( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: استاد فرزانه، جناب دکتر علي شريعتمداري در دوران نهضت ملي ايران، از فعالان جوان و پرشور اين نهضت بوده است و از فراز و فرودهاي آن، خاطرات ارجمندي در ذهن دارد. وي در گفت‌وشنود پيش روي- که در سالروز کودتاي 28 مرداد1332تقديمتان مي‌شود- به بررسي زمينه‌ها و پيامدهاي اين رويداد پرداخته است. اميد آنکه مقبول افتد.

اگر کمي به گذشته نهضت ملي وکودتاي 28 مرداد بازگرديم، درمي‌يابيم که يکي از عواملي که به گونه غير مستقيم، زمينه‌ساز پديد آمدن اين واقعه شد، استعفاي نابهنگام دکتر مصدق پس از رد درخواست او براي وزارت دفاع از شاه بود. از آن دوران چه خاطراتي داريد؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. آن موقع در شيراز بوديم که خبر استعفا را شنيديم. عده‌اي از مبارزان آمدند و پرسيدند: حالا تکليف چيست؟ اعلاميه بدهيم؟ چه کنيم؟ آن روزها قرار بود به خاطر درگذشت يکي از بازرگانان مسلمان شيراز، مجلس ختمي برگزار شود. تصميم گرفتيم به جاي اعلاميه دادن، از آن مجلس استفاده کنيم. با چند نفر از دوستان طرفدار نهضت به مسجد وکيل که مجلس ختم در آنجا برگزار مي‌شد، رفتيم. متأسفانه واعظ از وابستگان رژيم بود و حاضر نشد يادداشت ما را بخواند! تصميم گرفتيم چند نفري دور هم جمع شويم و من حرف واعظ را قطع کنم و موضوع را به اطلاع مردم برسانم، اما نشد. بعد از ختم مجلس روي سکوي جلوي در مسجد وکيل ايستادم و وقتي مردم بيرون آمدند، خبر استعفاي دکتر مصدق را به اطلاع آنها رساندم و گفتم: خوب است به تلگرافخانه برويم و تلگراف بفرستيم که دولت دکتر مصدق برگردد. بيشتر از پنج نفر با ما همراه نشدند! اما خوشبختانه درتهران که کانون تحولات بود، آيت‌الله کاشاني اعلاميه دادند که اگر در ظرف 48 ساعت دکتر مصدق برنگردد و قوام برکنار نشود، کفن مي‌پوشم و همراه مردم به طرف دربار حرکت مي‌کنم! ظاهراً قوام سوابق درخشاني براي خود به هم زده بود و عامل پس گرفتن آذربايجان محسوب مي‌شد. او با استالين ملاقات کرد و وعده نفت شمال را به او داد به شرط آنکه شوروي دست از حمايت پيشه‌وري بردارد. به هر حال اعلاميه آيت‌الله کاشاني به‌قدري تأثيرگذار بود که در روز 30 تير سال 1331 قوام سقوط کرد و دکتر مصدق مجدداً سر کار آمد و لذا ترديدي نيست مهم‌ترين عامل در برگرداندن، تثبيت و ادامه حکومت دکتر مصدق، شخص آيت‌الله کاشاني است و تنها ايشان بود که مي‌توانست با نفوذ و قدرتي که در دل مردم داشت، آدمي مثل قوام را با آن سوابق ساقط کند.

اما متأسفانه کسي قدر تلاش مرد بزرگي چون آيت‌الله کاشاني با 50 سال سابقه مبارزه و تجربه‌هاي ارزشمند سياسي را ندانست و به او هتاکي و حمله کردند و نسبت‌هاي ناروا زدند و نهضت ملي از اين ناحيه، چنان صدمات جبران‌ناپذيري خورد که ديگر جبران نشد.

ريشه اين هتاکي‌ها را در کجا مي‌بينيد؟

البته در بين اطرافيان مرحوم آيت‌الله کاشاني هم، افراد مشکوکي مثل شمس قنات‌آبادي بودند که خيلي‌ها از جمله مرحوم نخشب که خودش در مجمع مسلمانان مجاهد شرکت مي‌کرد، به او شک داشتند. در شرح حال مرحوم نواب صفوي هم خوانده‌ام که او هم، به شمس قنات‌آبادي و مجمع مجاهدين اعتماد نداشت. بعدها هم معلوم شد اين سوء‌ظن‌ها درست بوده ‌است، چون شمس قنات‌آبادي بعد از کودتاي 28 مرداد از لباس روحانيت بيرون آمد و کار به جايي کشيد که شنيديم شوهر ملکه مادر شده است!

اين خبر موثق است؟

نمي‌دانم. دوستي کاشاني داشتيم که از قول محضرداري نقل مي‌کرد که امشب به دربار رفتم و ملکه مادر را براي شمس قنات‌آبادي عقد کردم! بعدها اين مطلب را از برادر آيت‌الله امامي کاشاني هم که محضردار بودند شنيدم. ايشان مي‌گفتند آن محضردار را مي‌شناختند.

به نظر من دومين عامل جدايي آيت‌الله کاشاني و دکتر مصدق، دکتر بقايي است. دکتر بقايي سوابق عجيب و غريبي دارد. يک وقتي در مجلس به راست‌ترين دولت‌ها رأي اعتماد داد و مدتي بعد چپ‌گرا شد! مدتي در اطراف قوام‌السلطنه بود و توسط او در انتخابات غير آزادِ دوره پانزدهم مجلس، از کرمان به تهران آورده شد. بعد وارد نهضت ملي و جريان نهضت نفت شد و بازي‌هاي سياسي خاصي را انجام داد. درآن دوره، حسين مکي هم درباره نفت حرف زد، ولي دولت ساعد را دکتر بقايي استيضاح کرد. بعد از اين استيضاح و مبارزات آخر دوره مجلس پانزدهم، آيت‌الله کاشاني با اين تصور که او يک فرد انقلابي است، به او اعتماد کرد، ولي به نظر من نقش بازي مي‌کرد.

دليلتان براي اين باور چيست؟

دکتر بقايي يک روز به رزم‌آرا حمله مي‌کرد و روز بعد با دربار ارتباط داشت! به تيمور بختيار هم حمله مي‌کرد، اما رابطه خود با دربار را هم نگه مي‌داشت. همين مسائل نشان مي‌دهد او در واقع نقش بازي مي‌کرد. گاهي فردي را در دستگاه حاکم به باد انتقاد مي‌گرفت و اين تصور در مردم ايجاد مي‌شد که او با دستگاه خوب نيست!

به دلايل جدايي آيت‌الله کاشاني و دکتر مصدق اشاره مي‌کرديد؟

بله، به نظر من از سوي ديگر، افرادي در ميان اطرافيان دکتر مصدق هم بودند که دل خوشي از روحانيون نداشتند و تصور مي‌کردند بدون حمايت روحانيون، مي‌شود کشور را اداره کرد. موقعي که بر سر دادن اختيارات به دکتر مصدق توسط مجلس، بين او و آيت‌الله کاشاني اختلاف پيش آمد، اين عده به اين اختلاف دامن زدند و نهضت را تضعيف کردند. دوستان دکتر مصدق ظاهراً فراموش کرده بودند ساقط کردن قلدري چون قوام‌السلطنه و برگرداندن دکتر مصدق، از دست کسي جز آيت‌الله کاشاني برنمي‌آمد. قوام کسي نبود که با آن همه قدرت، سوابق و وابستگي به قدرت‌هاي بزرگ، بشود او را از جا کند، اما آيت‌الله کاشاني با آن اعلاميه و فتواي شگفت‌انگيز، توده‌هاي مردمي را به حرکت در آورد و حماسه 30 تير را خلق کرد. در هر حال دشمنان از اين اختلافات نهايت استفاده را کردند.

و در رأس آنها حزب توده. اينطور نيست؟

همين‌طور است. حزب توده در اين قضيه نقش عمده‌اي داشت. اين حزب افرادي را مأمور مي‌کرد که به بيوت مراجع و علماي قم بروند و از سران نهضت بدگويي و آنان را نسبت به نهضت و سردمداران آن بدبين کنند. مخصوصاً در دوره مرجعيت آيت‌الله بروجردي، روحانيون بسيار نسبت به دولت بدبين شده بودند و تصور مي‌کردند دولت دست توده‌اي‌ها را باز گذاشته است. توده‌اي‌ها قدرت تشکيلاتي بسيار بالايي داشتند، ولي در بدنه مردم نفوذ نداشتند. آنها مي‌خواستند به هر شکل ممکن جلوي ملي شدن صنعت نفت را بگيرند و نفت شمال را به شوروي بدهند، ولي با رويدادهايي که رخ دادند به اين هدف نرسيدند و به ناچار تز ملي کردن صنعت نفت را پذيرفتند. موقعي هم که کودتاي 28 مرداد پيش آمد کلاً سکوت کردند.

به هر حال اختلاف بين آيت‌الله کاشاني و دکتر مصدق بالا گرفت و کسي هم نبود که ميانه را بگيرد. از آن طرف آدم‌هاي نه چندان موجهي که اطراف آيت‌الله کاشاني را گرفته بودند و از اين طرف در ميان اطرافيان دکتر مصدق کساني که ضد روحانيت بودند و احساسات ضد ديني داشتند و دلشان نمي‌خواست احکام ديني در کشور پياده شود، موجب شدند شکاف بين اين دو بيشتر و بيشتر شود. مرحوم آيت‌الله طالقاني هم در يک سخنراني به اين مطلب اشاره کردند.

مضمون سخنراني ايشان را به خاطر داريد؟

بله، ايشان مي‌گفتند: بارها براي اصلاح امر نزد هر دو رفتم، ولي فايده نداشت و به يکباره همه زحماتم به باد مي‌رفت!... راستش برايم خيلي عجيب است که چرا دکتر مصدق اين‌طور رفتار کرد؟ او با سلطنت رضاشاه مخالفت کرد، در تمام مدتي که استاندار يا وزير بود حقوق نگرفت، خرج دادگاه لاهه را هم خودش داد! مردم به او اعتماد داشتند. يادم است خود ايشان به ما گفت: در زمان رضاخان هفت نفر ـ از جمله من و آيت‌الله کاشاني ـ بوديم که با رضاشاه مخالفت مي‌کرديم، بعد رضاشاه تشکيلات ما را کشف کرد! پس قاعدتاً دکتر مصدق بايد آيت‌الله کاشاني را از همه بهتر مي‌شناخت. دکتر مصدق يک بار اختيارات گرفته بود و وقتي اين کار را تکرار کرد، آيت‌الله کاشاني در برابر اين موضوع ايستادند. عده‌اي تندرو هم مخالفت با اختيارات را مخالفت با نهضت و حق حاکميت مردم و آزادي تلقي کردند.

جنابعالي اشتباه کدام جناح را در پديد آمدن کودتاي 28 مرداد مؤثرتر مي‌دانيد و چرا؟

به نظر من هر دو طرف اشتباه کردند و نهضت عظيم و شگفت‌انگيز و تاريخ‌سازي را که قدرت زيادي پيدا کرده بود و توانست آدم‌هاي قدرتمندي چون رزم‌آرا و هژير را از سر راه بردارد، به روزي نشاندند که زاهدي آمد و خيلي راحت راديو را گرفت و حاکميت خود را مستقر کرد. به نظر من روزنامه‌نگارهايي که به آيت‌الله کاشاني توهين و ايشان را عامل انگليس معرفي کردند، از همه مقصرترند و بيشترين نقش را در شکست نهضت ملي دارند. البته آيت‌الله کاشاني هم بايد صراحتاً حساب خود را از امثال شمس قنات آبادي و دکتر بقايي جدا مي‌کردند. هيچ يک از آنها نه آن حسن شهرت آيت‌الله کاشاني را داشتند و نه سابقه مبارزاتي ايشان را، بنابراين آيت‌الله کاشاني بايد صف خود را از اينها جدا مي‌کردند، چون ارتباط با اين افراد منزلت ايشان را در جامعه متزلزل کرد و مردم هم که از سوابق مبارزاتي ايشان اطلاع دقيقي نداشتند، به محض اينکه اختلاف پيدا شد، ايشان وجهه خود را از دست دادند. از طرف ديگر دکتر مصدق هم زياد اشتباه کرد و مهم‌ترين اشتباهش اين بود که تصور مي‌کرد، بدون حمايت آيت‌الله کاشاني مي‌تواند قدرتش را حفظ کند.

ظاهراً قبل از 28 مرداد هم شاه قصد کودتا داشت. اين رويداد چه انعکاسي در شرايط آن روز داشت و نهايتاً چه فرجامي يافت؟

بله، او مي‌خواست در روز 25 مرداد به دست نصيري کودتا کند و او را فرستاده بود که دکتر مصدق را دستگير کنند! بعد که نصيري توقيف شد و به شاه اطلاع دادند، به بغداد فرار کرد. وقتي شاه به بغداد فرار کرد، پادشاه عراق، ملک فيصل دوم قرار بود از خارج برگردد و فرودگاه بغداد را بسته بودند. خسروداد و خاتم، خلبان‌هاي شاه با فرودگاه بغداد تماس مي‌گيرند و التماس مي‌کنند قرار است يک مهمان عالي‌قدر به آنجا برود، ولي آنها قبول نمي‌کنند! بالاخره وقتي اينها خيلي التماس مي‌کنند، به هواپيماي شاه اجازه مي‌دهند در گوشه‌اي از فرودگاه به زمين بنشيند. بعد همه سرنشينان اين هواپيما را در يک انباري نگه مي‌دارند تا ملک فيصل بيايد و به قصر سلطنتي برود! مثل اينکه به او گفته بودند: شاه ايران آمده، ولي او اعتنا نکرده بود. در آن زمان ظاهراً، مظفر اعلم در بغداد سفير بود. او همان آدم منحوسي است که در کودتاي رضاخان اين حديث معروف را که درباره حضرت علي(ع) است، راجع به رضاخان جعل کرده بود: «حرکه الرضا في کودتا افضل من عباده سبعتين سنه»! دکتر فاطمي که آن روزها وزير امور خارجه بود، دستور داده بود شاه که به بغداد آمد، از او استقبال نکنيد! يکي از دلايل کينه شاه به دکتر فاطمي هم همين بود. به هر حال شاه از بغداد به رم مي‌رود.

ثريا، همسر شاه اين را در خاطراتش نوشته است. به نظر شما از خاطرات همسر شاه در آن روزها، چه چيزهايي را مي‌توان استنباط کرد؟

مشخص است، ثريا مي‌گويد: در رم در رستوراني نشسته بوديم و از شاه پرسيدم: «حالا قرار است چه کنيم؟» شاه پاسخ داد: «به امريکا مي‌رويم و يک مزرعه مي‌خريم و به زراعت مشغول مي‌شويم!» بعد مي‌گويد در همين موقع از ايران تلگرافي آمد و کودتاي 28 مرداد را اعلام کرد. وقتي شاه اين تلگراف را خواند، از خوشحالي از حال رفت! بعد که حالش کمي جا آمد، مدير هتل را خواست و گفت: من اعليحضرت همايوني و شاهنشاه ايران هستم و يک مصاحبه مطبوعاتي را تدارک ببينيد! متأسفانه تقصير وقوع کودتاي 28 مرداد را متوجه آيت‌الله کاشاني و فداييان اسلام کردند و اشتباهات ديگران را ناديده گرفتند. يکي از اين غفلت‌ها اين بود که مثلاً در روز 27 مرداد، دکتر مصدق هيچ واحد نظامي را در اختيار نداشت. تيپ زرهي به فرماندهي سرهنگ اشرفي که فرماندار نظامي هم بود، عملاً فايده نداشت، چون سرهنگ اشرفي اصلاً از ستاد خودش خبر نداشت! امريکايي‌ها به معاون او سرهنگ علي‌محمد روحاني و عده‌اي از افسران تيپ زرهي پول دادند و در حالي که در روز 28 مرداد تصور مي‌شد تيپ زرهي به طرفداري از دکتر مصدق به ميدان خواهد آمد، هيچ خبري نشد، چون اين تيپ عملاً از دست سرهنگ اشرفي خارج شده و به دست علي‌محمد روحاني افتاده بود که تيپ زرهي را به طرفداري از شاه به ميدان آورد.

شما در روز 28 مرداد شاهد رويدادها بوديد؟

بله، در ميدان امام (توپخانه آن موقع) بودم و ديدم بعضي از درجه‌داران ارتش همراه با عده‌اي از زنان بدکاره آمده و تختي در ميدان گذاشته و سگي را روي آن خوابانده و رويش پتو کشيده بودند که تمثيلي از دکتر مصدق بود! آنها پشت سر هم شعار جاويد شاه مي‌دادند و مردم هم کاملاً سکوت کرده بودند! يک عده رفتند و خيلي راحت راديو را تصرف کردند و بعد از ظهر هم حکومت نظامي اعلام شد. بعد هم مردم را سوار اتوبوس کردند و گفتند:تمام شد! برويد خانه‌هايتان! زاهدي واقعاً از طرف مردم يا ارتش با هيچ مقاومتي روبه‌رو نشد و خيلي راحت پيروزي کودتا را از راديو اعلام کرد.

پس شما يکي دو علت خاص را دليل شکست نهضت ملي نمي‌دانيد، اينطور نيست؟

بله، نمي‌توان علت اين شکست را به يکي دو نفر خاص نسبت داد، بلکه موضوع بايد کاملاً ريشه‌يابي و عوامل شکست بررسي شوند، اما مهم‌ترين عوامل قطعاً عملکرد اين دو جناح بود که هر دو مرتکب اشتباهات زيادي شدند. به نظر من تهمت و افترا به رهبران نهضت که از سوابق مبارزاتي درخشاني برخوردار بودند، درست و منصفانه نبود.

پس از کودتاي 28 مرداد مبارزات به چه صورت ادامه يافت؟

متأسفانه بعد از کودتا عد‌ه‌اي تسليم شدند. دکتر مصدق به زندان و دادگاه رفت. دکتر فاطمي اعدام شد. عده‌اي هم خودکشي کردند و جرياني ضعيف و زيرزميني به نام نهضت مقاومت ملي شکل گرفت. در روز 29 مرداد من و مرحوم نخشب به منزل آيت‌الله زنجاني رفتيم و گفتيم: احزابي که قبلاً فعال بودند، مثل حزب ايران، نيروي سوم، حزب مردم ايران، حزب ملت ايران، بازاري‌ها و روحانيون با هم ائتلاف کنند و نهضت مقاومت ملي را تشکيل بدهند. اين پيشنهاد قبول و کميته مرکزي نهضت مقاومت ملي تشکيل شد. البته حزب ملت ايران در کميته اوليه نهضت مقاومت ملي شرکت نداشت.

شوراي مرکزي نهضت مقاومت ملي قرار بود مرکب از چه کساني باشد؟

آيت‌الله کاشاني از طرف روحانيت، آقاي جلالي که دانشجوي پزشکي بود از طرف نيروي سوم، آقاي خورکامي که اهل شمال بود از طرف حزب ايران، آقاي عباس دايي‌نيا نماينده بازار (گاهي هم حاج قاسميه به جاي ايشان مي‌آمد)، بنده هم از طرف حزب مردم ايران.

چه نوع فعاليت‌هايي مي‌کرديد؟

بيشتر اعلاميه و نشريه پخش مي‌کرديم. بعد از تشکيل کميته گاهي هم با انتشار اعلاميه مردم را تشويق به اعتصاب يا بستن بازار مي‌کرديم و با فعاليت اين کميته، چند بار هم بازار را بستيم و يک بار هم در دوره زاهدي سقف بازار تهران را خراب کردند! اعتصابات دانشگاه‌ها، مراکز علمي، مدارس و بازار، همه تحت رهبري کميته نهضت مقاومت ملي بود.

