علل گرايش سعودي و شيوخ خليجفارس به صهيونيستها
به جز عوامل داخلي شيخنشينها به چه ميزان اين گرايش به خود سياستهاي اسرائيل برميگردد؟ سياستهايي که در منطقه داشته است و برخوردي که با حکام شيخنشينها داشته است.
حدود يکي دو ماه پيش، نتانياهو در جمع اعضاي حزب ليکود گفت: «سياست ما در قبال اعراب، استفاده از منطق و سياست قدرت است.» يعني ما با اعراب سياست مذاکره و مجامله نداريم و از موضع قدرت صحبت ميکنيم! ميخواهد بگويد با اعراب اين سياست موفق است. گاهي اوقات براي آنکه رابطهاي با يک کشور اصلاح يا تجديد و يا فعال شود، بايد امتيازاتي داد؛ ولي اسرائيل اين را فهميده و خوب هم فهميده است که هر مقدار با اقتدار و با قدرت با آنها صحبت کند، موفقتر است؛ لذا عملا سياست آنها سياستي است متکي به قدرت و تحميل «امر واقع».
در طي همين مدت اخير بعد از اينکه ترامپ پايتخت شدن بيتالمقدس را اعلام کرد، در تظاهرات پس از آن نزديک به ۵۰۰ فلسطيني شهيد و بيش از ۱۳هزار نفر مجروح شدهاند که رقم بسيار بالايي است. مگر فلسطينيها چه تعداد هستند که اين اندازه از آنها کشته شده است؟ اما چون اسرائيل از موضع قدرت با کشورهاي عربي برخورد ميکند، لذا به مراتب موفقتر از آن موقعي است که احيانا از موضع مجامله و تعارف با آنها صحبت ميکرد! به هرحال اين مسئله خيلي استثنائياي است؛ چون معمولاً رابطه زماني فعال ميشود که طرفين تمايل نزديک شدن را دارند؛ ولي در اينجا يک طرف به حداکثر تحکّم ميکند و يک طرف به حداکثر هروله ميکند و بلکه به سمت او ميدود!
تغيير موضع برخي کشورهاي عربي برخلاف توافقنامهاي مثل ۱۹۶۷ سودان چرا اين تغيير خيلي عميقي است؟
دلايلش مفصل است. ۵۰ سال از آن توافقنامه گذشته است. آن توافقات بر سر سه «نه» سال ۱۹۶۷ بود: «نه صلح، نه به رسميت شناختن اسرائيل، و نه گفتگو با او» و الآن در ۲۰۱۸ قرار داريم. در طي اين نيم قرن، تحولات در اين منطقه فراوان و در سطوح مختلف بوده است. اگر بخواهيم بگوييم که چرا، بايد بهدقت و با تفصيل تحولات نه فقط سياسي را، که تحولات اجتماعي، امنيتي و بينالمللي را آنگونه که در اين منطقه تحقق پيدا کرده، بررسي کنيم. پاسخ کوتاه و سادهاي ندارد.
نقش آمريکا و اروپا در مطلوب کردن روابط شيخنشينها و اسرائيل و نتيجهاي که ميخواهند به دست بياورند چيست؟
اولا سياست اين دو در زمينة بهبود رابطة اعراب و اسرائيل، يکسان نيست. مشترکات زيادي دارد، ولي يکسان نيست. نکتة دوم اين که اين سياست متناسب با اينکه در آمريکا چه جناحي قدرت را در دست داشته باشد، باز هم فراز و نشيب مييابد. ميتوان گفت کشورهاي اروپايي در مجموع بهرغم تفاوتهايشان، سياست نسبتاً مشابهي را در قبال اين موضوع دارند که اسرائيل و کشورهاي عربي رابطة مناسبي داشته باشند. آنچه براي اروپاييها مطرح بوده و هست، اين است که مايلند در منطقة خاورميانه که به تعبير خيلي از اصحاب رسانه و سياسيونشان به اروپا نزديک و تأثيرگذار در امنيت اروپا است، تنش وجود نداشته باشد و رابطة سالم و فعالي با هم داشته باشند. بهاعتباري از عدم تنش بين اين دو دفاع ميکنند و راهحلشان نيز همان مسئلة دو دولت است، يعني دولت اسرائيل و دولت فلسطين.
اين که آنها به اين کار تمايل دارند يا عربها را به اين کار تشويق ميکنند، چند عامل دارد: يک عامل رواني است؛ آن مقدار که به توده مردم مربوط است، اين را زياد از آنها شنيدهام که: چرا اينها با يکديگر ميجنگند و چرا صلح نميکنند؟ يک قسمت هم مربوط به نخبگان سياسي و يا نخبگان امنيتي و استراتژيک است. از نظر آنها بخش اصلي يا عامل اصلي براي فعاليتهاي تروريستي، همين معضل اعراب و اسرائيل است؛ لذا براي ريشهکن کردن آن بايد اين مسئله به هر صورت حل بشود. نکتة سومي که هست، چون هم اسرائيل در کرانة مديترانه است و هم کشورهاي عربي مشکلدار منجمله خود فلسطين. مديترانه بعد از سقوط شوروي، در زمان جنگ سرد معنا و مشخصاتي داشت ولي الآن معناي ديگري يافته است.
آن موقع يک نوع اهميت داشت، ولي بعد از سقوط شوروي مخصوصا از اواسط دهة ۹۰ و شلوغيهايي که در الجزائر اتفاق ميافتد، پس از آن در مصر زمان مبارک و همين گروههاي جهادي دهه ۹۰ و سپس مسئلة فلسطينيها، دوباره به کانون داغي تبديل ميشود. در حال حاضر مسئلة مهاجرت، خصوصاً از کشورهاي شمال آفريقا و آفريقاي سياه به يک مسئله واقعي تبديل شده است. لذا مسئله مديترانه و امنيت مديترانه و امنيت جمعي مديترانه و محيطزيست مديترانه، يکي از مسائلي است که خيلي مورد توجه اروپاييهاست. در حال حاضر دو موضوع در مديترانه موضوع اول است: يکي مسئلة مخصوصا فلسطينيها و اسرائيل است و يکي هم مسئلة مهاجرت است؛ لذا واقعاً مايلند که مسئلة فلسطين و اسرائيل از نظر آنها به شکل مرضيالطرفيني حل بشود. کمابيش ديدگاه اروپاييها اين است.
خيلي از اين مسائلي که براي اروپاييها مطرح است، اصولاً براي آمريکا، مطرح نيست؛ همچون مهاجرت در چارچوب مديترانه، اصلا برايشان مطرح نيست. قسمتي که کمتر به آن پرداخته ميشود، اين است که اونجليکالهاي آمريکا متحدان ايدئولوژيک اسرائيل هستند که تعدادشان در سالهاي اخير خيلي زياد شده است؛ يعني پيروان کليساهاي اونجليکال، کليساهاي انجيلي و تبشيري معتقدند که يهوديها «قوم برگزيده» هستند و حتي آمريکاييها نيز ميبايد در خدمتشان باشند و همانطور که صريحاً پنس ـ معاون رئيسجمهورـ در پارلمان اسرائيل گفت، «متناسب با خدمتي که آمريکاييها به يهوديها به عنوان قوم يهود ميکنند، به همان اندازه خداوند به آنها برکت و ثروت ميدهد»!
اينها گروهي هستند که در حال حاضر در اوج قدرتند. به فرض هم اين دولت نباشد، ولي اين گروه هم در جامعة آمريکا و هم در سياست و امنيت آمريکا داراي نفوذ مؤثري است. البته همه اينطور نيستند. ولي از نظر کساني که تمايلات اونجليکالي هم ندارند، اسرائيل يک متحد واقعي است به معني سياسي و نظامياش و ميبايد به هر قيمت از او دفاع شود. در چارچوب اين تفکر، آنها خواهان صلح بين اعراب و فلسطينيها و اسرائيل هستند، البته صلحي که اسرائيل ميپسندد، که کلا با اروپاييها فرق ميکند.
اين معاملة قرن، در واقع چه بازخوردهايي خواهد داشت؟
دو سه هفته پيش نمايندة اسرائيل در سازمان ملل گفت که: «در اوايل سال ۲۰۱۹ يعني سال آينده، ابعاد و مسائل معاملة قرن روشن و بيان خواهد شد» و ميگويد: «من از تفصيلش اطلاع ندارم، ولي ميدانم که وجود دارد و ميبايد تحقق پيدا بکند.» اين معامله درباره تحکيم موقعيت اسرائيل و پايتختي بيتالمقدس است، حتي تا آنجا که بايد مسجدالاقصي تخريب و به جايش معبد يهودي ساخته شود. اين براساس اعتقادات يهوديهاي افراطي و اونجليستها است. يک بار هم سفير آمريکا در اسرائيل که اتفاقا يهودي هم هست، تصويري را نشان ميدهد که در جاي مسجدالاقصي معبد بزرگ يهوديها ساخته شده است.
آن «معاملة قرن» در اين باره است و هنوز ابعادش معلوم نيست؛ ولي اجمالا به اين کيفيت است. آنچه در اين بين ايجاد يک سکته و مشکل کرد، داستان قتل خاشقجي بود که برنامههايي را که از پيش طراحي و تنظيم شده بود، تا مقدار زيادي به هم ريخت و بخش مهمي از مقاومت ترامپ در عدم محکوم کردن بن سلمان نيز به جهت همين طرحي است که عربستان در انجام آن طرح نقش بسيار مهمي را ايفا ميکند.
روشنفکران عرب غيرمرتبط با طبقه حاکم که در مجامع بينالملل حرفي براي گفتن دارند، آيا ميتوانند تأثير منفي در اين ارتباط بگذارند؟ مثبت اگر باشد با حاکميت هستند. به صورت منفياش چطور؟
آنها در جوامع بينالمللي رسمي که جايگاهي ندارند. چون رسمي است و در آنجا کساني که نمايندگان رسمي هستند، حضور دارند. در مجامع ديگري که غيررسمي است، وقتي غيررسمي شد ديگر به آن طول و تفصيل بينالمللي نيست. در مجامع غيررسمي، آن مقداري که تجربه دارم عملا در اين زمينه خيلي صحبت نميکنند، چون فضاي آن نشستها در اين زمينه نيست. همچنين فرقي بين کشورهاي اين منطقه و يا جايي مثل آفريقاي سياه يا آمريکاي لاتين وجود دارد. کساني که از اين مناطق هستند اگر نظري دارند، بدون خجالت و صريح ميگويند ولي در اينجا حتي آدمهاي خيلي مسلطش از بيان منويّات خودشان به نوعي شرم و حيا دارند!
ادامه دارد
منبع: اطلاعات
انتهای پیام