بزرگترین خطای رضاخان و محمدرضا پهلوی
هم رضاشاه و هم محمدرضاشاه كمترين شأنی برای قانون اساسی مشروطه، كه اقتدار سیاسی حكومت را بهاراده ملت ایران مقید ساخته بود، قائل نبودند و این بزرگترین و جبرانناپذیرترين خطا و بلكه اقدام مجرمانه آن دو محسوب میشد.
محمد رضا پهلوی ۱۸ ماه پس از ترک تهران و پس از آنکه دولت آمریکا به او اجازه اقامت نداد درپنجم مرداد ماه ۱۳۵۹ در مصر درگذشت. این سرنوشت آخرین پادشاه ایران بود اما سه پادشاه قبل از محمدرضا شاه نیز مجبور به ترک ایران شدند و این نشانهای بود که سلطنت در ایران نتوانسته است پاسخگوی نیازهای کشور باشد. در همین خصوص با مظفر شاهدی مورخ در این زمینه گفتوگو کردیم که در ذیل میآید:
ـ مطابق نظر مورخان سلطنت طلب محمدرضا پهلوی در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ از ایران خارج شد چون نخواست دست به کشتار مردم بزند این نظر را تا چه حد درست میدانید.
واقعیت این است که محمدرضاشاه پهلوی در دفاع از حکومت خود و برخوردِ سرکوبگرانه و قهرآمیزِ با انقلابِ سراسرگسترشیابنده مردم ایران، از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. قرینه و دلیل روشنی نداریم که نشان دهد، شاه و دیگر کارگزاران ریز و کلان حاکمیت، برای جلوگیری از گسترش انقلاب و سقوط رژیم پهلوی، بیش از آنی که انجام دادند، از ظرفیتِ سرکوبگری بالقوه یا بالفعل بیشتری برخوردار بوده باشند؛ اما از آن استفاده نکرده باشند.
البته که سیاست سرکوب قهرآمیز و کشتار انقلابیون، بهمثابه مهمترین راهکار مهار انقلاب و جلوگیری از سقوط شاه، هیچگاه بهکناری نهاده نشد. و بهویژه، پس از آنکه شاه از ایران رفت، سرکوب و کشتار انقلابیون، حتی افزایش محسوسی یافت. اگر آمار شهدای دوره انقلاب را بهلحاظ زمانی احصاء کنید بهوضوح درخواهید یافت که بهتناسبِ درصد، بخش بزرگتری از قربانیان انقلاب به یکماهه پایانی عمر حکومت، که با خروج شاه از ایران مقارن بود، مربوط میشود.
در واقع شاه برای جلوگیری از سقوط حکومت خود و مهار انقلاب هر آنچه که در توانش بود (از جمله کشتار انقلابیون) استفاده کرد و اساساً خروج او از کشور هم امری ارادی نبود. چنان نبود که شخص شاه خود بهاصطلاح بهاین نتیجه رسیده باشد که برای اجتناب از قتل انقلابیون ضرورتاً باید ایران را ترک کند؛ بلکه، هیأت حاکمه آمریکا و تا حدی انگلیسیها او را وادار کردند تا از کشور خارج شود.
همچنانکه شاپور بختیار هم یکی از شروطش برای پذیرفتن مقام نخستوزیری خروج شاه از کشور بود. بنابراین شاه بیآنکه خود رأساً تصمیم بگیرد، او را بهخروج از کشور ناگزیر کردند. ضمن اینکه، در ۲۶ دی ۱۳۵۷ که شاه از ایران خارج شد، انقلاب مردم ایران بهمراحل بسیار حساس و سرنوشتسازی رسیده بود و اگر شاه از ایران خارج نمیشد، چهبسا، در آیندهای نزدیک به دست انقلابیون میافتاد.
در واقعیت هم، شاه بهلحاظ شخصیتی فردی مذبذب و بسیار ترسو و بزدل بود و خروج او در ۲۶ دی ۱۳۵۷ اولین خروج فرارگونه او از کشور محسوب نمیشد. او یک بار در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ هم که کودتای اول انگلیسی ها و آمریکاییها با شکست مواجه شد، بهسرعت از کشور فرار کرد. حاصل اینکه شاه، در مجموع، نهمرد قرار که مردِ فرار بود؛ مردی با چمدانهایِ بستهِ همواره آمادهِ فرار!
ـ رژیم پهلوی برخلاف سنت پادشاهی در ایران که حکومت توسط قبیله یا مردان جنگجو دست به دست میشد تقریبا اولین حکومتی بود که در ایران با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ رضاخان و سید ضیاء روی کار آمد و با کودتای آمریکایی و انگلیسی ۲۸ مرداد به قدرت برگشت اما هیچ وقت مشروعیت کسب نکرد علت آن چه بود.
میدانیم که انقلاب مشروطه ایران با هدایت و پیشگامی علما و مراجع و البته روشنفکران، در سال ۱۲۸۵ بهعمر نظام خودکامه سلطنتی پایان داد و در چارچوب قانون اساسی مشروطه و متمم آن، علاوه بر اینکه برای مقام سلطنت شأنی تشریفاتی و بدون مسئولیت قائل شد، نظامِ کمابیش دموکراتیکِ مشروطه پارلمانی را جایگزین نظم سیاسی قدیم ساخت.
بهرغم بحرانهای عدیده داخلی و خارجی، نظام مشروطه فرایند امیدوارکنندهای را در راستای دفاع از حقوق و منافع جامعه ایرانی در شئون گوناگون طی میکرد. بههمین دلیل، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ که با حمایت انگلیسیها (بهطور مشخص حکومت بریتانیایی هند) و توسط رضاخان و سیدضیاء طباطبایی انجام گرفت، در واقع شورشی علیه نظام قانونی مشروطه محسوب میشد.
رضاخان برغم آنکه در سالهای ۱۳۰۰- ۱۳۰۴ اقدامات مثبتی هم در راستای تأمین امنیت و مقابله با خودسریهای یاغیان انجام داد، که مورد حمایت مجلس شورای ملی، نماد اصلی نظام مردمسالار مشروطه، هم قرار گرفت؛ اما در مجموع، تحرکاتِ خزنده واقعی او مسیر مشروطیتزدایی و مقابله با حقوق سیاسی مردم ایران پیش میرفت.
رضاخان پس از کودتا از طریق عوامل خود بهویژه در ارتش و شهربانی (نظمیه) در روندی تدریجی ولی مداوم فضای سیاسی و اجتماعی رعبانگیزی را بهمردم کشور تحمیل کرد و بسیاری از آزادیخواهان و روزنامهنگاران و نمایندگان مستقل مجلس را مورد آزاد قرار داده و بعضاً بهقتل رساند.
در همان حال، برای اولین بار پس از مشروطه، در روند برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی (دوره پنجم) تقلبات گسترده و سیستماتیکی را هم انجام داد که حاصل آن راه یافتن اکثریت بزرگی از عوامل و حامیان او بهمجلس شورای ملی بود.
همین مجلس هم بود که تحت حمایتهای رضاخان، که با اعمال فشار شدید بر مخالفان در داخل و بیرون از مجلس هم همراه بود، در ۹ آبان ۱۳۰۴، برخلاف آنچه قانون اساسی مشروطه مقرر کرده بود، حکومت موقت ایران را بهرضاخان واگذار کرد و بهانقراض سلسله قاجاریه رأی مثبت داد، که این رأی غیرقانونی در آذر همان سال توسط مجلس مؤسسانی که اکثریت بزرگ اعضای آن دستچین عوامل رضاخان بودند، مورد تأیید قرار گرفت.
همه اینها از جمله دلایلی بودند که از همان آغاز مشروعیت سلسله پهلوی را با تردیدهایی جدی روبرو میکردند. اما عدم مشروعیت سلسله پهلوی فقط بهاین موضوع ختم نمیشد. رضاشاه در طول دوره ۱۶ ساله سلطنت خود، دیکتاتوری سیاه و بلکه تبهکارانهای را بر فضای سیاسی و اجتماعی کشور تحمیل کرد و سه نهادِ برآمده از نظام مشروطه و قانون اساسی آن (یعنی مجلس شورای ملی، دولت و قوه قضاییه) را آلت فعل اقدامات مردمستیزانه و قانونگریزانه خود کرد.
در دوره رضاشاه، تمام نمایندگان ادوار مختلف مجلس دستچین حکومت و بلکه شخص رضاشاه بودند و نقش و رأی مردم در گزینش نمایندگان مجلس کمترین تأثیری بر نتیجه انتخابات نداشت. در همان حال، رضاشاه در طول دوره سلطنت بهثروتاندوزیهای غالباً غاصبانه فراوانی دست زد و املاک و اموال صدها تن از مردم کشور در بخشهای مختلف به انحاء گوناگون توسط اداره املاک اختصاصی رضاشاه (در خوشبینانه ترین حالت بهزور و بهثمن بخس خریداری شده) و بهنام او سند زده شد.
در آن دوره صدها تن از مخالفان سیاسی رضاشاه بهانحاء گوناگون دستگیر، زندانی و بهقتل رسیدند. ضمن اینکه اقدامات ضدفرهنگی رضاشاه (از جمله کشف حجاب اجباری و جلوگیری از برگزاری مراسم مذهبی و نظایر آن) تنفر عمومی از روشِ ناصواب و تبهکارانه حکومت او را تا عمیقترین لایههای اجتماعی جامعه ایرانی گسترش داد.
بگذریم از اینکه اقسامی از فسادهای مالی، اخلاقی و اداری سر تا ذیل ارکان حاکمیت رضاشاه را در خود فرو برده بود. چنین بود که وقتی رضاشاه بهگونهای بس تحقیرآمیز توسط متفقین از سلطنت عزل شد، مردم ایران، که از ستم دوره شانزده ساله حکومت او جانشان بهلب رسیده بود، مصیبت اشغال کشور توسط بیگانگان را دردی تحملپذیرتر ارزیابی کردند.
اگرچه پس از سقوط رضاشاه، بار دیگر فضای سیاسی و اجتماعی نسبتاً آزادی در کشور ایجاد شد و گمان میرفت فرصت دوبارهای برای بازگشت بهشیوه قانونی سیاستورزی در حکمرانی در چارچوب قانون اساسی مشروطه بهوجود آمده است؛ اما این روند چندان طولا نشد و نهایتاً با کودتای انگلیسی- آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که نقش عوامل داخلی هم در آن کم نبود، آغازگر برهه جدیدی از استبدادگرایی و بازگشت بهشیوه تبهکارانه حکومت رضاشاه شد.
در واقع کودتای ۲۸ مرداد، میان جامعه ایرانی با حکومت پهلوی شکاف سراسر گسترشیابنده دوبارهای ایجاد کرد و بهتبع آن مشروعیت سیاسیِ حکومت، که اساساً بر محور تبعیت از قانون اساسی مشروطه و متمم آن تعیین میشد، در روندی تدریجی ولی مداوم از میان رفت. بالاخص از اوایل دهه ۱۳۴۰ که سرکوبگریها شدت بیشتری گرفت و انسداد سیاسی شدیدی بر فضای کشور حاکم شد، مشروعیتزدایی از حکومت بهمرحله بازگشتناپذیری رسید.
همزمان با استبدادگرایی داخلی، بهویژه وابستگی شاه بهجهان غرب، که نوعی حس تحقیرشدگی ملی را بهاذهان متبادر میکرد، نقش مهمی در رویگردانی مردم کشور از حکومت او ایفا میکرد. بدینترتیب در تمام سالهای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، حکومت پهلوی مشروعیت سیاسی خود را نه از مردم ایران، بلکه با حمایت کشورهای خارجی و حاکم کردن جو پلیسی و بهاتکای سیاست سرکوب و از میان برداشتن قهرآمیز مخالفان سیاسی خود تأمین میکرد. بههمین دلیل هم بود، که وقتی در سال ۱۳۵۶ فضای سیاسی نسبتاً بازی در کشور شکل گرفت، انقلاب مردم ایران، تحت رهبری امام خمینی، بهطرفهالعینی، بر عمر حکومت استبدادگرا، قانونگریز، مردمستیز و وابسته پهلوی، که سالها بود دیگر هیچ مشروعیتی در نزد جامعه ایرانی نداشت، پایان داد.
ـ عباس میلانی معتقد است شاه بر آن بود که ایران را از دور باطل فقر و عقب ماندگی برهاند. به اعتقاد میلانی شاه تجدد خواه بود، اما راهی کژ و نادرست را برای رسیدن به تجدد برگزیده بود این نظر تا چه حد درست بود؟
بهنظر من اینگونه اظهار نظر در باره حکومت محمدرضاشاه پهلوی کمی گمراهکننده است. «تجدد» در معنایی که شاه دنبال آن بود، بسیار تحقیرآمیز و ابتر بود. تجددخواهی اساساً در فضایی میتواند شکل بگیرد که لااقل بر اراده و مشارکت بخشهایی از مهمترین الیت سیاسی، علمی و فرهنگی جامعه ابتنا پیدا کند.
آیا بهصرف آنکه شاه تلاش میکرد صورت ظاهر برخی از شهرهای بزرگ را بزک کند و رنگ و لعابی از زرق و برق دنیای مدرن را بهسطوحی از جامعه تزریق کند، نامش تجدد میشود؟ ضمن اینکه در همان معنای تنزل یافته هم تجددی جدی در ایران دوره پهلوی شکل نگرفت.
واقعیت این است که برخلاف تظاهر و تبلیغاتی که وجود داشت، دور باطل فقر و عقبماندگی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی هیچگاه از کشور رخت برنبست و اگر از برخی شهرهای بزرگ بگذریم، در اکثری از دیگر مناطق کشور اساساً همان تجدد مورد ادعای حکومت هم جای پایی پیدا نکرد.
واقعیت این است که تجدد مورد ادعایی هم هیچگاه سازوکار مشخص و مدون و دقیقی نداشت و نوعی تصمیمسازیهای غیراصولی و برنامهریزینشده شخصی محسوب مییشد. کل برنامههای اصلاحی دوره محمدرضاشاه بر مبنای اصلاحات موسوم بهانقلاب سفید بهمورد اجرا گذاشته شد که اساساً طرحی آمریکایی بود.
این طرح که پس از جنگ جهانی دوم و بهمقتضای شکلگیری جنگ سرد در روابط دو اردوگاه کمونیسم و جهان سرمایهداری بهمورد اجرا گذاشته شد، نوعی راه رشد سرمایهداری را در کشورهای اقماری جهان غرب (از جمله در ایران) توصیه میکرد و هدف آن جلوگیری از نفوذ و سلطه کمونیسم و شوروی در کشورهای مذکور بود. اگرچه مقدمات اجرای این طرح از نیمه دوم دهه ۱۳۳۰ فراهم شده بود، اما فقط از اوایل دهه ۱۳۴۰ بود که بهرغم مخالفتهای داخلی (بهطور مشخص اسلامگرایان) بهمورد اجرا گذاشته شد.
با این احوال، بهدلیل مشروعیتزدایی سیاسی از کلیت حکومت پهلوی، تجددگرایی حکومت، با واکنش منفی الیت سیاسی، فرهنگی و مذهبی روبرو گردید. هم رضاشاه و هم محمدرضاشاه کمترین شأنی برای قانون اساسی مشروطه، که اقتدار سیاسی حکومت را بهاراده ملت ایران مقید ساخته بود، قائل نبودند و این بزرگترین و جبرانناپذیرترین خطا و بلکه اقدام مجرمانه آن دو محسوب میشد؛ بههمین دلیل هم بود که عزل و تبعید حقارتبار رضاشاه از کشور شادمانیِ ملت را بهدنبال آورد و محمدرضاشاه هم با انقلاب بزرگ مردم ایران در سال ۱۳۵۷ ناگزیر از کشور خارج شد.