فعاليت‌هاي اين کميته چگونه لو رفت؟

اتفاقاً اين مطلب جالب و مهمي است که کمتر هم در باره آن حرف زده شده است. حزب توده گاهي با ما تماس مي‌گرفت و اظهار تمايل به همکاري مي‌کرد، اما ما قبول نمي‌کرديم. اعلاميه‌هاي نهضت مقاومت ملي به خوبي بيانگر اين موضوع است. به آنها مي‌گفتيم: موقعي که تظاهرات بر پا مي‌کنيم، اگر تمايل داشتند مي‌توانند نيروهاي خود را دعوت و در تظاهرات شرکت کنند!

در 14 آبان 1332 قصد داشتيم در سراسر کشور اعتصاب عمومي اعلام کنيم. حزب توده باز تقاضاي همکاري کرد و ما رد کرديم، ولي آنها زودتر از ما نيروهايشان را براي روز 14 آبان دعوت عام کردند! در روز 12 آبان در منزل آيت‌الله زنجاني تشکيل جلسه داديم و تصميم گرفتيم تاريخ اعتصاب را عقب بيندازيم، در نتيجه روز 13 آبان را براي اعتصاب عمومي اعلام کرديم. در اينجا هم معلوم شد حزب توده محبوبيتي ندارد، چون کسي به دعوت عام آنها توجه نکرد، اما در روز 13 آبان در سراسر کشور اعتصاب عمومي شد و دستگاه زاهدي احساس خطر کرد. متأسفانه قبل از اينکه اعتصاب عمومي شود، جلسه ما در منزل آيت‌الله زنجاني لو رفت و حکومت نظامي خانه ايشان را محاصره کرد. نماينده حزب ايران از اين جلسه خارج مي‌شود و او را دستگير مي‌کنند و به کلانتري مي‌برند. جلسه از ساعت دو و نيم تشکيل مي‌شد، ولي آن روز تا ساعت چهار و نيم کلاس داشتم! به مرحوم نخشب گفتم برود و من ساعت چهار و نيم خودم را مي‌رسانم. جلسه آن روز تا ساعت شش طول کشيد و وقتي من و مرحوم نخشب بيرون آمديم، سر خيابان فرهنگ ما را دستگير کردند و به همان کلانتري بردند. آن موقع‌ها هنوز رژيم شيوه‌هاي بازجويي، تجسس و کنترل را، مثل بعدها ياد نگرفته بود. قبلاً قرار گذاشته بوديم هيچ وقت با خودمان اعلاميه حمل نکنيم، اما نماينده حزب ايران، چند اعلاميه با خودش داشت. اعلاميه‌هاي او را سريع گرفتيم و لاي روزنامه گذاشتيم و رد کرديم رفت! هر يادداشتي که داشتيم از بين برديم. در فاصله‌اي هم که در کلانتري بوديم نمي‌دانستيم خانه آيت‌الله زنجاني در محاصره است و تصور مي‌کرديم ما را همين‌طوري دستگير کرده‌اند.

در هر حال تا ساعت 10 شب آنجا بوديم که سرتيپ مولوي که آن موقع سرگرد بود، همراه با يک نفر ديگر آمدند و جيب‌هاي ما را گشتند. بعد متوجه شديم اينها منزل آيت‌الله زنجاني را گشته و چيزي پيدا نکرده‌اند، چون آقاي شاه‌حسيني که قرار بود اعلاميه‌ها را بياورد و در مراکز معيني پخش کند، وقتي نزديک خانه مي‌رسد و حس مي‌کند خانه تحت محاصره است، همه را داخل کيفي مي‌گذارد و آن را به حياط همسايه پرت مي‌کند و به همين دليل مأموران نظامي چيزي در منزل آيت‌الله زنجاني پيدا نمي‌کنند. از آنجا که منزل آيت‌الله زنجاني پر رفت و آمد هم بود و افرادي هم که مي‌آمدند، تصورش را هم نمي‌کردند اينجا مرکز يک فعاليت سياسي باشد، مأموران نظامي هم به اين نتيجه رسيدند که آنجا خبري نيست و به کلانتري آمدند و متأسفانه در جيب آقاي خورکامي کاغذي را پيدا کردند که در آن نوشته بود در فلان جلسه، شريعتمداري و فلان افراد رأي دادند! به اين ترتيب آنها به من سوء‌ظن پيدا کردند. در جيب خود من هم کاغذي بود که دو سه نکته را در آن يادداشت کرده بودم، از جمله اينکه به خانواده سرگرد سخايي کمک شود. سرگرد سخايي رئيس شهرباني کرمان بود و در28مرداد در کرمان، او را به طرز فجيعي کشتند و جسدش را در کوچه‌ها گرداندند! به ما خبر رسيده بود که خانواده‌اش در مضيقه شديدي هستند و اسمش را نوشته بودم که در کميته نهضت بگويم و براي خانواده‌اش کمک بگيرم. رئيس تسليحات ارتش هم براي ما پيغام داده بود: اگر اسلحه خواستيد، برايتان تهيه مي‌کنم! کلمه ذخيره را هم من نوشتم. سرگرد مولوي وقتي اين دو تا جمله را کنار هم ديد و با يادداشت نماينده حزب ايران کنار هم گذاشت، متوجه شد خبري هست و ما را از کلانتري به فرمانداري نظامي در شهرباني بردند. مرا به اتاق رئيس ستاد فرمانداري نظامي و آقاي خورکامي را به اتاق فرماندار نظامي که سرلشکر دادستان بود، بردند و به جانمان افتادند که قضيه از چه قرار است؟ بعد مرحوم نخشب را به همان اتاقي که من بودم آوردند و سرگرد مولوي از من پرسيد: اين هم آنجا بود؟ مرحوم نخشب ابرويش را بالا انداخت که: بگو نه! سرگرد مولوي اين حرکت او را ديد. من ديدم نه مي‌شود گفت بله، نه مي‌شود گفت نه و نهايتاً گفتم: يادم نيست! او شروع کرد به کتک زدن من! مرحوم نخشب اعتراض کرد و يک لگد هم او دريافت کرد! بعد فرشي آوردند و شروع کردند به شلاق زدن همه ما! بالاخره نماينده حزب ايران تاب نياورد و همه را معرفي کرد! همان شب آقاي شاه‌حسيني و آيت‌الله زنجاني دستگير شدند. گاهي مي‌بينم مرحوم بازرگان و حتي نهضت آزادي را جزو مؤسسين نهضت مقاومت ملي ذکر مي‌کنند، در حالي که نهضت آزادي هنوز تشکيل نشده بود و حتي دوستاني مثل مهندس بازرگان، هنوز عضو نهضت ملي نشده بودند.

به هر حال نهضت مقاومت ملي به اين شکل لو رفت. طبق ماده 5 محکوميت نظامي، ما را در دو اتاق زنداني کردند. يادم است عده‌اي دزد را که خانه سپهبد‌ حجازي را زده بودند، به زندان آورده بودند که براي خودشان عالمي داشتند و يکي را آورده بودند برايشان قصه امير ارسلان بگويد! در اتاق‌ها جا براي خوابيدن نبود. بعد ما را به بند يک زندان قصر منتقل کردند که به‌قدري پر بود که نفر نهم جايش را دم در مي‌انداخت!

به ارتباطتان با حزب توده اشاره کرديد. رابط حزب توده با نهضت مقاومت ملي چه کسي بود؟

مهندس رحيم عطايي که ظاهراً خواهرزاده مهندس بازرگان بود، مي‌آمد و اخبار حزب توده را مي‌آورد و پيشنهادهاي ما را مي‌برد. ما هم به همان شکلي که اشاره کردم به آنها مي‌گفتيم که مي‌توانند در تظاهرات ما شرکت کنند، ولي هيچ وقت پيشنهادهاي آنها را قبول نکرديم و حاضر نشديم آنها را در تصميم‌گيري‌ها دخالت دهيم.

منبع : روزنامه جوان

 

انتهای پیام

 

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر