تاريخ مشروطه را فاتحان آن نوشتهاند
نویسنده : محمدرضا کائيني
صدای شیعه: عالممفضال، فقيد سعيد، مرحوم حجتالاسلام والمسلمين حاج شيخعلي ابوالحسني (منذر)، از دانايان راز مشروطيت و تحليلگران ژرفپوي آن بود که در اين موضوع، آثار ارجمندي از خويش برجاي نهاد. آنچه پيش روي شماست، ملخصي از يک گفتوشنود بلند است که در باب زندگي و زمانه شهيد آيتالله شيخ فضلالله نوري و چندي پيش از رحلت ايشان، با وي انجام دادم. اميد آنکه محققان را مفيد و ياريگر افتد.
حضرتعالي در زمره شاخصترين محققين معاصر در باب زندگي و زمانه شهيدآيتالله حاج شيخ فضلالله نوري و از ملازمان مرحوم آيتالله حاج شيخ حسين لنکراني هستيد. لذا تحليل شما از زندگي و مبارزات آن شخصيت نامدار تاريخي، از جايگاه ويژهاي برخوردار است. در آغاز سخن بفرماييد سرمنشأ اين همه اختلاف نظر درباره شيخ شهيد چيست؟
بسماللهالرحمنالرحيم. الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين(ع). در درجه اول، علت به عدم آشنايي بسياري از پژوهشگران و مورخين به ماهيت برهه حساس و پيچيده مشروطه و پيشداوريهاي آنها برميگردد. براي بررسي و تحليل مواضع شيخ شهيد، ابتدا بايد فعل و انفعالات سياسي فرهنگي اروپاي بعد از رنسانس را که در بخش سکولار و تندروي مشروطيت بروز و ظهور پيدا کرد، موشکافانه بررسي کنيم و سپس ريشهها و پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي نهضت مشروطه را بشناسيم. همچنين بايد ميزان تأثيرگذاري جريانات متنوع داخل کشور را که براي استقرار مشروطه تلاش کردند و حتي عملکرد محمدعليشاه را در ادوار مختلف سلطنت و مهمتر از همه نگرش ديني و سياسي و مباني فکري خود شيخ شهيد را، با دقت مطالعه کرد.
متأسفانه با بررسي آثاري که درباره مشروطه و بهخصوص شهيد حاج شيخ فضلالله نوري منتشر شدهاند، درمييابيم که در اکثر آنها، شناخت کافي يا انصاف علمي يا هر دوي آنها به ندرت وجوددارد. بديهي است خواندن چند نوشته و مکتوب از شيخ بدون آگاهي از مسائل مختلف آن برهه پيچيده تاريخي و بدون توجه برمباني فکري شيخ و يا برخورد غيرنقادانه با نوشتههاي مورخاني که اکثراً هم از مخالفان شيخ هستند، نميتواند به فهم و تحليل دقيقي از تاريخ منجر شود و شايد تنها به کار «اظهار وجود در بين غير اهل فن» بيايد! مضافاً بر اينکه کساني که در عصر مشروطه بر حريف تسلط يافته و سير تاريخ مشروطه را رقم زدهاند، سليقهها و برداشتهاي خود را بر واقعيتهاي تاريخي تحميل کردهاند و تاريخ را به شکلي که رفتارهاي خود آنها را توجيه کند، نوشتهاند.
اين افراد بيشتر به اختلاف نظر شيخ شهيد و مرحوم آيتالله نائيني، به عنوان دو نظريهپرداز مشروطيت ايران اشاره ميکنند. از نظر شما آيا در تفکر اين دو چهره اختلاف مبنايي وجود دارد؟
اختلاف اين دو بزرگوار عمدتاً در محدوده تشخيص موضوعات است نه شناخت احکام. به عبارت ديگر آنها در شناخت ماهيت گروهها و جريانات مشروطه و درک و پيشبيني اهداف آنان، اختلاف نظر داشتند و نه در مباني و اصول. شيخ مدت 25 سال در تهران حضور و در قضاياي مهم سياسي، از جمله جنبش تنباکو نقش مؤثري داشت، لذا ترفندهاي استعماري و ماهيت جريانات سياسي و بازيهاي پشت پرده را خيلي بهتر از مرحوم نائيني که در نجف زندگي ميکرد ميشناخت.
در تأييد سخن جنابعالي مبني برعدم اختلاف مبنايي ميان اين دو چهره، شايد نزديکي ديدگاه آن دو در مسئله لزوم نظارت فقها بر مصوبات مجلس شاهد خوبي باشد. اينطور نيست؟
همينطور است. شيخ همواره اين دغدغه را داشت که مجلس شورا قوانيني را تصويب کند که در چهارچوب موازين شرعي نباشند و لذا تشکيل يک هيئت نظارت متشکل از فقهاي تراز اول را براي تطبيق اين مصوبات با احکام شرع، لازم ميدانست. مرحوم نائيني نيز از معتقدان به نظريه ولايت فقيه بود و در کتاب مشهورش «تنبيه الامه و تنزيه المله» لزوم تنفيذ مصوبات مجلس توسط فقها را تأييد ميکند، منتها راهکار او اين است که صرف حضور بعضي از مجتهدين يا نمايندگان آنان در بين وکلاي مجلس براي مشروعيت دادن به کار، کافي است و اعتبار شرعي بودن مصوبات مجلس را تضمين ميکند و ديگر نيازي به هيئت نظارت نيست! بنابراين شيخ شهيد و مرحوم نائيني در اصل نظارت فقيه بر مصوبات مجلس اختلاف نظر ندارند، بلکه اختلاف آنها در ارائه راهکارهاست. اين هم برميگردد به همان ميزان شناخت آنان از ماهيت جريانات دخيل در مشروطه در داخل کشور که البته شيخ شهيد بهتر ميشناخت و حرکتهاي توطئهآميز و جريانات ضد ديني را که از نظر تعداد کمتر، اما از لحاظ برنامهريزي، بحرانسازي و استفاده از ترفندهاي سياسي و ابزار تهديد و ترور مجهزتر بودند بهخوبي رصد کرده بود.
جنابعالي در تحليلهاي خود، بارها اشاره کردهايد که شهيد آيتالله شيخ فضلالله نوري، در واقع پرچمدار تأسيس «جامعه مدني» به مفهوم امروزي آن بوده است. بد نيست در اينباره هم توضيح بدهيد.
اگر طبق نظر اغلب صاحبنظران غربي و داخلي، ويژگي بارز جامعه مدني، کم کردن دخالت و سلطه دولت در امور و سپردن کار مردم به دست مردم و باليدن نهادهاي مستقل از حکومت باشد، قطعاً پرچمدار اين حرکت در تاريخ مشروطه شيخ فضلالله نوري است و اساساً يکي از دلايل مهم شيخ براي مهاجرت به زاويه حضرت عبدالعظيم که تهاجم طوفاني مشروطهچيان سکولار را عليه او برانگيخت، بيتوجهي جناح مخالف شيخ به اين موضوع بود. شيخ نخستين موضوعي را که در طرح پيشنهادي خود در مورد تعيين نظارت هيئتي از فقها بر مصوبات مجلس مطرح کرد، استقلال اين هيئت از مجلس و هيئت حاکمه بود. مرحوم طباطبايي در روزهاي اول تحصن در مجلس اعلام کرد تنها اختلاف ما با شيخ اين است که او ميگويد فقهاي ناظر بايد از بيرون مجلس باشند و ما ميگوييم بايد از داخل باشند! البته ممکن است که الان عدهاي هم اين اشکال را درباره شوراي نگهبان مطرح کنند که بايد در پاسخ گفت: وجود وليفقيه به مثابه چتري بر سر ارکان نظام باعث ميشود که وضعيت با دوره مشروطه بسيار تفاوت داشته باشد.
ديگر موارد تشابه، ميان تفکر مرحوم شيخ فضلالله نوري و مرحوم نائيني و مراجع مشروطهخواه نجف چيست؟ ظاهراً اين موارد، بيشتر پس از مشروطه اول خود را نشان دادند؟
پس از شهادت شيخ و رو شدن دست امثال تقيزاده، مرحوم آخوند خراساني و مرحوم شيخ عبدالله مازندراني در اعلاميهها و مکتوبات مختلف آراي خود را درباره موضوعاتي چون آزادي، مساوات، مشروطه و... اعلام کردند. اين مکتوبات نشان ميدهد مواضع آنان با مواضع شيخ فرقي ندارد و لذا دشمنان آنها هم همان حسينقليخان نوابها و تقيزادههايي هستند که شيخ را دار زدند. مرحوم آخوند در يکي از مکتوباتش صراحتاً اعلام ميکند که: مقصود ما از آزادي، آزادي مورد نظر عشاق پاريس نيست! از نظر ما مشروطه نظامي است که در آن حاکم به مردم زور نگويد، مردم آزادي بيان داشته باشند، اما دروغ نگويند و تهمت نزنند.
جنابعالي فرموديدکه شيخ با عالمان نجف در محدوده «موضوعات» اختلاف داشت و نه «احکام». ظاهراً تعريف مشروطيت که يکي از پديدههاي عرفي زمانه است نيز در محدوده اينگونه موضوعات اختلافي بود. اينطور نيست؟
بر اساس آنچه که از «تنبيه الامه و تنزيه المله» ميتوان برداشت کرد، مرحوم نائيني رژيم مشروطه را، نظامي ميدانست که عملکرد زمامداران کشور، بر اساس قوانين خاصي که توسط نمايندگان ملت در مجلس تصويب ميشود، هدايت خواهدشد. در اين ديدگاه توجهي به خاستگاه اصلي مشروطه و ريشههاي فکري و تاريخي آن نشده بود، اما از کتبي چون «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» که به شيخ منسوب است برميآيد که شيخ معتقد بود مشروطه نظامي است که ريشه در تطورات تاريخي و فرهنگ غرب دارد و مجلس شوراي ملي مبتني بر چنين نظامي، به طورطبيعي در قيد مطابقت يا عدم مطابقت مصوبات خود با موازين شرعي نيست و هدف از استقرار آن، اساساً کنار گذاشتن دين و روحانيت از عرصه تصميمگيريهاي سياسي و به تبع آن حوزههاي قضايي و اجرايي است. او بهخوبي ميدانست امثال تقيزادهها به چيزي کمتر از برقراري مشروطه لائيک و سکولار غربي رضايت نميدهند و ويژگي آنها سکولار و تندرو بودن است. تاريخ هم نشان داد قصد آنها فاتحه خواندن به اسلام و مسلماني است و در اولين حرکت خود در روز مقدسي چون 13 رجب ميلاد اميرالمؤمنين(ع)، از به دار کشيدن شيخ در برابر چشم مردم و پس از آن اقدام براي ترور بسياري از علما ابايي ندارد.
ويژگي تندروي آنها هم اين بود که براي غربي کردن ملت شرقي، اسلامي و شيعي ايران عجله داشتند و فکر نميکردند اين ملت با اين سابقه ريشهدار فرهنگي و ديني، آمادگي پذيرش و هضم قوانين وارداتي غربي را ندارد و دموکراسي ليبرال و پارلمانتاريسم اگر در غرب کارکرد دارد، به خاطر چند قرن سابقه و ويژگيهاي ملي آن کشورهاست. اين گروه براي حقنه کردن نظام غربي، تنها به فشار و تهديد و شانتاژ ميانديشيد و لذا موفق هم نشد و تنها نتيجهاي که به بار آورد، اشاعه و تقويت روحيه بياعتنايي به قانون بود که متأسفانه هنوز هم دست از سر ما برنميدارد.
پرسش مهم درباره تلقي شيخ از مشروطيت اين جاست که چرا او بهجاي اينکه به تعريف مشروطهخواهان متدين ازاين پديده اصالت بدهد، تعريف امثال تقيزاده را اصيل ميدانست؟
علت اين است که او ميديد مشروطهخواهان متدين عملاً در کنش و واکنشهاي سياسي و اجتماعي، درحاشيه قرار دارند و چندان مؤثر نيستند و در عرصه عمل به دنبال طيف سکولار کشيده ميشوند! نمونه بارز آن مرحوم طباطبايي و مرحوم بهبهاني بودند که عملاً دنبالهرو موج مشروطهخواهان سکولار محسوب ميشدند و هر وقت هم که خواستند در برابر اين موج مقاومت کنند، سر و کارشان با امثال حيدر عمو اوغلي و تروريستهاي ديگر ميافتاد! از سوي ديگر قدرتهاي خارجي بهخصوص انگلستان، حامي جدي جناح سکولار بودند و هر وقت افراد برجسته اين جناح در تنگنا قرار ميگرفتند، سفارت انگليس رسماً به دولت ايران فشار ميآورد يا حتي دولت را تهديد به اشغال شمال و جنوب ايران ميکرد.
طيف سکولار مشروطه علاوه بر حمايت تام و تمام قدرتهاي خارجي، تروريستهاي قهار بلشويکي را هم که از روسيه آمده بودند، در اختيار داشت که با شانتاژ تبليغاتي و جوسازيهاي ماهرانه و ايجاد رعب و وحشت، هر نوع مقاومتي را در هم ميشکستند. تاريخ هم نشان داد مشروطه عملاً به دست همين طيف سکولار و تندرو افتاد و مشروطهخواهان متدين از صحنه کنار گذاشته شدند.
در مورد انتساب شيخ به روسها سخن بسيار گفتهاند و حتي داستان هايي هم دراينباره نقل ميشود. تحليل شما درباره اين انگاره و نيز پارهاي داستان سراييها دراين مورد چيست؟
البته مخالفين بدشان نميآمد شيخ را به انگليس هم منتسب کنند! منتها چون در اعدام شيخ چهرههاي مارکداري چون وثوقالدوله و حسينقليخان نواب و امثال اينها- که وابستگيشان به انگليس اظهر من الشمس بود- دخالت داشتند، اتهام وابستگي شيخ به انگليسيها زمينه پيدا نکرد. البته در زندگي شيخ رويدادي در آخرين روزهاي زندگياش ثبت شده که نشانه شجاعت و پارسايي بينظير اوست. اين اتفاق بهقدري روشن و بيترديد است که حتي مخالفان شيخ از جمله احمد کسروي، مهدي بامداد، ميرزا حسن جابري، اقبال يغمايي و بسياري ديگر هم به صراحت نقل کردهاند که در روزهاي آخر روسها به شيخ پناهندگي دادند و از او خواستند پرچم روسيه را بر سر در خانه خود آويزان کند تا زير سايه امپراتوري روسيه از هر گزندي مصون بماند. شيخ پاسخ داد: «سلام مرا به امپراتور ابلاغ کنيد! من شاخص روحانيتِ اسلام و شيعه هستم و عمري زير بيرق اسلام زندگي کردهام. اين عمل هر چند جانم را نجات ميدهد، اما مايه وهن و آبروريزي اسلام و روحانيت شيعه است. بيرق را ببريد!»
شيخ مردوخ پيشواي مذهبي کردستان نقل ميکرد که در اواخر عمر شيخ مهمان او بودم و گفتم: در انجمن مشروطهخواهان سخن از اعدام شماست! چرا به يکي از اين سفارتخانهها پناهنده نميشويد؟ شيخ گفت: مگر اصحاب امام حسين(ع) نميدانستند کشته ميشوند؟ بايد مقاومت کنم تا 100 سال ديگر مؤمنين نگويند: هر کسي که در مشروطه بود از ترس رفت و مخفي شد! بگويند: يک شيخ مازندراني و پيروانش بودند که حاضر شدند جان خود را از دست بدهند، اما با اين جريان مخالفت کنند... چنين مردانگي و مقاومتي آن هم در برههاي که همه از ترس به سفارت روس پناه بردند و خود روسها هم اعلام کردند از شيخ حمايت خواهند کرد، شيخ را از هر نوع دنياطلبي و تسامحي مبرا ميسازد، بهگونهاي که حتي مخالفان او هم نتوانستند کوچکترين خدشهاي به اخلاص، تدين و تعهد بيچون و چرايش پاسداري از اسلام و تشيع وارد کنند.
تاريخنگاري مسلط ِ مشروطه، اين رخداد تاريخي را بيشتر مورد حمايت انگلستان و نيز مورد مخالفت روسها معرفي ميکند. احتمالاً انتساب شيخ به روسيه نيز، ناشي از همين انگاره تاريخ نويسي مشروطه است. روسها تاچه حد پاي مخالفت با مشروطه ايستادند؟
دست کم، بنده چنين اعتقادي ندارم. اسناد محرمانه وزارت خارجه و سفارت انگليس که منتشر شد، نشان ميدهد روسها در دوره استبداد صغير و در پي قرارداد 1907، در حمايت از مشروطه و نابودي محمدعليشاه کاملاً با انگليسيها به توافق رسيده بودند. وزير جنگ دولتي که شيخ فضلالله را اعدام کرد، سردار اسعد بختياري است که رابطه عميق او با شرکت نفت جنوب و وزارت خارجه انگليس کاملاً مستند است. نخستوزير آن دولت هم محمدوليخان سپهسالار تنکابني از فئودالهاي عمده ايران بود که سوابق آشکار و محکمي با سفارت روسيه داشت. بنابراين روسيه و انگليس در حمايت از مشروطه کاملاً با يکديگر توافق داشتند. قزاقخانه تنها نيروي نظامي و ارتش مرکزي دولت ايران بود که صاحب منصبان روسي آن را اداره ميکردند. اينها در روزهاي حمله اردوي مشروطه به پايتخت، نه تنها از پيشرفت آنها جلوگيري نکردند، بلکه دست و پاي نيروهاي نظامي دولت مرکزي را هم بستند! شيخ فضلالله نوري در همان ايام براي محمدعليشاه پيغام فرستاد که دلت را به وعدههاي سفارتخانهها خوش نکن، اما او توجه نکرد. اين شاه جوان و خام تا لحظه آخر تصور ميکرد تزار روس حامي سلطنت اوست و تازه پس از پناهندگي به سفارت روس بود که فهميد روسها و انگليسها دستشان در يک کاسه است.
برخي هم فروش زميني به نام چال به بانک استقراضي روسيه را دليل بر ارتباط شيخ با روسها قلمداد کردهاند و ادعا ميکنند اين کار با دخالت و فتواي شيخ انجام شده است. اسناد تاريخي در اين باره چه ميگويند؟
غير از اين، شايعات ديگري را هم درباره رشوهگيري شيخ شهيد ساخته و پرداختهاند. ذکر اين نکته لازم است که شيخ ساليان سال در تهران، محکمه بسيار پررونق و معتبري داشت که به انواع دعاوي رسيدگي ميکرد. مراجعان اين محکمه، از مردم عادي تا رجال سياسي چون مشيرالسلطنه و صنيعالدوله را شامل ميشد. اعتبار اين محکمه تا بدان پايه بود که در هر دادگاهي وقتي چشم قاضي به سندي ميافتاد که نقش مهر چهارگوش محکمه شيخ فضلالله پاي آن خورده بود، به اعتبار گواهي و تسجيل شيخ، دعوا خاتمه يافته تلقي ميشد و مهر ايشان و حاجي ميرزا ابوطالب زنجاني، از احترام و اثر فوقالعاده زيادي نزد قضات برخوردار بود.
بررسي کارنامه قضايي شيخ فضلالله آشکارا نشان ميدهد او در مورد تجاوز به حقوق مردم حساسيت بسيار بالايي داشته و واکنشهاي تند و کوبندهاي نشان ميداده است. اقبال چشمگير مردم به محکمه شيخ، نشانه پاکدستي و دادخواهي اوست و بديهي است اگر شيخ اهل رشوه بود، چنين اعتبار و احترامي را به دست نميآورد. از سوي ديگر از آنجا که در هر پروندهاي محکومي وجود دارد، بديهي است محکومين به پخش شايعات ميپردازند و رقبا هم که حسادتها و سهم خود را در اين قضيه دارند.
از همه مهمتر اگر قاضي چنين محکمه اي، يک مبارز و سياستمدار خستگيناپذير و شجاع هم باشد که در برابر متعديان به احکام دين ميايستد، منبر ميرود و روشنگري ميکند و روزنامه هم منتشر ميسازد، که ديگر نور علي نور ميشود! و سيل شايعات و داستانهاي دروغ عليه او به راه ميافتد، مضافاً بر اينکه يک تنه پنجه در پنجه روس و انگليس هم انداخته باشد. بديهي است به جنازه چنين فردي هم نبايد رحم کرد، چه رسد به زندهاش! فروش مدرسه چال به بانک استقراضي روسيه ربطي به شيخ نداشت و اتفاقاً عدهاي از همان افرادي که مردم را عليه بانک استقراضي شوراندند و مدرسه را خراب کردند، در اين معامله دست داشتند! تناقض بين روايتهاي مورخين مختلف نشان ميدهد هيچ يک تصوير روشني از اين واقعه نداشتهاند و لذا بايد در قبول ادعاي آنها ترديد کرد، بهخصوص اغلب مورخيني که اين قضيه را نقل کردهاند، از مخالفان سياسي شيخ بودند و چه بسا عرصه تاريخنگاري را ميداني براي تسويه حسابهاي شخصي قرار دادند.
به نظر شما شيخ پس از بازگشت از تحصن شاه عبدالعظيم(ع)، چرا مجدداً با مشروطهخواهان از در مخالفت درآمد؟ در مرحله آخر چه چيز را مشاهده کرد که ديدگاه او را درباره تحقق مشروطيت درآن دوره زماني کاملاً تغيير داد؟
به همان دليلي که قبل از تحصن با آنها مخالفت کرد، يعني عدم پايبندي آنان به احکام اسلام و مخالفت آشکاري که با دين و روحانيت داشتند. تقيزاده چند سال بعد از شهادت شيخ صراحتاً در روزنامه کاوه اعلام کرد که: ايراني براي رسيدن به تمدن بايد از فرق سر تا نوک پا فرنگي شود! جناح سکولار و تندروي مشروطه پس از پايان تحصن شيخ، بر ابعاد ضديت خود با دين افزودند و نهايتاً کار به جايي رسيد که محمدعليشاه انحلال مجلس را اعلام کرد و مردم هم نه تنها واکنشي نشان ندادند که خوشحال هم شدند!
در نفي مطلق مشروطه و به توپ بستن مجلس توسط محمدعليشاه، موضع شيخ چه بود؟ او در برابر اين موضعگيري عملي شاه دربرابر مشروطيت، چه رويکردي داشت؟
اولاً: سندي براي اثبات مخالفت محمدعليشاه با مشروطه وجود ندارد. اگر جناح مقابلِ شاه، تندروي و شهرآشوبي نميکرد و بهانه موجه قانوني به دست او نميداد يا حتي در چهارچوب قانون اساسي به او فرصت عمل ميداد و آن وقت شاه با فعاليتهاي مشروع و قانوني مجلس و انجمنها مخالفت ميکرد، ميشد گفت محمدعليشاه با اساس مشروطه و آزاديهاي تصريح شده در قانون اساسي مخالف است، ولي مشروطهخواهان تندرو، اساساً به محمدعليشاه مهلت ندادند و با خرابکاريها و وابستگيهاي آشکار خود به روس و انگليس، بهانه لازم براي سرکوب خودو مشروطه را به او دادند. تندرويهاي جناح سکولار مشروطه به حدي بود که هر انسان دينباوري را به مقابله تمام و کمال با آنها برميانگيخت. ثانياً: انحلال مجلس اول به معني تعطيل مجلس و مشروطه نبود، چون شاه يک روز پس از انحلال مجلس به مشيرالسلطنه نوشت که: پس از سه ماه وکلاي ملت انتخاب و مجلس شورا همراه با افتتاح مجلس سنا، تشکيل خواهد شد.
بايد گفت که شيخ، نه در اين زمان و نه تا پايان عمر، مشروطه به معني تحديد استبداد و مهار خودکامگي حاکمان توسط نمايندگان مردم و نه به معني پارلمانتاريسم سبک غربي را نفي نکرد و حتي بر استقرار مجلسي که اختيارات آن در حد اداره امور کشور و مصوبات آن ناظر بر دواير دولتي باشد که به عبارتي همان عدالتخانه است، تأکيد داشت. مخالفت او با مجلسي بود که به شکلي نامحدود در همه امور، از جمله امور شرعيه دخالت ميکرد، به همين دليل سيزده روز پس از انحلال مجلس توسط شاه، وقتي با عدهاي از علما به ديدار او ميرفت، وقتي يکي از علما به تقبيح مشروطه پرداخت، شيخ اعتراض کرد و گفت: مشروطه بد نيست، به شرط آنکه مشروطه مشروعه و اختيارات مجلس محدود باشد. شيخ در ابتداي مشروطه، روي تهذيب و اصلاح مجلس تکيه داشت، اما افراطيون کار را به جايي رساندند که او مصلحت اسلام و مسلمانان را در نابودي پارلمانتاريسم وارداتي ديد و نهايت تلاش خود را کرد که عدالتخانه را جايگزين مجلس کند.
براي درک مواضع شيخ در آن برهه بايد اوضاع سياسي و پيچيده آن روز و نيرنگهاي پي در پي انگليس و روس را با دقت در نظر داشت. چند ماه که از انحلال مجلس گذشت و مشروطهخواهان افراطي پراکنده شدند، وضعيت بسيار حساسي پيش آمد از جمله اينکه مشروطهچيان فراري در اروپا يکسره به سيم آخر زدند، از جمله دهخدا در روزنامه صوراسرافيل، شاه را چنان به باد تمسخر گرفت که حتي انتقاد آدمي مثل ادوارد براون را هم برانگيخت که: اين حد از تندروي به نفع کشور نيست. از سوي ديگر سردار اسعد بختياري که سهامدار اصلي شرکت نفت انگليس در جنوب بود، مخفيانه با وزراي خارجه روس و انگليس عليه دولت مرکزي ايران، نقشه کودتا و حمله را ميکشيد. سفراي روس و انگليس هم دائماً به محمدعليشاه فشار ميآوردند که مجلس و مشروطه را اعاده و عناصر تندروي محبوس يا فراري را عفو کند و به نصايح شيخ و اکثر علماي کشور که اصرار داشتند او بهجاي اميربهادر و مشيرالسلطنه، سعدالدوله و ناصرالملک را که دستکم به بيگانگان وابسته نبودند به کارها بگمارد، توجهي نکند. انگليسيها مخصوصاً خيلي اصرار داشتند که شيخ فضلالله نوري از پايتخت تبعيد شود. آنها ميخواستند حتي با تهديد هم که شده شاه را به قبول مشروطه وادار کنند. يک بار هم سفارت انگليس از کساني که شيخ را ترور کردند، حمايت کرد. دهها نشانه ديگر هم براي ارتباط سران مشروطه با بيگانگان وجود دارد. شيخ با مشاهده همه اين نشانهها بود که از مشروطه دلسرد شد و حکم به تحريم آن داد و سعي کرد دستکم آب رفته عدالتخانه را به جوي بازگرداند.
و سؤال آخر اينکه پدر مرحوم آيتالله حاج شيخ حسين لنکراني، از نزديکان شهيد شيخ فضلالله نوري و برادر خانم ايشان پيشکار شيخ بود، لذا قطعاً مرحوم لنکراني از زبان پدر خاطرات ارزشمندي را از شيخ شهيد شنيده بودند و نقل ميکردند. با توجه به صميميت شما با مرحوم لنکراني، درباره شيخ از ايشان چه شنيديد؟
خاطرات ايشان از شيخ شهيد بسيار زياد بود که در اين فرصت اندک، به يک مورد اشاره ميکنم. مرحوم لنکراني ميگفتند: بعد از شهريور 1320، در يکي از جلساتي که عليه اشغال ايران توسط متفقين تشکيل داديم، صحبت از شيخ شهيد پيش آمد. در آن جلسه رجال مهمي از قبيل مورخالسلطنه، مورخالدوله سپهر، فطنالسلطنه، حاجي ميرزا اسماعيل هشترودي و مستشارالدوله صادق نماينده آذربايجان در مجلس شوراي صدر مشروطه و رئيس مجلس در مشروطه دوم هم حضور داشتند. مستشارالدوله در بحثي درباره شيخ گفت: مرحوم شيخ فضلالله پس از اينکه کار متمم قانون اساسي تمام شد، همراه محرر مخصوص خود حاج ميرزا علياکبر به مجلس آمدند. آن روزها در مجلس صندلي نبود و وکلا روي زمين مينشستند و به پشتي تکيه ميدادند. شيخ به ميرزا علياکبر گفت: بخوان! او قسمت مربوط به حق نظارت فقها در متمم قانون اساسي را خواند. شيخ از او خواست دو بار ديگر هم متن را شمرده و واضح بخواند. بار سوم نفس عميقي کشيد و گفت: حالا ديگر مرگ بر من گواراست! فقهاي بزرگ در بزنگاههاي مهم تاريخ عبارت «الان طاب لي الموت» را ميگفتند. هدف شيخ نيز با بيان اين جمله اين بود که از ارائه پيشنويس اصل دوم متمم مقصودي جز حفظ دين و اجراي احکام اسلام نداشت و در اين راه از هيچ خطري هم هراس به دل راه نداد و هنگامي که موفق به اين امر شد، اداي وظيفه خود را کامل ميديد.
منبع: جوان آنلاین
انتهای پیام