مروري بر زمينهها و پيامدهاي تحليلهاي يکجانبه درباره نهضت ملي ايران در گفتوگو با آيتالله سيدهادي خسروشاهي - بخش پایانی
صدای شیعه: ظاهراً يکي از معروفترين و تاريخيترين مخالفتها، از سوي خليل ملکي ابراز شده است. دراينباره اسناد چه ميگويند و ارزيابي شما از مخالفت ملکي و گروه متبوع وي با انحلال مجلس چيست؟
و اما خليل ملکي. او مخالفت خود را در همه جا و به ويژه در جلسات و ميتينگهاي حزب نيروي سوم اعلام ميکرد، آنچنان که هم در آن زمان و هم سالها بعد، گمان ميرفت که او تنها مخالف رفراندوم بوده است. مسعود حجازي در خاطراتش «رويدادها و داوريها»، مينويسد که يک دليل مهم اينکه او و چند تن ديگر از حزب نيروي سوم انشعاب کردند و به ملکي تهمت خيانت زدند، همان مخالفت او با رفراندوم بود. درباره چگونگي مخالفت خليل ملکي با رفراندوم دکتر مصدق، مرحوم سنجابي مطلبي را نقل ميکند که آقاي کاتوزيان آن را در مقدمه کتاب «خاطرات سياسي خليل ملکي» آورده است:«در آن زمان آقاي ملکي که از مخالفت من [دکتر سنجابي] و داريوش فروهر با بستن مجلس باخبر بود به من تلفن زد و پيشنهاد کرد که ما سه تن [سنجابي، ملکي و فروهر] به عنوان نمايندگان احزاب هوادار نهضت ملي [«ايران»، «نيروي سوم» و «ملت ايران»] به ديدار دکتر مصدق برويم و از جانب اين احزاب با بستن مجلس مخالفت کنيم. ما هم پذيرفتيم و هر سه تن متفقاً به ملاقات دکتر مصدق شتافتيم. در اين ملاقات، ما [سنجابي و فروهر] ميدان را به ملکي سپرديم که از جانب ما نيز دلايل مخالفت با بستن مجلس را عرضه و دکتر مصدق را از تصميم خود منصرف کند. اما مصدق اين نظر را نپذيرفت و بر دلايل خود براي بستن مجلس تأکيد کرد. بالاخره آقاي ملکي، با همان تندي خاصي که در او سراغ داريد، از جا برخاست و گفت: «آقاي دکتر مصدق! اين راهي که شما ميرويد به جهنم است، ولي ما تا جهنم دنبال شما خواهيم آمد!» در اينجا ما نيز برخاستيم و هر سه نفر پس از خداحافظي با مصدق مجلس را ترک کرديم.»(مراجعه شود به کتاب: خاطرات سياسي خليل ملکي، چاپ تهران، ص93، ناشر، شرکت سهامي انتشار)
البته اينها فقط نمونههايي از يادداشتها و خاطرات ياران و هواداران دکتر مصدق است که در قبال دليل و منطق، دوست و همکار خود را که شخصيت محترمي است، به «وافوري»! بودن متهم ميسازد يا به نقل بعضيها، خليل ملکي را با اهانت از اتاق خود بيرون ميکند! البته خليل ملکي در يادداشتهاي سياسي خود درباره حوادث 28 مرداد، شرح مبسوطي دارد که علاقهمندان به تاريخ معاصر بايد حتماً آنها را بخوانند و کتاب ديگري هم که براي اعضاي حزب خود ـ نيروي سوم ـ نوشته و نسخهاي از آن در بين اسناد مربوط به حزب، اخيراً به دست آمده تحت عنوان: «درس 28 مرداد» با مقدمهاي از آقاي کاوه بيان و دکتر کمال قائمي، منتشر شده است. ملکي در اين کتاب ضمن تحليل تاريخي موضوع، خيانت عمدي حزب توده را در مخالفت با نهضت افشا ميکند.
بدين ترتيب جنابعالي دکتر مصدق را يک ديکتاتور خودسر و مطلقالعنان ميدانيد؟ ميدانيد که درباره مصدق داوريهاي به شدت متفاوت و حتي متضادي در داخل و خارج از کشور ابراز ميشود؟
...البته بنده نميدانم که مراد شما از «ديکتاتور خودسر مطلقالعنان» چيست؟ ظاهراً دکتر مصدق به مفهوم مصطلح امروز، يک ديکتاتور نبود، اما عملکرد او نشان ميدهد که در اواخر حکومتش «خودمحور» شده بود! يعني در دوره قبل از حوادث 30 تير چنين نبود، اما رفته رفته، امر بر او مشتبه گرديد و خيال کرد که همه بايد مطيع او باشند و مجلسي که منتخب مردم است ولي با او در همه امور همراه نيست، بايد منحل گردد! مثلاً فکر ميکرد اگر دولت پول لازم ندارد، بدون مجوز قانوني، ميتواند 312 ميليون تومان پول چاپ کند! در واقع از نظر او قانون، يعني چيزي که او خود تشخيص ميداد! در ايران معاصر من چند نفر را، علاوه بر محمدرضا پهلوي، چنين يافتهام: دکتر محمد مصدق، ابوالحسن بنيصدر که پس از جلوس در اريکه قدرت، در مورد مصوبه مجلس، رسماً گفت: «من اين قانون را قبول ندارم!» و امام خميني در يک سخنراني فرمود: «...تو غلط ميکني که قانون را قبول نداري، قانون تو را قبول ندارد...» آخرين نمونه هم رئيسجمهور قبلي بود که به طور صريح گفت: «من آن قانوني را قبول دارم که خودم تشخيص ميدهم!» و روي همين مبنا، بعضي از قوانين مصوبه مجلس را اجرا نکرد و اين روش بيترديد نوعي ديکتاتوري قلدرمآبانه است. همه ما در جريانات پس از انقلاب ديديم که امام خميني بنيانگذار جمهوري اسلامي، صريحاً از قانون دفاع ميکرد و خود را مافوق قانون نميدانست.
به نظر شما علت سکوت کامل حزب توده در مقابل کودتا با وجود امکاناتي که داشت، چه بود؟ آنها به رغم همه ادعاهاي خود، به چه دليل در آن روز به ميدان نيامدند؟
من در ديداري با آقاي کيانوري ـ دبير کل حزب توده ايران ـ در دفتر وزارت ارشاد اسلامي در اوايل انقلاب، در يک گفتوگوي کوتاه ولي صريح گفتم: شما اگر واقعاً ضد امپرياليست هستيد! چرا در جريان کودتاي 28 مرداد، سازمان نظامي و گروههاي وابسته به حزب را به خيابانها نياورديد؟ کيانوري گفت: اولاً بايد بپرسيد که افسران و نظاميان و مردم وابسته به جبهه ملي کجا بودند و چرا به ميدان نيامدند؟ و ثانياً: تظاهرات ضدسلطنتي حزب توده، دو روز قبل از کودتا، به دستور صريح آقاي دکتر مصدق به شدت سرکوب شد و بيش از 500 نفر از اعضاي فعال حزب دستگير شدند و ثالثاً من در صبح روز 28 مرداد، از راهي که سراغ داشتم، به شخص دکتر تلفن کردم که آقا فکري بکنيد؟ کودتا دارد عملي ميشود، ما چه کار کنيم؟ ايشان گفتند: نه، شماها حرکت نکنيد، تا خونريزي نشود، مردم هستند و ارتش هم به ما وفادار است! بدين ترتيب ما چه کار ميتوانستيم بکنيم؟
البته من اين استدلال آقاي کيانوري را نپذيرفتم و بدون آنکه در آن جلسه به ايشان بگويم، نظرم آن بود ـ و هست ـ که حزب توده منتظر نظر موافق آقاي دکتر مصدق نبوده، بلکه در انتظار دستور از سوي حزب مادر! يعني استالين يا رهبران و کاخنشينان کرملين، در اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي بود! که چون صادر نشد، حزب هم اقدام نکرد و البته رفتار غيردوستانه دولت شوروي در قبال مسائل نهضت ملي هم بر کسي پوشيده نيست تا آنجا که در اوج نياز دولت به طلاهاي اماني ايران در شوروي، حاضر نشد آنها را به ايران پس بدهد ولي پس از روي کار آمدن دولت کودتا، اين طلاها را پس داد!
در دو دهه اخير راجع به نامه آيتالله کاشاني و هشدار به دکتر مصدق بحثها و نقض و ابراهمهاي فراواني صورت گرفته است، جنابعالي گويا با آقاي دکتر سالمي که حامل نامه بوده، گفتوگوهايي داشتهايد. شنيدن برخي مفاد اين گفتوگوها در اين بخش از مصاحبه، براي ما مغتنم است؟
بنده با آقاي دکتر محمدحسن سالمي، نوه برومند آيتالله کاشاني که مقيم آلمان بود، مکاتبه داشتم و ايشان شرح مبسوطي در اين زمينه نوشته و همراه با اسنادي براي اينجانب فرستاد که در ويژهنامه فصلنامه «تاريخ و فرهنگ معاصر» که از حوزه علميه قم و زيرنظر اينجانب منتشر ميشد، آن را منتشر ساختم که بعدها خود ايشان اين مطلب را به طور مبسوطتر و مستندتر منتشر ساخت. نکتهاي که در اينجا و براي تأييد صحت ادعاي آقاي دکتر سالمي بايد نقل کنم اين است که بنده پس از کودتاي 28 مرداد و سرکوب نهضت و خانهنشين شدن آيتالله کاشاني که به علت مخالفت ايشان با قرارداد کنسرسيوم و مسائل جاري کشور، توسط وزير کشور رژيم کودتا، «سيد کاشي»! نام گرفته بود، هر وقت به تهران ميآمدم، ـ نوعاً با برادر عزيز مرحوم علي حجتيکرماني ـ در محله پامنار به منزل آيتالله کاشاني ميرفتم که گوشههايي از خاطرات آن ديدارها را در کتاب مربوط به آيتالله کاشاني، آوردهام و اين نکته را هم در اينجا بايد نقل کنم که در ديداري با آيتالله کاشاني با مرحوم علي حجتي کرماني، من از آيتالله کاشاني پرسيدم که در ماجراي 28 مرداد که جنابعالي وقوع آن را گويا پيشبيني ميکرديد، چرا اقدامي نکرديد؟ آيتالله کاشاني در حالي که به وضوح معلوم بود که متأثر است، گفتند: مثلاً چه اقدامي ميکردم؟ اعلاميه ميدادم که مانند 30 تير مردم به خيابانها بيايند؟ که خوب عملي نبود و نتيجه نداشت. من گفتم: مثلاً هشداري به خود آقاي دکتر مصدق ميداديد که خطري در راه است. آيتالله کاشاني گفت: البته لارأي لمن لايطاع! ولي من شخصي را بدون اطلاع قبلي، براي جلوگيري از اطلاع و اخلال کودتاچيان، به منزل ايشان فرستادم که پيام مرا به طور شفاهي ابلاغ کند که متأسفانه او را به منزل راه ندادند، بعد من به عنوان نصيحت طي يادداشتي موضوع را يادآور شدم که پاسخ نامبرده مثبت نبود و خود را از پشتيباني کامل ملت، مطمئن ميدانست در حالي که اگر در 30 تير پشتيباني ملت کامل بود، به دليل همکاري دستهجمعي و اخطار من بود که مردم به خيابانها ريختند و قوام مجبور شد به کنار برود و شاه هم مجبور شد مجدداً دکتر مصدق را به نخستوزيري منصوب نمايد.
در 28 مرداد، ديگر اين زمينه مساعد وجود نداشت و مصدقالسلطنه، همه پلها را پشت سر خود، خراب کرده بود و در عالم خيال منتظر مردم بود که ديديم کسي، حتي هواداران خود او هم به ميدان نيامدند و يک مشت اراذل و اوباش به خيابانها آمدند و زمينه موفقيت کودتاچيان را آماده کردند و بعد هم بيشرمانه مدعي شدند که من باعث پيروزي کودتا بودم و از خطاها و کجرويهاي خود يادي نکردند...
در اين گفتوگو البته ايشان به ارسال نامه توسط آقاي سالمي اشارهاي نکردند، شايد مراد آيتالله کاشاني از يادداشت ارسالي، همين نامهاي بوده که توسط نوه خود ـ آقاي دکتر سالمي ـ به دفتر آقاي مصدق فرستاده بودهاند و پاسخ را هم بعدها همه ديديم و خوانديم که ايشان در زير پتو! «مستحضر پشتيباني ملت» بودهاند!
در مورد تجليلها و تکريمهاي مبالغهآميز و البته ناشيانه برخي رسانههاي نوظهور درباره دکتر مصدق چه نظري داريد؟ از ديدگاه شما، هدف اين جريان تبليغي چيست و چه فرجامي براي آن پيشبيني ميشود؟
البته هدف نهايي و اصلي آقايان را بايد از خودشان بپرسيد، ولي ميتوان اشاره کرد که در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي هم آقاي بنيصدر و «دفتر همکاريهاي مردمي!» ميکوشيدند که شهيد مدرس و دکتر مصدق را در قبال برتري همهجانبه رهبري امام خميني «عَلَم» کنند يا سازمان مجاهدين خلق ميخواست مرحوم آيتالله طالقاني را به عنوان «پدر طالقاني!»، شخصيتي همتراز امام قلمداد نمايد که به طور طبيعي اين نقشه نگرفت، ولي هدف آنها موازيسازي در برابر رهبري انقلاب بود و اگر هدف آنها واقعاً تجليل از بزرگان ملي کشور است از اشخاص ديگري مانند اميرکبير، ستارخان و...هم بايد تجليل کنند که چنين نشده است و در مورد تجليل مبالغهآميز از دکتر مصدق هم به طور عمد فراموش ميکنند که نقش آقاي مصدق به عنوان رئيس دولت در همگام شدن با قيام مردم بود و در واقع نقش ايشان يک نقش غيرانحصاري و ناشي از پشتيباني مراجع تقليد و علما و مردم بود و اگر بخواهيم به عنوان همنوايي با دوستان، ايشان را عنصري مثبت در اين جريان بدانيم، نبايد از ياد ببريم که جايگاه وي در نهضت ملي، از نتايج مبارزات و فداکاريهاي جناح مذهبي نهضت به ويژه آيتالله کاشاني، فدائيان اسلام و علماي بلاد بود و متأسفانه روزنامههاي ما، به جاي تحليل علمي ـ تاريخي جريان فقط به چهرهسازي از يک فرد بسنده ميکنند، در حالي که گويا با «شخص محوري» و «فردگرايي!» هم مخالفند و نقش انکارناپذير و بنيادي جناح مذهبي نهضت را ناديده ميگيرند.
اخيراً نشريهاي در «مصدقنامه» خود، خواستار نامگذاري خياباني به نام وي شده است. اين در حالي است که در سالهاي آغازين دهه 60 و در پي مواجهه جريان خط امام با ليبرالها، نام مصدق از روي خيابان وليعصر(عج)کنوني برداشته شد. نظر جنابعالي دراين باره چيست؟
البته نامگذاري خيابانها يا اماکن ويژه به نامهاي شخصيتهاي برجسته و شهيدان بزرگوار، يک اقدام نيکو و ستودني است، ولي بايد پرسيد که هدف کنوني دوستان از اين پيشنهاد چيست؟ اجازه بدهيد به خاطرهاي از دوران آغاز انقلاب و تغيير نامهاي خيابانها اشاره کنم. در آن دوران بنده نماينده امام خميني (ره) در وزارت ارشاد بودم و مراجعاتي از محافل مذهبي تهران به عمل آمد که چرا خياباني به نام آيتالله کاشاني و شهيد نواب صفوي نيست؟ و خيابانها فقط به نام مليگرايان مانند دکتر مصدق، دکتر حسين فاطمي و حتي کريم پورشيرازي! ـ مدير روزنامه هتاک ـ اختصاص يافته است؟من خواستم موضوع را با شهردار محترم وقت که از دوستان قديمي من بود و مکاتبات زيادي با ايشان در دوران اقامت در خارج و مبارزات شجاعانه با رژيم داشتم، مطرح کنم و تلفن کردم، نخست تلفن از اتاق رئيس دفتر! به اتاق رئيس! وصل نشد! مجدداً تلفن کردم و پس از تأخيري غيرمطلوب، تلفن وصل شد و برادرمان در پاسخ من گفت: شما اين موضوع را بنويسيد ما در شورا! مطرح ميسازيم، اگر موافقت کردند، اقدام ميشود! بنده گفتم: ضرورتي بر نوشتن نامه نميبينم، اگر صلاح ميدانيد خود موضوع را در شورا مطرح و اقدام کنيد! و صد البته رأي شورا! هم هيچ وقت معلوم نشد و اين نوع «انحصارطلبي» بيترديد واکنشي ميتوانست داشته باشد که دوستان بعدها خود شاهد آن شدند!
البته به نظر من اصولاً انحصارگرايي در دولتهاي بعدي هم از همان نقطه اول، آغاز شد و ادامه يافت. در اين باره سخنان زيادي وجود دارد که الان مجال طرح آن نيست. ما داوري را به عهده اهالي عدل و انصاف ميگذاريم.
به عنوان واپسين سؤال و ختام اين گفتوشنود بلند، بفرماييد که آشنايي جنابعالي با مرحوم آيتالله کاشاني از چه زماني آغاز شد و روابط شما چگونه بود؟
آشنايي من با آيتالله کاشاني، همزمان با آغاز نهضت ملي ايران بود. البته من در آن زمان نوجواني بودم که در تبريز اقامت داشتم. بعدها که به قم آمدم و با شخصيتهاي مختلف و محافل سياسي و مذهبي تهران آشنا شدم، شناخت ما از بزرگان «عيني» شد و به همين دليل خدمت بزرگان از جمله آيتالله کاشاني ميرفتم.
آيتالله کاشاني، با توجه به شناختي که از مرحوم والد من ـ آيتالله سيد مرتضي خسروشاهي ـ داشت، در ديدارها اظهار محبت زيادي ميکرد و در زير عکس خودشان که به درخواست بنده زيرنويس کردند، نوع محبت و لطف ايشان به وضوح ديده ميشود و البته من در آن تاريخ 22 يا 23 سال بيشتر نداشتم.
آيتالله کاشاني در زير عکس چنين نوشتهاند:
يهدي الي السيد السند المجاهد بقلمه و لسانه الفاضل البارع السيدهادي الخسروشاهي دام بقائه و زيد تقاه
سيد ابوالقاسم کاشاني
يوم الاثنين 4 شوال 80 هـ
با تشکر از جنابعالي که وقت خود را براي اين گفت و شنود اختصاص داديد.
منبع : روزنامه جوان
انتهای پیام