( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: تاریخ دویست ساله‌ آمریکا در این کشور را که ورق می‌زنیم، پر است از مواردی همچون کشتار بومیان، جنایات علیه سیاه‌پوستان و برده‌ها، اشغال کشورها و... که این کشور برای رسیدن به استقلال، پیشرفت و ثبات سیاسی و اقتصادی‌اش انجام داده است.

از طرف دیگر بین وضعیت کنونی آمریکا و اعلامیه‌ استقلال آن تفاوت‌های فاحشی وجود دارد که نتیجه‌ی آن در سیاست‌های اجرایی این کشور قابل مشاهده است. رهبر انقلاب نیز در دیدار با رئیس و مدیران صداوسیما با اشاره به مشکلات فراوان و جنگ‌های داخلی خونین در این کشور فرمودند: «باید موقعیت کنونی ایران را با موقعیت آمریکا در حدود چهل سال پس از اعلامیه‌ مهم استقلال آن کشور و موقعیت فرانسه پس از 4دهه از انقلاب کبیر فرانسه مقایسه کرد.» در این‌باره با دکتر فؤاد ایزدی، عضو هیأت علمی دانشکده‌ مطالعات جهان و کارشناس مسائل آمریکا به گفت‌وگو نشستیم.

*به‌عنوان سؤال نخست، لطفاً اشاره‌ای کوتاه به تاریخچه و نحوه‌ی استقلال ایالات‌متحده داشته باشید.

در مورد انقلاب آمریکا و به استقلال رسیدن این کشور، نکته‌ بسیار قابل توجهی وجود دارد و آن‌هم اینکه به‌طور معمول در انقلاب‌های جهان، توده‌ی مردم به‌سمت سرنگونی رژیم حاکم ظالم رفتند، اما در آمریکا اوضاع به‌شکل دیگری پیش رفت. در این کشور، قشر ثروتمندتر و مالکین جامعه، بانی اصلی تقابل با دولت انگلیس بودند؛ چراکه در آن زمان آمریکا مستعمره‌ انگلستان بود و این قشر نسبت به انگلستان نقد داشتند. نقد آن‌ها هم جنبه اقتصادی داشت و در حوزه‌ مالیات‌ها بر کالاهای آمریکایی بود. از این جهت است که در بیانیه‌ استقلال آمریکا نیز تأکید می‌شود که یکی از دلایل اصرار بر استقلال، مالیات‌های سنگین دولت انگلستان است. جالب آنکه دولت انگلستان در برخورد اولیه با موج اعتراضات، دست به تحریم اقتصادی آمریکا می‌زند و مقابله با تحریم نیز از دیگر دلایل ذکرشده در بیانیه‌ی استقلال آمریکاست. حال این کشور با چه توجیهی دست به تحریم سایر کشورها می‌زند، سؤالی است که پاسخ آن برای افکار عمومی در هاله‌ای از ابهام قرار دارد.

البته در نهایت مردم هم به انقلاب پیوستند، اما حضور مردم نیز مانند حضور مردم ایران در جریان انقلاب اسلامی نبود، بلکه حضوری مسلحانه بود که ساکنان اروپایی‌تبار آمریکا در آن نقش‌آفرینی نمودند و علیه دولت انگلستان شورش کردند. منتها باید توجه داشت که بانیان اصلی انقلاب آمریکا، همان یک درصد امروز هستند و از این جهت انقلاب آمریکا حتی هیچ شباهتی به انقلاب فرانسه هم ندارد. این نکته از آن جهت حائز اهمیت است که تأثیرش را در نگارش قانون اساسی آمریکا معنا نشان می‌دهد. بر همین اساس است که در قانون اساسی آمریکا، توجه به قشر ثروتمند جامعه وجود دارد. در عرصه‌ی عمل، اگرچه نکات مثبتی نیز در قانون اساسی آمریکا به چشم می‌خورد، اما مدیریت نهادهای اقتصادی آمریکا، پیش و پس از انقلاب این کشور، تغییری نکرد. با طی چنین روندی در 4 جولای 1776 آمریکا به استقلال می‌رسد و بیانیه‌ی معروف خود را صادر می‌کند.

*کشتار بومیان آمریکا در کدام برهه‌ زمانی به وقوع پیوست؟

اشغال سرزمین‌ها و کشتار بومیان آمریکا به ده‌ها سال پیش از انقلاب آمریکا بازمی‌گردد. منتها پس از استقلال، با توجه به اینکه دولتی محلی روی کار می‌آید و دیگر خبری از دخالت‌های انگلستان نیست، وضع سرخ‌پوست‌ها بدتر می‌شود. تا پیش از استقلال، مهاجرین با کشتار سرخ‌پوست‌ها در آنجا مستقر می‌شدند و دولت حاکم (انگلستان) نیز دغدغه‌ای برای رفع این معضل نداشت، اما زمانی که دولت آمریکا (به‌صورت مستقل) شکل می‌گیرد، قشر ثروتمند حاکم به‌دنبال کسب منافع بیشتر و خارج کردن تعداد بیشتری از بومیان آمریکا از سرزمین‌های خود هستند. از همین جهت می‌بینیم که در زمان ریاست‌جمهوری آقای توماس جفرسون (دومین رئیس‌جمهور آمریکا) فردی به نام اندرو جکسون مسئول کشتار سرخ‌پوستان می‌شود و همین آقای جکسون نیز بعدها در جایگاه هفتمین رئیس‌جمهور آمریکا قرار می‌گیرد.

در این زمان، دولت آمریکا به‌صورت سیستماتیک قصد از بین بردن بومیان آمریکا را داشت و پس از مدتی آن را به قانون «Indian remove act» تبدیل کرد. در راستای اجرایی کردن این قانون نیز ارتش آمریکا با ورود به منطقه‌ی سرخ‌پوستان، پس از کشتار آن‌ها، افراد باقی‌مانده را به‌سمت غرب کوچ داد. آمارها نشان می‌دهد در مناطقی که آقای اندرو جکسون حضور پیدا کرد، جمعیت سرخ‌پوستان از 120 هزار نفر به سی هزار نفر رسید و آن سی هزار نفر نیز به مناطق غربی آمریکا منتقل شدند.

علاوه بر این، آقای اندرو جکسون در سال 1814 جنگی را اداره می‌کند که طی آن هشت‌صد سرخ‌پوست آمریکایی قتل‌عام می‌شوند. در 1816 نیز جنگ سمینول به فرماندهی جکسون به وقوع می‌پیوندد که در آن نیز کشتار سرخ‌پوستان تکرار می‌شود.

جالب است که آقای جکسون با همه‌ی جنایات خود، امروز از سوی گفتمان رسمی این کشور تأیید می‌‌شود. برای نمونه، آمریکا شش قطعه اسکناس دارد که عکس شش رئیس‌جمهور روی آن‌ها درج شده است. از 44 رئیس‌جمهور این کشور، عکس تنها شش رئیس‌جمهور انتخاب شده است و بر روی اسکناس‌های بیست‌دلاری، عکس جکسون وجود دارد. بنابراین نه‌تنها این فرد امروزه مورد نقد قرار نمی‌گیرد، بلکه این‌چنین حمایت می‌شود.

به همین ترتیب، حرکت آمریکا از سمت شرق به غرب ادامه داشت و علاوه‌ بر سرخ‌پوستان، مردم سرزمین مکزیک فعلی نیز درگیر جنگ شدند. ایالاتی مانند تگزاس، آریزونا و کالیفرنیا بخشی از خاک مکزیک بوده و از همین جهت اسامی برخی از شهرها (مانند لوس‌آنجلس، سن‌دیه‌گو و...) مکزیکی است. بنابراین تاریخ آمریکا پس از استقلال نیز مملو است از کشتارها و اشغال‌ها و محلی که به اشغال آمریکایی‌ها درمی‌آید، به محمل جنایت دوم آمریکا، یعنی برده‌داری تبدیل می‌شود.

آماری که در مورد سرخ‌پوست‌ها وجود دارد، نشان می‌دهد که تا پیش از ورود سفیدپوستان اروپایی به آمریکا، حدود هجده میلیون سرخ‌پوست در آمریکا سکونت داشتند و پس از طی چند دهه، این تعداد به دو میلیون نفر می‌رسد. بدین‌ترتیب چیزی نزدیک به شانزده میلیون سرخ‌پوست از بین می‌روند.

انتقال برده‌های سیاه‌پوست به آمریکا پس از کشتار بومیان آمریکایی به وجود می‌آید؟

پس از کشتار وسیع سرخ‌پوستان و اشغال سرزمین‌های متعلق به آنان، زمین‌های کشاورزی بکری در اختیار دولت آمریکا قرار می‌گیرد. برای نمونه، طی یک جنگ (که با فرماندهی جکسون انجام شد) حدود 23 میلیون هکتار به دست سفیدپوستان افتاد که زمینه را برای برده‌داری فراهم کرد.

قرار شد که این زمین‌ها توسط برده‌ها کشت شوند و از همین‌جا بود که جنایت دوم آمریکا آغاز شد. اگر در مورد سرخ‌پوستان تخمین زده می‌شود که حدود شانزده میلیون نفر قتل‌عام شدند، تعداد سیاه‌پوستان کشته‌شده توسط آمریکایی‌ها حدود صد میلیون نفر است. تعدادی از این صد میلیون نفر در حین حمله به آفریقا، تعدادی در حین انتقال از آفریقا به آمریکا و تعدادی هم در زندان‌های غنا و آگری‌کوست کشته شده‌اند. در کشتی‌هایی که به‌وسیله‌ی آن‌ها برده‌ها به آمریکا منتقل می‌شدند، مانند حیوان با این افراد برخورد می‌شد.

آمارهایی که در کتاب‌های مرتبط با جمعیت جهان وجود دارد، در خصوص جمعیت آفریقا تکان‌دهنده است. برای نمونه، در سال 1650 (زمان آغاز برده‌داری)، جمعیت اروپا حدود صد میلیون نفر و جمعیت آفریقا نیز به همین میزان تخمین‌ زده می‌شود. اما در سال 1850 جمعیت اروپا از صد میلیون نفر به 265 میلیون می‌رسد و این در حالی است که جمعیت آفریقا در همین سال (پس از دویست سال) نه‌تنها افزایش نمی‌یابد، بلکه با پنج میلیون کاهش، به 95 میلیون نفر می‌رسد.

این وضعیت آمریکا در سال‌های نخستین استقلال خود در زمینه‌ حقوق بشر است که علاوه بر کشتار میلیونی سرخ‌پوستان و سیاه‌پوستان، به‌دلیل به تفوق رسیدن ثروتمندان، حتی به سفیدپوستان کم‌درآمد نیز فشار وارد می‌آید. البته در این سال‌ها رشد اقتصادی هم در آمریکا وجود داشت؛ چراکه هم زمین وسیع مفت و هم کارگر مفت در اختیار سرمایه‌داران سفیدپوست قرار داشت و این عامل مهم رشد اقتصادی آن‌ها بود.

*استقلال آمریکا و رسیدن این کشور به ثبات سیاسی و اقتصادی چه مدت‌زمانی طول کشید و طی این مدت، چه بحران‌‌های مهمی گریبان‌گیر جامعه‌ی آمریکایی بود؟

آن چیزی که ما به آن ثبات می‌گوییم، در آمریکا تا زمان وقوع جنگ‌های داخلی (1860) وجود نداشت. به عبارت دیگر، حدود صد سال بعد از اعلام استقلال آمریکا، همچنان ثبات در این کشور ایجاد نشده بود. علت این بی‌ثباتی نیز از این قرار است که دولت آمریکا در این سال‌ها در پی افزایش سرزمین‌های خود بود. همین موضوع برای بی‌ثباتی کافی است.

در سال 1860 جنگ‌های داخلی آمریکا آغاز می‌شود که علت اصلی آن نیز آزادی برده‌ها نبود، بلکه رقابتی بود که در حوزه‌ی اقتصادی میان ساکنان شمال و جنوب آمریکا وجود داشت. این رقابت‌ها در نهایت منجر به درگیری نظامی می‌شود و پس از آن، آقای لینکلن (که در ایالات شمالی به سر می‌برد) از برده‌داری برای پیروزی در جنگ استفاده می‌کند؛ چراکه برده‌ها بیشتر در ایالات جنوبی آمریکا بودند و لینکلن این ایده به ذهنش می‌رسد که اگر حمایت برده‌ها را جلب کند، می‌تواند آن‌ها را علیه حاکمان جنوب بشوراند. بنابراین آزادی برده‌ها تنها یک تاکتیک جنگی برای آبراهام لینکلن بود تا از برده‌ها به‌‌عنوان یک ستون پنجم در ایالات جنوبی آمریکا استفاده کند. جالب اینجاست که اعلامیه‌ی آقای لینکلن نیز تنها به آزادی برده‌های جنوب مربوط می‌شود و بر همین اساس، بحث آزادی برده‌های غرب و شمال آمریکا اساساً مطرح نمی‌شود.

پس از اتمام جنگ نیز اگرچه برده‌ها به‌ظاهر آزاد شدند، اما در واقع وضع بدتری پیدا کردند؛ چراکه مجبور شدند مجدداً برای مالکین قبلی خود کار کنند. این برده‌ها تا پیش از جنگ داخلی در ازای کار خود خوراک، پوشاک و مسکن حداقلی دریافت می‌کردند، اما پس از آزادی در ازای کار خود، دستمزد بسیار ناچیزی می‌گرفتند؛ در حدی که حتی تأمین‌کننده‌ی همان موارد حداقلی هم نبود و مجبور می‌شدند از مالکین خود قرض کنند.

این تقابل و درگیری همچنان نیز ادامه دارد و آمارها نشان می‌دهد که در آمریکا، سالیانه حدود 33 هزار نفر با اسلحه کشته می‌شوند و این کشور هنوز نتوانسته است ثبات امنیتی مناسبی در داخل فراهم آورد. هنوز هم این کشور هرازچندگاهی به یک کشور حمله می‌کند و اگر این کار را نکند، جای تعجب است. بنابراین آمریکا هنوز هم نتوانسته است ثبات خود را تأمین کند و با مشکلات گذشته‌ی خود همچنان دست‌وپنجه نرم می‌کند.

 *ایالات‌متحده در دهه‌های نخستین پس از استقلال خود، دارای چه شاخص‌هایی در رشد اقتصادی و علمی بوده است؟

همان‌طور که اشاره کردم، از آنجایی که آمریکا به‌طور هم‌زمان زمین و کارگر ارزان‌قیمت در اختیار داشته، به‌طور طبیعی طی مدت کوتاهی، رشد اقتصادی قابل توجهی کسب کرده است. اما فواید حاصل از این ثروت به همان یک‌درصدی‌های جامعه رسید و عموم مردم تحت فشار اقتصادی بودند. ممکن است آمریکا به فاصله‌ی چهل سال پس از استقلال خود، از کشور ما (به فاصله‌ی چهل سال پس از انقلاب اسلامی) جلوتر باشد، اما این پیشروی به قیمت کشتارهای وسیع انجام شد، نه به‌واسطه‌ی کار طبیعی مردم این کشور که این موضوع، نکته‌ی بسیار مهمی است.

کشتار عظیم برده‌ها، تبعیض و ظلم فراوان، ثروت زیادی را برای یک قشر خاص فراهم آورد و از این جهت اگر بخواهیم خودمان را به فاصله‌ی چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی با آمریکا مقایسه کنیم، می‌بینیم با اینکه ممکن است مشکلات اقتصادی داشته باشیم، ولی هم ثبات سیاسی بسیار خوبی داریم و هم قاطبه‌ی مردم ما در وضعیت متوسط اقتصادی زندگی می‌کنند. ضمن آنکه بحث کشتار و جنایت گسترده هم مطرح نیست. اگر هم پیشرفتی در تولید در آمریکا در آن سال‌ها وجود داشت، نتیجه‌ی انباشت سرمایه بود و فلان ایالت با دریافت مالیات‌های فراوان، فلان دانشگاه را هم تأسیس کرد.

متأسفانه امروز بسیار از جوانان ما ظاهر آمریکای امروزی را از ورای فیلم‌ها می‌بینند و با وضعیت فعلی ما مقایسه می‌کنند، اما آن عقبه‌ی سیاه را که منجر به چنین پیشرفتی شد، در نظر نمی‌گیرند که باید به آن توجه شود. بعضی وقت‌ها می‌بینیم که حتی امروز هم افرادی جنایات آمریکا را با توجه به قدرتمند بودن این کشور توجیه می‌کنند که جای تعجب دارد.

حتی اگر بخواهیم نحوه‌ی برده‌داری آمریکایی‌ها را نیز مورد بررسی قرار دهیم، باید توجه کنیم که پیش از آمریکایی‌ها نیز برده‌داری وجود داشت، اما هیچ‌کس این‌چنین با برده‌ها برخورد نمی‌کرد. برده‌های آمریکا حتی اجازه‌ی ازدواج هم نداشتند و برای تولیدمثل برده‌ها، به یک مرد و زن توانمند اجازه‌ی ازدواج می‌دادند و پس از آبستن شدن زن نیز مرد می‌بایست زن را رها می‌کرد و هیچ خانواده‌ای شکل نمی‌گرفت.

برده‌داری در بالاترین سطوح سیاسی آمریکا به‌شکل عجیبی وجود داشته است؛ به‌نحوی‌که جرج واشنگتن (نخستین رئیس‌جمهور آمریکا) حدود 350 برده و توماس جفرسون و اندرو جکسون (از دیگر رؤسای جمهور آمریکا) نیز حدود دویست برده داشتند. برده‌ها در بدترین شرایط در آمریکا زندگی می‌کردند و کوچک‌ترین حقی نداشتند. هیچ‌جای تاریخ برده‌داری این‌چنین حیوانی با برده‌ها برخورد نشده است. خویی که سفیدپوست‌های اروپایی‌تبار در قبال برده‌ها داشتند، در هیچ جای دیگر دنیا نمی‌توان دید.

*این فجایع عمدتاً به داخل آمریکا اختصاص داشت. آمریکا برای پیشرفت خود در آن سال‌ها، چه اقدامات خشونت‌آمیزی در عرصه‌ بین‌المللی انجام داد؟

در سال 1816 (دقیقاً چهل سال پس از اعلام استقلال آمریکا)، ‌ جیمز مونرو در آمریکا به‌‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب می‌شود. این شخص بانی «دکترین مونرو» در عرصه‌ روابط بین‌الملل آمریکا بود که براساس آن آمریکای لاتین به‌‌عنوان حیاط‌خلوت آمریکا اعلام می‌شود. به عبارت دیگر، آمریکایی‌ها برای پیشبرد اهداف خود، نه‌تنها جنایاتی را در داخل خاک آمریکا مرتکب می‌شوند، بلکه آمریکای لاتین را نیز به‌‌عنوان حیاط‌خلوت در نظر می‌گیرند. در بازه‌ی زمانی 1816 تا 1916 میلادی، مورخین اعلام می‌دارند که آمریکا حدود صد بار به آمریکای جنوبی لشکرکشی کرده و در تعیین حکومت‌های این کشور نیز دخالت نموده است. در عرصه‌ دیپلماسی نیز اصطلاح «دیپلماسی کشتی بزرگ» به همین منظور به وجود آمده است که آمریکایی‌ها با توسل به زور خودشان، حکومت‌های آمریکای لاتین را تعیین می‌کردند. عمده‌ این حکومت‌ها نیز دست‌نشانده و دیکتاتوری بودند.

از این جهت است که می‌گوییم اشغال کشورها توسط آمریکایی‌ها یک سنت دویست‌ساله در این کشور است که پس از قرن بیستم نیز گسترش پیدا کرد. بعد از جنگ جهانی دوم که آمریکا به‌‌عنوان جایگزین انگلستان در عرصه‌ی بین‌الملل مطرح می‌شود هم شاهد اقدامات مداخله‌جویانه‌ی وسیعی از سوی این کشور در سایر کشورها هستیم. ایران نیز یکی از قربانیان سیاست‌های مداخله‌جویانه‌ی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم بوده که سیزده آبان یکی از نشانه‌های مقابله با این قبیل اقدامات است.

*بیانیه‌ استقلال آمریکا می‌تواند معیار مناسبی برای سنجش وضعیت فعلی این کشور باشد. آمریکا در روزگار فعلی برخلاف کدام‌یک از بندهای بیانیه‌ی استقلال یا سایر قوانین اولیه‌ی خود عمل می‌کند؟

ما یک بیانیه‌ استقلال در اختیار داریم که در همان سال 1776 اعلام می‌شود. پس از آن است که قانون اساسی آمریکا تصویب می‌شود و به فاصله‌ی چند سال پس از تصویب قانون اساسی، متممی با عنوان BILL OF RIGHTS به تصویب می‌رسد. بسیاری از تناقضات آمریکا نیز به همین متمم مربوط می‌شود؛ چراکه بیانیه‌ استقلال عمدتاً به نقد حاکمیت انگلستان اختصاص دارد. آنچه به رفتار دولت آمریکا پس از به استقلال رسیدن شکل می‌دهد، همین متمم است. با مطالعه‌ بندهای این متمم درمی‌یابیم آمریکای فعلی دارای چه تناقضاتی با قانون اساسی خودش است و پاسخ قانع‌کننده‌ای نیز در توجیه آن ندارد.

برای نمونه، در بند اول متمم قانون اساسی آمریکا مطرح شده است که افراد می‌بایست در پیروی آزادانه از دین خود منع نشوند. این در حالی است که می‌بینیم برخورد دولت و نهادهای عمومی آمریکا در قبال مسلمانان، سرشار از فشار و تبعیض است. امروز مسجدی در ایالات‌متحده وجود ندارد که جاسوس و نیروهای امنیتی در آن حضور نداشته باشند. بحث اسلام‌هراسی و اسلام‌ستیزی که امروز در آمریکا به‌شدت پیگیری می‌شود، نشان می‌دهد که این بند حداقل نسبت به مسلمانان اجرا نمی‌شود و اینکه نسبت به خودشان تا چه میزان اجرایی می‌شود، بحث دیگری است.

علاوه بر مسلمانان، سایر فرقه‌هایی که آمریکا با آن‌ها احساس ناهماهنگی کند نیز در امان نخواهند بود. برای نمونه، در اوایل دهه‌ی 1990 میلادی در ایالت تگزاس آمریکا، یک فرقه‌ی مسیحی به نام «داودی‌ها» یا «دیویدی‌ها» وجود داشت که پلیس آمریکا به بهانه‌ی دستگیری افراد و مقاومت آن‌ها، به‌سمت محل سکونت این فرقه حمله کرد. حمله‌ی پلیس آمریکا در حالی اتفاق افتاد که ده‌ها خانواده در آنجا زندگی می‌کردند. چندین روز آن‌ها را به محاصره درآوردند و علی‌رغم آنکه دولت می‌توانست از طریق روش‌های غیرمسلحانه، افراد متهم را بازداشت کند، اما تصمیم گرفت کل شهرک را به آتش بکشد. این حادثه پیامی از سوی دولت آمریکا بود که براساس آن، فرقه‌های دینی هم نباید ناهماهنگ با دولت باشند و اگر اقدامی از خود نشان دهند، با چنین برخوردی روبه‌رو می‌شوند.

حتی در خصوص خود مردم آمریکا نیز اسنادی که اسنودن منتشر کرده است، نشان می‌دهد که جاسوسی از اطلاعات محرمانه‌ی مردم آمریکا شده که برخلاف قانون اساسی آمریکاست. در همین بند، بحث آزادی بیان و مطبوعات مطرح می‌شود که موارد نقض آن نیز فراوان است. برای نمونه، زمانی که یک خبرنگار جرئت پیدا می‌کند و در نقد صهیونیست‌ها مطلبی می‌نویسد، بسیار سریع با او برخورد می‌شود و حتی کار را به اخراج نیز می‌کشانند.

علاوه بر این، نوعی «خودسانسوری» هم در مطبوعات آمریکایی وجود دارد. کشور آمریکا در عرصه‌ی مطبوعات، خطوط قرمزی دارد که اگر کسی از آن عبور کند، به‌شدت با آن برخورد می‌شود. این موضوع تنها به زمان فعلی مربوط نمی‌شود. متمم قانون اساسی آمریکا در سال 1791 به تصویب رسید و هفت سال پس از آن، قانونی با نام «قانون مبارزه با شورش» در این کشور وضع شد.

سال 1798 مصادف با آغاز انقلاب فرانسه و همچنین قیام مردم ایرلند علیه انگلستان است. به همین علت، دولتمردان آمریکایی به هراس می‌افتند که انقلاب مردم فرانسه به الگویی برای آمریکایی‌ها نیز تبدیل گردد و ساختار حکومت آمریکا (که ثروتمندان منشأ انقلاب آن بوده‌اند) با مشکل روبه‌رو شود. از این جهت، در این کشور قانون مقابله با شورش تصویب می‌شود و در نهایت نیز محدودیت‌های فراوانی در بحث آزادی بیان و مطبوعات ایجاد می‌کند.

در ادامه‌ بند یک متمم تصریح می‌شود که تجمع افراد نیز بلامانع است، اما همگان به خاطر می‌آوردند که پلیس آمریکا در مواجهه با تجمعات جنبش تسخیر وال‌استریت چه کرد و چگونه این بند زیر سؤال رفت. این موارد مختصری بود از تاریخچه‌ آمریکا و وضعیت فعلی این کشور و حال سؤال این است که چرا عده‌ای می‌خواهند چهره‌ آمریکا را بزک کنند و جنایات آمریکا (در داخل و خارج از مرزهای این کشور) را نادیده می‌گیرند. حالت شیفتگی به آمریکا واقعاً جای تعجب دارد؛ چراکه مطالعه‌ گذرای تاریخ آمریکا نشان می‌دهد این کشور چه جنایاتی در داخل و خارج از آمریکا مرتکب شده است.

منبع: khamenei.ir


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر