کربلا انفجار کینه دشمنان امیرالمومنین(ع) بود; عزت؛ درس اول کربلا
صدای شیعه: تاکنون صحبتهای زیادی در خصوص علل و انگیزههای قیام عاشورا و همچنین ماهیت این قیام عظیم در محافل و مجالس مختلف به میان آمده است. تحلیلهایی که هریک به نوبه خود گوشهای از دفتر پرحماسه عاشورا را ورق میزند. اما به نظر میرسد بهتر است برای احصای علل و انگیزههای قیام عاشورا به فرمایشات خود حضرت سیدالشهدا(ع) توجه شود. در این خصوص به سراغ دکتر محمدرضا سنگری، عاشورا پژوه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه رفتیم تا نظر ایشان را در این مورد جویا شویم. متن زیر مشروح مصاحبه مهر با این استاد دانشگاه است؛
*برای تبیین ماهیت قیام عاشورا، چه از نظر انگیزههای حضرت سیدالشهدا از این حرکت و چه از منظر علل و عواملی که باعث این قیام شد، به چه نکاتی باید اشاره کرد؟
این سوال موضوعی است که به خصوص در سده اخیر نسبت به آن حساسیتهای فراوانی وجود داشته است و صاحب نظران بارها در بحثها و در آثار مکتوب مربوط به عاشورا، به این موضوع پرداختهاند و حتی گاهی اوقات زمینههای چالشهای بزرگی را ایجاد کرده است. زمانی که کتاب شهید جاوید مرحوم صالحی نجفآبادی نگاشته شد، افراد زیادی بر این کتاب نقدهای مختلفی نوشتند. شاید به جرأت بتوان گفت که در تاریخ آثار مکتوب هشتاد سال اخیر، هیچ کتابی به اندازهی این کتاب زمینهساز نقد و بررسیهای گوناگون و متعدد واقع نشد. افراد بزرگی مثل استاد شهید مرتضی مطهری و بسیاری از چهرههای بزرگ دینی ما در مورد آن نظر دادند. در آنجا این موضوع مطرح شد که هدف اصلی قیام حضرت اباعبدالله حسین علیهالسلام چه بوده است یا به زبان دیگر میتوانیم بگوییم که انگیزه این قیام و حرکت چیست؟
برای پاسخ به این سوال بزرگ و مهم به گمان من بهجای بیراه رفتن و تحلیلهایی که گاهی اوقات ممکن است مبتنی بر ذوق باشد، بهتر است بیاییم و از خود اباعبداللهالحسین(ع) سوال کنیم.
تحلیلهایی از افراد مختلف در این خصوص وجود دارد که مثلا گفته میشود چون آن حضرت تهدید به مرگ شد تصمیم به این حرکت گرفتند. چراکه نامه یزید به ولیدبن عتبه در مدینه رسیده بود، که به او نوشته بود از حسین(ع) بیعت بگیر و اگر بیعت نپذیرفت سرش را برای من بفرست. لذا میگویند امام چون احساس خطر کرد از مدینه به سمت مکه حرکت کرد. یا افراد دیگری اینگونه تحلیل میکنند که در مکه کسانی میخواستند در طواف امام را به شهادت برسانند، امام نخواست کنار خانه کعبه خونش ریخته شود و به سمت عراق حرکت کرد و یا گفته میشود اصلاً انگیزه امام حسین(ع) این بود که کوفیان نامه نوشتند و او را دعوت کردند. به گمان من بهتر است به جای اینگونه بررسیها از خود امام بپرسیم که چرا میخواهی حرکت کنی و این حرکت چه هدفهایی را دنبال میکند.
پاسخ امام خیلی روشن است. امام در وصیتنامه خود که به محمد حنفیه سپرد، اهداف خود را کاملاً مشخص و روشن کرد. امام در این وصیتتامه پس از حمد الهی میفرماید: إنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلاَبَطِرًا وَلاَمُفْسِدًا وَلاَظَالِمًا. امام اول از نفی شروع میکند و چهار چیز را نفی میکند و میفرماید: من برای خوش گذرانی، از روی سبک سری، برای ایجاد فساد و برای ظلم حرکت نمیکنم. یعنی اول این چهار مورد را نفی میکند که این حرکت تفننی و تفریحی نیست. از روی لجاجت و رویارویی شخصی هم نیست، حضرت نمیخواهد اوضاع اجتماعی را برهم بزند و یا نعوذبالله مفسده ایجاد کند، درپی ظلم به کسی هم نیست.
ممکن است کسانی حرکت امام را اینگونه تفسیر کنند که امام برای قدرت طلبی رفت و یا بگویند امام در محاسبات خود اشتباه کرد. ابن خلدون شخصیت بسیار شناخته شدهای است که گاهی او را به عنوان پدر جامعه شناسی یا تحلیل تاریخی میشناسند، ایشان چند جا اشاره میکند که امام در محاسبات خود اشتباه کرده بود. افراد دیگری حتی تا روزگار ما بودند که کل حرکت امام حسین(ع) را حرکت نامناسبی دانستند و گفتند این حرکت هنجارها را برهم ریخت، آرامش جامعه را برهم زد و وحدت اجتماعی دچار خدشه شد، تحلیلی که عبیدالله زیاد نسبت به حرکت مسلمابنعقیل و کل حرکت اباعبدالله داشت.
اما در ادامه این وصیتنامه امام پس از آن نفی چهارگانه در تبیین و تحلیل اهداف خودش میفرمایند: إنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاْصْلاَحِ فِي أُمَّه جَدِّي. یعنی تمام حرکت من برای اصلاح امت جدم است. نقطه مقابل اصلاح، افساد است. یعنی من آمدهام تا یک جامعه تباه و فاسد شده را به اصلاح برگردانم. مسئولیت امام این است. آن جا که میبیند جامعه کج شده، ارزشها همه فرو ریخته است و مقابل دین ایستادهاند، او وظیفه حفاظت از دین را بر عهده دارد. حال ممکن است بعد از این هر اتفاقی بیافتد. امام میخواهد دین را برپا کند. حال این ممکن است به تشکیل حکومت برسد یا ممکن است منجر به شهادت و اسارت و... شود.
پس اولین هدف امام که مشخصاً در وصیتنامه خودش روشن کرده اصلاح امت است. پس معلوم میشود افسادی که در جامعه وجود دارد الان خروج از دین است و شرایطی به وجود آمده است که دیگر امام نمیتواند در مقابل چنین شرایطی سکوت کند و مهر خاموشی به لبها بزند و قائد باشد، او باید قائم باشد، باید بایستد و قیام کند. بعد میفرمایند: أُرِيدُ أَنْ امُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَي عَنِ الْمُنْکَرِ، من اراده کردهام امر به معروف و نهی از منکر کنم. امام در میانه راه، در خطبه نسبتاً بلندی خطاب به مردم میفرمایند: أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهی عَنْهُ، نمیبینید که دیگر کسی به حق دعوت نمیکند و کسی از باطل جلوگیری نمیکند.
یعنی مردم باطل را میبینند ولی نسبت به آن بی عکسالعمل هستند، حتی در یک جای دیگر فرمود که معروف و منکر وارونه شدهاند. در این موقعیت وظیفه ما است که برخیزیم و هرکس برنخیزد خداوند درهمان جایی که ظالم را سرنگون میکند او را هم سرنگون خواهد کرد. یعنی تماشاگر صحنه باطل معادل باطل است. تماشاگر صحنه، درست مانند همان کسی است که درمقابل حق ایستاده است.
بنابراین آنها که حسین گونه میاندیشند و حسینوارحرکت میکنند، باید آمر به معروف و ناهی از منکر باشند. یعنی نباید بی عکسالعمل بمانند. پس جامعه عصر امام حسین جامعهای است که معروف رخت بر بسته و منکر کاملا جایگزین معروف شده است و بعد از پیغمبر، در 50 سال چنان شده است که وقتی شما جامعه را نگاه میکنید دیگر چیزی از اسلام نمانده است و به قول کسی که میگفت: اگر این صدای اذان نبود من میگفتم که دیگر از زمان پیغمبر چیزی نمانده است، فقط اذانی مانده است و شکل ظاهری نمازی که میخوانند.
بنابراین تمام آنچه را که نتیجه بعثت پیامبر بود الان در این 50 سال زائل کردهاند و حضرت اباعبدالله وظیفه دارد که در این موقعیت بایستد. معاویه پنهانکاری میکرد و یک مقدار ظاهر را نگاه میداشت اما یزید آشکارا فساد میکرد. این نکته را حضرت اباعبدالله در مدینه فرمود، وقتی که او را برای بیعت دعوت کردند، حضرت فرمود که یزید رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحَّرمه مُعلنُ بالفسق، یزید شراب مینوشد، قاتل است، آشکارا فسق و فجور میکند، یعنی اصلا پروا ندارد که آشکارا همه چیز را زیر پا بگذارد. پس در یک چنین موقعیتی وظیفهی من است که قیام کنم. و مثلي لا يبايع مثله، یعنی مثل منی با مثل یزیدی بیعت نمیکند، وَ عَلَى الاِسْلامِ، ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ یَزِیدَ، دیگر باید بر اسلام فاتحه خواند وقتی که حاکمی مثل یزید باشد.
بنابراین قلمرو دوم انگیزههای حضرت اباعبدالله امر به معروف و نهی از منکر میباشد و در ادامه میفرمایند: وَأَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّي وَسِيرَه أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام، من میخواهم به سیره جدم پیامبر و پدرم علیبن ابی طالب برگردم. یعنی به خاطر انحرافی که الان در جامعه وجود دارد دیگر نشانی از سیره پیامبر و روش و الگوی رفتاری پیامبر و امیرالمومنین وجود ندارد. هدف اینجا کاملا روشن است که امام اهداف خود را در طی وصیتنامه خود به محمد حنفیه سپرد که به امروز ما هم رسیده است.
بنابراین به نظر میرسد، بهتر است به جای هرگونه تحلیلی به این وصیتنامه تکیه کنیم. تحقق چنین اهدافی طبیعتاً بدون حکومت امکانپذیر نیست. بی تردید اگر حرکت امام حسین(ع) به کوفه میرسید و میتوانست در کوفه مستقر شود، بیتردید حکومت امیرالمومنین علی(ع) را در کوفه برپا میکرد.
*برای اینکه پیام هر حرکت و قیامی در سطح جامعه تثبیت شود، نیازمند به یک سری شعار است. به نظر شما در طی این حرکت، اباعبدالله بر چه شعارهایی تاکید و توجه داشتند؟
ابتدا باید گفت شعار فشرده اندیشه انسان است که در غالب یک یا چند جمله خود را نشان میدهد که حالا گاهی این جملات آهنگین هم هستند. در راه امام شعارهایی دارد که این شعارها در جملاتی بسیار کوتاه خود را مشخص کردهاند. مثلا فرض بفرمایید که امام در راه میفرمایند: لا واللّه لا اُعطيِهم بِيَدي اِعطاَء الذَّليلِ، این جمله را ایشان در کربلا هم فرمودهاند، یعنی من هرگز روشی ذلتمندانه را نخواهم پذیرفت. من دست ذلت به کسی نخواهم داد. یک جا فرمود: أَلا إِنَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ. یعنی این فرزند ناپاکزاده مرا میان دو امر مخیر کرده است، میان شمشیر و تسلیم. وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ، من هرگز ذلت نمیپذیرم، یعنی شمشیر را میپذیرم اما تسلیم نمیشوم. این شعار خیلی روشن حضرت اباعبدالله حسین علیهالسلام است.
در آخرین لحظهها وقتی که میخواهند به خیمهها حمله کنند، امام یک شعار مشخص و روشنی میدهد که به گمان من این نوع شعارهای عاشورا شعارهای جهانی است. به خاطر همین است که قیام امام حسین صرفا متعلق به اسلام یا شیعه تنها نیست، برای همه انسانها در همه تاریخ راهگشا و الگو است. هرکس میتواند از آن استفاده کند. وقتی که میخواهند به خیمهها حمله کنند، امام فرمود: إِنْ لَمْ يَکُنْ لَکُمْ دينٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارًا فی دُنْياکُم. اگر دین ندارید و اگر از قیامت نمیترسید لااقل آزاده باشید. این یک شعار بزرگ جهانی و انسانی است که برای همه انسانها قابل پذیرش است.
من فکر میکنم وقتی امام بر سر نیزه قرآن میخواند، خود این مفهوم هم یک شعار است یعنی همه این حرکت من برای قرآن بود. یا اینکه وقتی وسط صحنه جنگ امام نماز برپا میدارد، این خودش یک شعار است. یکی از شعائر دینی را الان در اینجا، حتی به قیمت از دست دادن چند تن از یاران بازمانده، برپا میکند. یارانش حضرت خیلی اندک هستند ولی حضرت حتی برای نماز قربانی میدهد تا بگوید ما باید نماز را پاس بداریم.
*کمی هم در مورد آیاتی که توسط حضرت سیدالشهدا خوانده شد، صحبت کنیم. ضمن اشاره به این آیات، بفرمایید حضرت چه مفهوم و چه قصدی را از خواندن این آیات داشتند؟ چه آیاتی که برسر نیزه از سر مبارک سیدالشهدا خوانده شد و یا آیاتی که به مقتضای اتفاقاتی که در مسیر افتاد، آن حضرت خواندند.
حقیقت این است که آن چه اتفاق افتاده در طول 42 سال حاکمیت معاویه در شام و اکنون آغاز حکومت یزید، این پدر و پسر در اندیشه آن هستند که این دین نباشد. نقل است روزی معاویه نشسته بود و در کنار او یکی از نزدیکترین یارانش نشسته بود، بعد صدای اذان بلند شد، معاویه گفت من تمام این سالها کوشیدم که این صدا نباشد، میخواستم نشانی از پیغمبر نباشد، نشانی از اسلام نباشد. یزید هم در شعر خودش وقتی سر مبارک امام حسین را آوردند، گفت: لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحي نزل، منظور از هاشم پیامبر و خانواده او هستند، میگوید اینها همه برای قدرت و حکومت آمدهاند، نه پیامبری در کار بوده است و نه وحی نازل شده است. یعنی کل دین را به طور کلی زیر سوال برد. خب پس اینها میخواهند قرآن نباشد، دین نباشد. امام از همان آغاز حرکت خود کوشش میکند که همه چیز را مبتنی بر قرآن طرح کند.
حضرت در کربلا وقتی در مقابل دشمن قرار میگیرد با قرآن استدلال میکند و قرآن را به میدان میآورد. امام قرآن را بر دست میگیرد و با قرآن با آنها صحبت میکند. حتی بعضی از اصحاب غدیر را به یادآور میشوند و از آیات قرآن مربوط به غدیر استفاده میکردند. اصلا بحث و استدلال بعضی از اصحاب فقط با آیات قرآنی است مثل زهیر بن قین، حبیب بن مظاهر اسدی، بریر بن خضیر همدانی و غیره.
رجزهای حضرت اباعبدالله نیز مشحون و لبریز از آیات قرآنی هستند. بنی هاشم که در میدان میجنگیدند، پشت سر هم به آیات قرآن اشاره میکردند. اصلا وقتی دو پسر حضرت زینب سلاماللهعلیها میجنگند، به لشگر دشمن میگویند که مشکل شما این است که تنزیل را درست فهم نکردید و به تعویل پناه بردید. تنزیل منظور خود قرآن است و تعویل یعنی استنباطها و دریافتهایی که متناسب با سلیقهی شخصی است. حضرت زینب سلاماللهعلیها نیز از قرآن استفاده میکند. خطبهی حضرت زینب را اگر بخوانید، حداقل 14 یا 15 آیه از قرآن را میتوانید به اشاره در درون این خطبه ببینید. امام سجاد علیهالسلام وقتی با پیرمردی که به سر امام حسین اهانت میکند، برخورد میکند، به او میفرماید که آیا تو قرآن نخواندهای؟ میگوید بله. امام میفرماید: آیا این آیه را نخواندهای، «قُل لا أَسئَلُکُم عَلَیهِ أَجراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربى» این آیه دربارهی ما است.
سر مبارک امام بر نیزه آیه «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» یا آیهای از سورهی کهف را میخواند «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقيمِ کانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً». این تکراها و این تکیههای مداوم بر آیات قرآن، میخواهد این پیام را برساند که کل این حرکت برخواسته از قرآن است و ما مدافعان قرآن و در پی اجرای قرآن بودیم.
امام حسین در جاهای مختلف لباس پیامبر را بر تن میکرد، هم در آغاز حرکتش در مدینه و هم وقتی که به زمین کربلا رسید و هم روز عاشورا، و آمد با دشمن احتجاج کرد و میخواست بگوید اینکه در مقابلش قرار گرفتهاید کسی جزء پیامبر نیست. شاید به همین دلیل باشد که حضرت زینب وقتی امام حسین را به شهادت رساندند، با صدایی بلند در میدان کربلا فریاد میکشید: الیوم مات جدی رسول الله، الیوم مات جدی محمد المصطفی، امروز پیامبر را کشتند. این نکته قابل توجه است. هم او و هم حضرت سکینه و هم امکلثوم به این نکته اشاره میکنند. در خطبهای که حضرت سجاد علیهالسلام در مسجد جامع شام، دمشق، در حضور یزید میخواند، دقیقا به این اشاره میکند که این فرزند قرآن بود این فرزد مسجد الاقصی بود، این فرزند قرآن بود، این فرزند کسی است که «ثمُ َّ دَنَا فَتَدَلىَ فَکاَنَ قَابَ قَوْسَینْ أَوْ أَدْنى»، یعنی این فرزند همان پیامبری است که به معراج رفت، اتفاقا در این خطبه بارها به آیات قرآن اشاره دارد.
*بسیاری از افرادی که در روز عاشورا در مقابل حضر سیدالشهدا قرار گرفتند از افرادی بودند که شاید قبلتر در سپاه امیرالمومنین در صفین جنگیده بودند یا خیلی از افراد حق بودن سیدالشهدا را میدانستند ولی با این حال مقابل سیدالشهدا قرار گرفتند، به نظر شما چه دلایل و چه عواملی باعث شده است که اینها با اینکه یک سابقه خوبی داشتند یا حق بودن سیدالشهدا را میدانستند ولی باز هم در مقابل اباعبدالله قرار گرفتند؟
پاسخ این سوال را خود امام حسین در کربلا داده است، امام وقتی میآمد و در مقابل سپاه دشمن قرار میگرفت، گاهی وقتها میفرمود مگر شما نبودید که نامه نوشتید؟ یعنی بخشی از آنهایی که در کربلا حضور داشتند، همان نامهنگاران بودند، نامههاشان به امام در مکه رسیده بود. حتی امام آنها را به اسم صدا میزد، مانند حجاربن ابجر، شبث بن ربیع و دیگران. حضرت میفرمود مگر شما نبودید که نامه نوشتید؟ بخشی از این نامهنگاران کسانی بودند که گذشتههای نسبتا درخشانی داشتند. گذشته از این موضوع خود شمربن ذالجوشن در واقعه صفین، پیش روی امیرالمومنین(ع) جنگید، زخمی هم شد، برگشت و مجددا سرش را بست و مجددا به میدان رفت و جنگید و سرانجام آن کسی را که به او زخم زده بود هم از پای درآورد، او از فرماندهان بوده است، در کوفه صاحب کرسی بوده، حدیث میگفته و منبر میرفته است.
اینها بعضیهاشان چهرههایی بودند که گذشتههای نسبتا خوبی داشتند، لغزشهایی داشتهاند. ولی گذشتههای بعضیهاشان، گذشتههای نسبتا درخشانی بوده است. اما چه شده است که این طور شدند و الان به اینجا رسیدهاند، امام چندبار در مقابل سپاه دشمن، این نکته را مطرح کرد، وقتی که لشگر امام را سنگ باران کردند یا سروصدا کردند تا صدای امام به بقیه نرسد، فرمود که «ملئت بطونکم من الحرام»، شکمهایتان از حرام انباشته شده است، حرامخواری، این آدمها سر را به زر فروختند. ارزشهای خود را برای درخشش سکهها و برای پست و مقام و موقعیت، فروختند. عمرسعد کاملا میدانست که امام حسین کیست، از پدرش سعدبنابیوقاص قطعا بارها شنیده بود که پیامبر اباعبدالله را سید جوانان اهل بهشت معرفی کرده است. خود امام در کربلا این روایات را به خاطر آنها آورد. امام فرمود یک علت دشمن آنها حرامخواری است. حرامخواری قساوت قلب میآورد.
اینها حرام خورده بودند، ثروتها و پولهای فراوانی از طریق حرام بدست آورده بودند و علیرغم اینکه گاهی وقتها میدانستند این کار نادرست است اما دست به این کار میزدند. درست مثل روزگار ما یک کسی ممکن است دزدی و خیانت میکند، میداند که این کارش نادرست است اما آنقدر تباه شده است که دیگر راحت یک چنین کاری را برای خودش توجیه میکند. حضرت اباعبدالله دلیل دوم را اینطور عنوان فرمودند که این کیسههایتان پرشده است، یعنی رشوه گرفتهاید. این رشوه گرفتن برایشان وابستگی ایجاد کرده است، یعنی اینها زندگی و حیات مادی خودشان را کاملا به این حکومت گره زدهاند. امام حسین در تعبیر دیگری فرمودند اسیر دنیا شدهاند. دنیا زدگی و دنیا خواهی و دنیا پرستی، باعث این امر شد. میدانید که واژه دنیا از دنی به معنی پستی هم هست، لذا این پستی گرایی آنها باعث شد که علی رقم اینکه در درون خودشان میدانند که امام حسین بر حق است اما روبه روی او ایستادند. بارها در کربلا وقتی امام با آنها صحبت میکرد، آنها میگفتند که بیا دست در دست خلیفه بگذار ما کاری با شما نداریم.
نکته چهارمی وجود دارد و آن هم این است که اینها از نظر تفکر تباه شدهاند یعنی اندیشههایشان فاسد شده است. یک تفکری بین اینها ایجاد شده به نام تفکر مرجئه، در تفکر مرجئه میگویند که شما هر کاری و هر گناهی در دنیا انجام بدهید، اگر رجاء به خدا داشته باشید و امیدوار به خدا باشید، خداوند میبخشد. بعضی هم همین طورند، میگویند که گناه میکنیم بعدا توبه میکنم، بعدا استغفار میکنم، الان نماز نمیخوانم بعدا که پیر شدم و دیگر کاری نداشتم میروم گوشه مسجد و همان جا مینشینم و نماز میخوانم. این برای انسان یک فریبگاه است که آدم را به تدریج برای گناه آماده میکند، شما میدانید که وقتی انسان گناه کرد خود گناه گناهزا است و وقتی یک مقدار در گناه پیش رفت، قلب قصی میشود و دیگر از ارتکاب به گناهان بزرگ هم پرهیز ندارد، چون به یاس نسبت به خودش و نسبت به حق میرسد و در یک چنین موقعیتی ممکن است دست به هرکاری بزند.
جریان مرجئه و تفکر مرجئه که برساخته بنی امیه است، تفکری است که میگوید مهم نیست شما الان هرچه کردید، اولا کسی حق ندارد راجع به دیگری قضاوت کند، دل مهم است، شما چه میدانید این کسی که در بیرون این کار را کرد دل پاکی داشته باشد، این یک مفهوم است و مفهوم دیگر این است که همه چیز را به آخرت بیاندازید، خدا باید قضاوت کند و ضمنا به خدا هم باید رجا داشته باشیم، به این تفکر مرجئه میگویند. نکته دیگری که وجود دارد این است که امام وقتی با آنها صحبت میکند و میفرماید شما که میدانید من پسر پیامبر هستم، شما که میدانید عموی من جعفرطیار است، حمزه سیدالشهدا است، و همه این احادیث پیغمبر را در رابطه من شنیدهاید، که من سید جوانان بهشت هستم، من از پیامبرم و پیامبر از من است، چرا این کار را میکنید؟ پاسخی که میدادند این بود که «بغضاً لِابیک»، ما کینه پدرت را داریم.
یعنی کربلا انفجار کینههایی بود که نسبت به امیرالمومنین علیهالسلام داشتند، کما اینکه وقتی یزید سر مبارک امام حسین علیهالسلام را مقابل خود قرار داده بود پی درپی میگفت: «لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع العسل»، کاش کشته شدگان جنگ بدر بودند و این لحظه را میدیدند و میگفتند این به جای آن. «فاهلوا استهلوا فرحا ثم قالوا: يا يزيد لا تشل»، این جا شادی میکردند و هلهله میکردند و میگفتند یزید از تو ممنونیم که دل ما را خنک کردی، یعنی فکر میکردند الان آن کینههای گذشته را انتقام گرفتهاند.
حتی وقتی سر امام حسین(ع) را آوردند و از دور سر امام حسین را دید، درست در همین موقعیت صدای قار قار کلاغی میآمد و یزید خطاب به کلاغ گفت: «صاح الغراب فقلت صح او لا تصح، فلقد قضیّت من النبّی دیونی»، تو بخوانی یا نخوانی من انتقامم را از آن کسی که باید بگیرم گرفتم. یعنی حس انتقام جویی و کینه توزی تمام دلهای اینها را پر کرده بود. بعضیهاشان مثلا پدرشان به دست علی علیهالسلام کشته شده بود، عمویشان کشته شده بود و... الان آمده بودند و بهدنبال انتقام جویی بودند. اینها برخی از انگیزههای دشمن است که در مقابل اباعبدالله ایستادند، هرچند که قدر او را میشناسند و قطعا بیگانه با شخصیت اباعبدالله نبودند.
*آقای دکتر از نظر شما اصلیترین پیامهای واقعه عاشورا به لحاظ سیاسی که در شرایط حاضر خیلی میتواند به ما کمک کند چه پیامهایی است؟
درس اول کربلا عزت است. امام حسین به ما آموخت که عزیز باشیم، ذلیل نباشیم، هرچند اگر بهای این عزت، دادن سر باشد، اسارت خانواده باشد، دادن عزیزان باشد، ذلت نپذیر. امام فرمود که «الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین»، ارزش مرگ از زیستنی که ذلیلانه باشد بالاتر است. این درس اول مکتب حضرت اباعبدالله است. امام خواست عزت و عزیزبودن و سرافراز بودن را یاد بدهد. من در یک تحلیل ذوقی گاهی اوقات میگویم که دشمن خود نفهمید که این سر را بالا آورد، یعنی نیزهای که بالا رفت، با دست خودش حسین را عزیز کرد. شاید اینکه امام هم در روز عاشورا خونها را به آسمان پرتاب میکرد گواه این سرافرازی و عزت و عظمت کربلا است. این درس اول نهضت حضرت اباعبدالله در قلمرو سیاسی است. خواری نمیپذیریم، ما میتوانیم رفاه داشته باشیم اما اگر این رفاه به قیمت این باشد که ما دچار ذلت شویم، دشمن و کفر بر ما حکومت کند، این هیچ ارزشی ندارد.
نکته دومی که از نهضت حضرت اباعبدالله در قلمرو سیاسی میتوانیم بیاموزیم، بحث روشنبینی و بصیرت است. کربلا به ما یاد داد که دشمن را دقیق ببینیم و شیوههای آنها برای نفوذ و رسوخ در درون جامعه اسلامی را بشناسیم که برای فریب از چه ابزار و چه امکاناتی استفاده میکنند. آنها از زر استفاده میکنند، ازهمان رشوه، از همان پول، از همان فریبی که با تامین کردن دنیای آدمها ممکن است که باعث شود تمام عظمت و شرافت و ارزشهای خود را بفروشند. کربلا نفوذگاههای دشمن را به ما شناساند. یا از پول و ثروت و امکانات مالی بود و یا از پست و مقام که عمرسعد را بیچاره کرد. وابستگیها مثل هرثمه که خدمت اباعبدالله آمد و گفت: من بچه هفت ساله دارم، میترسم عبیدالله آن را بکشد و بعد از کربلا بیرون رفت. کربلا به ما یاد داد که دریابید که وابستگیها شما را از تصمیمهای بزرگ وامیدارد.
اگر میخواهید همت بلند داشته باشید، اگر قصد پروازهای بلند دارید، گاهی وقتها باید دشواریها و سختیها را تحمل کنید. جامعه امروز ما اگر میخواهد بماند باید بعضی از دشواریها را تحمل کند. کربلا تحریم بود، آب که دیگر حیاتیترین عنصر زندگی است، گرفتند. در کربلا سه روز گرسنه بودند، یاران امام چیزی نداشتند بخورند و این را در باب گرسنگی خیلی گفتهاند ولی ما چون تشنگی خیلی محسوستر و جدیتر است، روی آن تکیه کردهایم. ممکن است در این راه آبرویت را بریزند، تمسخر میکردند، تحقیر میکردند، اهانت میکردند، کربلا لبریز از طعنه و تمسخر و توهین است. شما اگر در راه حق آمدید، باید آماده باشید که آبرویتان را هم بدهید. خدا شهید رجایی را رحمت کند وقتی در سازمان ملل صحبت میکرد، بدن خودش را نشان داد که جای شکنجههای عصر طاغوت روی بدنش بود، گفت: من یک روزگاری فکر میکردم که اینها سخت است، امروز میبینم که سختتر از اینها، این است که آبرویت در معرض خطر باشد و به تو اهانت کنند.
در راه حق اینها را باید بپذیرید، به بدن پسر پیغمبر اهانت کردند، به سر پسر پیغمبر اهانت کردند، حتی در راه هم این را فرمود، وقتی که فردی به حضرت اباعبدالله عرض کرد که چرا از مکه خارج شدی؟ فرمودند: «ان امیه شتموا عرضی فصبرت»، من را ترور شخصیت کردند و آبروریزی کردند و من صبر کردم. «و اخذوا مالی فصبرت» مالم را از من گرفتند، من را محاصره اقتصادی کردند، من صبر کردم، «و طلبوا دمی فهربت»، تصمیم گرفتند خون مرا بریزند، به همین سبب از آن جا دور شدم، کنار خانه کعبه نماندم، خواستم احترام خانه خدا را هم حفظ کنم. پس آموزه دیگر حرکت حضرت اباعبدالله این است که شما در راه خدا باید خود را آماده کنید که سرزنش ببینید، «وَلا يَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ»، این آیه قرآن است که میگوید از سرزنش سرزنش کنندگان بیم و هراسی نداشته باشید.
امام این را چندین بار در کربلا مطرح کرد. حتی در برابر تهدید حر، امام فرمود: «أفبالموت تخوفنی؟» مرا به مرگ تهدید میکنی؟ از مرگ هراسی نداریم. به تعبیر امام سجاد فرمود که «الشهادة لنا کرامه»، شهادت برای ما کرامت است، ما را بر میکشد، فرو نمیکشد.
درس دیگری که واقعا از آموزههای بزرگ کربلا است، این است که صبوری اندک رهاوردهای بزرگ دارد. در راه حق باید پایداری و استقامت کنید اما دستآوردهای بزرگ میبینید. ما اگر قرار است الگوهایی را به جهان امروز بدهیم، ناگزیریم این استقامت داشته باشیم، این سختیها را تحمل کنیم، محاصره و تحریم را بپذیریم. در مسیر حق یک چنین دشواریهایی وجود دارد و انسانی که رهرو حق است باید اینها را بپذیرد. اینها برخی از آموزههای جهانی مکتب حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام است.
*این شعاری که میگویند کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا علیرغم اینکه گفته شده از امام معصوم صادر نشده است، اما به نظر میرسد این مفهوم را درپی دارد که کربلا در همه زندگی ما جاری و ساری شود و این درسها را ما بتوانیم در زندگی خود اجرا کنیم و ادامه دهیم.
بله برخی اینگونه این جمله را رد کردند که امام حسن مجتبی(ع) فرمود که لا یوم کیومک یا اباعبدالله، هیچ روزی مثل روز تو نیست. بدون اینکه متوجه باشند که این جمله چیز دیگری را میگوید، این جمله میخواهد استمرار جریان حق و باطل را در تاریخ بیان کند. کل ارض کربلا، نه اینکه همه جا کربلا باشد، اما آن چه در کربلا اتفاق افتاد رویارویی حق و باطل بود. این رویارویی حق و باطل در همه مکانها اتفاق میافتد. حتی هیچ دشمنی هم که نباشد در درون خود من و شما اتفاق میافتد.
من خیلی پیش گفته بودم هر روز نبرد یزید و حسین در قلب ما اتفاق میافتد، ما یا به حسین لبیک میگوییم، یعنی خوبی را میپذیریم، در آنجا است که به حسین لبیک گفتهایم، یا این خوبی را رد میکنیم که به جبهه عمرسعد و یزید رفتهایم. پس درگیری حق و باطل هر روز در گستره وجود ما اتفاق میافتد. در جهان ما و در هر مکانی هم که باشیم وجود دارد. پس هم استمرار تاریخی دارد و هم گستره جغرافیای دارد و هر کس در هر روز باید از خودش بپرسد که آیا تو با حسین هستی یا با یزید. این پرسش بزرگ هر روز باید برای ما طرح شود.
منبع: مهر
انتهای پیام