( 0. امتیاز از )

صدای شیعه:

دگرديسي ايدئولوژيک در سازمان منافقين، از سرفصل‌هاي مهم پژوهش درباره تاريخ انقلاب اسلامي و گروه‌هاي دخيل در آن به شمار مي‌رود. با توجه به تداوم حيات اين سازمان در عرصه تقابل با نظام اسلامي، بازخواني اين فصل از حيات آن، اهميتي درخور يافته است. در گفت و شنود پيش‌روي، جناب سيد‌جواد هاشمي‌نژاد فرزند شهيد حجت‌الاسلام والمسلمين سيدعبدالکريم هاشمي‌نژاد و دبيرکل بنياد هابيليان، ابعاد گوناگون اين رويداد تاريخي را مورد بررسي قرار داده است. اميد آنکه مقبول افتد.

بسياري معتقدند آشفتگي و هرج و مرج فکري و عملي موجود در سازمان مجاهدين خلق، معلول عدم انسجام و آشفتگي فکري بنيان‌گذاران اين سازمان است ودراصل، آنان بنيان‌هاي فکري ديني درستي نداشتند، اما برخي همچنان معتقدند بنيان‌گذاران سازمان آدم‌هاي خوب و مورد اعتماد علما بودند و هنگامي که پس از فقدان آنان، افرادي ديگر زمام امور سازمان را به دست گرفتند، شرايط به اين صورت در‌آمد. شما کدام گزينه را ارجح مي‌دانيد و چرا؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. قبل از انقلاب شرايطي وجود داشت که شايد ايجاب مي‌کرد بسياري از رهبران فکري انقلاب اسلامي چندان در صدد واکاوي بعضي از انگيزه‌ها، ريشه‌ها و مباني فکري بعضي از جريان‌ها نباشند. قبل از انقلاب يک هدف کلي وجود داشت و آن هم مبارزه با رژيم شاه بود و شايد اين نکته، مانع واکاوي عميق جريانات سياسي مي‌شد. اين نوع نگاه را بعد از انقلاب هم داريم و حساسيت‌هاي خاصي را که بعضي از رهبران سياسي و فکري نسبت به اين جريانات داشتند، در عده‌اي ديگر مشاهده نمي‌کنيم. آن موقع هم چنين وضعيتي حاکم بود که هدف را يکي مي‌دانستند که هر فرد يا جرياني که وارد ميدان مبارزه با شاه شد، شايد قطعه‌اي از پازل باشد، لذا يا اين مسائل را نمي‌ديدند يا اگر هم مي‌ديدند برايشان اهميت چنداني نداشت. لذا خيلي به عمق اين مسئله که اگر اين جريان رشد کند، ممکن است چه صدماتي وارد کند، فکر نمي‌کردند. مضافاً بر اينکه، پوششي و مخفي کار کردن سازمان منافقين، دراين ميان عامل بسيار مهمي بود. مثلاً رهبران سازمان در ارتباط‌گيري با رهبران انقلاب اسلامي دقت نظر زيادي داشتند و براي هر ارتباطي که مي‌خواستند با رهبران انقلاب اسلامي بگيرند، گزينه‌هاي مشخصي را مد نظر قرار مي‌دادند و اين‌طور نبود که هر کسي از اعضاي سازمان برود و اين ارتباط را با رهبران مذهبي انقلاب برقرار سازد. شخص خاص، موضوع خاص و چارچوب خاصي بايد تعيين مي‌شد و سپس فرد مي‌رفت و ارتباط برقرار مي‌کرد. به نظر من اين شيوه را به اين دليل اتخاذ کرده بودند که درونمايه‌هاي فکري‌شان، چندان بروز و ظهور پيدا نکند و لذا برخي از رهبران انقلاب اسلامي صراحتاً مي‌گويند: در روش سازمان درآن دوره، نوعي فريبکاري وجود داشته است.

بعضي از آنها هم متوجه بودند، ولي چندان برايشان مطرح نبود و حتي تأييدنامه‌هايي از مراکز مختلف، براي اينها مي‌گرفتند. اين نامه‌ها نشان مي‌داد بيشتر هدف اصلي، يعني مبارزه با شاه مد نظرشان بود. البته بعضي از رهبران فکري انقلاب از جمله شهيدآيت‌الله مطهري، حساسيت زيادي نسبت به آنها نشان مي‌دادند و صرفاً مبارزه پاک را قبول داشتند و هدف را وقتي درست و صحيح مي‌دانستند که مقدمات آن هم صحيح باشد و هيچ گونه کجروي و انحرافي را به هيچ شکلي برنمي‌تابيدند، به همين دليل هم اگر تاريخچه حيات سازمان منافقين بررسي شود، نام دو تن به عنوان کساني که از همان ابتدا نسبت به آنها واکنش نشان دادند مطرح است: يکي حضرت امام و ديگري شهيد آيت‌الله مطهري.

داوري شما درباره رهبران اوليه سازمان هم همين است؟ جمع‌بندي‌تان بعد از 50 سال درباره کارکرد چهره هايي مثل حنيف‌نژاد و سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان چيست؟ آيا مي‌شود عملکرد آنها را با عملکرد بعدي‌ها و امثال رجوي مقايسه کرد؟

اين داوري، تاحدي در مورد آنها هم صادق است، يعني درونمايه‌هاي فکري و اعتقادي آنها هم چندان خالص نبود و التقاط در افکار آنها هم وجود داشت يا حداقل در آينده به وجود آمد و اعتقادي که راجع به شيوه مبارزه پيدا کردند، آنها را به سمت التقاط کشيد، اما اين ضعف در آنها، آن‌قدر که بعد از انقلاب خود را نشان داد يا درحد کساني مثل مسعود رجوي و مهدي ابريشمچي - که خود را به عنوان رهبران باقيمانده از سازمان يکه‌تاز ميدان ديدند- نبود. نمي‌خواهم بگويم صرفاً التقاطي که از ابتدا در مباني فکري سازمان منافقين وجود داشت، دستمايه عملکرد اين افراد قرار گرفت، اما قطعاً و يقيناً ريشه و آبشخور اين نوع حرکت‌ها مي‌تواند، التقاط در مباني باشد. شيوه‌هاي مبارزاتي آنها، با شيوه‌هاي مبارزاتي رهبران انقلاب اسلامي کاملاً متفاوت بود. اگر هم فردي از رهبران انقلاب اسلامي به خاطر اقدامات تند دستگير و زنداني مي‌شدند، به خاطر جنبه حمايتي از اينها بود، والا شيوه آنها، شيوه سازمان نبود و مشي، مشي حضرت امام بود.

عرضم اين است که ما نمي‌توانيم به صورت مطلق بگوييم چون رهبران اوليه اين گونه بودند، ضرورتاً انتهاي کار بايد به اين شکل اتفاق مي‌افتاد، اما مهم اينجاست که آن نوع تفکر، اين ظرفيت را در خود داشت که کار به اينجا بکشد. به نظرم بايد مجموع اتفاقات پس از انقلاب و شرايطي را که به وجود آمد تلفيق کنيم و کنار ديدگاه‌هاي اصلي رهبران سازمان منافقين بگذاريم که حداقل اين ظرفيت بالقوه را در سازمان باقي گذاشتند که سازمان در اين شرايط به اين سمت و سو کشيده شود.

شواهد نشان مي‌دهد که «مشهدي»‌هاي سازمان، در ايجاد تغيير و تحولات بعدي در اين گروه نقش زيادي داشتند، اما علما و مبارزين مشهد تا قبل از اعلام تغيير ايدئولوژي سازمان، با آنها رابطه صميمانه‌اي داشتند. اين درحالي بود که در همان شرايط، مرحوم عسگراولادي و شهيد لاجوردي هم که در زندان مشهد بودند، با اينها مرزبندي داشتند. آيا برخي از علما، مخصوصاً بزرگاني که در مشهد سردمدار مبارزه بودند، اينها را نمي‌شناختند و به مرور متوجه ماهيت آنها شدند؟

فردي مثل پدر من در مورد اينها، صراحتاً از لفظ فريبکاري استفاده مي‌کرد...

در همان زمان؟

بله، يا مثلاً آيت‌الله واعظ طبسي صراحتاً از اين جريان حمايت مي‌کردند، دليلش هم فريبکاري اينها بود. رابط‌هايي که با رهبران انقلاب داشتند کاملاً کاناليزه و مشخص بود و رهبران سازمان کاملاً در اين زمينه که رهبران انقلاب از عمق تفکرات آنها آگاه نشوند، بسيار حساسيت داشتند، چون دايره نفوذ آنها را مي‌دانستند. در مورد مرحوم عسگراولادي يا شهيد لاجوردي به اين نکته بايد توجه داشت که بسياري از انحرافات فکري و عملي منافقين، در طول مدت اختلاط با آنها مشخص مي‌شد و در آنجاها بود که نمي‌توانستند خيلي به فريبکاري خود ادامه بدهند. اگر جريانات اوايل دهه 60، تقي شهرام و... پيش نمي‌آمد، باز هم در بيرون، خيلي ماهيت اينها براي همه روشن نمي‌شد، اما در داخل زندان اين فريبکاري‌ها آشکار مي‌شد و مرزهاي ديني توسط بسياري از آنها شکسته مي‌شد. هنوز انقلاب پيروز نشده بود، اما برخي چهره‌هاي شاخص انقلاب، از همان دوران خطر را احساس و مبارزه با منافقين را شروع کردند.

عرضم اين است که بعد از انقلاب، ناگهان تحولي در سازمان روي نداد که رهبران ثانوي سازمان آن را به اين سمت و سو بکشانند، منتها بعد از انقلاب اسلامي، طبيعتاً بحث گرفتن قدرت مطرح شد و منافقين آنچه را که در درونشان بود و رهبران انقلاب قبلاً به‌درستي کشف کرده بودند، بروز دادند و حوادث بعدي رخ داد.

بعضي‌ها رشد شخص مسعود رجوي در سازمان را، غير عادي مي‌دانند. با توجه به اينکه شما فرزند يکي از رهبران انقلاب اسلامي در مشهد هستيد، از پيشينه مسعود رجوي در مشهد و علت رشد سريع او چه مي‌دانيد؟

قبل از اينکه به اين سؤالتان پاسخ بدهم، ذکر اين نکته را راجع به رهبر معظم انقلاب ضروري مي‌دانم. ايشان در يکي دو ديداري که در ابتداي شکل‌گيري سازمان منافقين با بعضي از مبارزين در مشهد داشتند، ضمن اينکه شکل‌گيري اين سازمان را به اطلاع عده‌اي از هم‌کيشان و شاگردان مبارز و انقلابي خودشان مي‌رسانند، به اين نکته هم اشاره مي‌کنند که: البته خط مشي و ريشه‌هاي فکري اينها هنوز مشخص و روشن نيست، لذا ايشان از همان ابتداي امر، شک و شبهه‌اي را که در مورد مباني و ريشه‌هاي فکري اينها داشتند، بيان مي‌کردند. مبارزين مشهدي در همان سال اول پيروزي انقلاب اسلامي، بارها به اين نکته اشاره داشتند. خود ايشان هم، بارها در بياناتشان مي‌فرمودند: نهضت امام غير از دو سه سال اول که هيچ پيرايه‌اي در آن نبود و کاملاً خالص بود، پس از آن، همواره در کنار خودش ناخالصي‌هايي را داشت.

و اما در مورد مسعود رجوي، اگر يک مقدار وضعيت خانوادگي او بررسي شود، روشن خواهد شد که شکل زندگي خانوادگي‌اش، تا حد زيادي زمينه‌هاي بزهکاري را براي وي فراهم مي‌کرد. شکل‌هاي رفتار او در خانواده‌اش نشان مي‌دهد رفتارهاي امروز او، تا حدي ريشه در تربيت و وضعيت خانوادگي او دارد.

مثلاً کدام رفتارها؟

همين رفتارهاي هوچي‌گرايانه را در پرونده‌ها و نيز در بيانات پدر و مادر او، در دوره‌اي که سازمان در اوايل دهه 60، اقدام به عمليات مسلحانه کرد، را مي‌توان رديابي کرد...

در آن دوره، والدين او در مشهد بودند؟

بله، آنها اشاره مي‌کنند که اين فرد در خانواده هم چنين وضعيتي داشت. اين نوع رفتارها را حتي در دوران نوجواني هم، در خانواده خود بروز مي‌داد و يکي از مشکلات خانواده، همين حرکت‌هاي هوچي‌گرانه و بي‌آبرويي‌هايي بود که او در خانواده و در بين همسايه‌ها به راه مي‌انداخت. او تلاش مي‌کرد با اين نوع رفتارها خانواده را تحت فشار قرار بدهد و به خواسته‌هايش برسد! بعضي از چيزهايي که از دوران کودکي او در محل تولدش نقل مي‌شود، اين موضوع را نشان مي‌دهد. از بعضي از افراد سازمان منافقين هم که از سازمان جدا شده‌اند، نقل مي‌شود که او در دوران کودکي مشکلاتي داشت که در بزهکاري‌هاي زندگي وي، بي‌تأثير نبوده‌ است.

رهبران انقلاب در مشهد، چقدر مسعود رجوي را مي‌شناختند؟

خود مسعود رجوي جايگاه خاصي در بين مبارزين انقلابي نداشت. حتي رهبران اوليه سازمان هم خيلي شناخته شده نبودند. البته محمد حنيف‌نژاد در تهران، در دروس شهيد مطهري شرکت مي‌کرد. شايد هم به همين دليل است که شهيد مطهري- چون از نزديک با حنيف‌نژاد آشنا شد- زودتر از ديگران متوجه انحراف فکري رهبران سازمان منافقين شد. اين جور نبود که رهبران سازمان منافقين در بين رهبران فکري انقلاب، جايگاه ويژه‌اي داشته باشند، منتها چون نوع حرکت سازمان منافقين براي برخي از انقلابيون مسلمان، جذابيت پيدا کرد، رهبران سازمان شهرتي محدود به هم زدند...

در‌اين‌باره مي‌گفتيد که آيا رهبران انقلاب در مشهد مسعود رجوي را مي‌شناختند؟

نه، تا آنجا که يادم هست، در مبارزات، اسمي از خود اين فرد در ميان نبود. حتي در بين سه رهبر بنيان‌گذار در سازمان، فرد شاخص محمد حنيف‌نژاد بود و ديگران جايگاه خاصي در مبارزات نداشتند که رهبران فکري انقلاب بخواهند از آنها حمايت کنند. خصوصياتي که در مسعود رجوي هست، باعث شد که در زندان تصميم بگيرد سازمان را حول محور خودش شکل بدهد و به‌تدريج بر بقيه تفوق يابد و جايگاهش را تثبيت کند. در حال حاضر وقتي حرکات سازمان منافقين را بررسي مي‌کنيد، همه اين حرکات منبعث از روحيات و حرکاتِ شخص مسعود رجوي است! شايد در دوره ابتدايي سازمان، نشود چنين حالتي را مشاهده کرد. مثلاً شخصيت محمد حنيف‌نژاد به گونه‌اي نبود که سازمان را بر اساس چارچوب شخصيتي خودش بنا و اداره کند و لذا ملاحظه مي‌کنيد پس از او، اين‌طور نبود که سازمان از هم بپاشد يا از صدر تا ذيل آن منحصر به يک فرد باشد، اما رجوي اين کار را کرد و سازمان را از همان ابتدا به سمتي برد که خودش محور باشد. نوع برخورد او با رهبران انقلاب اسلامي موجب شد اعضاي سازمان هم به گونه‌اي رفتار کنند که ماهيت آنها بيش از پيش برملا شود. مسعود رجوي بعد از انقلاب طاقت نياورد که بتواند بعضي از اهدافش را در کنار و حاشيه انقلاب اسلامي دنبال کند و شخصيتش به گونه‌اي بود که اشتباهات محاسباتي او دو سال و نيم پس از انقلاب، او را رو در روي انقلاب قرار داد! خودش به اشرف دهقان و ديگران که از همان ابتدا اقدامات مسلحانه را شروع کرده بودند، اين هشدار را داد که خميني در کشور وضعيتي دارد که اگر لب‌ تر کند، حداقل 2 ميليون نفر را عليه شما بسيج مي‌کند، اما کيش شخصيت و روحيه‌اش طوري بود که نهايتاً خودش دچار چنين معضلي شد. دو سال و نيم بعد از انقلاب خيلي زود بود که او بخواهد رودرروي انقلاب بايستد.

يکي از رهبران سازمان مجاهدين انقلاب در همان دوره گفته بود: «رجوي بلاهت مي‌کند که اين‌طور خودش را لو مي‌دهد، مثل ما بيايد و زير عباي آخوندها پنهان شودتا زماني که هوا آفتابي شود...»

بله، همين‌طور است. اينها قبل از انقلاب در زندان سعي در جذب مبارزين مسلمان داشتند و اگر موفق نمي‌شدند، او را بايکوت مي‌کردند! همين روش‌هاي مغزشويي را که پس از انقلاب ادامه دادند، در قبل از انقلاب هم داشتند. همين شيوه را در برخورد با افراد فاميل و به‌خصوص پدر خودم داشتند و مرزبندي‌هايي را که امروز به شکل شديدش دارند درآن دوره به شکل ضعيف‌تر داشتند. در داخل زندان هم همين‌ طور بود و اگر طرف جذب آنها نمي‌شد، در زندان در بايکوت عجيبي واقع مي‌شد و او را تحت فشار قرار مي‌دادند. به هرحال، به نظر من شخصيت خود رجوي، در افتادن سازمان منافقين به وادي فعلي خيلي نقش داشت.

مسعود رجوي خيلي با کانون‌ها و افراد مذهبي ارتباط چنداني نداشت، ولي مهدي ابريشمچي به لحاظ پيشينه خانوادگي داشت. آيا کسي او را به عنوان يک عنصر فعال و انقلابي از قبل از انقلاب مي‌شناخت يا نه؟

مهدي ابريشمچي با پدرم در زندان بود و مسئول صدا زدن زنداني‌ها براي ملاقات‌ها و مسئول تنظيم وقت براي آنها بود، چون وقت ملاقات دو ساعت بيشتر نبود و او تنظيم مي‌کرد که فرصت به همه برسد. در زندان بگو و مگوهاي سياسي بين پدرم و مارکسيست‌‌ها به وجود مي‌آيد و شهيد هاشمي‌نژاد آنها را به مناظره دعوت مي‌کند. آنها همين يک بار مي‌آيند و با تسلطي که پدر در بحث و مناظره داشت، ديگر نمي‌آيند! ايشان با تسلطي که بر مباحث مارکسيستي داشت، با دست بسيار پري براي مناظره مي‌رود و آنها را در وضعيتي قرار مي‌دهد که ديگر حاضر نمي‌شوند با او مناظره کنند. يکي از سرکردگان جريان چپ موقعي که مي‌خواست از زندان آزاد شود، از همه غير از شهيد هاشمي‌نژاد خداحافظي مي‌کند! شنيدم که درهمان دوره، مهدي ابريشمچي به خاطر اين موضوع با او درگير مي‌شود...

يعني اينقدر به شهيد هاشمي نژاد علاقه‌مند بود؟

بحث علاقه نبود. به هر حال اينها دگم بودند. رهبران سازمان، آدم‌هاي دگمي بودند. خودِ محمد حنيف‌نژاد هم اين طور بود. ابريشمچي يا مي‌خواست اين طور جلوه بدهد که هنوز رابطه ما با علما خوب است، يا هنوز چهره اصلي رهبران سازمان مشخص نشده بود، چون اين ماجرا مربوط به اوايلي است که شهيد هاشمي‌نژاد به زندان رفت و بعدها بود که زواياي فکري سازمان براي رهبران انقلاب آشکار شد. در هر حال يا اين حرکت به خاطر جذب زندانيان مسلمان در زندان انجام شد، چون زنداني‌هاي مسلمان در زندان مشهد زياد بودند و خود ساواک مشهد هم به دليل وجود حوزه علميه و حضور بسياري از رهبران سازمان در مشهد، ساواک خاصي بود. خاستگاه بسياري از جريانات فکري هم مشهد بود. لذا براي اينها اهميت داشت که به‌جاي به دست آوردن دل مارکسيست‌ها، سعي کنند دل رهبران ديني را به دست بياورند، اما مسعود رجوي کاملاً با روحانيون مرزبندي مشخص داشت.

ابريشمچي به خاطر جلساتي که پدرش با علما در خانه‌شان داشت، بيشتر با مذهبي‌ها در تماس بود، اينطور نيست؟

بله، اينها به خاطر همين نوع روابط و فريبکاري‌ها، متأسفانه بسياري از افراد مذهبي را جذب کردند. خيلي‌ها را مي‌شناسم که بافت خانوادگي‌شان مذهبي سنتي صرف بود و منافقين از اين شرايط استفاده و اين افراد را جذب کردند. اما داستان رجوي فرق مي‌کرد. به نظر من او به دنبال قدرت بود و لذا سازمان منافقين را به سمتي برد که همه چيز حول محور او شکل گرفت و به خاطر خصوصيات فردي و شخصيتي توانست اين کار را انجام بدهد. فردي مثل جلال گنجه‌اي را که يک روحاني بود و در بين روحانيون هم شأني داشت به جايي رساند که تبديل به يک آخوند صهيونيست شد!

ظاهراً هنوز هم اين مغزشويي ايدئولوژيک، به مثابه ابزاري در خدمت سازمان به کار مي‌رود؟

بله، اينکه همه گزارش‌هاي بين‌المللي روي موضوع مغزشويي منافقين انگشت مي‌گذارند، به خاطر اين است که در سازمان منافقين اين قضيه اهميت فوق‌العاده زيادي دارد. نحوه رفتار اينها به گونه‌اي بود که بسياري از رهبران انقلاب اسلامي را فريب دادند، آن هم آدم‌هاي هوشمند و باسوادي را که در انقلاب وزنه‌اي بودند، اما منافقين توانستند اين کار را انجام دهند و لذا جذب ساير افرادي که گرايش‌هاي مذهبي داشتند قاعدتاً نبايد براي سازمان کاري داشته باشد.

مي‌گويند رجوي توانايي خاصي در مغزشويي و فضاسازي ذهني براي مخاطب دارد که ديگران ندارند و تسلط بر روح و ذهن فرد، به‌خصوص اگر پاکباز و آرمانگرا باشد، براي او بسيار راحت است. شايد اين ويژگي‌اي باشد که رهبران اوليه سازمان هم به اين شکل نداشتند. چون آنها يا نمي‌توانستند يا نمي‌خواستند که به اين شکل بر آدم‌ها تسلط يابند، در حالي که آنها چهره‌هاي کاريزماتيک تري هم بودند...

وضعيت هم به گونه‌اي نبود که خيلي به اين شيوه‌ها احتياج داشته باشند...

به هر حال چهره‌هاي حماسي‌تري هم بودند و در انتهاي کار هم کشته شدند و جانشان را سر حرفشان گذاشتند، ولي رجوي روي ذهن آدم‌هايي کار کرده است و مي‌کند که اگر آزاد بودند، از لحاظ تحصيلي، سواد و ويژگي‌هاي علمي براي خودشان کسي بودند، ولي چنان ذهن آنها را در اختيار گرفته‌ که انسان تعجب مي‌کند. گاهي انسان مي‌بيند که سواد طرف، 10 برابر خود رجوي است، ولي مي‌آيد و در دفاع از مريم رجوي خودش را مي‌سوزاند‌! ويژگي‌هاي اين فرد براي تسخير آدم‌ها چيست که ديگران ندارند؟

در طول تاريخ هم چنين وضعيتي در مورد عده‌اي از افراد وجود داشته است، مثلاً حسن صباح. اين موضوع سابقه دارد و اتفاقاً بسياري از حرکت‌هايي که رجوي دارد انجام مي‌دهد، برگرفته از همان شيوه‌هاست. البته در اين زمينه مطالعه مي‌کند و برايش وقت مي‌گذارد، چون حيات و مماتش به همين قضيه بستگي دارد. وقتي بود و نبود انسان منوط به موضوعي باشد، همين وضع پيش مي‌آيد. يکي از کساني که 23 سال با اين سازمان همکاري داشت و اتفاقاً آدم باسوادي هم بود، مي‌گفت: من خودم هم نفهميدم چطور در آغاز براي مبارزه با استکبار رفتم، ولي 20 سال کنار استکبار نشستم و کار کردم! او مي‌گفت: تقريباً هيچ کتاب روانشناسي در زمينه تسلط بر فکر و مغزشويي در دنيا چاپ نمي‌شود که رجوي آن را دو سه بار نخواند! علم مغزشويي و تغيير دادن تفکرات انسان‌ها، حدود 50، 60 سال است که ابداع شده و شيوه مطرحي است. رجوي حقيقتاً دارد روي اينها کار مي‌کند. وقتي به هيچ چيزي معتقد نباشيد، خط قرمزي برايتان مطرح نباشد و هدف هم وسيله را توجيه کند، تسخير انسان‌هاي زيادي که نيات پاکي هم دارند، اما مسير را درست نمي‌شناسند، کار چندان مشکلي نيست. تصور نکنيد اين افراد فقط در بين عوام‌الناس هستند. اين فردي که خدمتتان عرض کردم فرد باسوادي است.

وقتي با بسياري از افرادي که اينها جذب کرده‌اند حرف مي‌زنيد، آدم‌هاي احمقي نيستند.

ما در جامعه خودمان هم افراد زيادي داريم که در زمينه‌هاي خاصي دانشمند هستند، ولي در بسياري از جهات سادگي خاص خودشان را دارند. هر فردي نقطه ضعف‌هاي خاصي دارد که کافي است شکارچي آن نقطه ضعف‌ها را بشناسد و روي همان‌ها انگشت بگذارد. سازمان منافقين در طول حيات خود چه در افراد رده پايين و چه در افراد رده بالا روي اين موضوع بسيار زياد کار مي‌کند. خودم گاهي هدف تخليه تلفني اينها واقع شده‌ و مشاهده کرده‌ام که از بعضي از زمينه‌ها استفاده مي‌کنند تا ببينند در آن زمينه‌ها چقدر نقطه ضعف دارم. اگر انسان حواسش نباشد ممکن است از همان نقطه ضعف‌ها که در هر کسي به شکلي وجود دارد، استفاده کنند. خيلي روي اين قضايا کار مي‌کنند و اول از همه به سراغ اين موضوعات مي‌آيند. به هر حال ما انسان‌ها آدم‌هاي ضعيفي هستيم. «خُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا»(1) هر کسي نقطه ضعف‌هايي دارد و سازمان منافقين روي اين موضوع خيلي حساب باز مي‌کند و جاهايي که توانسته است اهدافش را پيش ببرد، بيشتر متکي به اين موضوع بوده است. اگر رفتارهاي سازمان منافقين را بررسي کنيد مي‌بينيد بيشتر متکي به اين موضوع است. سازمان منافقين از افرادش اعترافات مختلفي را مي‌گيرد و آنان را وادار مي‌سازد در جمع آنچه را که حتي از ذهنشان هم مي‌گذرد بازگو کنند، بنابراين دقيقاً روي نقاط ضعف آنها انگشت مي‌گذارد و از آنها راجع به موضوعات مختلف امضا مي‌گيرد اين نشان مي‌دهد سازمان کاملاً روي نقطه ضعف‌هاي افراد متمرکز شده است تا روي آنها کار کند و بتواند کاملاً آنها را در اختيار خود بگيرد.

سرنوشت خود رجوي هم تبديل به معما شده است. مردنش که واقعي نيست، ولي آخرين اخبار درباره وي چيست؟

دستگاه‌هاي امنيتي جمهوري اسلامي ايران با توجه به قدرتي که در منطقه دارند ـ که همه هم به آن اذعان دارند ـ قدر مسلم او را تحت نظارت دارند، چون نظام روي او و افراد سازمان منافقين اشراف دارد، اما عيان نشدن او مسئله مهمي است. سرويس‌هاي اطلاعاتي بين‌المللي هم در حفظ رجوي تلاش زيادي مي‌کنند. اينکه همواره اهرم‌هايي براي فشار به جمهوري اسلامي داشته باشند، هميشه مد‌نظرشان بوده است. با توجه به اينکه امثال اين نوع گروهک‌ها و ابزارهايي که مي‌خواهند عليه جمهوري اسلامي استفاده کنند، محدوديت هم دارند، طبيعتاً اين نوع فرصت‌ها هم برايشان مغتنم است، لذا سرمايه‌گذاري بيشتري هم روي آن مي‌کنند.

پي‌نوشت:

(1) قرآن کريم، سوره نساء، آيه 28 /

روزنامه جوان


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر