ابعاد گوناگون جنایاتی که هنوز در پس پرده است
صدای شیعه: 31 سال پیش در چنین روزهایی، وزرارت اطلاعات جمهوری اسلامی درپی دستور قاطع امام خمینی در رسیدگی امنیتی به جرایم باند مهدی هاشمی، با تمامی توان می کوشید و پس از چندی با دستگیری برخی سران این جریان، تاحدی از دامنه فعالیتهای آنان کاست.
ابعاد کارکرد این جریان بس متنوع و گسترده بود و بازخوانی جامع آن مجالی موسع میطلبد. در گفت وگویی که پیش روی شماست، حجت الاسلام سید مصطفی میرلوحی به بیان برخی اطلاعات و تحلیلهای خویش از کارکرد این باند در اصفهان، در ادوار قبل و بعد از پیروزی انقلاب پرداخته و جنبه هایی از خصال فکری و عملی آنان را باز نمایانده است. امید آنکه مقبول افتد.
*شما به عنوان چهرهای که با مسایل مرتبط با روحانیت اصفهان آشنایی دارید، بهتر میتوانید نسبت این صنف را با کارکردهای باند مهدی هاشمی تحلیل کنید. از منظر شما، دلیل اینکه این باند در ارتکاب جنایات مختلف دستِ بازی داشتند، چه بود؟
همگان اطلاع دارند که باند تبهکار مهدی هاشمی معدوم، مسئول ترور چهره هایی چون: آیتالله سید ابوالحسن شمس آبادی، شیخ قنبر علی صفرزاده و مهندس امیر عباس بحرینیان فرمانده منصوبِ آیت الله مهدوی کنی برای کمیته اصفهان بود. البته آنان افراد زیادی را کشتند و در چاه انداختند و خفه کردند و مجموعا در سالهای اول انقلاب، در اصفهان مرتکب جنایات زیادی شدند. علت باز بودن دستشان هم حمایتهای بیچون و چرای آقای منتظری و آقای طاهری امام جمعه اصفهان و همین طور فتح الله امید نجفآبادی حاکم شرع وقت اصفهان بود که نهایتا اعدام شد.
به نظر بنده اگر کسی بخواهد تاریخ انقلاب را بنویسد و مصائب و مسائل اصفهان را نشناسد و تحلیل نکند، سخت دچار اشتباه خواهد بود. کندن غده سرطانی این باند تبهکار، از دست کسی جز حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) برنمیآمد که نهایتا با عزل آقای منتظری و پیش ازآن با اعدام مهدی هاشمی و امید نجفآبادی انجام شد.
* شما آیتالله شمسآبادی را از نزدیک دیده بودید؟ ایشان چه نقشی در فعالیت های مذهبی اصفهان داشت؟
بله، من با اینکه در آن مقطع سن زیادی نداشتم، ولی در متن جریانات بودم. شهید شمسآبادی را هم در خانه دائیام دیده بودم. ایشان با پدربزرگم هم رفتوآمد داشتند. ایشان به رغم اینکه از نظر شان روحانی مادون مرحوم آیتالله خادمی بود، اما به لحاظ کثرت روابط و فعالیتها، از ایشان فعالتر و در واقع مصدر بسیاری از فعالیتهای دینی ای بود که در اصفهان انجام می شدند. ایشان در مجامع مذهبی این شهر، محبوبیت و نفوذ بالایی داشت و بازتاب های شهادت ایشان هم، این امر را نشان می داد.
*سابقه اختلاف حوزه علمیه اصفهان با شخص آیت الله منتظری به چه دوره ای باز می گشت و این چالش از چه دوره ای علنی شد و به تقابل گرایید؟
مقدمتا عرض کنم که حوزه اصفهان را دست کم نگیرید. متاسفانه 50 ، 60 سال اخیر، دوران افول حوزه اصفهان است. حتی در آغاز انقلاب هم چهره هایی مانند: آیتالله حاج آقا حسین خادمی، آیتالله سید مصطفی مهدوی، آیتالله حاج آقا حسن صافی، آیتالله آسید محمدعلی موحد ابطحی (دایی خود ما)، آیتالله آسید محمد علی صادقی ــ که عمدتا هم از تحصیل کرده گان حوزه نجف بودند ــ دراصفهان حضور داشتند. منتها در آستانه انقلاب و پس از پیروزی آن، جریانی درپی این بود که تمامی این چهرهها را حذف و اساسا روحانیت را در دو سه نفر خلاصه کند! خاطرم هست در همان دوره، یک بار در مسجد مصلای اصفهان بودم و علما و مدرسینی چون: آیت الله خادمی، آیت الله آسید مصطفی مهدوی و... حضور داشتند. جمعیت هم برای تظاهرات آمده بود. آقای حسین رامشهای پشت تریبون بود و اعلام کرد که: نماز جماعت به امامت حضرت آیتالله العظمی حاج سید جلالالدین طاهری( آن روزها کسی به ایشان آیتالله هم نمیگفت چه رسد به آیت الله العظمی) اقامه میشود. یکمرتبه دیدیم همه علمای برجسته بلند شدند و رفتند و حاضر نشدند پشت سر او نماز بخوانند، چون اینها با هم دعوای عقیدتی داشتند. دعوا هم به کتاب شهید جاوید وسخنان دکتر شریعتی برمیگشت. علمای اصفهان آقای صالحی نجفآبادی نویسنده شهید جاوید را،از نظر فکری منحرف میدانستند.
اختلافشان با آقای منتظری هم عقیدتی بود نه سیاسی. میگفتند:این فرد، در مورد فدک و مسئله حضرت فاطمه (س) قصور دارد. موقعی هم که قائممقام رهبری بود، با عدهای برای تسلیت فوت مادربزرگ ما به مدرسه آقای ابطحی آمد، اما باز هم علمای شهر اعتنایی به او نکردند!
درباره کتاب شهید جاوید، تنها عقیده علمای اصفهان این نبود، عمده علمای بلاد چنین داوریای داشتند. حتی علامه طباطبایی هم که نه یک شخصیت سیاسی بلکه شخصیتی علمی بود، به شدت این کتاب را تخطئه کرد. البته حضرت امام در دوران اوج گیری این دعوا فرمودند: « این دعوا را ختم کنید، چون رژیم دارد از اختلاف و دعوای شما به نفع خودش استفاده میکند». باز افرادی از این طیف به جای اینکه به توصیه حضرت امام عمل کنند، از این سخن ایشان سوء استفاده و تبلیغ کردند که منظور ایشان فلانی و فلانی بوده است! البته بعدها اسنادش رو شد که خود ساواک هم، شهید جاوید را در تیراژ وسیعی چاپ و برای دامن زدن به این گونه اختلافات، پخش کرده بود. اما با این حال، این چیزی از انحراف عقیدتی نویسنده این اثر و حامیان او نمیکاست.
*قاعدتا ریشه عقیدتی و اخلاقی رفتارهای باند مهدی هاشمی، باید چیزی فراتر از اختلاف برسر مطالب یک کتاب بوده باشد. این جماعت اساسا، چه خلق وخویی داشتند؟
درست است. دار و دسته مهدی هاشمی بر سر هر چیزی، از جمله همین کتاب شهید جاوید، هر کسی را که نظرش با آنها موافق نبود، متهم میکردند که اینها اهل مبارزه نیستند و اگر دستشان میرسید سعی میکردند او را سر به نیست کنند! عملاً هم این کار را کردند و هر کسی را که دستشان رسید، ترور کردند.
البته لیست ترور اینها، خیلی مطولتر از چیزی بود که در عمل اتفاق افتاد، منتها عملا نتوانستند تمام اهداف خود را بزنند. اینها طرف مقابل را متهم می کردند که اینها اهل مبارزه با شاه نیستند و حتی با مبارزه مخالفند، در حالی که ابداً این طور نبود. خود من از هفت هشت سالگی تا پیروزی انقلاب، در مسجد مرحوم آیتالله حاج آقا احمدامامی بزرگ شدم. اصلاً پاتوق و پایگاه ما آنجا بود. در هیچ مسجد مهمی در اصفهان، مثل مسجد آقای امامی، نام حضرت امام به کرات و با تکریم و تجلیل برده نمیشد. به همین دلیل هم، مدام ایشان سر این جور قضایا دستگیر و زندانی میشد. این دروغی بود که این طیف به طرف مقابل می بستند تا رفتارهای خودشان را توجیه کنند.
* علت این همه خصومت چه بود؟
چون در آن شرایط کمتر کسی متوجه عمق و باطن این فتنه کذایی شده بود. آیتالله خادمی، مهدی هاشمی و جریان منحرف پشت سر او را خوب میشناخت و همینطور آیتالله مهدوی کنی حواسش حسابی به این جریان بود. شهیدآیتالله قدوسی، آیتالله مؤمن و آیتالله شرعی هم نسبت به اینها حساس بودند.
* واکنش علمای اصفهان به رفتارهای این طیف درآن دوره چه بود؟
صدای ناله بعضی از علما از اصفهان بلند شده بود، اما مگر کسی جرئت داشت اعتراضی بکند؟ آقای منتظری قائممقام رهبری بود و مرتبطان با او، نفسها را میبریدند و اگر کسی لب تر میکرد، فوراً برایش حکم صادر میکردند و چون سپاه و دادگاه و همه نهادهای مهم در دستشان بود، فوراً هم اجرا هم میکردند.
حتی اخوان امامی هم که چهل سال قبل، از محبوبترین علمای اصفهان بودند و مسجدشان پرجمعیتترین مسجد بود، طوری که خیابانها به هنگام برگزاری جلساتشان از جمعیت بند میآمد، جرئت نداشتند اعتراض کنند! این دو برادر بسیار هم به حضرت امام نزدیک بودند و ایشان هم نامههای زیادی از نجف برای آنها فرستاده بودند، اما بعد از انقلاب همین باند تبهکار، این دو برادر را زدند و کوبیدند که: شما ضدانقلاب هستید!
* چرا؟
چون مخالف آقای منتظری، آقای طاهری، مهدی هاشمی و کتاب شهید جاوید بودند. اینها دریک مورد، آیت الله حاج آقا احمد امامی را از منبر پایین کشیدند. آیت الله حاج آقا حسن امامی را تهدید کردند و شاگردانشان را کتک زدند! آیت الله حاج آقا مهدی فقیه ایمانی را با تیر زدند، به طوری که تیر شلیک شده، از یک طرف سرش وارد واز طرف دیگر خارج شده بود.
* ظاهرا درهمان دوره، مرحوم آیتالله مهدوی کنی برای سروسامان دادن به اینگونه قضایا، سفری به اصفهان داشتند. از موجبات این سفر و رویدادهای مرتبط با آن، چه خاطراتی دارید؟
در آن روزها، حضرت امام سکته کرده و در بیمارستان قلب بستری بودند و با شنیدن اخبار اصفهان، آیتالله یزدی را برای سر و سامان دادن به اوضاع، به اصفهان فرستادند، ولی ایشان حریفشان نشد. بعد که مهندس بحرینیان را ترور کردند، امام آیتالله مهدوی کنی را فرستادند که آن روزها فرمانده کمیته، وزیر کشور، عضو شورای انقلاب و دهها حکم و ماموریت از حضرت امام داشت.
ایشان به اصفهان رفت که دعوای بین کمیته و سپاه را فیصله بدهد. آن روزها سپاه دست آقای طاهری و دار و دستهاش بود و کمیته دست مهندس بحرینیان و نهایتا آیتالله خادمی. آیتالله مهدوی کنی می فرمود: «من و آقای طاهری و آقای خادمی در جلسهای کلی بحث کردیم و به توافق رسیدیم و قرار شد چیزی بنویسیم و امضا کنیم که دعوا فیصله پیدا کند. نزدیکیهای غروب بود که عبدالله نوری آمد و در گوش آقای طاهری گفت: یک وقت با این مرتجعها چیزی را امضاء نکنی! عبدالله نوری اگرچه سعی می کرد آهسته حرف بزند تا من نشنوم، اما من شنیدم. آقای طاهری هم بلند شد و گفت: من باید بروم نماز! گفتم: خب اول این را امضاء کن و بعد هر جا که میخواهی برو! ولی او این کار را نکرد و رفت و برنگشت و دیگر هم حاضر نشد متن را امضاء کند.
اینها همان حضراتی هستند که بعد از دوم خرداد، ادعا میکردند که باید در داخل و خارج کشور تنشزدایی کرد! اینها میخواستند بعد از امام حکومت دیکتاتوری درست کنند و آقای منتظری را بگذارند آن بالا و بعد هم هر کاری که دلشان میخواهد بکنند. کم جنایت نکردند.
چقدر در افغانستان آدم کشتند. چقدر افراد را به جرم اینکه فتوای آیتالله خوئی را نقل میکردند، مورد تعرض قرار دادند. میگفتند: فتوا، فقط فتوای امام و قائم مقام رهبری یعنی آقای منتظری! البته درباره حضرت امام که صد در صد دروغ میگفتند. اینها اگر سخن امام را قبول داشتند که آن جنایتها را نمیکردند. به اسم نهضتهای آزادیبخش، در کشورهای مختلف چه جنایتها که نکردند. خلاصه از خیانت و جنایت چیزی را فروگذار نکردند.
* شنیدهایم که آیتالله خادمی تا پایان حیات، در پی رسیدگی به جرایم این طیف بود، هرچند که از این پیگیریها نتیجه ای نگرفت. در این باره چه خاطراتی دارید؟
خاطرم هست بعد از شهادت آیتالله بهشتی ، آیتالله موسوی اردبیلی به اصفهان آمده بود. آقای خادمی به آقای اردبیلی گفت:«ما چند سال است که دربرابر این گروه جنایتکار صبر کردهایم،گفتیم اول انقلاب است باید صبر کنیم، جنگ است باید صبر کنیم، بحرینیان را کشتند، صبر کردیم. تا کی باید صبر کنیم؟ مگر حاج آقا مهدی فقیه ایمانی را تیر نزدند؟ حالا هم ضاربش دارد راست راست راه میرود! مدام گفتیم باید صبر کنیم. پس کی باید عدالت در باره اینها اجرا شود؟ جواب کسانی را که اینها اموالشان را مصادره کردند و پدران و فرزندانشان را کشته اند، چه بدهیم؟شما رئیس قوه قضاییه هستید. پس کی وقتش میرسد که اینها را دستگیر و محاکمه کنید؟» آقای اردبیلی جواب داده بود: «آقای خادمی! ما که هیچ، بچههایمان هم هیچ، نوههایمان هم که بیایند، نمیرسیم به این پروندهها رسیدگی کنیم!».
* این رفتارها علیالقاعده باید شاهد هم زیاد داشته باشد. البته اگر جرئت کنند از ترس بقایای این طیف حرف بزنند. شما از شهود این وقایع هم دراین باره سخنانی شنیده اید؟
بله، یک مرد کلیدسازی بود که میگفت: اینها مرا میبردند که در خانههای مردم ثروتمند را باز کنم. بعد پولدارها را میبردند و به درخت میبستند و رویشان صمغ میریختند و زنبورها را به جانشان میانداختند تا مجبور شوند بنویسند: من این کارخانه را با میل و رغبت به شما دادم! کارخانه علی همدانی را به فلانی دادم! کارخانه «ریس باف» و «پروین و سیمین» را به فلانی دادم، افراد را بردند و بهزور اموال و کارخانههایشان را مصادره کردند.
آقای کلاهدوزان آمد خدمت آیتالله مهدوی کنی و گفت: من پول بیمه و آب و برق کارخانه پنبه پاککنی را پرداخت کرده بودم، اینها آمدند و به اسم پیدا کردن مواد، آنجا را مصادره کردند. این آقای کلاهدوزان بزرگترین روضهخوان اصفهان بود، بنده خدا چند سال پیش فوت کرد. اولین کسی بود که پس از تبعید حضرت امام به نجف، ده هزار تومان برای ایشان فرستاد و از همان اول، طرفدار ایشان و انقلاب و مبارزین بود. بزرگترین مجالس عزاداری دهه محرم، در خانه ایشان برگزار میشد. به چنین آدمی گفتند: تو ضدانقلابی و باید اموالت مصادره شود!
بقایای اینها متأسفانه هنوز هم، حتی در برخی نهادهای حاکمیتی هستند و کسی به انها توجه ندارد. اینها را دست کم نگیرید. الحمدلله قدری از نهادهای انقلابی میترسند. از نظر روحی وروانی هم، آدمهای عادی ای نیستند. مثل مار هستند که در لانه خزیدهاند و کافی است که آفتاب ببینند تا بیرون بیایند.
* این سخن را با اطلاع دقیق می گویید؟
بله، من زاده اصفهان هستم و برخی از آنها را میشناسم. به هر حال جریان بسیار خطرناکی هستند که فعلاً با درایت و هوشیاری مسئولین و نهادهای انقلابی، قدرت و جرئت تحرک ندارند، اما ذرهای از آنها غفلت شود، باز هم صدمات جبرانناپذیری به انقلاب و اسلام خواهند زد. نباید از این خطر غافل شد.
* ظاهرا پس از پیروزی انقلاب، این تقابل با ابعاد گسترده تر، تشدید شد. آن هم در حالی که سپاه، جهادو دادگاه اصفهان، در اختیار این طیف یا وابسته گان به آنها بود.اینطور نیست؟
بله، دادگاهی هم که حاکم شرعش امید نجف آبادی و رئیسش حسین رامشهای باشد، تکلیفش معلوم است. فقط یک جا کار دست طیف آیتالله خادمی و علمای اصفهان و آن هم «کمیته های انقلاب» بود که مسئول آن، مهندس بحرینیان را هم ترور کردند. خدا حفظ کند آیتالله باقری کنی را. ایشان چند سال پیش به من گفت که: آقای بحرینیان آمد و به من گفت : اینها میخواهند مرا بکشند! گفتم: مگر شهر هرت است؟ شما برو سر کارت و نگران نباش! ولی این خبیثها زدند و آن بنده خدا را کشتند. ایشان گاهی به شوخی میگفتند: «برای خود مختاری، کردها کشته دادند، ولی اصفهانیها خود مختار شدند!».در اصفهان کمیته تعطیل شد و تا آخر هم این باند تبهکار نگذاشت کمیته مجددا در اصفهان راه بیفتد. اساسا در آن سال ها ودر بسیاری از امور، اصفهان ابداً ازتهران حرفشنوی نداشت! اینها برای خودشان دم و دستگاهی داشتند. موقعی که علما فشار آوردند که حسین رامشه ای را ــ که رئیس دادگاه بود عزل کنند ــ او در اسفند 58 با کیهان مصاحبه و اعلام کرد که من علیه ارتجاع اعلام جرم میکنم!
* ارتجاع یعنی چه کسانی؟
ادامه داده بود: «در تهران مهدوی کنی و قدوسی و در قم مؤمن و شرعی و در اصفهان خادمی!». جرم شهید قدوسی این بود که به عنوان دادستان انقلاب، او را عزل کرده بود و جرم آیتالله مهدوی هم این بود که هلیکوپتر فرستاده بود تا قاتلان شهید بحرینیان را به تهران بیاورند، چون ایشان میدانست که در اصفهان، این پرونده را ماست مالی خواهند کرد! آیتالله مؤمن و مرحوم آیتالله شرعی هم ــ که رئیس دادگاه انتظامی قضات بودند ــ می خواستند به تبهکاریهای امید نجفآبادی حاکم شرع و حسین رامشه ای رئیس دادگاه انقلاب، رسیدگی کنند. درادامه همان مصاحبه، خبرنگار کیهان اعتراض کرده بود: «شما از همه افراد بدون لقب نام میبری، در حالی که برخی از آنها از علمای بزرگ هستند و از آن طرف به آقای طاهری میگویی آیتالله؟». قاعدتا میدانید که حضرت امام فرموده بودند:« من خادم آقای خادمی هستم» و آن وقت اینها کاری کردند که آیتالله خادمی، مدتی از اصفهان بیرون رفت! اینها چنان تاخت و تاز میکردند که همه علما مساجد را تعطیل کردند و آقای خادمی هم به قم رفت. واقعاً نهایت بیشرمی را داشتند و میگفتند: آقای خادمی پایگاه ارتجاع در اصفهان است!
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
انتهای پیام