مردم نداشت. ادعای او در این زمینه بیشتر بازار مصرف خارجی داشت. او میخواست خارجیها را متقاعد کند که از او حمایت کنند. غربیها هم تقریباً از 1325 به بعد به این نتیجه رسیده بودند که باید از یک فرد قدرتمند در ایران حمایت کنند. این فرد قدرتمند میتوانست رزمآرا یا تیمور بختیار باشد، زیرا در مقطعی بحثهایی بود راجع به اینکه آمریکاییها یکی از اینها را ترجیح میدهند. اما با بازی پیچیدهای که شاه و دربار اجرا و مدیریت کردند، عملاً غربیها به این نتیجه رسیدند که این شخص قدرتمند باید محمدرضا پهلوی باشد.
در مقابل شبهات تاریخی که دربارهی نقش آیتالله کاشانی در کودتا مطرح میکنند، چه پاسخهایی وجود دارد؟
کسانی که این ادعاها را مطرح میکنند باید اسنادش را نیز ارائه دهند. در مقابل این نوع اخبار، در گام اول، باید سند آن دیده شود و در گام دوم، صحت اسناد بررسی شود. از کسی که عمرش را در راه مبارزه با استعمار و استبداد صرف کرده آیا میتوان چنین موضعگیری را توقع داشت؟ لذا باید این سندها را با مجموع معیارها و ملاکها بسنجیم.
آیتالله کاشانی بلافاصله بعد از عقد قرارداد کنسرسیوم، با آن مخالفت میکند، مصاحبه میکند و اعلامیه هم صادر میکند. این مخالفت و موضعگیری آیتالله کاشانی علیه کنسرسیوم تا آخر دوران زندگانی ایشان وجود داشته است. حتی فرزندش، مصطفی کاشانی که نمایندهی مجلس در دورهی هجدهم بود را مجبور میکند که در مجلس علیه کنسرسیوم موضعگیری کند.
در پاسخ به شبههی حمایت آیتالله کاشانی از کودتای 28 مرداد 1332 باید بگویم در همایشی که در همین مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر ایران برگزار شد، من از آقای دکتر حسن سالمی شنیدم که در مسیر بازگشت مصطفی کاشانی از شمیران، میراشرافی به او میرسد و او را بدون اینکه به او اطلاع دهد، به رادیو میبرد. البته در رادیو بیشتر میراشرافی صحبت میکند و کودتا را بهعنوان یک قیام ملی تأیید میکند. مصطفی کاشانی هم تقریباً قریب به همین مضمون، اما مختصر صحبت میکند. آقای سالمی میگوید وقتی نزد آیتالله کاشانی رفتم، تا آن روز آیتالله کاشانی را آنقدر عصبانی ندیده بودم. ایشان در خانه راه میرفت و از عصبانیت فریاد میزد که آبروی من را بردید. باید گفت اگر هم موضعی در تأیید کودتا اتخاذ شده، توسط فرزند آیتالله کاشانی بوده است، نه خود ایشان. لذا این ماجرا ربطی به آیتالله کاشانی ندارد. کمااینکه مصطفی کاشانی هم در مجلس هجدهم همانطور که عرض کردم، علیه کنسرسیوم موضعگیری میکند.
بنابراین باید در ارزیابیها و قضاوتهایمان به مواضع کلی افراد نگاه کنیم و صرفاً به برخی شبهات و شایعات توجه نکنیم. نامهی 27 مرداد آیتالله کاشانی به مصدق در خصوص هشدار در مورد وقوع کودتا را اگر بخوانید، متوجه موضع آیتالله کاشانی خواهید شد. هرچند جریانی سعی دارد که این نامه را جعلی نشان دهد، ولی اگر متن نامه را بیشتر بررسی کنید، خواهید فهمید که مشی نامه با ادبیات و مواضع آیتالله کاشانی همخوانی دارد. بعضیها گفتند که این نامه بعد از انقلاب و توسط طرفداران آیتالله کاشانی چاپ شده است، اما بعدها معلوم شد که این نامه قبل از انقلاب هم چاپ شده است. در ادامه عدهای مدعی شدند که این نامه، به خط آیتالله کاشانی نیست. این نامه را کارشناسان خط ارزیابی کردند و با خطهای دیگری که از آیتالله کاشانی به جا مانده انطباق دادند و در نهایت صحت خط آیتالله کاشانی در این نامه تأیید شد. مضاف بر اینکه اگر آیتالله کاشانی موضعی در تأیید کودتا داشت، تا الآن صدا یا متن آن منتشر میشد.
عرض کردم که مصطفی کاشانی بهطور غافلگیرانه و بدون اطلاع به رادیو برده شده و بهطور ضمنی صحبتی در مورد کودتا داشته است. از اینها که بگذریم، باید پرسید که طرف مقابل در واکنش به هشدارهایی که نسبت به وقوع کودتا داده میشد چه اقدامی کرد؟ آیا رئیس دولت تلاشی برای مقابله با کودتا کرد؟ دولت هیچ مقابلهای صورت نداد. تقریباً از فروردین 1332 در ایران بوی کودتا به مشام میرسید و حتی دکتر صدیقی در خرداد همان سال سخنرانی کرد که دارند برای کودتا تدارک میکنند.
البته فقط همین نامه و هشدار آیتالله کاشانی نیست. گزارشهای دیگر هم احتمال وقوع کودتا را تأیید میکند. مثلاً کیانوری میگوید: «ما با دکتر مصدق تماس گرفتیم گفتیم قرار است کودتا بشود. آقای دکتر مصدق جواب دادند که شما کاری به این کارها نداشته باشید. شما در خیابانها حاضر نشوید. اگر در خیابان بیایید و شما را بگیرند، من هیچ کاری برای شما نمیتوانم بکنم.» چون قبلاً برخی از تودهایها را گرفته بودند و به اشارهی دکتر مصدق آزاد شده بودند. حتی عدهای نزد دکتر مصدق میروند و آنها هم هشدار میدهند که قرار است کودتا شود، اما دکتر مصدق جعبهای گز به آنها تعارف میکند و میگوید: «ذائقهی خودتان را با این حرفها تلخ نکنید. دهانتان را شیرین کنید.»
در نامهی آیتالله کاشانی دو نکتهی مهم وجود دارد. اول اینکه به دکتر مصدق میگوید که اگر میخواهید همچنان وجیهالمله باقی بمانید (یعنی به نظر میرسد که ظاهراً میخواهید بهنحوی خودتان را از این ماجرا کنار بکشید، کما اینکه در 30 تیر هم همین اتفاق افتاد) از تمام ظرفیتتان برای مقابله با این کودتا استفاده کنید. بیایید با همدیگر جلوی این کودتا را بگیریم. این در حالی بود که برخی طرفداران مصدق هجمههای شدیدی علیه آیتالله کاشانی کرده بود. در خصوص اوضاع و شرایط آن زمان، ذکر این نکته ضروری است که یک جنگ روانی گسترده علیه آیتالله کاشانی به راه انداخته بودند. تا پیش از این به محض اعلام آیتالله کاشانی مردم کفنپوش به خیابانها میریختند و نقشهی شاه، قوام، آمریکا و انگلیس را به هم میزدند. امری که در 30 تیر 1330 واقع شد. اما در سال 32 او خانهنشین میشود و دیگر توان بسیج نیرو از ایشان گرفته شد. این بخشی از برنامهی گستردهی جنگ روانی و جنگ نرم دشمن علیه نهضت ملی شدن صنعت نفت بود که متأسفانه نتیجه داد.
آنچه از کودتا بدتر و مخربتر بود و منجر به سقوط دولت دکتر مصدق و شکست ملی شدن صنعت نفت بود، جنگ روانی است که خیلی به آن پرداخته نمیشود. به هر حال، سندی دال بر اینکه آیتالله کاشانی از کودتا حمایت کرده و از شاه تمجیدی کرده باشد، وجود ندارد. آیتالله کاشانی تا پایان عمر تقریباً یک حالت قهر با شاه داشت. حتی موقعی که در بستر مرگ و احتضار بود و شاه به ملاقات ایشان آمد، آیتالله کاشانی رویش را از شاه برمیگرداند و با شاه صحبت نمیکند. مجموعهی این شواهد و موضعگیریهای آیتالله کاشانی نشان میدهد که ایشان مخالف کودتا بوده است. متأسفانه این شایعات و شبهات هم ادامهی همان جنگ نرم و ترور شخصیتی است که علیه آیتالله کاشانی صورت گرفته است.
به کیانوری و حزب توده اشاره کردید. این سؤال مطرح میشود که با توجه به اینکه حزب توده غیرقانونی بود، روحانیت نیز با آنها مسئله داشت. چرا مصدق به آنها آزادی عمل داد؟
با توجه به مجموعهی دفاعیات و حرفهایی که دکتر مصدق بعدها مطرح کرد، میتوان گفت که دکتر مصدق بیشتر در چارچوب نگاه لیبرالیستی و رویکردی که نسبت به آزادی بیان داشت، چنین موضعی را اتخاذ کرده است. به نظر میرسد که دکتر مصدق میخواهد هوشمندانه از ظرفیت گروههای چپ برای تحریک آمریکاییها برای کمک بیشتر به خودش بهره بگیرد. به همین جهت، گاه به اینها میدان میدهد و گاه جلوی آنها را میگیرد. اما نتوانست خیلی خوب این موضوع را تدبیر و مدیریت کند. البته آمریکاییها و انگلیسیها نسبت به نفوذ روسها و کمونیستها در ایران همیشه حساس بودند.
دکتر مصدق تلاش داشت که حزب توده را بهعنوان یک خطر جدی برای آمریکاییها نشان دهد و اینگونه جلوه دهد که فقط خود او میتواند آنها را مدیریت کند تا آمریکاییها از دکتر مصدق در مقابل نفوذ کمونیست در ایران حمایت کنند. البته همین بازی را انگلیسیها هم داشتند. انگلیسیها از ابتدا آمدند با نفوذ در حزب توده، جریان «تودهنفتی» را در ایران به راه انداختند. کمااینکه در 23 تیر، روزی که هریمن (فرستادهی مخصوص رئیسجمهور آمریکا) به ایران آمده بود، تظاهرات گستردهای را در تهران به راه انداختند. از آن طرف، باز چماقدارهای وابسته به شبکههای پنهان انگلیس به این تظاهرات حمله کردند. نهایتاً این تظاهرات توأم با خشونت شد و در آن تعدادی کشته شدند.
هریمن دید که علیرغم همهی ادعاهای دکتر مصدق در خصوص کنترل این جریان، عملاً آنها در کنترل دکتر مصدق نیستند. بعد از آن، روند بیاعتمادی به دکتر مصدق در کنترل و مدیریت جریانات چپ، نزد آمریکاییها تشدید شد و آنها به سمت همکاری کامل با انگلیسیها برای سرنگون کردن دولت مصدق رفتند که نهایتاً به شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت منجر شد.
طرفداران مصدق میگویند که وی از این میترسید که کشتار و هرجومرج راه بیفتد. در حالی که در یک نهضت ضداستعماری، گاه لازم است خونهایی فدا شود. در غیر این صورت، دیکتاتور که بهراحتی عقب نمیرود. خصوصاً اگر یک دولت بیگانه از او حمایت جدی بکند.
با وجود مواضع ضدسرمایهداری حزب توده، چرا برای مقابله با کودتای آمریکایی، این حزب اقدامی نمیکند؟
این حزب تابع سیاستهای شوروی بود. حزب که نمیتوانست مستقل در این زمینه تصمیم بگیرد. البته دچار تشتت هم شده بودند. به نظر میرسد که نقش جریان نفوذی انگلیسی در حزب توده، برای اینکه این حزب نتواند تصمیم جدی بگیرد، مؤثر بود. از آن طرف، دکتر مصدق هم از اینکه حزب توده وارد صحنه شود، هیچ استقبالی نکرد. باید اضافه کنم که بخشی از این موضوع با اشارهی کرملین انجام میشد. روسها هم آن موقع به این نتیجه رسیده بود که دخالت و حضور به این شکل در حوادث ایران خیلی به نفعشان نباشد.
با توجه به مجموعهی دلایلی که در خصوص سقوط مصدق ذکر میکنند، آیا میتوان قائل به این بود که سقوط مصدق اجتنابناپذیر بود؟
با آن روندی که دکتر مصدق و اطرافیانش داشتند، بله اجتنابناپذیر بود. البته من معتقدم اگر دکتر مصدق با آیتالله کاشانی همکاری میکرد، قطعاً دولتش ساقط نمیشد. حتی یک گام جلوتر، معتقدم اگر دکتر مصدق در روز 28 مرداد بسیج مردمی راه میانداخت و مردم را دعوت به صحنه میکرد، دولتش سقوط نمیکرد. تعداد کسانی که کودتا کردند در ایران را ببینید چند نفر بودند؟ خود آمریکاییها به استهزاء میگویند که ما با چهار نفر و نصفی در ایران کودتا کردیم. نصفی را هم بهخاطر این میگویند که یکی از آن پنج نفر ظاهراً یکی از گوشهایش کر بوده است؛ یعنی این آدم کاملی به حساب نمیآمد.
البته من معتقدم که ما کودتا را نباید در روز 28 مرداد خلاصه کنیم. یک سال و نیم قبل از آن، همان جنگ نرمی که عرض کردم آغاز شده بود، پولها و دلارهایی که بین روزنامهنگاران، اراذل و اوباش، نمایندگان مجلس، افراد نفوذی در دولت پخش شد، باعث شد که بتوانند در 28 مرداد، خیلی راحت به اهدافشان برسند. برخی منابع میگویند در تهران خیلی از افسران و درجهداران با کودتا همراهی نکردند. این عدم همکاری تا جایی بود که مقرر شد در صورت نیاز، تیمور بختیار از کرمانشاه با تانک به طرف تهران حرکت کند تا تهران را فتح کند.
در صورتی که اگر عزم جدی برای ممانعت از این اقدام وجود داشت، برای دولت مستقر و دارای پشتوانهی مردمی اصلاً دشوار نبود که با کمک مردم، جلوی این حرکت را بگیرد. اما دکتر مصدق اصلاً به این نوع مبارزه اعتقادی نداشت که بخواهد مبارزه را وارد این فاز کند. طرفداران مصدق میگویند که دکتر مصدق از این میترسید که کشتار و هرجومرج راه بیفتد. این در حالی است که در یک نهضت ضداستعماری، گاه لازم است خونهایی فدا شود. در غیر این صورت، دیکتاتور که بهراحتی عقب نمیرود. خصوصاً اینکه اگر بیگانه از او حمایت جدی بکند.
در آن زمان، مبارزهی پارلمانتالیستی اوج خوشبینی سادهلوحانه به غرب بود. در صورتی که به گواه تاریخ، هرگاه منافع غربیها به خطر افتاده، آنها شعارهای دموکراتیک را بهراحتی زیر پا گذاشتهاند. دکتر مصدق به آمریکاییها خوشبین بود. در حالی که نمیتوان انتظار داشت که آنها از یک جنبش مردمی، ملی و دینی در ایران، که ابعادش کل خاورمیانه و مناطق نفتی را در بر میگرفت، حمایت کنند. البته کسی از خشونت استقبال نمیکند، اما وقتی دشمن دست به خشونت زد، باید آماده بود. آیتالله کاشانی و مرحوم نواب صفوی این آمادگی را داشتند. البته این به این معنی نیست که این نیروها هیچ اشتباهی نداشتند و همهی مواضع آنها درست بود.
محور بحث من اینها نیست. من معتقدم باید مسائل را منصفانه و واقعبینانه دید. دکتر مصدق در همان 30 تیر هم نشان داد که مرد مبارزه نیست، زیرا روش او همان مبارزهی پارلمانتالیستی و استفاده از امکانات ساختار بود. به نظر من، هم آیتالله کاشانی و هم دکتر مصدق، مرتکب اشتباه شده بودند. اشتباه آیتالله کاشانی این بود که در آن دوره نباید روی دکتر مصدق حساب باز میکرد. ایشان در پاسخ به چرایی این حمایت میگوید که چارهای نداشتیم، کس دیگری نبود.
از این جهت هم میشود به ایشان حق داد که بالأخره دولت دکتر مصدق سمبل مبارزه با این بیگانگان شده بود. سقوط آن دولت میتوانست در مردم یأس ایجاد کند. آیتالله کاشانی برای اینکه جلوی این سقوط را بگیرد، در 30 تیر به میدان آمد و دکتر مصدق را بر سر کار برگرداند. اما اینکه از دکتر مصدق توقع داشته باشیم که در برابر کودتا به میدان بیاید و بسیج عمومی اعلام کند و نیروها را به صحنه بیاورد، توقع بجایی نبود. چنین استعدادی در دکتر مصدق وجود نداشت. اشتباهات مصدق متعدد بود؛ از اعتماد به آمریکا و خوشبینی به شعارهایشان تا جدایی از آیتالله کاشانی و روحانیت. در آخر باید بگویم که انگلیسیها باصراحت گفته بودند که نفت ایران همانند خونی در رگهای فسردهی امپراتوری انگلیس بود. وقتی شما میخواهید رگ حیات دشمن را قطع کنید، باید پای همهچیز بایستید، ولو درگیری.(*)
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار برهان قرار دادید / پایگاه تحلیلی تبیینی برهان
سقوط مصدق تا چه حد ناشی از مشکلات اقتصادی بود؟
نمیتوان مشکلات اقتصادی را نادیده گرفت. در دورهی ملی شدن صنعت نفت، وضعیتی که بهواسطهی تحریم در ایران به وجود آمد، شرایط سختی را برای کشور ترسیم کرده بود. ولی معتقدم با وجود مؤثر بودن شرایط اقتصادی، این شرایط، عامل اصلی کودتا نبوده است؛ یعنی میشد شرایط اقتصادی و تحریم را مدیریت کرد؛ کمااینکه دکتر مصدق خودش هم این کار را کرد. بالأخره اقتصاد بدون نفت تا حدودی نتیجه داد. مضافاً اینکه واقعاً مردم یک عزم جدی برای حمایت از دولت دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت داشتند که در مقاطع مختلف این را نشان دادند.
بخشی از میزان کاهش حمایتها از دکتر مصدق برمیگردد به نگاه دکتر مصدق نسبت به مبارزه. وی مبارزه را در قالب یک مبارزهی پارلمانتالیستی تلقی میکرد و در همین چارچوب هم رفتار میکرد. دکتر مصدق بیشتر یک نخستوزیر بود تا یک مبارز. نخستوزیری که در چارچوب مقررات نظامهای پارلمانتالیستی و نظامهای مشروطه، با احترام گذاشتن به شاه بهعنوان فرد اول مملکت که در قانون اساسی تعریف شده، میخواهد مبارزات خودش را پیش ببرد. حال اگر این مبارزات بخواهد به یک درگیری گسترده و خونین با استعمار و رژیم استبدادی و تغییر و سرنگونی رژیم بینجامد، باید گفت دکتر مصدق نه آمادگی این نوع کارها و ریسکها را داشت و نه اینکه اعتقادی به این نوع عملکرد داشت. کمااینکه برخی افراد از جمله دکتر فاطمی، مصدق را به برخی از تحرکات تند دعوت کردند، اما دکتر مصدق نپذیرفت.
لذا باید گفت هرچند مردم در فشار بودند، اما مشکلات اقتصادی قابل مدیریت بود. میشد در همان پایهریزی اقتصاد بدون نفت، گامهای موفقی را برداشت. اما چون نگاه کلان به مبارزه نداشت، نتوانست از همهی ظرفیتهای جامعهی ایرانی استفاده کند. دکتر مصدق دیپلماتی بود که تلاش داشت از مناسبات دیپلماتیک برای شکستن بنبستها استفاده کند. این راهکار موقعی میتواند موفق باشد که مبتنی بر حمایت مردم باشد، در حالی که او به حضور همهجانبهی مردم چندان باور نداشت. اساساً تفاوت آیتالله کاشانی و دکتر مصدق در نوع نگاه به مبارزه و منبع قدرت بود. عمق نگاه آیتالله کاشانی نسبت به مبارزه و آمادگی او برای عمیقتر کردن مبارزه بهمراتب از دکتر مصدق بیشتر بود. مثلاً در 30 تیر 1331، آیتالله کاشانی شاه را تهدید میکند و میگوید: «اگر دکتر مصدق برنگردد، من این جمعیت را سوق میدهم به سمت دربار و خودم هم کفنپوش در خیابان حاضر میشوم.»
این نشان میدهد که آیتالله کاشانی تا پای سرنگونی و تغییر رژیم محمدرضا پهلوی ایستاد، ولی مبارزات دکتر مصدق محدود به چارچوب بود. آیتالله کاشانی نظام سلطنتی را تا جایی که در چارچوب قانون اساسی ایران و حقوق ملت پیشبینی شده بود، قبول داشت. ایشان تا جایی سلطنت را قبول داشت که اصول اساسی مبارزه از بین نرود. مثلاً در 30 تیر 1331 خطقرمز آیتالله کاشانی، دکتر مصدق بود. وقتی شاه از خطقرمز آیتالله کاشانی عبور کرد، آیتالله کاشانی هم از خطقرمز دربار، شاه، آمریکا و انگلیس عبور کرد. به این معنا که حتی به قیمت سرنگونی شاه، خواست مردم میبایست محقق میشد.
به هر حال، مردم ایران نشان دادند که آمادگی مقابله با تحریم و فشارهای اقتصادی را دارند. اما نکته این است که دشمن هم بهشدت دستگاههای تبلیغاتیاش فعال بود تا مردم را نسبت به آینده نگران و ناامید کند. وقتی این فضا را ایجاد کردند، پیشنهادهای مختلف به ایران دادند؛ از جمله چهل درصد در مقابل شصت درصد یا پیشنهاد تنصیف (50-50). به نظر من، این پیشنهادات برای حل مسئله نبود، بلکه میخواستند به هر نحو ممکن، نهضت را متوقف کنند. چون انگلیسیها نشان دادند که نفت ایران در دهانشان مزه کرده و حاضر نیستند بهسادگی از آن دست بردارند. امتیاز هم اگر میدادند، موقتی بود. حتی بعدها برای دادن همان یک امتیاز بهانههای مختلف میآوردند. مثلاً انگلیسیها در خصوص همان 16 درصدی که قرار بود در قرارداد دارسی به ایران بدهند، همیشه بهانه میآوردند. یک بار خراب شدن تصفیهخانه را بهانه میکردند و زمان دیگر، عذر آنها انفجار در خط لوله بود. لذا به هر بهانهای، حقوق ملت ایران را نمیدادند. یعنی آن 16 درصد را هم پرداخت نمیکردند. بنابراین اینها ترفندهایی بود که نهضت را متوقف کنند.
نقش شاه در فرایند کودتا و نوع تعامل او با نیروهای معارض چگونه بود؟
محمدرضا پهلوی اساساً همانند پدرش برکشیدهی بیگانگان بود. محمدرضا پهلوی از 1320 تا 1332 سعی کرد ژست همراهی با مردم و شاه مردمی را بگیرد، ولی بههیچوجه پایبند به این ژست نبود. محمدرضا پهلوی در جریان جنگ جهانی دوم، عملاً از همان اول شروع کرد پیغام فرستادن به آمریکاییها که شما از یک شاه مقتدر حمایت کنید. خودش هم در یکی از جلساتش با نزدیکانش اعتراف کرد که «من استاد استفاده از شرایط برای تقویت پایههای سلطنت خودم هستم.» یعنی منتظر فرصت میماند و هر وقت اتفاقی میافتاد، یک جو روانی در کشور ایجاد میکرد و همان را پایهی دستیابی به اهدافش قرار میداد که به یکسری از اهدافش برسد. برای مثال، در ماجرای آذربایجان، شاه خودش را بهعنوان قهرمان آزادی آذربایجان نشان داد و یک پله به شاه قدرتمند نزدیکتر شد. منظور از شاه قدرتمند، شاهی است که در حکومت دخالت میکند. چون مطابق قانون اساسی، شاه فقط میبایست سلطنت کند و حکومت نکند. اما نامههایی وجود دارد مبنی بر اینکه بین شاه و آمریکاییها مکاتباتی وجود داشت، مبنی بر اینکه تنها کسی که میتواند این کشور را حفظ کند، من هستم. امری که خلاف قانون اساسی بود.
از 1325 به بعد، آمریکاییها متقاعد میشوند که باید از یک شاه قدرتمند حمایت کنند. لذا در این راستا، گامبهگام جلو آمدند تا کودتای 28 مرداد واقع شد. این روند ادامه یافت تا ترور محمدرضا پهلوی در 1327 اتفاق افتاد. شاه از این اتفاق نهایت استفاده را بُرد. حزب توده را غیرقانونی اعلام کرد، آیتالله کاشانی را دستگیر کرد و بسیاری از مخالفین را از سر راه برداشت. بنابراین من با این ادعا که برخی میگویند شاه تا 1332 دموکرات بود و از 1332 به بعد دیکتاتور شد، موافق نیستم. معتقدم از آنجایی که شاه برکشیدهی بیگانه بود، از همان ابتدای روی کار آمدن در شهریور 20، همواره تلاش داشت با اتکای به بیگانه، خودش را بهعنوان شاه قدرتمند در کشور تثبیت کند.
شاه در این مسیر به سوی آمریکاییها رفت و مدام تلاش میکرد حمایت آنها را جلب کند. البته با انگلیسیها هم مناسبات خاص خود را داشت. شاه تا آخرین روزی که در ایران بود، با هر دو قدرت مناسبات خاصی را برقرار کرده بود، زیرا حرکتی نظیر ملی شدن صنعت نفت که منجر به پیروزی مردم شد، شاه را ترساند. البته از یکسو شاه اعتقادی به اقدامات و حرکتهای مردممحور نداشت و از سوی دیگر، جرئت درگیری با قدرتها را نیز نداشت. هرچند که شاه در ابتدا سعی کرد اینگونه وانمود کند که با نهضت موافق است و با آن همراه است.
در این خصوص، برخی از این سلطنتطلبها سعی دارند بگویند که دکتر مصدق عامل دیکتاتور شدن شاه بود، زیرا او بود که با بدرفتاری با شاه، او را به سمت دیکتاتور شدن سوق داد. من این تحلیل را قبول ندارم، زیرا رفتارهایی که دکتر مصدق در برخورد با شاه بروز میداد در چارچوب قانون اساسی مشروطه بود؛ یعنی به شاه میگفت تو باید سلطنت کنی، نه حکومت! از سوی دیگر، نوع و سطح برخورد دکتر مصدق در مقابل دخالتهای دربار، بهویژه خواهران و برادران شاه و چهرههای بانفوذ دربار، کاملاً مطابق قانون اساسی بود.
دکتر مصدق سعی در کنترل رفتارهای دربار و اطرافیان شاه داشت. حق هم داشت، زیرا آنها واقعاً در همهی امور کشور دخالت میکردند. به نظر من، شاه موزیانه با مهرههایی نظیر هژیر، در انتخابات مجلس دخالت کرد و سعی کرد از ورود نیروهایی که میتوانند در روند ملی شدن صنعت نفت مؤثر باشند، جلوگیری کند. از یک طرف دیگر، سعی کرد از این شرایط به نفع خود استفاده کند و به انگلیسیها و آمریکاییها چنین وانمود کند که اگر یک شاه ضعیف در ایران باشد، از این دست اتفاقات در کشور روی میدهد و یکی مثل دکتر مصدق میآید یا جریانی مثل نهضت ملی شدن صنعت نفت اتفاق میافتد و شما را با چالش مواجه میکند.
به نظر من، شاه از ماجراهای ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد هم در راستای اهدافش استفاده کرد. یکی از مهمترین اهداف شاه از شهریور 20 به بعد، جا انداختن این ایده بود که وجود یک شاه قدرتمند در ایران ضروری است. در جمعبندی باید عرض کنم که شاه در جریان ملی شدن صنعت نفت، در ظاهر سعی کرد که در مقابل خواست و ارادهی مردم قرار نگیرد، اما وابستگی عمیقش به بیگانگان و بیارادگیاش در مقابل آنها، از یک طرف و میل و کشش او به سمت دیکتاتوری، از طرف دیگر، سبب شد تا او در قامت یک دیکتاتور رخ عیان کند. این بازی شاه در مردد کردن بخشهای زیادی از جامعهی ایرانی برای حمایت از دکتر مصدق مؤثر بود. در مجموع، رفتار دربار به نفع سیاست بیگانگان و به شکست کشاندن نهضت ملی شدن صنعت نفت، مزورانه و دوپهلو بود. به همین دلیل است که بعد از کودتای شاه به کرمیت، روزولت میگوید من تاجوتختم را مدیون خدا، مردم و شما هستم.
آیا «ژستِ شاهِ قدرتمند» برای مصرف داخلی بود یا تهیهی خوراک توجیهی برای خارجیها؟ چون پیش از این تقریباً بخشی از ماجرای آذربایجان در داخل به نام قوام و رزمآرا رقم خورده بود. آیا این ژست شاه قدرتمند توانست مردم را نیز قانع کند؟
شاه اصلاً اعتقادی به مردم نداشت. ادعای او در این زمینه بیشتر بازار مصرف خارجی داشت. او میخواست خارجیها را متقاعد کند که از او حمایت کنند. غربیها هم تقریباً از 1325 به بعد به این نتیجه رسیده بودند که باید از یک فرد قدرتمند در ایران حمایت کنند. این فرد قدرتمند میتوانست رزمآرا یا تیمور بختیار باشد، زیرا در مقطعی بحثهایی بود راجع به اینکه آمریکاییها یکی از اینها را ترجیح میدهند. اما با بازی پیچیدهای که شاه و دربار اجرا و مدیریت کردند، عملاً غربیها به این نتیجه رسیدند که این شخص قدرتمند باید محمدرضا پهلوی باشد.
در مقابل شبهات تاریخی که دربارهی نقش آیتالله کاشانی در کودتا مطرح میکنند، چه پاسخهایی وجود دارد؟
کسانی که این ادعاها را مطرح میکنند باید اسنادش را نیز ارائه دهند. در مقابل این نوع اخبار، در گام اول، باید سند آن دیده شود و در گام دوم، صحت اسناد بررسی شود. از کسی که عمرش را در راه مبارزه با استعمار و استبداد صرف کرده آیا میتوان چنین موضعگیری را توقع داشت؟ لذا باید این سندها را با مجموع معیارها و ملاکها بسنجیم.
آیتالله کاشانی بلافاصله بعد از عقد قرارداد کنسرسیوم، با آن مخالفت میکند، مصاحبه میکند و اعلامیه هم صادر میکند. این مخالفت و موضعگیری آیتالله کاشانی علیه کنسرسیوم تا آخر دوران زندگانی ایشان وجود داشته است. حتی فرزندش، مصطفی کاشانی که نمایندهی مجلس در دورهی هجدهم بود را مجبور میکند که در مجلس علیه کنسرسیوم موضعگیری کند.
در پاسخ به شبههی حمایت آیتالله کاشانی از کودتای 28 مرداد 1332 باید بگویم در همایشی که در همین مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر ایران برگزار شد، من از آقای دکتر حسن سالمی شنیدم که در مسیر بازگشت مصطفی کاشانی از شمیران، میراشرافی به او میرسد و او را بدون اینکه به او اطلاع دهد، به رادیو میبرد. البته در رادیو بیشتر میراشرافی صحبت میکند و کودتا را بهعنوان یک قیام ملی تأیید میکند. مصطفی کاشانی هم تقریباً قریب به همین مضمون، اما مختصر صحبت میکند. آقای سالمی میگوید وقتی نزد آیتالله کاشانی رفتم، تا آن روز آیتالله کاشانی را آنقدر عصبانی ندیده بودم. ایشان در خانه راه میرفت و از عصبانیت فریاد میزد که آبروی من را بردید. باید گفت اگر هم موضعی در تأیید کودتا اتخاذ شده، توسط فرزند آیتالله کاشانی بوده است، نه خود ایشان. لذا این ماجرا ربطی به آیتالله کاشانی ندارد. کمااینکه مصطفی کاشانی هم در مجلس هجدهم همانطور که عرض کردم، علیه کنسرسیوم موضعگیری میکند.
بنابراین باید در ارزیابیها و قضاوتهایمان به مواضع کلی افراد نگاه کنیم و صرفاً به برخی شبهات و شایعات توجه نکنیم. نامهی 27 مرداد آیتالله کاشانی به مصدق در خصوص هشدار در مورد وقوع کودتا را اگر بخوانید، متوجه موضع آیتالله کاشانی خواهید شد. هرچند جریانی سعی دارد که این نامه را جعلی نشان دهد، ولی اگر متن نامه را بیشتر بررسی کنید، خواهید فهمید که مشی نامه با ادبیات و مواضع آیتالله کاشانی همخوانی دارد. بعضیها گفتند که این نامه بعد از انقلاب و توسط طرفداران آیتالله کاشانی چاپ شده است، اما بعدها معلوم شد که این نامه قبل از انقلاب هم چاپ شده است. در ادامه عدهای مدعی شدند که این نامه، به خط آیتالله کاشانی نیست. این نامه را کارشناسان خط ارزیابی کردند و با خطهای دیگری که از آیتالله کاشانی به جا مانده انطباق دادند و در نهایت صحت خط آیتالله کاشانی در این نامه تأیید شد. مضاف بر اینکه اگر آیتالله کاشانی موضعی در تأیید کودتا داشت، تا الآن صدا یا متن آن منتشر میشد.
عرض کردم که مصطفی کاشانی بهطور غافلگیرانه و بدون اطلاع به رادیو برده شده و بهطور ضمنی صحبتی در مورد کودتا داشته است. از اینها که بگذریم، باید پرسید که طرف مقابل در واکنش به هشدارهایی که نسبت به وقوع کودتا داده میشد چه اقدامی کرد؟ آیا رئیس دولت تلاشی برای مقابله با کودتا کرد؟ دولت هیچ مقابلهای صورت نداد. تقریباً از فروردین 1332 در ایران بوی کودتا به مشام میرسید و حتی دکتر صدیقی در خرداد همان سال سخنرانی کرد که دارند برای کودتا تدارک میکنند.
البته فقط همین نامه و هشدار آیتالله کاشانی نیست. گزارشهای دیگر هم احتمال وقوع کودتا را تأیید میکند. مثلاً کیانوری میگوید: «ما با دکتر مصدق تماس گرفتیم گفتیم قرار است کودتا بشود. آقای دکتر مصدق جواب دادند که شما کاری به این کارها نداشته باشید. شما در خیابانها حاضر نشوید. اگر در خیابان بیایید و شما را بگیرند، من هیچ کاری برای شما نمیتوانم بکنم.» چون قبلاً برخی از تودهایها را گرفته بودند و به اشارهی دکتر مصدق آزاد شده بودند. حتی عدهای نزد دکتر مصدق میروند و آنها هم هشدار میدهند که قرار است کودتا شود، اما دکتر مصدق جعبهای گز به آنها تعارف میکند و میگوید: «ذائقهی خودتان را با این حرفها تلخ نکنید. دهانتان را شیرین کنید.»
در نامهی آیتالله کاشانی دو نکتهی مهم وجود دارد. اول اینکه به دکتر مصدق میگوید که اگر میخواهید همچنان وجیهالمله باقی بمانید (یعنی به نظر میرسد که ظاهراً میخواهید بهنحوی خودتان را از این ماجرا کنار بکشید، کما اینکه در 30 تیر هم همین اتفاق افتاد) از تمام ظرفیتتان برای مقابله با این کودتا استفاده کنید. بیایید با همدیگر جلوی این کودتا را بگیریم. این در حالی بود که برخی طرفداران مصدق هجمههای شدیدی علیه آیتالله کاشانی کرده بود. در خصوص اوضاع و شرایط آن زمان، ذکر این نکته ضروری است که یک جنگ روانی گسترده علیه آیتالله کاشانی به راه انداخته بودند. تا پیش از این به محض اعلام آیتالله کاشانی مردم کفنپوش به خیابانها میریختند و نقشهی شاه، قوام، آمریکا و انگلیس را به هم میزدند. امری که در 30 تیر 1330 واقع شد. اما در سال 32 او خانهنشین میشود و دیگر توان بسیج نیرو از ایشان گرفته شد. این بخشی از برنامهی گستردهی جنگ روانی و جنگ نرم دشمن علیه نهضت ملی شدن صنعت نفت بود که متأسفانه نتیجه داد.
آنچه از کودتا بدتر و مخربتر بود و منجر به سقوط دولت دکتر مصدق و شکست ملی شدن صنعت نفت بود، جنگ روانی است که خیلی به آن پرداخته نمیشود. به هر حال، سندی دال بر اینکه آیتالله کاشانی از کودتا حمایت کرده و از شاه تمجیدی کرده باشد، وجود ندارد. آیتالله کاشانی تا پایان عمر تقریباً یک حالت قهر با شاه داشت. حتی موقعی که در بستر مرگ و احتضار بود و شاه به ملاقات ایشان آمد، آیتالله کاشانی رویش را از شاه برمیگرداند و با شاه صحبت نمیکند. مجموعهی این شواهد و موضعگیریهای آیتالله کاشانی نشان میدهد که ایشان مخالف کودتا بوده است. متأسفانه این شایعات و شبهات هم ادامهی همان جنگ نرم و ترور شخصیتی است که علیه آیتالله کاشانی صورت گرفته است.
به کیانوری و حزب توده اشاره کردید. این سؤال مطرح میشود که با توجه به اینکه حزب توده غیرقانونی بود، روحانیت نیز با آنها مسئله داشت. چرا مصدق به آنها آزادی عمل داد؟
با توجه به مجموعهی دفاعیات و حرفهایی که دکتر مصدق بعدها مطرح کرد، میتوان گفت که دکتر مصدق بیشتر در چارچوب نگاه لیبرالیستی و رویکردی که نسبت به آزادی بیان داشت، چنین موضعی را اتخاذ کرده است. به نظر میرسد که دکتر مصدق میخواهد هوشمندانه از ظرفیت گروههای چپ برای تحریک آمریکاییها برای کمک بیشتر به خودش بهره بگیرد. به همین جهت، گاه به اینها میدان میدهد و گاه جلوی آنها را میگیرد. اما نتوانست خیلی خوب این موضوع را تدبیر و مدیریت کند. البته آمریکاییها و انگلیسیها نسبت به نفوذ روسها و کمونیستها در ایران همیشه حساس بودند.
دکتر مصدق تلاش داشت که حزب توده را بهعنوان یک خطر جدی برای آمریکاییها نشان دهد و اینگونه جلوه دهد که فقط خود او میتواند آنها را مدیریت کند تا آمریکاییها از دکتر مصدق در مقابل نفوذ کمونیست در ایران حمایت کنند. البته همین بازی را انگلیسیها هم داشتند. انگلیسیها از ابتدا آمدند با نفوذ در حزب توده، جریان «تودهنفتی» را در ایران به راه انداختند. کمااینکه در 23 تیر، روزی که هریمن (فرستادهی مخصوص رئیسجمهور آمریکا) به ایران آمده بود، تظاهرات گستردهای را در تهران به راه انداختند. از آن طرف، باز چماقدارهای وابسته به شبکههای پنهان انگلیس به این تظاهرات حمله کردند. نهایتاً این تظاهرات توأم با خشونت شد و در آن تعدادی کشته شدند.
هریمن دید که علیرغم همهی ادعاهای دکتر مصدق در خصوص کنترل این جریان، عملاً آنها در کنترل دکتر مصدق نیستند. بعد از آن، روند بیاعتمادی به دکتر مصدق در کنترل و مدیریت جریانات چپ، نزد آمریکاییها تشدید شد و آنها به سمت همکاری کامل با انگلیسیها برای سرنگون کردن دولت مصدق رفتند که نهایتاً به شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت منجر شد.
طرفداران مصدق میگویند که وی از این میترسید که کشتار و هرجومرج راه بیفتد. در حالی که در یک نهضت ضداستعماری، گاه لازم است خونهایی فدا شود. در غیر این صورت، دیکتاتور که بهراحتی عقب نمیرود. خصوصاً اگر یک دولت بیگانه از او حمایت جدی بکند.
با وجود مواضع ضدسرمایهداری حزب توده، چرا برای مقابله با کودتای آمریکایی، این حزب اقدامی نمیکند؟
این حزب تابع سیاستهای شوروی بود. حزب که نمیتوانست مستقل در این زمینه تصمیم بگیرد. البته دچار تشتت هم شده بودند. به نظر میرسد که نقش جریان نفوذی انگلیسی در حزب توده، برای اینکه این حزب نتواند تصمیم جدی بگیرد، مؤثر بود. از آن طرف، دکتر مصدق هم از اینکه حزب توده وارد صحنه شود، هیچ استقبالی نکرد. باید اضافه کنم که بخشی از این موضوع با اشارهی کرملین انجام میشد. روسها هم آن موقع به این نتیجه رسیده بود که دخالت و حضور به این شکل در حوادث ایران خیلی به نفعشان نباشد.
با توجه به مجموعهی دلایلی که در خصوص سقوط مصدق ذکر میکنند، آیا میتوان قائل به این بود که سقوط مصدق اجتنابناپذیر بود؟
با آن روندی که دکتر مصدق و اطرافیانش داشتند، بله اجتنابناپذیر بود. البته من معتقدم اگر دکتر مصدق با آیتالله کاشانی همکاری میکرد، قطعاً دولتش ساقط نمیشد. حتی یک گام جلوتر، معتقدم اگر دکتر مصدق در روز 28 مرداد بسیج مردمی راه میانداخت و مردم را دعوت به صحنه میکرد، دولتش سقوط نمیکرد. تعداد کسانی که کودتا کردند در ایران را ببینید چند نفر بودند؟ خود آمریکاییها به استهزاء میگویند که ما با چهار نفر و نصفی در ایران کودتا کردیم. نصفی را هم بهخاطر این میگویند که یکی از آن پنج نفر ظاهراً یکی از گوشهایش کر بوده است؛ یعنی این آدم کاملی به حساب نمیآمد.
البته من معتقدم که ما کودتا را نباید در روز 28 مرداد خلاصه کنیم. یک سال و نیم قبل از آن، همان جنگ نرمی که عرض کردم آغاز شده بود، پولها و دلارهایی که بین روزنامهنگاران، اراذل و اوباش، نمایندگان مجلس، افراد نفوذی در دولت پخش شد، باعث شد که بتوانند در 28 مرداد، خیلی راحت به اهدافشان برسند. برخی منابع میگویند در تهران خیلی از افسران و درجهداران با کودتا همراهی نکردند. این عدم همکاری تا جایی بود که مقرر شد در صورت نیاز، تیمور بختیار از کرمانشاه با تانک به طرف تهران حرکت کند تا تهران را فتح کند.
در صورتی که اگر عزم جدی برای ممانعت از این اقدام وجود داشت، برای دولت مستقر و دارای پشتوانهی مردمی اصلاً دشوار نبود که با کمک مردم، جلوی این حرکت را بگیرد. اما دکتر مصدق اصلاً به این نوع مبارزه اعتقادی نداشت که بخواهد مبارزه را وارد این فاز کند. طرفداران مصدق میگویند که دکتر مصدق از این میترسید که کشتار و هرجومرج راه بیفتد. این در حالی است که در یک نهضت ضداستعماری، گاه لازم است خونهایی فدا شود. در غیر این صورت، دیکتاتور که بهراحتی عقب نمیرود. خصوصاً اینکه اگر بیگانه از او حمایت جدی بکند.
در آن زمان، مبارزهی پارلمانتالیستی اوج خوشبینی سادهلوحانه به غرب بود. در صورتی که به گواه تاریخ، هرگاه منافع غربیها به خطر افتاده، آنها شعارهای دموکراتیک را بهراحتی زیر پا گذاشتهاند. دکتر مصدق به آمریکاییها خوشبین بود. در حالی که نمیتوان انتظار داشت که آنها از یک جنبش مردمی، ملی و دینی در ایران، که ابعادش کل خاورمیانه و مناطق نفتی را در بر میگرفت، حمایت کنند. البته کسی از خشونت استقبال نمیکند، اما وقتی دشمن دست به خشونت زد، باید آماده بود. آیتالله کاشانی و مرحوم نواب صفوی این آمادگی را داشتند. البته این به این معنی نیست که این نیروها هیچ اشتباهی نداشتند و همهی مواضع آنها درست بود.
محور بحث من اینها نیست. من معتقدم باید مسائل را منصفانه و واقعبینانه دید. دکتر مصدق در همان 30 تیر هم نشان داد که مرد مبارزه نیست، زیرا روش او همان مبارزهی پارلمانتالیستی و استفاده از امکانات ساختار بود. به نظر من، هم آیتالله کاشانی و هم دکتر مصدق، مرتکب اشتباه شده بودند. اشتباه آیتالله کاشانی این بود که در آن دوره نباید روی دکتر مصدق حساب باز میکرد. ایشان در پاسخ به چرایی این حمایت میگوید که چارهای نداشتیم، کس دیگری نبود.
از این جهت هم میشود به ایشان حق داد که بالأخره دولت دکتر مصدق سمبل مبارزه با این بیگانگان شده بود. سقوط آن دولت میتوانست در مردم یأس ایجاد کند. آیتالله کاشانی برای اینکه جلوی این سقوط را بگیرد، در 30 تیر به میدان آمد و دکتر مصدق را بر سر کار برگرداند. اما اینکه از دکتر مصدق توقع داشته باشیم که در برابر کودتا به میدان بیاید و بسیج عمومی اعلام کند و نیروها را به صحنه بیاورد، توقع بجایی نبود. چنین استعدادی در دکتر مصدق وجود نداشت. اشتباهات مصدق متعدد بود؛ از اعتماد به آمریکا و خوشبینی به شعارهایشان تا جدایی از آیتالله کاشانی و روحانیت. در آخر باید بگویم که انگلیسیها باصراحت گفته بودند که نفت ایران همانند خونی در رگهای فسردهی امپراتوری انگلیس بود. وقتی شما میخواهید رگ حیات دشمن را قطع کنید، باید پای همهچیز بایستید، ولو درگیری.(*)
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار برهان قرار دادید / پایگاه تحلیلی تبیینی برهان
انتهای پیام