( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: پير سپيدمويي که گفتههايش در ادامه ميآيد، جوانترين عضو گروه 53 نفر در دوران رضاخان و از انشعابيون حزب توده پس از شهريور20 و فعالان نهضت ملي بوده است. دکتر انور خامهاي- که در روزهاي منتهي به 30 تير1331 قلم به دست داشته- در کنفرانس مطبوعاتي تاريخي آيتالله کاشاني عليه قوام هم حضور داشته و از آن خاطرهاي شيرين دارد.

آنچه پيش رو داريد، خاطرهها و تحليلهاي انور خامهاي از زمينهها و پيامدهاي آمد و رفت احمد قوام در آن روزهاي تاريخي است. اميد آنکه مقبول افتد.

برخي معتقدند درخواست وزارت دفاع از شاه توسط دکتر مصدق، در واقع ترفندي براي استعفاي آبرومند بود. تحليل شما چيست؟

اين جور حرفها و تحليلها، آن روزها زياد بود. بعضيها ميگفتند وقتي جمال امامي در کميسيون نفت پيشنهاد کرد دکتر مصدق نخستوزير بشود و او هم پذيرفت، اسباب تعجب همه شد، چون همان موقع سيدضياءالدين طباطبايي داشت درباره نخستوزيري با شاه مذاکره ميکرد و احتمال نخستوزير شدنش هم خيلي زياد بود. دکتر مصدق گفت قبول ميکند، به شرط اينکه مجلس لايحه 10 مادهاي را تصويب کند. مجلس هم اين کار را کرد و مصدق نخستوزير شد. آن اوايل کسي حتي تصورش را هم نميکرد که انگليسيها به اين سادگيها ايران را رها کنند و بروند و وقتي اين حرف را ميزدي، مسخرهات ميکردند اما مصدق قدم به قدم پيش رفت و کار را به نتيجه رساند.

اما ملي شدن نفت که صرفاً به معني تصاحب تأسيسات نفتي نيست، بلکه بايد بتوان نفت را به کشورهاي ديگر فروخت و از درآمد آن اقتصاد را احيا کرد، در حالي که دکتر مصدق عملاً در بستن قرارداد با ديگر کشورها، بهخصوص امريکاييها، توفيقي به دست نياورد و چون در نجات مملکت از وضعيت بد اقتصادي موفق نشد به دنبال فرصت مناسبي ميگشت که بيآنکه چيزي از وجيهالمله بودنش کم شود، استعفا کند و برود. آيا اين تحليل را قبول داريد؟

خير، به نظر من دکتر مصدق واقعاً قصد داشت کار کند و تا حدودي هم کرد. او هيئت خلعيد را به آبادان فرستاد و مردم آنجا هم استقبال خوبي از اين هيئت کردند و بعد از اعلام ملي شدن نفت، شور و اميد زيادي در کشور بهوجود آمد. در تهران خود من شاهد بودم کساني که مارک ملي شدن نفت را نزده بودند و عمدتاً از اعضاي حزب توده بودند و از همان ابتدا با ملي شدن نفت مخالفت ميکردند، مورد خشم و غضب مردم بودند. حزب توده ميگفت ملي شدن نفت کار انگليسيها و خيانت به کشور است! بعد ديد وصله انگليسي بودن به رهبران نهضت نميچسبد و گفت امريکايي هستند!

علت مخالفت حزب توده چه بود؟

آنها با انگليس به توافق رسيده بودند که انگليسيها از دادن نفت شمال به شوروي حمايت کنند و در مقابل شوروي هم براي تحکيم وضعيت انگليس در جنوب ايران تلاش کند. حزب توده به دستور شورويها مأموريت داشت که با نهضت ملي نفت مخالفت کند.

خدمت دکتر مصدق در خلعيد انگليسيها در صنعت نفت محل ترديد کسي نيست. سؤال مهم اين است که چرا در فاصله يک سال گذشته زمامداري خود، با جايي قرارداد فروش نفت نبست و مخصوصاً در سفر طولاني42 روزه خود به امريکا، توفيقي در اين زمينه به دست نياورد؟

اشتباه دکتر مصدق و يارانش يک چيز بود و آن را هم به مردم القا کرده بودند که اگر نفت ايران به انگليس و کشورهاي صنعتي اروپا قطع شود، شاهرگ حياتي آنها قطع ميشود و مستأصل ميشوند و حاضرند به شرايط ايران تسليم شوند. آنها در واقع ميخواستند از نفت به عنوان يک اهرم فشار استفاده کنند، اما حساب اينجا را نکرده بودند که انگليسيها خيلي زرنگتر از اين حرفها بودند. از طرف ديگر برخلاف تصور همه، امريکاييها و انگليسيها از همان ابتدا با هم موافق بودند و امريکا ابداً موافق مليشدن نفت ايران نبود و محکم پشت انگليسيها ايستاده بود.

انگليسيها از کويت و برمه هم ميتوانستند نفت تهيه کنند و به محض اينکه رابطهشان با ايران شکرآب شد، تجارت با آن دو کشور را توسعه دادند و در تأمين نفت براي کشورشان دچار هيچ مشکلي نشدند. امريکاييها هم به اقدامات مشابهي دست زدند که اگر در اثر ملي شدن نفت ايران مشکلي پيدا کردند، بلافاصله نفت جاهاي ديگر را جايگزين کنند. اين نهايت سادگي است که تصور کنيم با رفتن هيئت خلعيد و آقاي مکي به آبادان و چهار تا شعار مرده باد انگليس، آنها دست از منافع خود برداشتند و رفتند. اگر آنها جايگزينهاي بسيار راحت و سادهاي براي نفت ايران نداشتند، مطمئن باشيد که کار را به جنگ و تا تسخير پالايشگاه هم ميکشاندند، اما شيوه رندانهتري را انتخاب کردند و با استفاده از منابعي که در ساير کشورها داشتند، صنعت و اقتصاد خود را اداره کردند و منتظر نشستند تا خود ايران از پا درآيد.

در اين فاصله پيشنهاد خريد نفت هم به دکتر مصدق دادند. اينطور نيست؟

بله، ولي پيشنهاداتي که نهايتاً منافع خود آنها را تأمين ميکرد و همچنان ميتوانستند بازار نفت را در اختيار داشته باشند. من در کتاب «اقتصاد بدون نفت» نوشتهام که چگونه ميخواستند امتيازات پولي و مالي اندکي به ايران بدهند و منافع کلان را خودشان ببرند و دکتر مصدق فکر ميکرد درست است که درآمد ما بيشتر ميشود، ولي استقلال مملکت از دست ميرود.

ما که در آن شرايط نميتوانستيم در برابر اقتصادهاي غولي مثل اقتصاد امريکا و انگليس شاخ و شانه بکشيم و بايد دستکم به همان ميزاني که ميتوانستيم به شکل طبيعي درآمد نفتي کسب کنيم، اين کار را انجام بدهيم تا وضعيت نابسامان کشور نسبتاً بهبود پيدا کند تا بعد با مشتريان نفت خود چانه بزنيم. به اين ترتيب از آغاز نهضت ملي تا کودتاي28 مرداد عملاً هيچ درآمدي از نفت براي ايران حاصل نشد. تحليل شما از اين موضوع چيست؟

مجلس قانون 10 مادهاي را تصويب کرده بود که اگر قرار است ما واقعاً صاحب نفت خود بشويم، خارجيها نبايد در اين صنعت دخالت کنند، چون بيش از آن انگليسيها حتي در پمپ بنزينهاي شهرها هم نظارت داشتند و در همه امور مملکت دخالت و حتي براي انتخاب نمايندگان مجلس و استاندار خوزستان تعيين تکليف ميکردند. مصدق چارهاي نداشت جز اينکه اين قانون 10 مادهاي را رعايت کند. وقتي صنعت نفت ملي شد، در مردم اميد و جنبش پديد آمد. قبل از آن مردم باور کرده بودند که در همه جا و همه چيز کار، کار انگليسيهاست و براي کوتاه کردن دست آنها، از دست کسي هم کاري برنميآيد و حتماً بايد يک قدرت خارجي بيايد و پشت سر ما بايستد تا از شر انگليسيها راحت شويم! به همين دليل هم در دوره رضاخان، ناگهان موج آلمانپرستي و هيتلرپرستي سراسر ايران را گرفت و مردم حتي گاو و گوسفند آماده کرده بودند که جلوي پاي هيتلر بکشند که البته او به ايران نيامد. بعد که هيتلر در روسيه شکست خورد، يکمرتبه همه دانشگاهيها و روشنفکرها و به تبع آنها مردم، زير علم حزب توده جمع شدند و حزب تودهاي که تا آن زمان نهايتاً150 نفر عضو داشت، يکمرتبه توانست تظاهرات60 هزار نفري و حتي100 هزار نفري راه بيندازد! حالا مردم به حمايت شوروي اميدوار شده بودند.

از وضعيت اقتصادي و معيشتي مردم در آن برهه برايمان بگوييد.

بايد قدري به عقب برگرديم. قبلتر، مردم فهميدند که روسها خيال ندارند از استقلال آنها در برابر انگليسيها دفاع کنند و به شدت دچار يأس شدند. بحران اقتصادي شديدي بر کشور حاکم بود. جنگ تمام شده و نيروهاي بيگانه کشور را ترک کرده بودند، اما آثار تخريب شوروي و انگليس هنوز پا برجا بود. کشور گرفتار بحران عجيبي بود و دولت قادر نبود حقوق کارمندان خود را بپردازد و به همين دليل لايحه «يک دوازدهم» را به مجلس برد. مردم در اوج نااميدي به سر ميبردند و از هيچ کس اميد کمک و ياري نداشتند و استقلال ملي برايشان، تبديل به يک رؤياي دستنيافتني شده بود تا اينکه نهضت ملي شدن صنعت نفت شروع شد و اميد و هيجان زيادي را در مردم پديد آورد. البته خيليها همچنان نااميد بودند و ميگفتند فکر خوبي است ولي نميتوانيم آن را پيش ببريم و به نتيجه برسانيم اما دکتر مصدق قدم به قدم پيش رفت. موقعي که فدائيان اسلام، رزمآرا را- که سد بزرگي در برابر ملي شدن نفت بود- از سر راه برداشتند، مصدق توانست اين قانون را به تصويب مجلس برساند. البته انگليسيها نهايت سعي خود را کردند که جلوي ملي شدن صنعت نفت ايران را بگيرند، اما شرايط بينالمللي به گونهاي بود که نتوانستند به هدف خود برسند. مردم به قدري به دکتر مصدق اعتماد پيدا کرده بودند که وقتي گفت اوراق قرضه بخرند، حتي کارگراني هم که وضع ماليشان خوب نبود، اين کار را کردند.

يکي از نقدهايي که به دکتر مصدق وارد کردهاند اين است که اهل مشورت نبوده است. واقعاً اينطور بود؟

با ياران و همحزبيهاي خودش مشورت نميکرد ولي با بقيه مشورت ميکرد و خوب هم مشورت ميکرد. مثلاً سر قضيه نفت، با دو کارشناس بزرگ نفتي به اسامي دکتر شاو و کامي گوت مشورت کرد.

به نظر شما دکتر مصدق با وجود موفقيتهاي مهمي که در ملي کردن صنعت نفت به دست آورده بود، چرا در30 تير به شکلي ناگهاني استعفا کرد؟

مصدق از همان ابتداي ملي شدن نفت ميدانست که اگر شاه و دربار پشت او نايستند، گرفتاريهاي زيادي پيدا ميکند ولي شاه به او گفته بود که برو و اين کار را بکن و من پشت تو هستم! اما انگليسيها و شورويها و امريکاييها تصور ميکردند ملي کردن صنعت نفت عملي نيست و دولت ايران دارد بهانهگيري ميکند که فقط کمي درآمدهاي خود از نفت را بيشتر کند، چون خود انگليسيها سر هر يک ريال درآمد نفت با ايرانيها چانه ميزدند و آن را نميدادند! امريکاييها اين قضيه را ميدانستند و تصور ميکردند دولت ايران فقط ميخواهد با اين کار، حق الامتياز خود را کمي بالا ببرد و به اقتصادش سروساماني بدهد. آنها اين تحليل را در نشرياتشان هم مينوشتند. شايد خود شاه هم همين را ميخواست و به دنبال کاري که مثلاً گاندي براي هند کرد و پاي انگليسيها را از کشورش بريد، نبود. اما دکتر مصدق ميگفت بايد استقلال کشور را به طور کامل به دست بياوريم و به عنوان يک کشور مستقل با بقيه کشورها حرف بزنيم و وارد معامله بشويم. اما انگليسيها در جاهاي ديگر دنيا هم نفت داشتند و به نفت ايران نياز نداشتند و زور ميگفتند. دکتر مصدق قصد داشت دست آنها را کوتاه کند و به همين دليل پيشنهادات آنها را قبول نميکرد، چون ميدانست بار ديگر بازار نفت ايران را در دست خواهند گرفت. دکتر مصدق ميگفت: «حتي اگر صنعت نفت تعطيل هم بشود، بهتر از آن است که نفت را مفت و مجاني به انگليس بدهيم و کارگرهايمان توسط آنها استثمار بشوند.»

ولي فشار اقتصادي نهايتاً مردم را گرفتار رنجهاي فراوان و نااميدي و بيتفاوتي کرد، به طوري که چندان هم از وقوع کودتاي 28 مرداد ناراضي نبودند. برگرديم به نقش حزب توده در قيام 30 تير. در اينکه حزب توده با نهضت ملي نفت مخالف بود ترديدي نيست، پس چرا در قيام 30 تير با تظاهرات مردم همراهي يا دستکم وانمود کرد که همراهي ميکند؟

تمام ادعاهاي حزب توده دروغ بود. آنها قافيه را به کلي باخته بودند و ميخواستند به اعضاي خود بقبولانند که در قيامهاي مردمي شرکت دارند. آنها هيچ وقت به طرفداران خود نگفتند سران انگليس و شوروي بر سر تقسيم منافعشان در ايران در مسکو به توافق رسيدهاند و در واقع حزب توده، دستنشانده شوروي در ايران است. شورويها وارث خرابيهاي جنگ بودند و نفت باکو براي ترميم خرابيهاي جنگ کافي نبود و نياز به600 ميليون بشکه نفت اضافي داشتند که ميخواستند از نفت شمال ايران تأمين کنند. من سند محرمانه توافق چرچيل و استالين را پيدا کردهام که در آن توافق کردهاند که از منافع يکديگر در مورد نفت شمال و جنوب ايران دفاع کنند! امروز همه ميدانند که حزب توده همان دستوراتي را اجرا ميکرد که شوروي به او ميداد، ولي آن روزها حزب توده، بسيار ادعاي انقلابي بودن و پيشرو بودن داشت.

عليه نطق دکتر مصدق در مجلس هم تظاهرات به راه انداختند...

همين طور است. دکتر مصدق در مجلس نطق کرد و گفت هيچ دولتي در ايران حق ندارد بدون تصويب مجلس، قرارداد امضا کند. حزب توده تظاهرات به راه انداخت که بايد نفت شمال را به شوروي بدهيد. آلاحمد در آن ايام نوشت که: واقعاً خجالتآور است! حزب توده به خاطر اينکه ساعد زير بار اين حرفشان نرفت، در سراسر ايران فرياد برآوردند که: ساعد بايد خلع شود! طبري و کيانوري و قاسمي و عدهاي ديگر از سران حزب توده هم، دائماً از دکتر مصدق انتقاد ميکردند که چرا اجازه نميدهد نفت شمال را به شوروي بدهيم؟

موضع شما به عنوان يک عنصر باسابقه حزب توده، دراينباره چه بود؟

من همان روزها، در مقالاتم خطاب به سران حزب توده مينوشتم که: «دکتر مصدق يک آدم ملي است و مثل شما که فکرتان مارکسيستي است و به منافع شوروي فکر ميکنيد، نيست. او به منافع کشورش فکر ميکند و شما حق نداريد او را تضعيف کنيد». رهبران حزب توده چشم ديدن دکتر مصدق را نداشتند. البته بعضيها مثل رادمنش يا اسکندري کمي به دکتر مصدق خوشبين بودند، ولي آنها مجبور شدند به خارج بروند و کار به دست امثال کيانوري و قاسمي افتاد. آنها هم که حسابي با دکتر مصدق چپ بودند و هر چه محبوبيت جبهه ملي و دکتر مصدق بيشتر ميشد، آنها بيشتر فحش ميدادند! روزنامههاي آن برهه حزب توده را بخوانيد. پر است از بد و بيراه و فحش به دکتر مصدق. دائماً هم تکرار ميکردند که ملي شدن صنعت نفت کار انگليسيهاست! بعد ديدند خيلي مضحک است که کشوري به دست خودش منبع عايدات خود را کور کند، گفتند: کار امريکاييهاست! بعد ديدند اين هم جور درنميآيد، شروع کردند به خرابکاري و گرفتاري درست کردن در سراسر کشور. مثلاً در روز 23 تير1330 که ملي شدن صنعت نفت محقق شد و انگليسيها از ايران رفتند و قرار بود هريمن بيايد، در سراسر ايران تظاهراتي عليه ملي شدن نفت راه انداختند و شعار «مرگ بر مصدق» دادند. البته مصدق هم اشتباهات عجيب و غريبي کرد. از جمله اينکه وزير کشورش سرلشکر زاهدي بود که مدتي خود را آلمان‌‌پرست جا زد و به عنوان يک عنصر ملي جا باز کرد، در حالي که از عمّال قديمي انگليسيها بود و وقتش که شد، همه آلمانپرستها را هم لو داد! او حتي آيتالله کاشاني را هم به اشتباه انداخت و ايشان هم او را يک عنصر ملي ميشناخت! دکتر مصدق هم با اينکه خيلي به او اعتقاد نداشت، شايد براي جلب نظر آقاي کاشاني او را آورد. البته او هم نميدانست که او تا اين حد وابسته به انگليس است. خلاصه اينکه در روز23 تير، ميتينگ راه انداختند و دولت هم مقابله کرد و آنها هم پيراهن خوني يک نفر را که کشته شده بود، برداشتند و دور شهر چرخاندند! بعد جمال امامي- که اساساً عنصر انگليس بود- فرياد زد که مصدق بلد نيست مملکت را اداره کند و بايد دوباره او را تبعيد کنيم! مصدق در وضعيت عجيبي گير کرده بود. از يک طرف بايد در داخل مراقب ميبود که اينها خرابکاري نکنند و از يک طرف هم بايد به شوراي امنيت ميرفت و از حقوق ملت دفاع ميکرد. حزب توده از اول هم با ملي شدن نفت مخالف بود، اما حالا ديگر به يک عامل بزرگ اغتشاش تبديل شده بود. عدهاي از اطرافيان مصدق ميگفتند الان تا حدودي انگليسيها را عقب زده‌‌ايم، حالا بايد کمي جلو برويم و قدرت که پيدا کرديم، دوباره با آنها دربيفتيم، اما دکتر مصدق ميگفت حالا که تا اينجا پيش آمدهايم و مردم دارند همراهي ميکنند، نبايد شل بگيريم، و الا انگليسيها دوباره جاي پاي خودشان را در کشور محکم ميکنند.

ماجراي30 تير از فرازهاي مهم نهضت ملي نفت و تاريخ معاصر ايران است. تحليل شما از اين رويداد چيست؟

بيترديد نقش آيتالله کاشاني در قضيه30 تير1330 بيبديل است، اما مردم هم درست از روزي که دکتر مصدق استعفا کرد و قوامالسلطنه جاي او را گرفت، به شکلي خود جوش حرکت کردند. روزنامه شاهد در روز جمعه درآمد و خبر نخستوزير شدن قوام را نوشت. مردم به شدت عصباني بودند، چون همه اميدشان را به مصدق بسته بودند و حالا ميديدند که قوامالسطنه جاي او را گرفته است. مردم به خيابانها ريخته بودند و تمام نسخههاي روزنامه شاهد را خريدند و از همان جا شعار زندهباد مصدق و مردهباد قوام سر دادند. پاسبانها تهديد ميکردند که برويد و شعار ندهيد ولي گوش کسي به اين حرفها بدهکار نبود. مردم به طرف بهارستان رفتند و در آنجا جمع شدند.

چه تاريخي؟

26 تير. صبح شنبه آيتالله کاشاني پيام محکمي براي مردم داد که از صنعت نفت دست برنميداريم و قوام خائن را برميداريم. عصر آن روز، روزنامه باختر مقاله بسيار تندي عليه قوام نوشت و گفت بايد قوام را اعدام کرد. عصر روز يکشنبه29 تير آيتالله کاشاني در مصاحبهاي رسماً اعلام کرد که اگر قوام برکنار نشود، خود پيشاپيش مردم به راه ميافتد و اعتراضات مردمي را متوجه دربار خواهد کرد. من در جلسهاي که آيتالله کاشاني اين حرف را زد، حضور داشتم. خانهاي در نزديکي دروازه دولت بود که حياط بزرگي داشت و نيمکت گذاشته بودند و خبرنگارها آنجا نشسته بودند. يک ميز و صندلي هم بود که آقاي کاشاني آنجا نشست. در حياط صندلي چيده بودند و حياط پر بود. من در رديف سوم يا چهارم نشسته بودم. آيتالله کاشاني اول صحبت کرد و گفت که حتي اگر خون جوانان ما هم ريخته شود، مصدق بايد برگردد و کار نفت را تمام کند. بعد هم خبرنگاران روزنامههاي طرفدار مصدق از جمله شاهد و باختر امروز، سؤالاتي را پرسيدند. نکته جالب اين بود که تودهايهايي که آمده بودند، هيچ کدام سؤالي نپرسيدند. احتمالاً متوجه شده بودند جوّ مجلس عليه آنهاست. شايد هم از استعفاي مصدق و اوضاعي که پيش آمده بود، گيج بودند.

شما هم از آيتالله کاشاني سؤالي پرسيديد؟

بله، سؤالات را شمس قناتآبادي به ايشان ميداد. من نوشتم کشتيهاي انگليس در آبادان پهلو گرفتهاند و اين احتمال وجود دارد که حمله کنند، در اين صورت آيا شما فتوا ميدهيد که کارگران و کارمندان شرکت نفت تأسيسات آنجا را به آتش بکشند که به دست دشمن نيفتد؟ ايشان جواب دادند: «بله. اگر پاي انگليسيها به خاک ايران برسد، فتوا ميدهم که همه تأسيسات نفتي را به آتش بکشيد». تنها موردي که همه کف زدند، همين مورد بود.

از مجلس که بيرون آمدم، ماشيني که تودهايها در آن بودند، از کنارم رد شدند و فرياد زدند: «هم مردهباد، هم زندهباد!» مردهبادشان براي اين بود که موضع مخالف حزب توده را گرفته بودم. زندهبادشان هم براي اين سؤالي بود که پرسيده بودم. انصافاً نوشتههاي من و مرحوم خليل ملکي در نيروي سوم، ضربههاي سنگيني به حزب توده زد. حزب توده هم جوابي نداشت که به ما بدهد. مرحوم ملکي ميگفت حزبي که بيايد و علناً اعلام کند که نفت مملکتمان را بايد به شورويها بدهيم، خائن است. من هم ميگفتم شما ميخواهيد حکومت ملي دکتر مصدق را از بين ببريد که انگليسيها و امريکاييها بيايند، پس خائن هستيد.

حزب توده در 30تير مشارکت کرد؟

مطلقاً. دروغ ميگويند که آمدند. آنها نه تنها نيامدند، بلکه هر جا هم که زورشان رسيد، از جمله در کارخانجات چيتسازي و گليسيرينسازي - که در آنجاها اکثريت داشتند- مانع شرکت کارگران در تظاهرات روز30 تير شدند ولي وقتي قضيه با پيروزي آيتالله کاشاني تمام شد، بيرون آمدند و ادعا کردند که ما هم بوديم! در روزهاي قبل، از بازاريها در تظاهرات هيچ خبري نبود، ولي در روز30 تير چون آيتالله کاشاني اعلاميه داده بود، از جنوب شهر دسته دسته مردم ميآمدند، طوري که تمام خيابانهاي منتهي به ميدان بهارستان پر از جمعيت بود. همه شهر تعطيل شده بود. من نظير آن روز را فقط بعدها در روزهاي اوجگيري انقلاب اسلامي ديدم. صداي درود بر مصدق و مرگ بر قوام، همه جا بلند بود. تودهايها ميگفتند: اينهايي که آمدهاند، يک مشت اراذل و چاقوکش هستند، ولي بعد که مردم پيروز شدند، به خيال خودشان زرنگي کردند و گفتند: ما هم بوديم!

دکتر مصدق همه اينها را ديد و به حزب توده ميدان داد؟

بزرگترين اشتباهش همين بود که دست حزب توده را بازگذاشت. مجلس تصويب کرده بود که اين حزب بايد منحل شود و مصدق ميتوانست به شکلي کاملاً قانوني کلک آنها را بکند و جلوي فعاليتشان را بگيرد، چون جز ضرر هيچ خاصيتي براي نهضت ملي نفت نداشتند، ولي اين کار را نکرد و دستشان را باز گذاشت و آنها هم با پولهاي فراواني که از شوروي ميگرفتند، کارگران را با يک تکه نان و پنير ميخريدند! اينها به قدري وقيح بودند که بعد از30 تير رفتند و سر قبر شهداي30 تير گل گذاشتند! در حالي که در روز30 تير، در کارخانهها را بسته بودند که کارگرها نيايند و به قيام ملحق نشوند.

مصدق دست حزب توده را باز گذاشت که دل شوروي را به دست بياورد و شوروي در فضاي بينالملل از او پشتيباني کند ولي اشتباه کرد و شوروي حتي مابهازاي 50 درصد تخفيفي که مصدق در قيمت نفت به آنها داد، حتي يک کشتي نفت هم از ما نخريدند. آنها فقط نفت شمال را ميخواستند و بس. وفاداري حزب توده به شوروي، تيشه به ريشه مملکت و به خودشان زد. من به شوروي رفته بودم و بر خلاف حرفهاي کشاورز و ردههاي بالاي حزب توده، ميدانستم در شوروي از آن چيزهايي که ما خيال ميکنيم خبري نيست. اشتباهي که کردم اين بود که ديدههاي خودم را از يک ماهي که در مسکو بودم، ننوشتم. شايد اگر به موقع اين کار را ميکردم، بعضي از جوانها متوجه ميشدند.

منبع: روزنامه جوان


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر