صهيونيستها را عامل اصلي فتنه و اختلاف مسلمانان ميدانست
صدای شیعه: استاد اميرتوکل کامبوزيا از جمله دانشمندان شهيدي است که با وجود شهرت بينالمللي، در ايران کمتر شناخته شده است. او به چند زبان زنده دنيا مانند فرانسوي، روسي، ترکي و عربي مسلط بود؛ همچنين 19مدرک معتبر علمي در سطح بينالمللي داشت. با وجود شخصيت علمي حتي وارد فعاليتهاي سياسي نيز شد و درجريان نهضت ملي شدن صنعت نفت فعاليت نمود؛ علاوه بر اين وي در جريان نهضت امام(ره) و ماجراي مبارزات ايشان با لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي و کاپيتولاسيون همراهي ميکرد. کامبوزيا دانشمند مسلمان ضد صهيونيستي بود که صراحتاً صهيونيسم را مغاير با ارزشهاي انساني ميدانست و به عنوان دشمن شماره يک موساد محسوب ميشد. وي در حکمت و عرفان و تفسير، فلسفه و منطق و بهخصوص تاريخ هم صاحبنظر بود و نظرش درباره تاريخ اين بود که علم تاريخ از همه علوم سختتر و از هر علمي محتاجتر است. از جمله آثار اين استاد رسالهاي است درباره عقايد مذهبي يونان، تاريخ يونان، دو رساله ناتمام درباره منطق که حاوي واژهنامه فرانسه و عربي در اصطلاحات منطقي است، رسالهاي درباره شفاي ابنسينا، ترجمهاي از زبان فرانسوي درباره زيستشناسي و مسئله حيات، ترجمه قسمتي از تاريخ به نام عوامل مخفي، تاريخ را آماده ميکند، سياست انطباقي يهود و صهيونيسم با تاريخ سياسي جهان و... دکتر يعقوب توکلي استاد تاريخ معاصر بارها، پروفسور کامبوزيا را نمونه ترور دولتي در جهان معرفي کرده که متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده. اين شهيد نخبه را ميتوان به جرئت اولين دانشمند انقلابي ايران دانست که به دليل تفکراتش مستقيماً از طريق موساد دستور ترور وي صادر شد. جالب اينجاست که استاد از هواداران سرسخت افزايش جمعيت مسلمانان بود و خودش 14 پسر و 14 دختر داشت. مهدي فرزند آخر اين دانشمند است که چندسالي ميشود مجدانه به دنبال جمعآوري مطالب و دستنوشتههاي پدر بوده است. گفتوگوي ما را با ايشان ميخوانيد:
فاميل کامبوزيا، تقريباً کمتر شنيده شده است ريشه اين اسم به کجا ميرسد؟
وقتي ازخودشان هم سؤال شد گفته بود درتاريخ هرودت اشاره به اين کلمه شده که همان کمبوجيه پايهگذار هخامنش است. فاميل ايشان بخشنده معنا ميدهد درکتابيکه اخيراً تهيه کردهام استاد خسروشاهي هم به اين مسئله اشاره کرده است. اصالتاً فاميل استاد کرد زعفرانلو بود از کردهاي زعفرانلوي قوچان است.
استاد يکي از همرزمان و ياران کلنل پسيان بود که بعد از شکست قيام کلنل به سيستان متواري شد. چرا آنجا ماندگار شد و به جاي ديگري نرفت؟
بله ايشان مشاور و معتمد رموزات و تلگرافهاي کلنل بود که بعد از شکست قيام به ناچار مثل بقيه متواري شد البته زمان تاجگذاري رضاشاه؛ يعني از سال1300تا 1304 تا حدودي آزادي بهتري وجود داشت اما بعد از آن رضاشاه شروع به قلع و قمع ياران کلنل کرد و استاد هم ناگزير راهي بيرجند شد و نام فاميل خود را تغيير داد تا در زمان خفقان پهلوي دستگير نشود. در سال 1308 به دعوت شوکتالملک اعلم از دوستان قديمي خود به عنوان دبير رياضي و فرانسه در مدرسه شوکتيه مشغول به تحصيل شد. مرحوم محمد حسن گنجي پدر جغرافياي ايران هم در بخشي ازخاطرات خود آورده است که ما دبير رياضي داشتيم به نام کامبوزيا ايشان بسيار جوان بود. اخيراً عکسي هم مربوط به سال 1307 پيدا کردم که با شاگردان خود گرفته و حدود 25سال سن دارد.
از قرار زمان کشف حجاب استاد قصد مهاجرت به فرانسه را داشت؛ چه شد نرفت؟
بله؛ همسر اول ايشان خواهرزاده مصدق و از متين دفتريها بود؛ وقتي کشف حجاب شد مرحوم پدر از مخالفان سرسخت اين قانون بود و چون از سياسيون محسوب ميشدند بايد اين قانون را اجرا ميکرد براي همين تصميم گرفت به فرانسه برود منتها يکي از دوستان ايشان آقاي مهدي قليخان تاجبخش ژاندارمري شرق ايران و منطقه بکران، از استاد خواست بهجاي مهاجرت به فرانسه به بلوچستان و سيستان بيايد( درگذشته سيستان و بلوچستان را جابهجاي هم ميگفتند) و با توجه به شناخت و تبحري که به کشاورزي دارد آنجا مشغول شود و مزرعهاي به نام مهدي آباد است که خود تاجبخش هم آنجا کار ميکرد بعد از اينکه آقاي اميرحسين خان جانشين تاجبخش شد او هم با پدر آشنايي داشت و باز از ايشان دعوت کرد تا به زاهدان برود در هرحال پدر تحت کنترل نيروهاي رژيم بود و نميتوانست جابهجا شود. بايد بگويم که پدر روي حجاب تعصب زيادي داشت حتي بچههاي خود را از همان کودکي با چادر بيرون ميبرد به شدت تأکيد ميکرد که اينها وابسته به يهود هستند و ميخواهند چادر و حجاب بين مسلمانان نباشد؛ درحاليکه شايد اصلا از روي تيپ ظاهري ايشان مشخص نبود چه تفکر ديني دارد.
گويا استاد و برخي ديگر از فرهيختگان تبعيدي در مدرسه شوکتيه تدريس ميکردند؛ مگر مدرسه شوکتيه چه مکاني بود؟
بله همينطور است؛ اين مدرسه توسط شوکتالملک اعلم ساخته شد که به نوعي محل تبعيد و تجميع و کنترل نيروهاي مخالف رژيم بود چون اين افراد توانايي و سواد بالايي داشتند براي کنترل بودن بهعنوان مدرس آنجا اعزام ميشدند تا تدريس کنند پدر هم آن زمان ليسانس حقوق سياسي داشت که با وجود سن کم در مدرسه تدريس ميکرد.
کامبوزيا شخصيتي چند بعدي بود که در علوم مختلف شناخت و تبحر داشت چطور شد که بهعنوان فعال سياسي عليه رژيم هم مبارزه ميکرد؟
انگيزه اصلي مبارزات او، پدرشان بود که ايشان زماني جزو دربار مظفرالدين شاه بود يک کتاب خطي هم از ايشان داريم. پدر استاد از مخالفان سرسخت حکومت بود او نيز مسموم شد و به شهادت رسيد نکته جالب اينکه پدر و پسر به يک شکل در روز سهشنبه شهيد شدند.
ايشان چهره خاصي داشت؛ سرتراشيده و سبيل پرپشت که شايد کمتر نشاندهنده تيپ يک دانشمند باشد، علت خاصي داشت؟
اتفاقاً زمانيکه حضرت آقا به زاهدان سفر داشتند منزل ما آمدند و از خاطرات آن دوران خيلي تعريف ميکردند. ايشان ميگفتند هيبت ظاهري و صورت پدر شما شکل خاصي داشت و اين را در ذهن داشتند. پدر اوايلي که به زاهدان آمد تيپش اينگونه نبود تا سال 1335 ظاهري معمولي داشت با دوچرخه رفت و آمد ميکرد و عادي بود اما به دليل شرايط محيطي و فرهنگي زاهدان اين نوع پوشش و ظاهر را انتخاب کرد براي اينکه بتواند ميان قبايل پذيرفته شود چون منطقه بلوچنشين اينگونه افراد را بهتر قبول ميکنند هنوز هم چنين پوششي رايج است از طرفي اينگونه بهتر ميتوانست بين مردم شيعه و سني باشد و براي آنها بيگانه نبود.
پس ايشان در اتحاد بين شيعه و سني هم نقش مؤثري داشت؟
بله به شدت روي اين نظريه پافشاري ميکرد که يهود عامل اصلي فتنه و اختلاف بين مسلمانان بوده و هست؛ يعني از همان زمان که جنگهاي صدر اسلام رخ داد و بين مذاهب اسلامي فاصله ايجاد شد يهوديان باعث آن بودند. براي همين مرحوم پدر محور وحدتبخش استان محسوب ميشد. خيلي تلاش ميکرد باعث رفع اختلافات شود. کتابخانه ايشان محل رفت و آمد شيعيان و اهل سنت منطقه بود يکي از دلايل انتخاب آن نوع تيپ ظاهري هم ارتباط و اتحاد بين اقوام منطقه بود.
استاد از چه زماني وارد تحولات سياسي شد؟
سال 1320 که اتفاقات رفتن رضاخان و جانشيني پسرش روي داد ايشان وارد مسائل سياسي شد که تقريباً مقارن شده بود با تشکيل کابينه قوامالسلطنه، او از استاد خواست تا با توجه به نفوذي که دارد رهبري حزب دموکرات را به عهده بگيرد اين قضيه به نوعي مخالفت با رژيم بود و پدر هم پذيرفت، ولي دولت قوام يکسال بيشتر دوام نداشت و ايشان هم کنار رفت. در زمان قيام آيتالله کاشاني و مصدق پدر مشارکت و همکاري داشت و رهبري حزب ايران در استان زاهدان را به عهده گرفت.
با آيتالله کاشاني هم مرتبط بود؟
با توجه به اسناد و مدارکي که موجود است مکاتباتي با هم داشتند و در نامهاي حمايت خود را از قيام آيتالله کاشاني اعلام کرده بود که ايشان در دستخطي پدر را مورد تفقد قرار داده بود؛ وقتي خبر دستگيري نواب صفوي را ميدهند ايشان ميگويد ما حاضريم فدا شويم.
چطور جذب امام خميني(ره) شد؟
پدر در آن سالها به ظاهر از مسائل سياسي کنارهگيري کرده بود و مشغول کشاورزي شده بود، زيرا دولت بهشدت او را کنترل ميکرد ولي وقتي قيام امام خميني(ره) سال 42 علني شد ايشان هم البته کمي زودتر فعاليت خود را علني کرد و به صراحت عليه رژيم حرف ميزد. پدر از طريق دو سه نفر از جمله حجتالاسلام اعرابي با امام ارتباط داشت. نوارهاي امام را به صورت قاچاقي از نجف دريافت ميکرد و چون تحت نظر بود ساواک دو سه بار به کتابخانه ايشان حمله کرد بهطوريکه سال 49 يک سري نوار و اعلاميه و رساله امام(ره) را هم در کتابخانه پيدا کردند و ايشان را دستگير نمودند. مرحوم پدر از کسي ابايي نداشت. درگزارش ساواک هم موجود است که ميگفتند او علناً فحش به شخص اول مملکت ميدهد.
گويا در مشهد هم عليه رژيم سخنراني داشته است؟
بله؛ در سال 49 با کنترل نيروهاي ساواک يک سفر به مشهد داشت. حسين آقاي ملک از سرمايهداران معروف مشهدي بود ايشان را دعوت کرده و چند جلسه سخنراني براي ايشان ترتيب داده بود که پدر در اين جلسات عليه شاه حرفهاي تندي زده بود، ساواک هم لحظه به لحظه حرفهايش را به مرکز گزارش ميکرد. او اصلا اهل مماشات نبود. پروندههاي ايشان هم در ساواک موجود است که به صراحت از حضور يهوديان و بهاييان در کشور حرف ميزده. ميگفت شاه ايران و نخستوزيرش يهودي است. معتقد بود بهاييتزاده و مخلوق يهوديت است. خاندان پهلوي يهودي است تا يک سال ديگرهم دوام نخواهد داشت زيرا اجتماع آبستن حادثه است و تاريخ نشان ميدهد عقل سالم تأييد ميکند که هرگاه با ناموس اجتماع و شرف مردم بازي شده مردم قيام کردهاند. هتک ناموس و آزادي بيحد و حصر مردان و زنان و لجام گسيختگي فعلي آنها وضعي را ايجاد کرده که بيش از يک سال ديگر شاه نيست. اين گزارش وقتي ارسال شد احساس خطرکردند براي همين به او انگ زدند و گفتند کامبوزيا متمايل به روسيه و کمونيست است و خود را ضد يهود معرفي ميکند.
کتاب صهيونيسمشناسي ايشان گويا درايران موجود نيست و يک نسخه آن در موساد است. آيا تلاشي کردهايد تا مجدد کتاب ايشان را جمعآوري و تنظيم کنيد؟
بله، امروز شناختي که موساد از پدرم دارد خيلي بيشتر از افراد ديگر در داخل کشور است. آنها خوب ميدانستند کامبوزيا چه در سر دارد. متأسفانه بين دستنوشتههاي ايشان هم دراين باره چيزي نيست. بعد از شهادت او خيلي ازکتابها و رسالات را بردند. حضرت آقا که در سال 72 منزل ما آمده بودند اشاره کردند کتاب ايشان را آن زمان ديده بودند و ميگفتند حاصل عمر ايشان تحقيق و مطالعه دراينباره بود. مرحوم پدر آدمي نبود بياساس حرفي بزند. هرچه ميگفت از روي مطالعات و تحقيقات بسيار بود. کتابخانه ايشان آن زمان 20هزار جلد کتاب و هشت نسخه کتاب خطي داشت که بيشتر آن را ساواک برد. البته هنوز چند جلد خطي داريم. حاشيهنويسيهاي ايشان هم باقي مانده. يکسري مقالات و دستنوشتههاي ايشان را هم آن زمان از ترس ساواک در گوني کرده بودند و به نقاط مختلف انداخته بودند تا دست ساوام نيفتد. بعضي از گونيها را پيدا کرديم و درحال تنظيم آنها هستيم.
آنها را چاپ هم کرديد؟
فعلاً مشغول سير تفکرشان و فعاليتهايي که درسالهاي مختلف داشتهاند هستم. هنوز شناخت کم است. يکي از ناراحتيهاي من همين است. پدر با وجودي که از شخصيتهاي علمي و سياسي معتبري بودند همچنان غريب و ناشناخته مانده است.
چرا کسي که 19مدرک معتبر بينالمللي دارد و در عرصههاي مختلف علمي فعال بوده هنوز ناشناخته است؟
فقر استان از عوامل اصلي است. متأسفانه اينجا چندان بهايي به کامبوزيا داده نميشود. خيليها او را ميشناسند اما فقط در اين حد که پدر صهيونيسم شناسي ايران است و بقيه ابعاد شخصيت علمي ايشان ناشناخته مانده و خيليها هم تنها با ديدن عکس ايشان قضاوت ميکنند. درهرحال پدر با آن وجهه علمي که داشت بياباني را انتخاب کرد و با سختترين شرايط زمان آنجا را آباد کرد. بين اسناد مدارکي پيدا کردم ازجمله نامه استاد خسروشاهي که براي پدر نوشته بود و نظر ايشان را درباره فلان موضوع علمي جويا شده بود. حقيقتا ايشان مرجع علمي بود؛ بياغراق ايشان معرف و برند استان است. با کمال تأسف فقر استان مانع شده است تا شناخته شود.
درباره کتابخانه ايشان بگوييد.
کتابخانه ايشان با وجود غناي محتوايي، هنوز براي خيليها ناشناخته است. فاصله کتابخانه تا مرکز شهر پنج کيلومتر است. درمنطقه شيرآباد واقع شده و خيلي نسبت به آن بيتوجهي ميشود؛ درحاليکه کتابخانه زماني محل رفت وآمد و جلسات انديشمندان بزرگ داخلي و خارجي بود و روي فرهنگ منطقه بسيار اثر داشت. حتي دو سه مسيحي بودند که درپي رفت وآمد به کتابخانه و ديدار با ايشان مسلمان شده بودند. يک دختر کانادايي هم نامه نوشته بود که من حاضرم با شما ازدواج کنم ولي ايشان جواب داده بود شما با آداب و سنن ما نميتوانيد زندگي کنيد. از سرتاسر دنيا مشتاق او بودند و فراکو بالزالرئيس فرهنگستان فرانسه به کتابخانه او آمده بود و از ايشان به عنوان علامه ياد ميکند. شخصيتهاي زيادي از کشورهاي پاکستان، فرانسه، کانادا و... سراغش ميآمدند و پاتوقشان کتابخانه استاد بود.
خود شما چه تأثيري از پدر گرفتيد؟
همانطور که نام ايشان امير توکل بود به واقع هم توکل زيادي به خدا داشت. در سختترين شرايط از تحقيق و مطالعه و نوشتن دست برنداشت و لحظهاي ازعمرش را به بطالت نگذراند. مقالات متعددي نوشت و نظرات عميقي درباره موضوعات مختلف داشت. مثلاً ذوالقرنين محققان ميگويند او کوروش بوده ولي ايشان در کتابي آورده ضمن احترام به اين علما، ذوالقرنين پادشاه چين است که در سوره کهف هم خدا اشاراتي کرده و تا قيام قيامت ديوار چين پاربرجاست، ولي اين مسئله به مذاق خيليها خوش نيامد. بدون مطالعه حرفي نميزد. به علوم قرآني و زبان عربي اشراف داشت و درحاشيه قرآنش مطالب زيادي نوشته است. مادرم ميگويد شبها زود ميخوابيد. 12 تا يک بيدار ميشد و مطالعه ميکرد بعد از نماز صبح ميرفت کشاورزي تا ساعت 6. بعد تا ساعت 9 استراحت ميکرد و دوباره ميرفت کتابخانه مطالعه ميکرد.
خاطرهاي از افرادي که با پدر شما ارتباط داشتند و بيانگر گوشهاي ازشخصيت ايشان است اگر شنيدهايد نقل کنيد.
خاطرات زيادي از افرادي که با پدر مرتبط بودند هست. براي نمونه شمسالدين رحماني با ايشان رفت و آمد ميکرد. پدر ميگفت آقاي رحماني فلان کتاب که چاپ شده را برايم بياور. ايشان تعجب ميکرد که شما اينجا چطور از چاپ کتاب باخبر شديد! تازه آوردن کتاب هم بهراحتي نبود زيرا ساواک به شدت کنترل ميکرد و آقاي رحماني مجبور بود شبانه حرکت کند و مخفيانه کتاب را بياورد. تعريف ميکرد يکبار چهار جلد کتاب براي پدر آورده بود و در کتابخانه مشغول استراحت شد تا بتواند صبح زود برود. ايشان ميگفت متوجه شدم استاد کتابها را خوانده است. گفتم چطور همه را خوانديد؟ گفت خيلي به موضوع علاقه داشتم همه را خواندم يا آيتالله نورالهدي که از روحانيون شهرسيستان است ميگفت ايشان حافظه قوي داشت کتابي را بين هزارجلد کتاب پيدا ميکرد و فلان صفحه را که ميخواستيد ميآورد. من قبلاً اين قضيه را شنيده بودم، ولي باور نميکردم تا اينکه دوسه بار به چشم خود ديدم. واقعاً تسلط عجيبي به متن کتابها داشت.
گويا استاد در حوزه کشاورزي هم توانا بود و مزرعه بزرگي را اداره ميکرد؟
بله، وقتي به سيستان آمد براي اينکه عليالظاهر نشان دهد کاري به سياست ندارد مشغول کشاورزي شد. البته در عرصه کشاورزي فعاليت زيادي انجام داد. مزرعه ايشان خارج از شهر بود بدون اينکه کمکي از دولت گرفته باشد از سال 1312 تا هنگام شهادت کار ميکرد. زمين خشک و شوري را با شناختي که به علم کشاورزي داشت به خوبي رونق داد و آنجا را آباد کرد. وضع بهگونهاي بود که روزنامه اطلاعات تيتر زده بود «ديوانهاي در کوير». از بس خاک شور بود کسي باور نميکرد بتوان روي آن کار کرد چه برسد به مزرعهاي با آن بزرگي و پرمحصولي. بعدها سال1345همان روزنامه اطلاعات استاد را تحسين کرد. روزنامه فرانسوي لوموند هم عکس ايشان را با مقاله بلندي آورده بود و تيتر زده بود:«بهشتي در کوير» و «کامبوزيا دانشمندي بزرگ» و به اين شکل او را تحسين کرده بود.
چرا ساواک او را با سم به شهادت رساند؟
چون ميترسيد اگراين شخصيت برجسته را از هر طريقي به شهادت رساند، با عکسالعمل عمومي حتي از سوي دانشمندان مواجه شود براي همين بهترين شيوه را انتخاب کرد. البته همان روز خبرنگاري از روزنامه «نداي زاهدان» جلو ايشان را گرفته بود و سؤالاتي پرسيده بود که اگر شما فوت کنيد تکليف کتابخانه چه ميشود و چندين سؤال ديگر، استاد شک کرد به اخوي بزرگ ما گفت من به اينها مشکوک هستم اين سؤالات شکبرانگيز است. همان شب دو مأمور تحت عنوان اينکه از وزارت تعاون هستند و سؤال دارند به کتابخانه آمدند. بچهها هيچ کدام نبودند و در چايي سم ريختند. از بس سرگرم توضيح به ديگران بود که هميشه چايش سرد ميشد. بعد از نماز مغرب و عشاء حالش بد شد و سرانجام ساعت 12 سم اثر کرد و پدرم به شهادت رسيد. / جوان آنلاین
انتهای پیام