( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: پژوهشگران نهضت ملي ايران، هماره با پديده‌اي که از سوي تاريخ‌نگاران به «اختلاف آيت‌الله کاشاني با دکتر مصدق» نام گرفته، مواجه بوده‌اند. اما به راستي آيا اين ماجرا به همان ترتيب وکيفيتي است که از سوي وابستگان به اردوگاه ملي‌گرايان مطرح شده است؟ در گفت‌وشنود پيش رو، مهندس سيد‌ابوالحسن کاشاني فرزند آيت‌الله کاشاني، با خاطرات خويش، بر اين رويداد دريچه‌اي نوين گشوده است. اميد است که تاريخ‌نگاران را سودمند افتد.

شايد بتوان رويدادهاي پس از 30تير و پذيرش رياست مجلس شوراي ملي از سوي مرحوم آيت‌الله سيد ابوالقاسم کاشاني را آغازي بر علني و جدي شدن اختلافات ايشان با دکتر محمد مصدق دانست. جنابعالي به عنوان فرزند و کسي که قطعاً در جريان تصميم‌گيري‌هاي سياسي و مهم آيت‌الله کاشاني بوده‌ايد، تحليلتان از پذيرش رياست مجلس شوراي ملي توسط ايشان چيست؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. وقوع قيام 30 تير در جامعه و به ويژه در ميان مردمِ حامي نهضت ملي، در توانايي مجلس براي تشخيص وحلِ مسائل مهم سياسي آن دوره، ترديدهاي جدي ايجاد کرد، چون مردم از خود مي‌پرسيدند: اين چگونه مجلسي است که چند روز قبل به قوام‌السلطنه رأي مثبت داده است و اينها نمايندگان کدام مردم‌اند؟ چون اين رأي با اعتراض اکثريت جامعه روبه‌رو شد. آقاي سيد‌حسن امامي که هم رئيس مجلس و هم امام جمعه تهران و با دربار نيز مرتبط بود، پس از 30 تير که در واقع به ‌نوعي نشانه شکست دربار بود، رياست مجلس را رها کرد و به خارج رفت، چون در آن شرايط مطلقاً امکان ادامه کار براي او وجود نداشت. پس از رفتن آقاي امامي، اسامي دکتر معظمي و دکتر شايگان به عنوان رؤساي آينده مجلس مطرح شدند، اما هيچ‌يک از آنها نفوذ و جايگاه لازم را در ميان نمايندگان مجلس نداشتند، بنابراين نمايندگان مجلس جلسه‌اي تشکيل دادند تا در اين‌باره مشورت کنند و راه‌حلي براي قضيه بيابند و کسي را براي رياست مجلس کانديدا کنند که مقبوليت عام داشته باشد...

و در اين شور و مشورت به اين نتيجه رسيدند که درآن شرايط حاد اجتماعي، تنها فردي که مقبوليت عام دارد، آيت‌الله کاشاني است. اينطور نيست؟

همين‌طور است. درآن روزها، ما همراه آقا- مرحوم آيت‌الله کاشاني- به ده «نارون» در لشکرک رفته بوديم که دکتر شايگان و چند تن ديگر از نمايندگان براي صحبت با آقا به آنجا آمدند و به ايشان گفتند: دستاوردهاي 30 تير در معرض نابودي قرار گرفته است و خون شهداي آن دارد پايمال مي‌شود و در شرايط حاضر تنها کسي که همه قبولش دارند شما هستيد. مرحوم آقا اساساً اهل پذيرفتن مقام‌هاي حکومتي نبودند وطبعا در آغاز، از اين پيشنهاد استقبال نکردند. خلاصه از آنها اصرار بود و از آقا انکار تا بالاخره آقا به مرحوم شيخ محمود حلبي گفتند: استخاره کند. استخاره کردند و خوب آمد و آقا پذيرفتند.

هدف ايشان از قبول اين مسئوليت به‌رغم ميل باطني چه بود؟

مرحوم آقا فقط براي اينکه اتحاد نمايندگان پس از واقعه 30 تير از بين نرود، قبول کردند. البته ايشان هيچ وقت به عنوان رئيس مجلس در آنجا حضور پيدا نکردند و آقايان رضوي ـ نماينده کرمان و ذوالفقاري- که با صلاحديد ايشان به عنوان نواب رئيس انتخاب شده بودند- مجلس را اداره مي‌کردند و گزارش‌هاي لازم را به آقا مي‌دادند. مرحوم آقا با اينکه محل مراجعه طيف وسيعي از مردم هم بودند و لذا زندگي پرهزينه‌اي داشتند، هرگز حقوق نمايندگي و رياست مجلس را هم نگرفتند. خاطرم هست در آن دوره، پس از مدتي به ايشان گزارش دادند حقوق شما روي هم جمع شده است، چه کنيم؟ و مرحوم آقا فرمودند: به عنوان کمک، به يکي از بيمارستان‌هاي تهران داده شود.

به نظر جنابعالي ريشه اختلافات آيت‌الله کاشاني و دکتر مصدق چه بود؟ معتقديد اين نقار از چه نقطه‌اي آغاز شد؟

بنده، اتفاقاً با همين تعبير اختلاف و اختلافات مخالف هستم. خيلي‌ها سعي مي‌کنند موضوع را به اين شکل مطرح کنند که عده‌اي تلاش کردند بين اين دو تن اختلاف ايجاد کنند. اختلاف زماني پيش مي‌آيد که کسي در پي کسب مقام و قدرت باشد. مرحوم آقا همواره از اين مسائل اجتناب مي‌کردند. موضوع به هيچ وجه نقار و اختلاف نبود. واقعيت اين است که تا وقتي دکتر مصدق به قانون عمل مي‌کرد، مرحوم آقا از او حمايت کردند، ولي هنگامي که احساس کردند دارد بر اساس خودخواهي عمل مي‌کند و در پي کسب وجاهت است، حمايت خود را قطع کردند. خوشبختانه امروز اسناد و مدارک کافي براي اثبات اين مسائل وجود دارد.

ترديد آيت‌الله در حمايت از دکتر مصدق از کي شروع شد و چه مسائلي اين ترديد را تقويت کردند؟

ترديد از زماني شروع شد که دکتر مصدق در مجازات عاملين کشتار 30 تير اهمال کرد و حتي به بعضي از آنها پست و مقام هم داد! اما علت اصلي، تقاضاي اختيارات شش‌ماهه و بعد هم يک‌ساله دکتر مصدق از مجلس بود که يکي از اصول مسلم قانون اساسي، يعني تفکيک سه قوه از يکديگر را نفي مي‌کرد. مرحوم آقا آشکارا و شفاف، با دادن اين اختيارات به مصدق مخالفت کردند. دکتر مصدق هم اعلام کرد هر کسي را که با اين لايحه مخالفت کند، لجن‌مال خواهد کرد! و همين کار را هم کرد. هنگامي که در جامعه حضور پيدا مي‌کردم، مي‌ديدم چگونه با شايعه‌سازي، شأن و جايگاه آقا را در بين مردم جامعه پايين مي‌آورند. روزي به ايشان گفتم: من در بين مردم هستم و مي‌بينم چگونه عليه شما جوسازي مي‌شود به صلاح نيست با اين لايحه مخالفت کنيد. ايشان پاسخي را به من دادند که تا زنده هستم فرمواش نخواهم کرد و همواره آويزه گوش من خواهد بود. ايشان گفتند: «پدرجان! انسان بايد طوري زندگي کند که پيش خدا و وجدان خودش شرمنده نشود، در طول اين سال‌ها دم از حمايت از قانون و حقوق مردم زده‌ام، موافقت با اين لايحه يعني زير پا گذاشتن حقوق نمايندگان مردم و قانون اساسي. اگر سکوت کنم در برابر خدا، مردم و نسل‌هاي آينده مسئول هستم و طبعاً اين کار را نخواهم کرد.»

اما مخالفت با اين لايحه براي آيت‌الله کاشاني هزينه‌هاي سنگيني را در پي داشت که ترور شخصيت سنگين ايشان از سوي وابستگان به جبهه ملي و حزب توده در زمره آن به شمار مي‌رود. از آن دوران چه خاطراتي داريد؟

بله، ايشان هزينه سنگيني پرداختند و ترور شخصيت شدند، اما حتي يک لحظه هم پشيمان نشدند، بلکه در اعتقاد خود راسخ‌تر شدند. مرحوم آقا مي‌دانستند پس از مخالفت با اين لايحه چنان فضاي سنگيني براي ايشان ايجاد خواهد شد که به‌ناچار انزوا را بر خواهند گزيد، اما اين مسئله کمترين اهميتي براي ايشان نداشت. يادم هست در سال‌هاي آخر زندگي‌شان روزي زير بغل ايشان را گرفتم که از پله‌هاي مسجد پامنار بالا بروند و اقامه نماز کنند. ايشان گفتند: «باباجان! روز گاري وقتي به اين مسجد مي‌آمدم، مردم چنان براي بوسيدن دستم به يکديگر و به من فشار مي‌آوردند که بيم شکستن دنده‌هايم مي‌رفت، اما امروز حتي به من سلام هم نمي‌کنند. نه اقبال آن روزشان اعتبار دارد، نه ادبار امروزشان. هر دو سرابي فريبنده بيش نيستند. من خاک پاي مولايم علي(ع) هم نيستم. ايشان را 70 سال بالاي منابر لعن کردند، ما که کسي نيستيم.»

آيت‌الله کاشاني به هوش، فطانت و درک بالاي سياسي معروفند. چگونه است که از ابتدا به ماهيت اين هم‌پيمان و همکار سياسي پي نبردند؟

دکتر مصدق تنها کسي بود که مرحوم آقا سابقه ارتباط طولاني‌اي با او نداشتند. با ساير دوستان و همفکران خود، ارتباطي به مراتب طولاني‌تر داشتند؛ از همين رو هر چند به برخي از عملکردهاي هم‌پيمانان سياسي خود نقدهايي داشتند، اما هرگز به وطن‌پرستي و خدوم بودن آنان ترديد نکردند و غير از دکتر مصدق، در‌باره هيچ يک از آنها تغيير ديدگاه ندادند. دکتر مصدق در دوران فترت دوران پانزدهم مجلس، در احمدآباد اقامت داشت و خود را «بازنشسته سياسي» مي‌ناميد. بعدها بود که کساني مثل آقايان بقايي، حائري‌زاده و مکي در مجلس پانزدهم اقليتي را تشکيل دادند و مصدق را عنصر مستعدي براي پيشبرد اهداف خود تشخيص دادند و او را به آيت‌الله کاشاني بيشتر معرفي کردند. مرحوم آقا هم با اعتمادي که به اين سه تن و همفکران آنها داشتند، انصافاً از مصدق حمايت‌هاي همه‌جانبه‌اي کردند.

ظاهراً ايشان به دليل برخي از رفتارها و عملکردهاي دکتر مصدق از سوي متدينين تحت فشار هم بودند. در اين‌باره چه مواردي را به خاطر داريد؟

همين‌طور است. يادم هست پس از اينکه عکسي از دکتر مصدق چاپ شد که داشت دست ثريا را مي‌بوسيد، عده‌اي از بازاري‌هاي تهران نزد آقا آمدند و اعتراض کردند که آقا! شما داريد ما را پشت سر چه کسي مي‌فرستيد؟ اين آدم دين ندارد و به فسق تظاهر مي‌کند. آقا فرمودند: «مي‌دانم معايبي دارد، ولي در حال حاضر با انگليس در افتاده است. بايد صبر کنيم مبارزه با انگليس به نتيجه برسد.»

دکتر مصدق در مجلس هم مخالفاني داشت. آيا با همين پشتوانه بر آنها فائق آمد؟

همين‌طور است، اما به محض اينکه اعتراض مي‌کردند، آقا اعلام تظاهرات مي‌کردند و آنها را سر جاي خودشان مي‌نشاندند. مرحوم آقا از طرف دوست و دشمن تحت فشار بودند، اما به خاطر اينکه مصدق بتواند مبارزه با انگليس را به سرانجام درستي برساند تحمل مي‌کردند.

يکي از فراز‌ها و فصول شاخص هتک حرمت آيت‌الله کاشاني، ماجراي حمله به منزل شما و کشته شدن مرحوم محمد حدادزاده بود. ماجرا از چه قرار بود؟

پس از اينکه دکتر مصدق تصميم گرفت مجلس هفدهم را منحل کند و آقا به مخالفت برخاستند، از آنجا که مطبوعات به دستور مصدق حرف‌هاي آقا را چاپ نمي‌کردند يا در صورت چاپ سانسور مي‌کردند، مرحوم آقا تصميم گرفتند براي رساندن اخبار به گوش مردم، پس از نماز مغرب و عشا در منزل خودمان جلساتي را برگزار کنند و در آنجا مسائل را به مردم بگويند. در شب اول عده‌اي ايجاد درگيري کردند و چند نفر زخمي شدند. در شب سوم ابتدا آقاي پروفسور خليلي سخنراني کوتاهي کردند و گفتند ما قصد اهانت و بلوا نداريم، بلکه مي‌خواهيم انتقاداتمان را به شکلي مسالمت‌آميز مطرح کنيم بعد از ايشان مرحوم سيد احمد صفايي، وکيل قزوين در مجلس صحبت کرد. در اين موقع بود که از روي پشت‌بام و کوچه‌هاي اطراف عده‌اي با چوب، چماق و سنگ حمله کردند. مرحوم محمد حدادزاده که آهن‌فروش بود، رفت که با مهاجمان صحبت کند و آنها را از اين کار بازدارد که چاقو خورد. پروفسور خليلي مي‌خواستند ايشان را به بيمارستان برسانند که در ميانه راه فوت مي‌کند.

برخورد دکتر مصدق با اين قضيه چه بود؟

وقتي به او خبر دادند که چنين مسئله‌اي پيش آمده است، جواب داده بود: جلوي ملت را نمي‌شود گرفت! بعد هم به‌جاي دستگيري و مجازات سردمداران شناخته‌شده اين حمله، نزديکان مرحوم آقا از جمله آقاي دکترمحمدحسن سالمي را بازداشت کردند! پس از اين ماجرا هم مصدق کاملاً دست توده‌اي‌ها را باز گذاشت تا هر تهمت و شايعه‌اي را که ممکن بود به مرحوم آقا نسبت بدهند. او به اين ترتيب حمايت مرحوم آقا و متدينين را از دست داد و مقدمات سقوط خود و شکست نهضت ملي را فراهم ساخت. در آن دوران نشريات حزب توده ـ مخصوصاً آينده و چلنگر ـ با همکاري بعضي از نشريات دولتي ـ از جمله شورش که زير نظر کريم پورشيرازي اداره مي‌شد ـ بسيار به مرحوم آقا توهين مي‌کردند. روزنامه شورش عکسي را از آقا چاپ کرده و روي عمامه ايشان نقش پرچم انگليس را زده بود.

واکنش آيت‌الله کاشاني چه بود؟

سکوت محض. اينگونه مسائل براي ايشان کوچک‌ترين اهميتي نداشت و هرگز هم نه پاسخ دادند و نه اعتراض کردند.

سرنوشت هتاکان چه شد؟

بسياري از آنها، بعدها در معرض خطر قرار گرفتند و مرحوم آقا کريمانه به آنها کمک کردند. از جمله آن موارد اين است که پس از قضاياي 28 مرداد، عده زيادي از افسران توده‌اي توسط رژيم شاه دستگير و عده‌اي اعدام شدند. عده ديگري هم در آستانه اعدام بودند. خانواده‌هاي آنها به منزل برخي از علما رفتند و درخواست کمک کردند. يکي از علما به فرمانداري تلفن زد که مأموران بيايند و آنها را از خانه‌اش بيرون کنند! آنها وقتي از همه جا نااميد شدند به خانه ما پناه آوردند و متحصن شدند. مرحوم آقا از ديدن وضعيت رقت‌انگيز زن‌ها و بچه‌ها به‌شدت ناراحت شدند و فرمودند: فوراً تلفن شاه را برايم بگيريد. ذکر اين نکته ضروري است که تا آن روز، تنها کسي که هرگز حاضر نشده بود با شاه ملاقات کند يا حتي تلفني با او صحبت کند، مرحوم آقا بود، اما آن روز به خاطر زن و بچه‌هايي که درمانده شده بودند، از بناي هميشگي‌شان، يعني اجتناب از صحبت کردن با شاه صرف نظر کردند و تلفني به شاه گفتند: برخورد با اين افراد به صلاح شما نيست. شاه گفته بود: اينها کمونيست هستند و آقا پاسخ داده بودند: در ايران کسي کمونيست نيست و اينها ناراضي هستند. شاه گفته بود: مي‌دانيد اگر سر کار مي‌آمدند نه شما باقي مي‌مانديد نه من؟ و آقا جواب داده بودند: حالا که نيامده‌اند، ناراضي‌تراشي نکنيد! هر فردي را که اعدام مي‌کنيد، همه اعضاي خانواده و اقوام او را با خود مخالف مي‌کنيد و بر تعداد ناراضي‌ها مي‌افزاييد. بالاخره شاه در برابر منطق مرحوم آقا تسليم شد و قبول کرد آن عده را اعدام نکند و در مجازاتشان تخفيف قائل شود. خاطرم هست بعدها هر وقت آقا را به شاه عبدالعظيم مي‌بردم، عده‌اي از خانواده‌هاي اين افراد که آقا با وساطتشان مانع از اعدام آنها شده بودند مي‌آمدند و اظهار ارادت مي‌کردند که: ما زندگي‌مان را مديون شما هستيم! اين پاسخ مرحوم آقا به کساني بود که در دوره‌اي، وقيحانه‌ترين شايعات را در‌باره ايشان ساخته و منتشر کرده بودند.

ماهيت اطرافيان آيت‌الله کاشاني از جمله شمس قنات‌آبادي و برخي ديگر نيز، از جمله انتقادات مخالفان ايشان است. شما چه تحليلي از اين موضوع داريد؟

تمام سعي مرحوم آقا اين بود که در جريان نهضت ملي، هرکسي را که کمترين استعدادي براي پيشبرد نهضت داشت، جذب کنند تا جذب دربار و جبهه انگلستان نشوند. ايشان معتقد بودند جز با متفق کردن افراد نمي‌شود نهضت را پيش برد. بديهي است عده‌اي از افراد و گروه‌ها در پيوستن به ايشان اهداف جاه‌طلبانه داشتند. شمس قنات‌آبادي در هنگام مخالفت آقا با درخواست اختيارات توسط مصدق، از جمله حاميان سرسخت مرحوم آقا بود و بعد از 28 مرداد بود که به آن طرف در غلتيد و رابطه خود را با آقا قطع کرد. به هرحال، کساني که با مرحوم آقا ارتباط داشتند طيف گسترده‌اي را تشکيل مي‌دادند، بنابراين حضور برخي عناصر منفي در ميان آنها، امري طبيعي است و مسلماً عده‌اي نفوذي هم در ميان آنها بودند. البته عده‌اي هم خودشان ادعا کرده‌اند از نزديکان آيت‌الله کاشاني بوده‌اند، از جمله شعبان جعفري! يادم نمي‌آيد مرحوم آقا حتي در يک مورد هم کاري را به او ارجاع داده باشند. او حتي از آدم‌هاي معمولي هم، کمتر به خانه ما مي‌آمد. در هر حال در منزل ما به روي همه باز بود و هر کسي هم مي‌توانست بيايد و با مرحوم آقا عکس بگيرد. اين موضوع نمي‌تواند دليل براي نزديکي به مرحوم آقا باشد. در مورد شعبان جعفري اتفاقاً داش‌مشدي‌هاي محل، يک خدمت درست و حسابي هم به او مي‌کنند!

چطور؟

محله پامنار داش‌مشدي‌هاي شاخصي داشت که منزل ما را جزو قرق خود مي‌دانستند. يک شب که شعبان جعفري به منزل ما مي‌آيد تا براي خودش اعتباري کسب کند، داش‌مشدي‌هاي پامنار نمي‌توانند تحمل کنند و حسابي او را کتک مي‌زنند. از آن زمان سر و کله شعبان در منزل ما پيدا نشد. داش‌مشدي‌ها و پهلوان‌ها علاقه خاصي به آقا داشتند. يک بار مرحوم تختي به منزل ما آمد. آقا نگاهي به قد و بالاي او کردند و گفتند: از نظر اخلاقي هم مثل جسمتان تقويت شويد. مرحوم تختي بسيار در برابر آقا تواضع داشت.

شما در روز 28 مرداد شاهد چه حوادثي بوديد؟

در ميدان توپخانه بودم. تا حدود ظهر عده زيادي به نفع دکتر مصدق شعار مي‌دادند، اما از ظهر به بعد ناگهان اوضاع تغيير کرد و کساني که تا يک ساعت قبل شعار زنده باد مصدق مي‌دادند، شعار مرگ بر مصدق و جاويد شاه دادند! اين هم يکي از خواص ملت‌هاي استبدادزده است که به محض تغيير قدرت، فکر و عقيده‌شان عوض مي‌شود. مرحوم آقا گفتند: اين ماجرا کاملاً طبيعي است، چون بار کج به منزل نمي‌رسد. مصدق بعد از قضيه 30 تير کاري کرد که جاي دفاع از خود را باقي نگذاشت. نکته مهم اين است که پس از موج سنگين ترور شخصيت مرحوم آقا، ديگر ايشان هم قدرتي براي جلوگيري از وقايعي که روي دادند نداشتند.

طرفداران دکتر مصدق هيچ‌وقت از اينکه با آيت‌الله کاشاني آن برخوردها را داشتند اظهار ندامت نکردند؟

بله، بعد از 28 مرداد عده‌اي از بازاري‌هاي طرفدار مصدق آمدند و از مرحوم آقا عذرخواهي کردند. اينها کساني بودند که در ابتداي نهضت اساساً علاقه‌اي به مشارکت‌هاي سياسي و اجتماعي نداشتند و مرحوم آقا آنها را به نهضت جذب کرده بودند، اما وقتي آقا دست از حمايت مصدق برداشتند، به سمت مقابل در غلتيدند! آنها گفتند: کاش شما قدري کوتاه مي‌آمديد که کار به اينجا نمي‌کشيد. مرحوم آقا فرمودند حتي اگر يک مورد را به من نشان بدهيد که روي اغراض شخصي موضع‌گيري کرده باشم حق با شماست. وظيفه‌ام دفاع از قانون بوده است و هميشه اين کار را کرده‌ام. بايد از چه چيزي کوتاه مي‌آمدم و اگر اين کار را مي‌کردم، همين شما امروز به من اعتراض نمي‌کرديد؟ حتي يک بار مرحوم آيت‌الله طالقاني هم نزد پدر آمدند و از تأثير اختلاف ايشان و دکتر مصدق گلايه کردند. آقا فرمودند: نمي‌توانستم در مقابل نقض صريح قانون اساسي و زير پا گذاشته شدن حقوق مردم سکوت کنم. اگر مردم از من مي‌پرسيدند چرا تو که ما را به صحنه مبارزه آوردي، در اواسط راه رهايمان کردي و اجازه دادي حقوق ما پايمال شود، چه جوابي داشتم به آنها بدهم؟ خاطرم هست مرحوم طالقاني در برابر اين استدلال، تنها سکوت کردند.

علت دستگيري آيت‌الله کاشاني پس از 28 مرداد چه بود؟

بديهي بود درباري که سال‌ها ضربات خردکننده‌اي را از آيت‌الله کاشاني دريافت کرده بود، در اولين فرصت انتقام بگيرد، لذا دستگيري فدائيان اسلام و صدور فتواي ترور رزم‌آرا توسط ايشان را مطرح و زمينه‌سازي کرد و در دي سال 34 ايشان را بازداشت کرد. ما تا 36 روز خبر نداشتيم که مرحوم آقا را کجا برده‌اند! و هر قدر هم تلاش کرديم با ايشان ملاقات کنيم، ممکن نشد. بالاخره پس از 36 روز اجازه ملاقات دادند. همه اعضاي خانواده به تصور اينکه به همه اجازه داده شد، رفتيم مقابل ساختمان لشکر 2 زرهي در چهارراه قصر، اما در آنجا به من و شوهرخواهرم، آقاي مصطفوي اجازه ندادند.

روحيه ايشان چگونه بود؟

ما را به اتاق کوچکي که ايشان را زنداني کرده بودند، بردند. مرحوم آقا بسيار ضعيف و تکيده شده بودند. سر سجاده نشسته بودند. با ديدن ما تبسم کردند و خواستند از جا بلند شوند که نتوانستند، در حالي که آقا اساساً پرتحرک و با نشاط بودند. علت را پرسيديم. گفتند نگهبان‌هاي اينجا را هر دو ساعت يک بار عوض مي‌کنند و هنگام تحويل پست، در سلول را با صداي آزاردهنده‌اي باز و بسته مي‌کنند و عملاً نه روز خواب دارم و نه شب. همين بي‌خوابي‌ها مرا فرسوده کرده است. البته آزمون هم در بازپرسي‌ها به آقا توهين‌هاي زيادي کرده بود که بسيار موجب آزار مرحوم آقا شده بود. مرحوم آقا به او گفته بودند اگر مصدق با اشتباهات و ندانم کاري‌هاي خود نهضت را به شکست نکشانده بود، امروز تو جرئت نداشتي اينگونه رفتار کني!

در هر حال متأسفانه بي‌فکري‌ها و خودخواهي و تمايل براي وجيه‌المله شدن در شخصيت دکتر مصدق نهضت را از مسير اصلي خود خارج کرد و کشور را سال‌ها از رسيدن به استقلال باز داشت. اميد‌واريم همه ما در اين مقطع، قدر استقلال کشور را بدانيم و اين را از تاريخ بياموزيم که چنين موهبت‌هايي به کرات و به وفور براي هيچ ملتي پيش نمي‌آيد. نعمت‌هاي الهي، همگي در صورت شکر باقي مي‌ماند وکفران موجب زوال نعمت خواهد بود. / روزنامه جوان


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر