( 0. امتیاز از 0 )

بعد از ظهر جمعه دو روز مانده به ماه رمضان که به حاج مهدی تلفن می‌کنم باورم نمی‌شود که جواب بدهد، اما می‌دهد؛ آرام و متین.

 

ماه رمضان برای من ارتباط‌مستقیمی‌با خاطرات بچگی‌ام دارد. خاطراتی که الان بیشتر شبیه نسیمی خنک از لابه‌لای حافظه‌ام بیرون می‌آیند و مغزم را خنک می‌کنند. چه خوب! حافظه‌ام آن روزها و شب‌ها را ذخیره کرد. درست مثل آدم هوشمندی که آینده را پیش‌بینی می‌کند و می‌داند دوره قحطی حال خوب در راه است و اگر انبارت پر از آذوقه‌های خوب نباشد حتماً کم می‌آوری و نمی‌توانی دوام بیاوری. حافظه‌ام همه آن روزها وحال‌های خوب را ذخیره کرده و حالا هر زمان که در تنگنا می‌مانم سراغ ذخیره‌هایم می‌روم و جانی می‌گیرم.

ماه رمضان‌های کودکی‌ام پر از اصواتی است که حالا در ذهنم می‌چرخند و مغزم را خنک می‌کنند. تابستان‌های داغ نیشابور، وقتی گرمای خشک مرداد، حتی به سایه‌ها هم رحم نمی‌کرد ما به زیرزمین خانه پناه می‌بردیم. هنوز خنکی آن زیرزمین دلم را هوایی می‌کند؛ هوای پدر و مادر که روزه‌دار بودند در گرمای مردادماه. مادر که همه عمرش یک روز هم روزه‌اش را نخورد، نماز می‌خواند و من عاشق نماز خواندنش بودم. لب‌هایش تندتند به‌هم می‌خوردند و چشمانش به زمین خیره می‌شدند. مادر فقط وقت نماز بود که دیگر جاهای خانه را با چشمان تیزبینش مدیریت نمی‌کرد. من گوش‌هایم را تیز می‌کردم تا بشنوم او زیر لب چه می‌گوید. هنوز هم خنکی آن زیرزمین دوست‌داشتنی، آفتاب داغ مردادماه و ذکرهای مادر در گوشم است. هنوز هم یادم هست، سحرهایی که با صدای همین ذکرها و دعاهای آرام و نجواگونه از خواب می‌پریدم. شب‌های داغ مرداد من زیر آسمان پرستاره نیشابور روی پشت بام می‌خوابیدم. با صدای دعایی که آرام از رادیو پخش می‌شد، چشم باز می‌کردم و دنیایی از ستاره در چشمانم می‌نشست. هنوز هم می‌شنوم: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ بَهَائِکَ بِأَبْهَاهُ وَ کُلُّ بَهَائِکَ بَهِی و... کم کم رخوت خواب با این صداها از سرم می‌پرید و از نردبان پایین می‌رفتم و چقدر خوب که حافظه‌ام همه این‌ها را ذخیره کرده برای روزهای قحطی حال خوب! آن چای‌هایی که پدر در نعلبکی می‌ریخت تا خنک شود و من با چه اشتهایی آنها را می‌خوردم و از تصور اینکه افطار یعنی خاک‌شیرهای مادر، لبخند می‌زدم و از مادر می‌پرسیدم: افطار خاک‌شیر می‌خوریم...؟

نجواها هنوز در گوشم هستند، من روی پشت‌بام به آسمان خیره می‌شدم و آن پایین توی حیاط، مادر باز هم نماز می‌خواند و صدای بابا، با آن تلاوت‌های بی‌نظیرش. گوش‌هایم پر از «اَمَّن یجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ...‌» مادر می‌شد و «فَبِأَی آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ...» پدر. خوابم می‌برد و حافظه‌ام همه آن اصوات را ذخیره می‌کرد برای روزهایی که مغزم و قلبم کم آورد، برای روزهایی که قحط حال خوب است.

منبری‌ها و پا منبری‌ها
فرداشب قرار است بیدار شوم، راس ساعتی که سحر آغاز می‌شود، نه از زیرزمین خنک و پشت‌بام پر از ستاره خبری هست و نه از مادر و پدر. اما من باید ذخیره‌های ذهنم را بازیابی کنم. باید گوش بسپارم به «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْئلُکَ مِنْ بَهَائِکَ بِأَبْهَاهُ وَ کُلُّ بَهَائِکَ بَهِی...». از فردا سحرهای شگفت‌انگیزی شروع می‌شود که عایدش برای بقیه روزهای سال است. گوش تیز می‌کنم تا اصوات خوب را پیدا کرده و ذخیره کنم.
حاج مهدی سماواتی، صاحب یکی از همین صداهای خوب است. از نزدیک ندیدمش اما صدایش را شنیده‌ام. سایتی دارد که البته چندسالی است به روز نشده اما در این سایت تعدادی از دعاها و نوحه‌هایی که خوانده بارگذاری شده و چند عکسی از خودش. شنیده بودم مرد متواضعی است. از آن آدم‌های اهل دل که حرفشان به دل می‌نشیند. دعاهایش را گوش می‌کنم، پرتاب می‌شوم به تابستان‌های مرداد کودکی، سحرهایی که فقط زمزمه می‌شنیدم و آسمان پر از ستاره می‌شد؛ صداهایی که که انگار از یک گوشه آسمان می‌آیند و به زمین می‌رسند. عکسی از حاج مهدی سماواتی می‌بینم. نشسته روی منبر، البته دو پله مانده به بالای منبر. از همان بچگی منبر را دوست داشتم، نردبان بود و نردبان همیشه مرا می‌برد به پشت‌بام، به آن بالا که به آسمان نزدیک است. با مادر و پدرم پای منبر روحانیون و روضه‌خوان‌های معروف نیشابور می‌رفتم. به نظر مادر، روحانی یا سخنران و روضه‌خوانی که دو سه پله‌ای پایین‌تر بنشیند، آدم حسابی است، اهل ریا نیست، تکبر ندارد. اینها از همان بچگی رفته توی ذهنم. وقتی دست در دست بابا یا مادر به مسجد بزرگ جامع نیشابور می‌رفتم و یکی از آرزوهای برآورده نشده‌ام، از پله‌های منبر اصلی این مسجد، بالا رفتن است! چقدر دوست داشتم بروم بالای منبر بنشینم اما نشد که نشد!

دعوتیم به مهمانی بزرگ
حالا عکس‌های حاج مهدی سماواتی را نگاه می‌کنم. مادر اگر بود می‌گفت: «آدم حسابیه! متکبر نیست!» بعد از ظهر جمعه دو روز مانده به ماه رمضان که به حاج مهدی تلفن می‌کنم باورم نمی‌شود که جواب بدهد، اما می‌دهد؛ آرام و متین. می‌گویم درباره حال خوب ماه رمضان و سحرها و افطارهایش می‌خواهم صحبت کنم، می‌گوید: چه بگویم درباره این ماه بزرگ. می‌گویم: حال خوب دعای سحر و اصلاً درباره خود سحر.

آرام و متین، از مهمانی بزرگی صحبت می‌کند که پر از برکت است و خیر و خوبی اگر فضای مهمانی را درک کنیم. می‌گوید: «چه ماهی بزرگتر و محترم‌تر از ماه رمضان که روزه‌دارش هر کاری کند، خیر است و ثواب. نفس بکشد، بخوابد، راه برود. روزهایش بهترین روزهاست و شب‌هایش بهترین شب‌ها. زیباترین سفره گسترده می‌شود و پروردگار میزبان کریمی است که از بنده‌هایش پذیرایی می‌کند. باید از همه لحظات این مهمانی استفاده کرد و یکی از بهترین فرصت‌ها حضور در مجالس دعاهایی است که بر ماه رمضان وارد شده است. بخصوص دعای ابوحمزه و دعای سحر. امتیازی که می‌توانیم بگیریم این است که در کنار مومنین قرار بگیریم و در کنار آنها خداوند را بخوانیم. اگر در ماه رمضان دعایی قرائت کرده‌ام که به دل نشسته به دلیل همنشینی با مومنینی است که از خواب خوش زده‌اند و سحر بیدار شده‌اند و به مسجد آمده و به دعا و مناجات نشسته‌اند. از خدا می‌خواهم ما را جزو مومنین قرار دهد تا برای خدا مهمان خوب و مودبی باشیم تا وقتی میزبان به ما نگاه می‌کند، تبسم کرده و از ما راضی باشد.»

حاج‌آقا سماواتی درباره تاثیر دعای سحر بر روحیه آدم‌ها می‌گوید: «خداوند می‌فرماید: اگر می‌خواهید به شما اعتنا کنم، دعا بخوانید. دعاهای ماه رمضان بخصوص دعای سحر، توجه مهمان به میزبان است. تعریف و تمجید از اوست. نشان دهنده این است که میزبان عزیز، من شما را می‌بینم، من از شما قدردانی می‌کنم برای ضیافتی که بر پا کرده‌اید. بنده هر چقدر بیشتر به پروردگارش توجه کند، خداوند نیز به او توجه بیشتری می‌کند و او را بیشتر عزیر می‌دارد.»

حاج‌آقا سماواتی درباره باادب بودن مهمان در ضیافت ماه رمضان می‌گوید: «بنده با ادب به دستورات خداوند متعال توجه کرده و معصیت نمی‌کند. در کار خیر و واجبات اصرار ورزیدن نشانه بنده باادبی است که به مهمانی خداوند عالمیان رفته است.»

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر