مروري بر زمينهها و پيامدهاي تحليلهاي يکجانبه درباره نهضت ملي ايران در گفتوگو با آيتالله سيدهادي خسروشاهي - بخش نخست
نویسنده : محمدرضا کاييني
صدای شیعه: يکجانبهگرايي در ارزيابيهاي تاريخي، از آسيبهاي وقايعنگاري معاصر محسوب ميشود و جالب اينجاست که در دوره ما، کساني به اين ورطه غلتيدهاند که بيرق مبارزه با «مطلقگرايي» را برافراشتهاند! نمونه بارز اينگونه کردارهاي ناصواب، رويکرد رسانههاي متمايل به جريان موسوم به مليگرا در سالروز رويداد 28 مرداد در سال جاري است. اگرچه پژوهندگان منصف به اينگونه رفتارهاي تبليغاتي وقعي نخواهند نهاد، اما بيترديد تداوم اين رويکرد ميتواند امر را بر پارهاي از ناآگاهان عرصه تاريخ مشتبه نمايد. در نقد اينگونه از تاريخنگاري، با پژوهشگر فرزانه حضرت آيتالله سيدهادي خسروشاهي گفت و شنودي انجام دادهايم که آغازين بخش از آن را پيش رو داريد. اميد آنکه مقبول افتد.
رويداد 28 مرداد 32 به «کودتا» تعبير ميشود و هر سال و از جمله امسال نيز، اغلب مطبوعات متمايل به جريان مليگرا، به طور يکجانبه به تحليل و تحريف آن پرداختهاند! بدون آنکه به علل و عوامل پيدايش، پيروزي و سپس شکست نهضت ملي ايران بپردازند. نظر شما در اين زمينه چيست؟ اين فرآيند تبليغي را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. بله! متأسفانه جرايد مربوطه به حادثه کودتاي 28 مرداد، همانگونه نگريستهاند که 62 سال است به نقل و تکرار آن عادت کردهاند! و در واقع، آنقدر آن را تکرار نمودهاند که گويا خودشان هم باورشان شده که نقليات آنها، تمام حقايق است! به اين ترتيب که واقعه 28 مرداد، فقط توطئه انگليس و امريکا بود، عوامل وابسته به دربار و بعضي از روحانيون و مزدوران خارجي آن را طرح و اجرا کردند و نهضت ملي شدن صنعت نفت، در عمل شکست خورد! به همين سادگي...! ولي به نظربنده پس از 60 سال، دوستان بايد تحليل جامع و کاملي از موضوع ارائه دهند. يعني نخست به آسيبشناسي مسئله بپردازند و علل و عوامل پيدايش و پيروزي نهضت را بررسي کنند و سپس به نقد عملکرد «پيشوا»! و مسئولان سطح بالا در طول دوران سلطه و قدرت بپردازند و بعد عوامل و عناصر شکست را به داوري بگذارند.
حال که آن دوستان مايل نيستند چنين کاري را انجام دهند يا آمادگي آن را ندارند، ضروري است که ما به اين کار مبادرت کنيم. بهتر است که سخن از اين نقطه آغاز شود که عوامل پيروزيهاي اوليه نهضت ملي ايران، چه مواردي بودند؟ و چرا نهضت درآغاز، توانست قدمهاي بلندي بردارد تاجايي که انگلستان و دربار را به عقبنشيني وادارد؟
بله، به نظر من عوامل پيروزي عبارت بود از:
1ـ استمرار مبارزه حقطلبانه و آزاديخواهانه مردم ايران، به رهبري روحانيت مبارز و مردم بيدار و مطرح شدن حق مشروع ملت ايران در ضرورت ملي شدن صنعت نفت و طرد استعمار انگليس و ايجاد کشوري آزاد و مستقل، بدون فرمانروايي اجانب و عوامل داخلي آنها.
2ـ مسئله ملي شدن صنعت نفت، قبل از مطرح شدن آن توسط چهرههايي چون حسين مکي و دکتر حسين فاطمي يا ديگران، در مانيفست فدائيان اسلام، تحت عنوان «راهنماي حقايق...» در سال 1328 تنظيم و سپس چاپ و منتشر گرديد. اين موضوع توسط شهيدنواب صفوي به وضوح مطرح شده بود که مورد توجه علماي بلاد و محافل و مجامع مذهبي کشور و توده مردم قرار گرفت.
3ـ ايجاد روحيه مبارزه و استقلالطلبي در ميان عموم اقشار و مردم کشور و احساس ضرورت وحدت همگاني در پيمودن اين راه.
4ـ وحدت و همآهنگي نيروهاي اسلامي و محافل مذهبي با گروههاي مليگرا، با اشراف کامل و رهبري روحانيت مبارز و همکاري رهبري مليگراها در اين راستا، بدون هيچگونه قيد و شرط يا «سهمخواهي» و «تفوّقطلبي!». بدين ترتيب و در نهايت، عملکرد واحد همه نيروها به شکل متحد و سازمانيافته با شرکت همه اقشار و رهبري معنوي مراجع و روحانيت بلاد، اين پيروزي را ممکن ساخت.
البته به موازات اين شرايط مثبت و سازنده، ارتجاع داخلي و امپرياليسم خارجي، موانع ويژهاي در سر راه ايجاد کرده بودند و در واقع عوامل سرسپرده و مزدوران امپرياليسم و ارتجاع ـ تبلور يافته در نهاد دربار و سلطنت و پيرامون آن ـ با عملکردهاي ضدملي خود، موانع اصلي تحقق آرمانهاي مردم و پيروزي همهجانبه بودند و اين موانع را «اسلامگرايان» با توافق قبلي با «مليگرايان» از سر راه برداشتند. مرحوم آيتالله طالقاني، در يک سخنراني مشروح در احمدآباد پس از پيروزي انقلاب، به طور رسمي اعلام نمود که «مانع نخست» را جوانان پرشور فدائيان اسلام از سر راه برداشتند که مرادشان عبدالحسين هژير وزيروقت دربار و عامل مهندسي انتخابات قلابي دوره شانزدهم مجلس بود. آيتالله طالقاني در آن سخنراني افزودند: فدائيان اسلام «ضربه دوم» را زدند و نفت ملي شد که مرادشان اعدام انقلابي سپهبد حاجيعلي رزم آرا بود که اعتقاد داشت ايراني نميتواند لولهنگ بسازد! چه رسد به اينکه بتواند صنعت نفت را ملي کرده و اداره نمايد. پس از طي اين مراحل، جبهه ملي تازه تأسيس يافته، در انتخابات آزاد به مجلس راه يافتند و نهضت ملي اوج گرفت و پس از آن ملي شدن صنعت نفت ايران تصويب شد و خلع يد با موفقيت به مرحله اجرا رسيد.
در اين مرحله حساس، به تدريج خودخواهيها، سهمطلبيها، برتريطلبيها و عوامل ديگرِ اختلافانگيز آغاز شد و رهبري فدائيان که از آغاز، شرط همکاري خود را «اجراي احکام اسلامي» اعلام کرده بود و در يک جلسه ويژه، نمايندگان جبهه ملي عملي ساختن آن شرط را، پذيرفته و وعده داده بودند، در عمل ديد که دوستان! به عهد خود پايبند نيستند و حتي منکر آن تعهد شدند! حتي در اين مرحله بود که قانون منع توليد و فروش مشروبات الکلي مصوبه مجلس شوراي ملي، بهرغم ابلاغ به دولت، هيچگاه اجرا نگرديد و گويا دولت مدعي شد که چون از راه درآمد مالياتي آن، به دولت کمک ميشود و دولت نيازمند آن است، «فعلاً» اين قانون اجرا نميشود! آنها بدين ترتيب و در عمل، خواستند که فدائيان اسلام کنار گذاشته شوند و براي تکميل «توطئه»، شهيد نواب صفوي به دستور دوست بنده! جناب آقاي امير علايي، وزير کشور دولت ملي دستگير شد و به زندان رفت و اين زنداني شدن بيش از 20 ماه طول کشيد! و اتهام يا جرم شهيد نواب صفوي آن بود که در دوران سلطه شاه، در شمال کشور و در يک سخنراني، از فروش علني مشروبات الکلي در يک کشور اسلامي انتقاد کرده و مأموران رژيم، مدعي شدند که عدهاي از مردم، پس از سخنراني نواب صفوي، به يک مشروبفروشي حمله کرده و آن را تخريب نمودهاند! و شهيد نواب صفوي در يک دادگاه سفارشي ـ نمايشي، به اتهام «تحريک مردم» به دو سال زندان محکوم شده بود که اين حکم مسخره و مضحک دادگاه رژيم شاه، توسط وزير کشورِ دولتي اجرايي شد که خود به کمک جوانان فدائيان اسلام به قدرت رسيده بود!
به نظر شما درآن دوره، چرا دولت به عدماجراي وعدههاي خود به فدائيان اسلام بسنده نکرد و تا فاز برخورد عملي و حتي ضرب و شتم و تهديد آنها هم پيش رفت؟ چه اصراري بر سرکوب خشن اين طيف وجود داشت؟
البته هدف، بدون اقامه دليل هم روشن بود؛ کنار زدن فعالترين شاخه نهضت و عنصر پيروزي نهضت ملي! دشمنان، نخست از حذف رهبري فدائيان اسلام شروع کردند تا نوبت به بقيه برسد! برادر عزيز من، شادروان مهندس عزتالله سحابي در خاطرات خود ميگويد که در بحران و آشفتهبازار پيش از پيروزي در انتخابات، اين جوانان فدائيان اسلام بودند که در حوزههاي رأيگيري، از صندوقها محافظت ميکردند، زيرا «اعضاي جبهه ملي اصولاً اهل اين نوع ريسکها و فداکاريها نبودند.»
با پيدايش اين تنش که به طور عمد توسط دوستان مليگرا به وجود آمد، فدائيان اسلام به آيتالله کاشاني که رهبري معنوي نهضت را به عهده داشت، فشار آوردند که شهيد نواب صفوي- که به طور ظالمانه توقيف و زنداني شده است- بايد آزاد شود. آيتالله کاشاني در نزد مقامات دولت منبعث از فتاوي وي وساطت نمود که موضوع را خاتمه دهند ولي اين وساطت، از طرف دولت به عنوان «دخالت در امور»! توسط آيتالله کاشاني نام گرفت و اجرايي نشد و فدائيان اسلام هم تصور کردند که آيتالله کاشاني هم مانند جبهه ملي، علاقهاي به آزادي رهبرشان ندارد! و روي همين تصور اشتباه، اختلاف بين آنها و هواداران آيتالله کاشاني نيز اوج گرفت که بيترديد خواست دشمنان نهضت بود. پس ميتوان نتيجه گرفت که راز و رمز پيروزي نهضت وحدت عمل نيروها و وحدت هدف بود و عامل شکست و سقوط، انحصارطلبي و به وجود آوردن اختلاف و کنار زدن دوستان فداکارِ ديروز بود! در واقع دولت حاکم ـ جبهه ملي ـ خيال کردند که بر مرکب مراد سوار شدهاند و ديگر نيازي به آيتالله کاشاني و مراجع عظام قم و فدائيان اسلام و سازمانهاي مذهبي ندارند و همين دوستان سکولار و غربگرا خود ميتوانند کشور را بدون دخالت آيتالله کاشاني اداره کنند!حملات و اتهامات بيشرمانه در روزنامهها و نشريات چپ و راست عليه آيتالله کاشاني و فدائيان اسلام اوج گرفت تا آنجا که اين فداکاران مبارز ضدامپرياليسم و انگلستان، «جاسوس انگليس» نام گرفتند!من هنوز يک شماره از روزنامه «شورش» را دارم که به مديريت شخصي به نام «کريم پورشيرازي» اداره ميشد و در آن ضمن چاپ کاريکاتوري از مجموع افراد مخالف دولت و تحت عنوان: «ما بچههاي أستوکسيم!» عمامه آيتالله کاشاني را با پرچم انگليس همراه ساخته بود! و اين بيشرمانهترين توهين علني يک روزنامه وابسته به دولت دکتر مصدق بود. در پي اين وقايع، مراجع و علمايي که اغلب آنها نخست مدافع نهضت ملي بودند، کمکم و به تدريج از صحنه فعاليت کنار کشيدند. بسياري از آنها که در آغاز، فتواي لزوم ملي شدن نفت را صادر کرده بودند، به اين نتيجه رسيدند که بايد حضور خود را کمرنگ کنند.
تاريخنويسان مليگرا، اکنون مدعي هستند که قيام مردم در 30 تير، به اصطلاح خودجوش بوده و ديگران نقشي در آن نداشتند؟ به عبارت ديگر اين جماعت در پي آن هستند که نقش آيتالله کاشاني و برخي حواريون او را در اين حرکت گسترده انکار کنند. تحليل شما درباره اينگونه نظرات نوظهور چيست؟
متأسفانه بعضي دوستان تاريخنويس معاصر که در آن دوران اصلاً به دنيا نيامده بودند يا کودکاني کم سن و سال به شمار ميرفتند، حوادث 30 تير و پيروزي مردم را ناشي از علاقه مردم به دولت معرفي ميکنند و به ياد نميآورند که آيتالله کاشاني خود، در معرض بازداشت توسط نيروهاي دولتي بود که کشتيبانش را سياستي دگر آمده بود! ايشان در 26 تير صراحتاً اعلام داشت:«بر عموم برادران مسلمان لازم است که در راه جهاد اکبر کمر همت محکم بربندند...» و به کشتيبان دگر سياست، اخطار کرد که اگر به سرعت کنار نرود، اعلام جهاد ميکند و خود کفن ميپوشد و همراه مردم در نبرد شرکت ميکند... و اين بار، هدف اصلي دربار خواهد بود.
همانگونه که اشاره کرديد، کودتاي 28 مرداد در 60 سال گذشته مورد تجزيه و تحليل منصفانه و داوري عادلانه قرار نگرفته است. 60 سال است که دوستان مينويسند که عدهاي اوباش و عناصر بدنام و بدکاره، به خيابانها ريختند با شعار جاويد شاه، يک دولت ملي را ساقط کردند و کودتا پيروز شد. آيا يک دولت ملي با رفتار عدهاي از اين قبيل عناصر ساقط ميشود؟ اگر اينگونه بود، چرا اين دولت در شرايط 30 تير31 که مخالفان دست بازتري داشتند، ساقط نشد؟
اساساً بايد پرسيد که کدام کودتا؟ شکل کلاسيک يک کودتا آن است که ارتش يا نيروهاي مسلح کشوري، با قيام مسلحانه، مراکز دولتي را اشغال و سران و عوامل اصلي حکومت را بازداشت ميکنند و سپس پيروزي کودتا را اعلام ميدارند، اما اگر چند ده نفر از اوباش صبح به خيابانها بيايند و تا ساعت 10 شعار بدهند و بعد کمکم به تعداد آنها افزوده شود و به چند هزار نفر برسند که ديگر فقط «جاويد شاه» نميگفتند، بلکه «مرگ بر مصدق» را هم بر آن افزوده بودند و ساعت حدود يک بعد از ظهر هم اداره راديو را اشغال نموده و اعلاميه سرلشکر زاهدي را پخش کنند! اين چه نوع کودتايي است؟ و نيروهاي وفادار به دولت تا آن مرحله کجا بودند؟
فرض کنيم که آيتالله کاشاني و علما و مراجع عظام سکوت کردند، همانطور که اشاره کرديد مردمي که در حوادث 30 تير يکسال قبل (تير 1331) خيابانها را پر کردند و با شعار يا مرگ يا مصدق، در خيابانها راه افتادند، کجا رفتند؟ دوستان و رهبران جبهه ملي، به جاي آنکه خود به خيابانها بيايند، کجا رفته بودند؟ آيا فقط توانستند جان خود را نجات دهند و دکتر مصدق را هم از پشت بام منزل خود فراري دهند؟ اينکه دوستان فقط تهمت بزنند و همه گناهان را به گردن آيتالله کاشاني بيندازند، مشکلي را حل نميکند و نقاط تاريک تاريخ هم روشن نميشود. برخي ميگويند: چرا آيتالله کاشاني اعلاميه صادر نکرد و فتواي قيام نداد؟ ولي پاسخ نميدهند که چرا آيتالله کاشاني که به قول خود از «حيز انتفاع افتاده بود!»، در چنان وضعيتي قرار گرفته بود؟ چه کساني او را جاسوس انگليس ناميدند؟ و چه کساني آبرو و حيثيت شخصيتي را بردند که در عراق، به شکل مسلحانه عليه استعمار و سلطه انگليس جنگيده و محکوم به اعدام شده بود! و حال آنها او را خانهنشين کرده بودند؟
داستان مضحکي است! دولت به اصطلاح ملي، ژنرالي را بازنشسته و از او خلع قدرت کرده بود، بعد ميگويند: چرا فرماندهي لشکر خود را به عهده نگرفت؟ کدام سربازي از فرمانده معزول اطاعت ميکند؟ ميدانيم که مراجعي در قم چون آيتالله خوانساري، آيتالله صدر، آيتالله حجت و آيتالله فيض از نهضت پشتيباني کردند ـ و اخيراً بعضيها مدعي شدهاند که جناب دکتر مصدق آنها را بسيج کرده بود! ـ ميگويند: چرا اين مراجع درحمايت از دولت مصدق اقدام نکردند؟ ولي پاسخ نميدهند که علما و مراجع با چه اطميناني ميتوانستند مجدداً به ميدان بيايند در حالي که ديدند رهبري مذهبي نهضت، متهم به جاسوسي و عملاً خلع يد شده است؟ آنها به چه اميدي بايد به ميدان ميآمدند؟ و با فرض پيروزي، بايد قدرت را تحويل چه کسي ميدادند؟ آنهايي که فرار را بر قرار ترجيح دادند و بعد نوحهسرايي کردند که کسي به ياري ما نشتافت؟ چرا به اين پرسش پاسخ نميدهند که چرا در 30 تير 1331، همه مردم با فتواي آيتالله کاشاني به خيابانها ريختند و کشته شدند و شما را بر سر کار برگرداندند، اما پاسخ و پاداش آنان چون «کيفر ستمّار بود!»؟... واقعيت اين است که عملکرد دکتر مصدق پس از پيروزي نهضت در 30 تير- که با پشتيباني مردم و فتواي آيتالله کاشاني انجام گرفت- منطقي و مطابق با اصول دموکراسي ادعايي دوستان نبود. البته آقاي دکتر مصدق، حتي به پيشنهادها و رهنمودهاي دوستان و همکاران خود در دولت هم اهميت نداد و خود «محورمآبانه» با آنها رفتار کرد و به جاي توجه به شرايط کشوروايجاد همکاري و وحدت بين همه نيروها، به طور مطلقالعنان و خودسرانه، مجلس منتخب مردم را به زور «منحله» اعلام نمود و سپس به رغم مخالفت دوستان خود، ماجراي «رفراندوم» را به راه انداخت و نتيجه همان شد که همگان ديديم و آنگاه گناه سقوط نهضت متوجه آيتالله کاشاني شد که چرا فتواي قيام نداده بود؟ و نميگويند که با کدام زمينه مساعد بايد فتوا ميداد؟ و کدام گوش شنوايي نصيحت او را ميشنيد؟
اين نکته را هم اشاره کنم که دفاع مراجع از نهضت ملي، به علت آن بود که در رهبري نهضت، شخصيتي چون آيتالله کاشاني قرار داشت و با حذف عملي ايشان، ديگر مراجع نميتوانستند از آن دفاع کنند. همانطور که در نهضت مشروطيت، علت استقبال علماي بلاد و مراجع نجف از آن، حضور شخصيتي چون شهيد آيتالله شيخ فضلالله نوري در رأس امور بود، ولي وقتي که شيخ را «يبرم خان ارمني» به دار ميکشد و تقيزاده حاکم ميگردد، ديگر مراجع چگونه از آن دفاع کنند؟ البته آقاي دکتر مصدق حتي به رأي مشورتي همکاران و وزراي ملي دولت خود هم اهميتي نداد و خود آنچه را که ميخواست انجام داد و گويا که خود، عين «قانون» بود!
شواهد يا دلايل شما بر عدم قبول پيشنهادهاي اصلاحي وزرا و همکاران از طرف مصدق چيست؟ ظاهراً دراينباره، مستنداتي از خاطرات اين افراد هم داريد که شنيدن آن در اين مقام، براي ما مغتنم است؟
بله، من دلايل و شواهد زيادي دارم که نقل آنها در يک مصاحبه کوتاه مقدور نيست، ولي ترجيح ميدهم در اين رابطه، نکاتي را نه به طور تفصيل، بلکه پس از تلخيص، از قول آقاي دکتر همايون کاتوزيان نقل کنم که خود يک پژوهشگر تاريخ و از هواداران آقاي دکتر مصدق است. اين شهادت دوستان و همکاران دکتر مصدق نشان ميدهد که او دچار نوعي «خودمحوري» شده بود و البته در هر حکومتي «شخصمحوري» مقدمه سقوط خواهد بود. آقاي کاتوزيان مينويسد:«وقتي که دکتر مصدق تصميم گرفت مجلس هفدهم را با مراجعه به آراي عمومي يا رفراندوم ببندد، با مخالفت جدي چند تن از نزديکان و هواداران خود روبهرو شد. در واقع بسياري از ياران و هواخواهان مصدق با رفراندوم مخالف بودند. دکتر عبدالله معظمي، يار مصدق و رئيس مجلس، بدون اعلام علني مخالفت خود، از رياست مجلس استعفا کرد و با حالت قهر به موطنش رفت تا در هنگام برگزاري رفراندوم در تهران نباشد!مخالفت سه تن از اعضاي مهم نهضت ملي هم مستند و غيرقابل ترديد است: دکتر غلامحسين صديقي، نايب نخستوزير و وزير کشور؛ دکتر کريم سنجابي، وزير سابق مصدق و از سران فراکسيون نهضت ملي در مجلس و از رهبران حزب ايران و خليل ملکي، رهبر حزب نيروي سوم که بزرگترين و فعالترين حزب نهضت ملي و طرفدار دولت بود. هنگامي که کتابم درباره مصدق و نهضت ملي را به زبان انگليسي مينوشتم (که بعداً فرزانه طاهري آن را با عنوان «مصدق و مبارزه براي قدرت در ايران» به فارسي ترجمه کرد)، براي روشن شدن پارهاي نکات، با برخي از سران برجسته نهضت ملي مکاتبه کردم. يکي از آنها غلامحسين صديقي بود و پرسش من از او، دقيقاً به روايت او از ماجراي رفراندوم و موضعش در اين زمينه ارتباط داشت. صديقي در پاسخنامه بسيار بلندي دراينباره نوشت. خلاصه آنچه صديقي در نامهاش نوشت اين بود که وقتي مصدق به من گفت که درصدد بستن مجلس است، گفتم: پس اجازه دهيد من استعفا بدهم! توضيح اينکه پيش از آن چند بار در مجلس از صديقي به عنوان نايب (به معناي قائممقام يا جانشين) نخستوزير سؤال کرده بودند که گويا دولت قصد بستن مجلس را دارد و او صادقانه انکار کرده بود و اکنون نه فقط انکارهايش خلاف واقع از آب درميآمد، بلکه علاوه بر آن بايد به عنوان وزير کشور رفراندوم را هم سازمان ميداد و برگزار ميکرد. صديقي، به مصدق گفته بود که اگر مجلس تعطيل شود، شاه شما را با يک فرمان عزل خواهد کرد و مصدق پاسخ داده بود که «جرئت نميکند!». بالاخره پس از آنکه مصدق به نمايندگان پيشنهاد کرد که داوطلبانه استعفا بدهند و اکثريت آنها پذيرفتند، صديقي حاضر شد رفراندوم را برگزار کند. صديقي ضمناً در نامهاش نوشت که پس از 28 مرداد، محمود نريمان به او گفته بود: «تاريخ ما را به خاطر اين اشتباه نخواهد بخشيد!»
و اما دکتر کريم سنجابي؛ سنجابي يک بار شخصاً درگفتوگو با مصدق با رفراندوم مخالفت کرده بود که تفصيل آن را در مصاحبه خود با «تاريخ شفاهي» دانشگاه هاروارد ارائه کرده است. او ميگويد:«روز پنجشنبهاي بود که از مجلس بيرون آمدم، مستقيماً رفتم به ديدن مصدق. او را در حالت عصبانيت و آشفتگي مطلق ديدم. به من گفت: آقا ما بايد اين مجلس را ببنديم! گفتم: چطور ببنديم؟ گفت: اين مجلس مخالف ما است و نميگذارد که ما کار بکنيم، ما بايستي آن را با رأي عامه ببنديم. بنده گفتم: جناب دکتر من با اين نظر مخالف هستم و ادامه ميدهد که به مصدق گفتم: «به هرحال اگر اجازه ميفرماييد بنده شب فکر کنم و جنابعالي هم بعد از ظهر امروز با رفقاي ديگر که خدمتتان ميآيند، مشورت بکنيد. من فردا صبح دوباره ميآيم و نظريات خود را عرض ميکنم.» بنده صبح اول وقت منزل مصدق رفتم و گفتم: جناب دکتر من فکرهايم را کردم و در اين موضوع با دليل ميخواهم خدمتتان صحبت کنم. من با بستن مجلس مخالفم و دلايلم را هم مفصلاً خدمتتان عرض ميکنم. سپس به دنبال ارائه چندين دليل ادامه ميدهد: «بعد گفتم: آقا، من يک عرض اضافي دارم! اگر شما مجلس را ببنديد، در غياب آن ممکن است با دو وضع مواجه بشويد: يکي اينکه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود، ديگر آنکه با يک کودتا مواجه بشويد! آن وقت چه ميکنيد؟ گفت: شاه فرمان عزل را نميتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نميدهيم. اما امکان کودتا؛ قدرت حکومت در دست ما است و خودمان از آن جلوگيري ميکنيم... مصدق ميگفت چون مجلس به من رأي داده و چون ملت پشتيبان من است و در 30 تير سال پيش با قيام مردم بر سر کار آمدهام، شاه نميتواند فرمان عزل بدهد.» سنجابي در ادامه ميگويد: «ايشان از بحث طولاني من ناراحت شد و يک کلامي به من گفت که تاريخي است و چون زشت است در بيان آن ترديد دارم! گفت: آقا: جنابعالي که امروز صبح اينجا آمدهايد چرس کشيدهايد؟ من از اين حرف او بسيار ناراحت شدم. گفتم: آقاي مصدق من چرس نکشيدهام، شما هر کاري بکنيد، ما از پشتيباني شما دست نميکشيم، ولي در مقابل وجدانم خود را مسئول ديدم آنچه را مفيد به حال مملکت و شما ميدانم، خدمتتان عرض کنم و ديگر عرضي ندارم! مرحمت زياد.»...
منبع : روزنامه جوان
انتهای پیام