( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: جوان، خوش قد و بالا، روحاني و حافظ قرآن؛ اينها مشخصات احمد مکيان، ‌جوان 23 ساله آباداني است که 26 خرداد ماه 1395 همزمان با نهم ماه رمضان در سوريه به شهادت رسيد. پدرش روحاني بود و احمد از همان دو، سه سالگي با قرآن آشنا و مأنوس شد. زندگي احمد به لحاظ عددي زياد نبود و در اوج جواني به شهادت رسيد ولي به لحاظ فعاليت‌هاي قرآني و علمي‌ بسيار پربار و باتجربه بود.  مجيد مکيان در گفت‌وگو با «جوان» از راهي که فرزندش پيمود تا به درجه رفيع شهادت برسد، مي‌گويد
      

عشق و علاقه‌ شهيد به قرآن از چه زماني شکل گرفت؟ خود شما هم در اين مسير کمکش کرديد؟
احمد سال 1372 در ماهشهر متولد شد و آن زمان من هنوز ملبس به لباس روحانيت نشده بودم. خانواده‌مان کاملاً در فضاي معنوي و مذهبي مسجد بودند و فضاي خانه‌مان را برنامه‌هاي مسجد پر کرده بود. گاهي اوقات کلاس قرآن و مجلس امام حسين(ع) را در خانه‌ براي بچه‌ها مي‌گذاشتيم. احمد تا دو سالگي در اين فضا بزرگ شد و بعد از ماهشهر به آبادان نقل مکان کرديم. در آبادان فعاليت‌هايمان ادامه داشت. با توجه به اينکه محل زندگي‌ ما يک شهرک تازه‌ساز بود و مسجد و حسينيه نزديک خانه‌مان نبود کلاس قرآن را در خانه‌ برگزار مي‌کردم. احمد دو سال و نيم بيشتر نداشت که در جلسه‌ها مي‌نشست و به قرائت قرآن گوش مي‌داد و آيات قرآن را با بچه‌هاي کلاس تکرار مي‌کرد. در همين فضا من حفظ قرآن را با احمد کار مي‌کردم. در سه سالگي به احمد مداد دادم و با اينکه کاغذ را خط خطي مي‌کرد ولي نوع قلم دست گرفتنش خوب بود. در همين دوران الفبا را يادش دادم و خوب هم ياد مي‌گرفت و مي‌نوشت. بعد روخواني را با او کار کردم و در سن چهار سالگي احمد تمام قرآن را مي‌خواند. هر جا دست مي‌گذاشتي آيه را مي‌خواند. بعد از سه سال به قم رفتيم و آنجا ملبس شدم. در مدرسه که ثبت‌نام کرد کلاس اول، دوم و سوم را با معدل 20 قبول شد. معلم‌ها اعتراض مي‌کردند چرا شما جلوتر از کلاس به احمد درس مي‌دهيد. من هم مي‌گفتم جلوتر درس نمي‌دهيم و احمد خودش اين درس‌ها را بلد است. مي‌گفتند اگر دانش‌آموز اينطور جلوتر باشد در کلاس بيکار مي‌ماند. بعد از اين به دنبال يک مؤسسه قرآني سطح بالا که احمد را در آن سن ثبت‌نام کند مي‌گشتم تا اينکه معلم‌ها طرح جهشي را به ما دادند و احمد يک سال جهشي درس خواند و بعد از يک سال ما او را در مؤسسه حفظ قرآن و نهج‌البلاغه ثبت‌نام کرديم. پسرم در يک سال نزديک به 20 جزء قرآن را حفظ کرد. بعد از يک سال با مشورت چند تن از دوستانش گفت بابا يک سال مهلت بده تا به مدرسه بروم و قرآن را يا در خانه مي‌خوانم يا دوباره به مؤسسه برمي‌گردم. من راضي شدم و در اين يک سال قرآن را در خانه تمرين مي‌کرد. بعضي دوستان روحاني هم با احمد برنامه مي‌گذاشتند. يکي از روحانيون حافظ کل قرآن بود و با احمد قرآن را در حرم دوره مي‌کرد
شهيد دروس حوزوي هم خوانده بود؟
احمد کلاس سوم راهنمايي که رسيد به درخواست خودش تصميم به ثبت‌نام در حوزه گرفتيم ولي پذيرش حوزه تمام شده بود. گفتم احمد برگرد و حفظ قرآنت را تمام کن که گفت نه بايد به حوزه بروم. به حوزه سربندر رفتيم و به صورت غير رسمي ثبت‌نام کرد. يک سال در اين حوزه درس خواند و با نمرات بالا قبول شد و بعد با پذيرش و امتحان دادن در حوزه قم قبول شد و در مدرسه امام رضا(ع) نزديک به چهار ماه درس خواند که نام مدافعان حرم به گوشش رسيد و از همانجا جرقه رفتنش زده شد. بعد از يک سال و با دوندگي بسيار موفق شد به سوريه برود. به خاطر اعزامش درس در حوزه را هم رها کرد
گفتيد که فرزندتان 20 جزء قرآن را حفظ کرده بود، بعدها باز به حفظ قرآن مي‌پرداخت؟
بله، به نظرم جزءهاي بيشتري حفظ کرد. ولي چون زياد حرف نمي‌زد من ديگر نمي‌دانستم دقيقاً چند جزء حفظ است
به نظر خودتان انس با قرآن چقدر روي رفتار و سکنات شهيد تأثير داشته است؟
احمد خيلي با قرآن انس داشت. به حرم زياد مي‌رفت و قرآن مي‌خواند. در ماشين قرآن را تکرار مي‌کرد و بعضي اوقات چله مي‌گرفت و در حرم و جمکران قرآن مي‌‌خواند. خدا را شکر از نظر اخلاقي از طرف همسايگان و دوستان هيچ کس از او شاکي و ناراحت نبود و همه از او راضي بودند و تعريفش را مي‌کردند
با شما درباره دلايل رفتنش به سوريه صحبت کرده بود؟ 
يک روز روبه‌روي تلويزيون نشسته بوديم و وقتي رفتار وحشيانه داعشي‌ها و تهديد حرم اهل بيت(ع) و مناطق شيعه‌نشين از سوي تروريست‌ها را ديد گفت من بايد بروم از حرم دفاع کنم. مادرش گفت تو سني نداري و هنوز 20 سالت تمام نشده است. احمد گفت نه من بچه نيستم و بايد بروم. همان جا به دنبال کارهاي اعزامش رفت و به دوستاني که در سپاه مي‌شناختيم مراجعه کرد. اما اجازه رفتن نمي‌دادند. در اين مدت مدام از مدافعان حرم صحبت مي‌کرد و در آخر راهي براي اعزام پيدا کرد. من اين راه را به او نگفتم و خودش بر اثر پيگيري راهش را پيدا کرد
شما با رفتنش مخالفتي نداشتيد؟
من مخالفت نمي‌کردم چون خودم بالاي منبر مردم را براي جهاد تشويق مي‌کنم و مي‌دانم اگر مسلمانان نيازي داشته باشند همه بايد بروند. نياز بود که بچه‌هاي جوان بروند و اين فضاي معنوي را ببينند. البته بگويم من هيچ‌وقت بچه‌هايم را براي رفتن تشويق نکردم ولي وقتي درباره جهاد صحبت مي‌کنيم مي‌گوييم در وجود شيعيان بايد باشد تا هميشه آماده دفاع از حريم مذهب‌شان باشند. مادرش اوايل کمي مخالفت کرد ولي بعد رضايت داد
شهيد چند بار به سوريه اعزام شد؟
نزديک به شش، هفت بار اعزام شد
از شرايط سوريه با شما صحبت کرده بود؟
احمد کم صحبت مي‌کرد و به من مي‌گفت نبايد به دوستانت بگويي که من به سوريه مي‌روم و مي‌آيم. وقتي از آنجا تعريف مي‌کرد انسان براي رفتن هوايي مي‌شد. وقتي برمي‌گشت همان روز اولش هواي رفتن به سرش مي‌زد. اگر مادرش براي ديدنش بي‌تابي نمي‌کرد اصلاً همان چند روز هم به خانه نمي‌آمد. مي‌آمد مادرش را ببيند و برگردد
برخي از بستگان مطرح کردند اگر احمد ازدواج کند نسبت به شخص ديگري احساس مسئوليت مي‌کند و سخت‌تر مي‌تواند برود و بيايد و شايد ديگر به سوريه نرود. هنگامي که احمد از اين صحبت‌ها باخبر شد به من گفت پدر از الان بگويم اگر مي‌خواهي من ازدواج کنم که سوريه نروم بايد بگويم اصلاً به اين موضوع فکر نکنيد که به خاطر ازدواج از رفتن منصرف شوم. اگر ازدواج هم کنم، باز مي‌روم. از الان مي‌گويم تا در آينده سوءتفاهم به وجود نيايد. زماني هم که براي خواستگاري رفت گفت اولين شرطم اين است که بعد از ازدواج به سوريه مي‌روم که نخست خانواده عروس مخالفت کردند ولي در نهايت دخترشان موافقت کرد و ازدواج کردند. احمد همانطور که گفته بود هفته دوم عازم شد، خداحافظي کرد و رفت
شهيد از لحاظ ويژگي‌هاي شخصيتي و رفتاري چطور فرزندي بود؟ 
هميشه به دنبال حقيقت مي‌گشت. اگر در موضوعي به دنبال حقيقت مي‌رفت تا اصل واقعيت را پيدا نمي‌کرد نظري نمي‌داد. اگر هم قبلاً نظر اشتباهي‌ داده بود مي‌گفت اشتباه کرده‌ام و الان درستش اين است. رهبر را بالاترين مقام خودش بعد از ائمه قرار داده بود که بايد حرفش را گوش داد و توصيه مي‌کرد اگر مي‌خواهيم پيشرفت کنيم بايد پشت سر رهبر باشيم
يکي ديگر از ويژگي‌هايش اين بود که سعي مي‌کرد تا جايي که مي‌تواند آداب اسلامي را رعايت کند به خصوص در رابطه با جوان‌ها و بزرگترها سعي مي‌کرد کسي از او اشکال نگيرد. مي‌گفت ما که از خانواده‌اي مذهبي و روحاني هستيم اگر اشکال داشته باشيم ديگر از بقيه مردم نبايد انتظار داشته باشيم. مقيد به اين اخلاق بود که کاري نکند تا کسي از دستش ناراحت شود. اين چهار ويژگي را خيلي رعايت مي‌کرد و به برادرهايش هم تأکيد مي‌کرد که رعايت کنند
به نظرتان انس با قرآن تا چه اندازه در پيدا کردن مسير زندگي‌ پسرتان تأثير داشته است؟
قرآن تأثير بسزايي داشت. در کنار انس با قرآن، فضايي که جوان در آن قرار مي‌گيرد هم خيلي مؤثر است. در خانواده ما بحث جهاد و بسيج هم مطرح بود و روي احمد تأثير بيشتري مي‌گذاشت. الان با جوان‌ها که صحبت مي‌کنم مي‌گويند با پدر و مادرمان صحبت کنيد تا اجازه بدهند ما هم برويم. يا مي‌گويند ما را ثبت‌نام کنيد، همانطور که احمد را برديد ما را هم ببريد. با اينکه سنشان از احمد کمتر است ولي شجاع و باايمان هستند. جوي که مسجد و بسيج دارد خيلي روي جوان تأثير دارد تا هميشه آماده دفاع از مذهب باشد. خدا را شکر بسياري از جوانان اين احساس را دارند که دفاع از مذهب يکي از واجباتشان است
نظر شما، مادر و همسرش نسبت به رفتن و شهادتش چه بود؟
مادرشان را هر کاري کنيم مادر است و عشق و علاقه‌ا‌ش جنس و رنگ ديگري دارد و دوري از فرزند برايش سخت است ولي ايشان هم بايد کنار بيايد. هميشه مي‌گويد به عکسش نگاه مي‌کنم و با او حرف مي‌زنم. من هم از همان روزي که پسرم را فرستادم منتظر اين روز و لحظه بودم. خانمش هم به رفتن همسرش راضي بود و خانم بزرگواري است و به اين مسئله افتخار مي‌کند. احمد بعد از ازدواج چهار بار ديگر اعزام شد و به شهادت رسيد.
در پايان اگر از شهيد مکيان نکته يا خاطره‌اي داريد برايمان بيان کنيد.
يک بار که از سوريه برگشته بود به احمد گفتم از آنجا چيزي بگو تا من هم استفاده کنم. گفت بابا يقين دارم تا خواست خدا نباشد من شهيد نمي‌شوم. بعد تعريف کرد که آخر شب منطقه‌اي را گرفتيم و چون خيلي خسته بوديم در خانه‌اي خوابيديم. بعد از اينکه بيدار شديم فهميديم وسط تله دشمن هستيم و دورمان مواد منفجره است و نخ‌هايي روي زمين گذاشته‌اند که اگر پايمان به آنها بخورد منفجر مي‌شود. از کار خدا وقتي خوابيديم مثل يک مرده خوابيديم و هيچ حرکتي نکرديم. کوچکترين حرکتي باعث انفجار مي‌شد. مي‌گفت آنجا يقين پيدا کرديم تا خدا نخواهد ما شهيد نمي‌شويم. وقتي به خانه مي‌آمد مي‌گفت بابا دعا کن من شهيد شوم. به هر کسي مي‌رسيد مي‌گفت دعا کنيد که من هم شهيد شوم چون خدا نمي‌خواهد من شهيد نمي‌شوم. خاطره ديگري از دستگيري يکي از تک‌تيراندازهاي تکفيري داشت که خيلي از بچه‌ها را شهيد کرده بود. براي تشخيص مکان تک‌تيرانداز مجبور شدند از کارشناس استفاده کنند تا ببينند از کجا شليک مي‌کند. تک‌تيرانداز از يک سمت مي‌زد و از سمت ديگر گرد و خاک بلند مي‌شد و نمي‌شد تشخيص داد از کدام طرف شليک کرده است. با تلاش فراوان بالاخره بچه‌ها محاصره‌اش مي‌کنند و دستگير مي‌شود. آنجا احمد به همراه سه نفر ديگر بود. تعريف مي‌کرد وقتي مي‌خواهند از تک‌تيرانداز سؤال کنند هنوز کيف‌هايشان را از خانه اين اسير برنداشته بودند که خانه منفجر مي‌شود. انگار مواد منفجره در خانه گذاشته بود و مي‌گفت آنجا هم شهادت نصيبمان نشد

منبعروزنامه جوان


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر