( 0. امتیاز از )

علامه سید محمدحسین طباطبایی - ترجمه محمدهادى فقهى

صدای شیعه: اشاره: آنچه در پی می‌آید، بخشهایی از کتاب شریف «سنن‌النبی» است که مرحوم علامه در نجف‌اشرف و به هنگام تحصیل اخلاق و عرفان، تهیه کرده و سالها بعد ترجمه شده و در دسترس عموم قرار گرفته است. در زیر با حذف اسناد، بخشهایی از آن را می‌خوانیم:

1ـ از امیرمؤمنان(ع)، ابن عباس، ابوهریره، جابر بن سمره و هند بن ابى هاله روایت کرده‏اند که: رسول خدا(ص) در چشم هر بیننده‏اى، بزرگ و موقّر مى‏نمود، در دلها جاگرفته و عزیز بود، صورتش مانند ماه شب چهاردهم مى‏درخشید، رنگ چهره‏اش سفید مایل به سرخى بود، نه لاغر اندام بود و نه بسیار فربه. صورتش سفید و نورانى، دیدگانش گشاده و سیاه، ابروانش سیاه و باریک و پیوسته بود. سرى بزرگ و متناسب، قامتى متوسط داشت.

پیشانى‏اش بلند، بینى‏اش کشیده و باریک، در سفیدى چشمانش کمى سرخى دیده مى‏شد، ابروانى پیوسته و گونه‏هایى برجسته داشت. بندهاى دستش پهن و دو ذراع دستش بلند، مفصل شانه‏هایش بزرگ و پهن بود، کفهاى دست و پایش ضخیم و محکم بود. مژه‏هایش بلند، محاسنش پرپشت و شاربش کوتاه، ولى پرپشت بود. موهاى سفید معدودى که در سر و صورتش پیدا شده بود به واسطه خضاب، سبزه به نظر مى‏رسید. دهانش فراخ ولى متناسب، دندانها از هم جدا و باز و سفید بود. تمام اعضا و جوارحش معتدل بود، شکمش با سینه مساوى بود، سینه‏اش پهن و گردنش در زیبایى چون نقره خام بود.

دستها و پاهایش صاف و بدون‏گره و ساق پاهایش معتدل و کم گوشت بود. چانه‏اى متناسب، پیشانى‏اش کمى متمایل به جلو بود. اعضا و جوارحش قرص و محکم بود. نه خیلى دراز بود و نه زیاد کوتاه قد (بلکه قامتى معتدل داشت). موى سرش نه خیلى مجعد بود و نه باز و افتاده.

کف دستهایش مانند کف دست عطرفروشان معطر بود. هنگام رضا و خوشحالى چهره‏اش چون آینه درخششى جالب داشت و به آرامى و باوقار قدم برمى‏داشت. در حال راه رفتن، پیش ‏روى خود را نگاه مى‏کرد و در انجام کارهاى نیک پیشقدم بود. هنگام راه رفتن‏ مانند کسى که بر زمین سراشیب راه رود، گام برمى‏داشت. وقتى تبسم مى‏کرد، دندانهایش چون دانه‏هاى تگرگ نمایان مى‏شد و به زودى سفیدى دندانها چون برقى، سریع زیر لبها پنهان مى‏شد. اندامى زیبا و خویى پسندیده داشت؛ خوش مجلس بود و وقتى با مردم روبرو مى‏شد، پیشانى‏اش چون چراغى روشن آنان را به خود جلب مى‏کرد، دانه‏هاى عرق بر چهره‏اش چون مروارید غلتان بود و بوى عرقش پاکیزه‏تر از مشک مى‏نمود.

2ـ ابوهریره گوید: «آن حضرت وقتى مى‏خواست به طرف جلو و یا پشت سر خود نگاه کند، با تمام بدن برمى‏گشت».

3ـ ابن شهرآشوب گوید: «آن حضرت دو گیسو داشت و آن رسمى بود از هاشم، جد اعلاى آن حضرت».

4ـ عبدالله بن عمر گوید: «نشانه پیرى بر آن جناب قریب به بیست تار موى سفید بود.»

5ـ عایشه گوید: «بلندى موى سر آن حضرت از بناگوش تجاوز مى‏کرد، ولى به دوشها نمى‏رسید».

6ـ در کتاب‏ قصص‌الانبیا روایت شده: رسول خدا(ص) از راهى نمى‏گذشت، مگر اینکه کسانى که از آنجا مى‏گذشتند، از عطر آن جناب متوجه مى‏شدند که او از آن محل گذشته است.

7ـ ‏ از امام باقر(ع) روایت شده:«پیامبر(ص) فرمود: ما گروه پیامبران، دیده‏هایمان به خواب مى‏رود، ولى دلمان نمى‏خوابد و از پشت سر مى‏بینیم؛ چنان‏که از پیش رو مى‏بینیم.»

8ـ على بن محمد نوفلى مى‏گوید: خدمت امام رضا(ع) از صدا گفتگو شد، آن جناب فرمود: امام زین‌العابدین(ع) وقتى قرآن تلاوت مى‏کرد، گاهى مردم از شنیدن صداى زیباى او بیهوش مى‏شدند و اگر امام صداى خوش و زیباى خود را ظاهر مى‏کرد، مردم طاقت شنیدنش را نداشتند. راوى گوید: از امام پرسیدم: «مگر پیامبر(ص) با مردم نماز نمى‏خواند و صداى خود را به تلاوت قرآن بلند نمى‏کرد؟» فرمود: رسول خدا(ص) به اندازه طاقت مردم، حسن صداى خود را ظاهر مى‏ساخت.»

9ـ از امام حسن مجتبى(ع) روایت شده‏: «از دایى خودم، هند بن ابى‏هاله [که از وصّافین پیامبر(ص) بود] خواستم مقدارى از اوصاف آن حضرت را برایم بیان کند؛ گفت:

ـ رسول خدا(ص) مردى بود که در چشم هر بیننده‏اى موقر و با عظمت مى‏نمود. روى نکویش در درخشندگى چون ماه تمام بود. سرى بزرگ و مویى پیچ داشت. اگر چیده نبود، روى سر متفرق مى‏شد و اگر چیده بود، از نرمة گوش تجاوز نمى‏کرد. صورتش سفید و نورانى و پیشانى‏اش پهن و فراخ بود. ابروانى کمانى و کشیده داشت، در عین پیوستگى، جدا از هم به نظر مى‏رسید. میان ابروانش، رگى بود که هنگام خشم از خون پر مى‏شد. بینى کشیده و باریکى داشت و از آن نورى نمایان بود که به نظر مى‏رسید بالاى بینى‏اش برآمدگى دارد.

محاسنش پرپشت، گونه‏هایش برجسته، دهانش متناسب و دندانهایش از هم جدا و چون مروارید سفید بود و … چشمها افتاده و به سوى زمین بیشتر نگاه مى‏کرد تا به آسمان. به کسى خیره نمى‏شد، بلکه نگاه کردنش لحظه‏اى بیش نبود و هرکه را مى‏دید، ابتدا به او سلام مى‏کرد.

دائماً متفکر به نظر مى‏رسید، آنى راحتى نداشت و اکثر اوقات ساکت بود، و جز در مواقع ضرورت حرف نمى‏زد. هنگام تکلم از اول تا به آخر به آرامى لب به سخن باز مى‏کرد و کلامش کوتاه و جامع و خالى از تفصیل بى‏جا، و وافى به تمام مقصود بود. نرمخو بود و به کسى جفا نمى‏کرد و کسى را حقیر نمى‏شمرد. نعمت در نظرش بزرگ مى‏نمود، اگرچه ناچیز باشد و هیچ نعمتى را نکوهش نمى‏کرد. طعامها را ناپسند نمى‏شمرد، مدح و تعریف هم نمى‏نمود.

دنیا و ناملایماتش هرگز او را به خشم نمى‏آورد و چون حقى پایمال مى‏شد، از شدت خشم کسى او را نمى‏شناخت و از هیچ‏چیز پروا نداشت تا آنکه حق را یارى کند. هنگام اشاره به تمام دست اشاره مى‏فرمود و چون از مطلبى تعجب مى‏کرد، دستها را پشت و رو مى‏کرد. زمانى که صحبت مى‏کرد، دستها را به هم وصل مى‏کرد و انگشت ابهام دست چپ را به کف دست راست مى‏زد. وقتى غضب مى‏فرمود، از شدت ناراحتى روى مى‏گردانید. و چون خوشحال مى‏شد، چشمها را به‏ هم مى‏نهاد، بیشتر خنده‏هایش لبخند بود، هنگام تبسم دندانهایش چون دانه‏هاى تگرگ نمایان مى‏شد.»

10ـ امام حسین(ع) گوید: از پدرم از وضع داخلى رسول خدا(ص) پرسیدم، فرمود: چون به منزل تشریف مى‏برد، اوقاتش را به سه بخش قسمت مى‏کرد: قسمتى را براى عبادت خدا و قسمتى براى اهل بیت خود و جزئى را به خود اختصاص مى‏داد. و آن جزئى را که مربوط به خودش بود، به صادرکردن دستورهاى لازم به خواص اصحاب و تکلیف نمودن آنان براى رسیدگى به کارهاى عمومى مردم صرف مى‏کرد و از آن قسمت چیزى را به کارهاى شخصى خود اختصاص نمى‏داد.

از جمله روش آن‏جناب این بود که اهل فضل را همیشه مى‏پذیرفت و هر کس را به مقدار فضیلتى که در دین داشت، حرمت مى‏نهاد. به احتیاجات آنان رسیدگى مى‏کرد و ایشان را سرگرم اصلاح نقایصشان مى‏کرد و از آنها درباره امت پرسش نموده، مطالب لازم را بیان مى‏کرد و مى‏فرمود: «باید حاضران به غایبان برسانند. حاجت کسانى را که به من دسترس ندارند، به من برسانید و بدانید که هرکس حاجت اشخاص ناتوان‏ را نزد سلطان ببرد، خدا قدمهاى او را در روز قیامت ثابت و استوار می‌سازد.» در مجلس آن جناب غیر این گونه مطالب ذکر نمى‏شد و از کسى غیر آن را نمى‏پذیرفت.

آنان براى درک فیض و طلب علم شرفیاب مى‏شدند و بى اینکه چیزى بچشند، متفرق نمى‏شدند و چون برمى‏گشتند، رهنمایانى بودند.

زبان خود را از سخنان غیر لازم بازمى‏داشت و با مردم اُنس مى‏گرفت و آنان را از خود دور نمى‏کرد. بزرگ هر قومى را گرامى مى‏داشت و او را بر قومش حاکم مى‏نمود. همیشه از مردم برحذر بود و خود را مى‏پایید، بدون آنکه روی از آنان بگرداند و بدخلقى کند. از اصحاب خود تفقد مى‏نمود و از مردم، حال مردم را مى‏پرسید. هر کار نیکى را تحسین و تقویت مى‏کرد و هر کار زشتى را تقبیح کرده، کوچک مى‏شمرد.

در همه امور میانه‏رو بود، گاهى تفریط و گاهى افراط نمى‏کرد. از کار مردم غفلت نمى‏نمود تا مبادا آنان منحرف شوند. درباره حق کوتاهى نداشت و از آن هم تجاوز نمى‏کرد. اطرافیان آن حضرت نیکان مردم بودند و برترین آنان نزدش، کسانى بودند که مردم را بیشتر نصیحت کنند و بزرگترینشان کسانى بودند که درباره برادران دینى بیشتر مواسات و خیرخواهى داشته باشد.

وضع جلسه پیامبر(ص)

در هیچ مجلسى نمى‏نشست و برنمى‏خاست مگر به یاد خدا. در مجالس، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى‏کرد. مخصوصاً از این کار نهى مى‏فرمود و وقتى به جمعیتى مى‏پیوست، هرجا که خالى بود، مى‏نشست و به اصحاب خود نیز دستور مى‏داد که چنان کنند. و حق هر یک از اهل مجلس را ادا مى‏کرد و کسى از آنان احساس نمى‏کرد که دیگرى پیش آن حضرت، محترم‏تر از خود است. با هر کس که مى‏نشست، به قدرى صبر مى‏کرد تا خود آن شخص برخیزد. هر کس حاجتى از او مى‏طلبید، یا به حاجت خود مى‏رسید و یا با بیان شیرینِ آن حضرت قانع مى‏شد.

خویش به قدرى نرم بود که مردم او را براى خود چون پدرى مهربان مى‏دانستند و همه نزدش از حق مساوى برخوردار بودند. مجلسش، مجلس حلم، حیا، صداقت و امانت بود و در آن آوازها بلند نمى‏شد و حرمت مردم هتک نمى‏شد. اگر از کسى لغزشى سر مى‏زد، جاى دیگر گفته نمى‏شد. اهل مجلس همه با هم عادلانه رفتار مى‏کردند و رفتارشان با یکدیگر، چون دوستىِ پرهیزگاران بود و به هم تواضع مى‏نمودند؛ بزرگسالان را احترام مى‏کردند و به کوچکترها مهربان بودند، محتاجان را بر خود مقدم مى‏داشتند و غریبان را نگه‏دارى مى‏کردند.

امام حسین(ع) گوید: سپس پرسیدم: روش رسول خدا(ص) درباره همنشینان خود چطور بود؟ فرمود:

دائماً خوشرو، خوشخوى و نرم بود. خشن و درشت‏خو و سبکسر و فحّاش و عیبجو نبود. کسى را زیاد مدح نمى‏کرد و از چیزى که به آن رغبت و میل نداشت، غفلت مى‏ورزید. خود را از سه چیز دور مى‏داشت: جدال، پرحرفى و گفتن مطالب بى‏فایده. و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز مى‏کرد: هرگز کسى را سرزنش نمى‏کرد و از او عیب نمى‏گرفت، لغزش و عیبهاى مردم را جستجو نمى‏کرد و سخن نمى‏گفت، مگر در جایى که امید ثواب در آن مى‏داشت. هنگام تکلم چنان حاضران را به خود جذب مى‏کرد که از احدى صداى نفس کشیدن شنیده نمى‏شد؛ و چون ساکت مى‏گشت، آنان سخن مى‏گفتند.

در حضور آن جناب روى مطلبى نزاع نمى‏کردند، اگر کسى با ایشان صحبت مى‏کرد، همه ساکت مى‏شدند تا سخنش پایان یابد و تکلمشان در محضر آن جناب، به نوبت بود. اهل مجلس از چیزى که به خنده مى‏افتادند، وى نیز مى‏خندید و از آنچه تعجب مى‏کردند، تعجب مى‏کرد. بر اسائه ادب شخص غریب در پرسش و گفتار صبر مى‏کرد، تا جایى که اصحاب در صدد جلب شخص مزاحم برمى‏آمدند. مى‏گفت: «وقتى حاجتمندان را دیدید،یاریشان کنید.» هرگز ثناى کسى را نمى‏پذیرفت، مگر اینکه ثنایش به عنوان تشکر از آن حضرت باشد. و کلام احدى را نمى‏برید، مگر آنکه از حد مشروع تجاوز کند که در آن صورت با نهى و یا برخاستن، کلام او را قطع مى‏نمود.

سکوت آن جناب بر چهار چیز بود: حلم، حذر، تقدیر و تفکر. سکوتش در تقدیر و اندازه‏گیرى براى آن بود که همه مردم را به یک چشم ببیند و به گفتار همه به یک نحو گوش دهد. اما سکوتش در تفکر، آن بود که در چیزهاى باقى و فناپذیر فکر مى‏کرد. سکوتش در حلم، صبر و بردبارى بود که داشت. به‏ طورى که خشمناک نمى‏شد و از چیزى متنفر نمى‏گشت. سکوتش در حذر، در چهار مورد بود: به کارهاى نیک چنگ مى‏زد، تا دیگران به او اقتدا کنند، از کارهاى زشت دورى مى‏کرد تا مردم از آن بپرهیزند، در انتخاب رأى صحیح براى اصلاح کارهاى امت، جدیت مى‏نمود و به آنچه خیر دنیا و آخرت در آن بود، قیام مى‏کرد.

11ـ ‏ از انس بن مالک نقل شده: رسول خدا(ص) سفید به آرامى گام برمى‏داشت و من هرگز مشک و عنبرى را نبوییدم که از عطر آن حضرت خوشتر بوده باشد.

12ـ غزالى در احیاءالعلوم‏ مى‏گوید: پیامبر(ص) گفتارش از همه فصیح‏تر و شیرین‏تر بود و سخنانش همه کوتاه و جامع و خالى از اضافه و وافى به تمام مقصود بود و کلمات گفتارش به یکدیگر پیوستگى داشت. کلماتش را به طورى شمرده بیان مى‏کرد که شنونده آن را به خوبى به حافظه مى‏سپرد. جوهرة صدایش بلند و آهنگ صدایش از همه مردم زیباتر بود.

13ـ ‏ از امام على(ع) روایت شده: رسول خدا(ص) مى‏فرمود: «من به اخلاق نیک و پسندیده برانگیخته شدم».

14ـ ‏ از امام صادق(ع) روایت شده: «خداوند رسولش را به اخلاق نیکو مخصوص گردانیده. پس شما خود را امتحان کنید، اگر اخلاق نیک آن جناب را در خود یافتید، حمد خدا را به جا آوردید و از خدا بخواهید تا آن را در شما بیفزاید». سپس به این ترتیب ده خُلق را ذکر کرد: یقین، قناعت، بردبارى، شُکر، حلم، حُسن‏خلق، سخاوت، غیرت، شجاعت و جوانمردى.

15ـ از انس بن مالک نقل شده: پیامبر(ص) شجاع‏ترین مردم و نیکوترین آنان و سخى‏ترین ایشان بود. یک شب صداى هولناکى به گوش مردم (مدینه) رسید و همه به سوى آن صدا شتافتند، در این میان دیدند رسول خدا(ص) از همه جلوتر آمده و بر اسب سوار است و شمشیر بر گردنش انداخته و به مردم مى‏گوید: «مترسید، بررسى کردیم، جز صدایى هولناک چیز دیگرى نبود.»

16ـ از على(ع) روایت شده: «چون آتش جنگ روشن مى‏شد و دو لشکر به هم مى‏رسیدند، ما همه به پیامبر(ص) پناهنده مى‏شدیم و کسى نبود که به دشمن نزدیکتر ازآن حضرت بوده باشد.»

17ـ از ابى سعید خدرى نقل شده: «پیامبر(ص) از دختران پس پرده باحیاتر بود و چنان بود که اگر چیزى را دوست نمى‏داشت، از قیافه آن حضرت مى‏فهمیدیم.»

18ـ از امام صادق(ع) روایت شده: «هرکه صبر کند، اندکى صبر کرده و هرکه بى‏تابى کند، اندکى بى‏تابى کرده. در هیچ کارى صبر را از دست مده؛ زیرا خداوند محمد(ص) را مبعوث فرمود و او را امر به صبر و مدارا کرد و فرمود: «برآنچه مى‏گویند، صبر کن و از آنها به نیکویی دور شو و مرا با تکذیب‌کنندگان نعمت‏دار واگذار.» و باز خداوند فرمود: «بدى را به آنچه نیکوتر است، دفع کن تا آنکه کسى که میان تو و میان او دشمنى است، دوستى مهربان شود. و این خصلت را جز کسانى که صبر کنند، برنخورند و جز بهره‏دارِ بزرگ درنیابد.» پیامبر(ص) هم صبر نمود تا او را به امور بزرگ متهم کردند، او دلتنگ شد. خدا این آیه را نازل فرمود: «ما مى‏دانیم که سینة تو از آنچه مى‏گویند تنگ مى‏شود، با ستایش پروردگارت تسبیح گوى و از سجده‏گزاران باش.»

سپس تکذیبش کردند و متهمش نمودند. از آن رو غمگین شد و خداوند وحى نازل فرمود: «ما مى‏دانیم که سخنان آنها تو را غمگین مى‏کند. آنها تو را تکذیب نمى‏کنند، بلکه ستمگران، آیات خدا را انکار مى‏کنند. پیش از تو نیز پیغمبرانى تکذیب شدند و بر تکذیب شدن و اذیت صبر کردند تا نصرت ما به آنها رسید.» پس پیغمبر(ص) خود را به صبر ملزم ساخت تا آنها تجاوز کردند و خدا را تکذیب کردند؛ پیغمبر(ص) فرمود: «درباره خودم و خاندان و آبرویم صبر کردم، ولى نسبت به بد گفتن به معبودم صبر ندارم.» خدا فرمود: «ما آسمانها و زمین و فضا را در شش روز آفریدیم و هیچ خستگى به ما نرسید؛ پس بر آنچه مى‏گویند، صبر کن.»

پیغمبر(ص) در همه احوال صبر کرد تا به امامان از عترتش به او مژده دادند و آنها به صبر معرفى گردیدند و خدا فرمود: «چون صابر بودند و به آیات ما یقین داشتند، ایشان را پیشوایانى ساختیم که به امر ما هدایت کنند.» در این هنگام پیغمبر(ص) فرمود: «صبر نسبت به ایمان، مانند سر است نسبت به تن.» خدا هم از صبر او شکرگزارى کرد و فرمود: «کلمه نیکوى پروردگارت درباره بنی‌اسرائیل به پاداش صبرى که کرده بودند، انجام یافت و آنچه را که فرعون و قومش مى‏ساختند و برمى‏افراشتند، واژگون کردیم.»

پیغمبر(ص) فرمود: «این بشارت است و انتقام.» پس خدا کشتن مشرکان را به او اجازه داد و مباح کرد و فرمود: «مشرکان را هرکجا یافتید، بکشید و بگیرید و محاصره کنید و در هر کمینگاهى سر راهشان بنشینید.» پس خدا آنها را به دست پیغمبر(ص) و دوستانش کشت و آن را پاداش صبرش قرار داد، علاوه برآنچه در آخرت برایش ذخیره کرد. هر که صبر کند و به حساب خدا گذارد، از دنیا نرود تا آنکه خدا چشمش را درباره دشمنان روشن کند، علاوه بر آنچه در آخرت برایش ذخیره کند.

19٫ از پیامبر(ص) روایت شده: جبرئیل آمد و گفت: «یا رسول‌الله، خداوند مرا با هدیه‏اى به سوى تو فرستاده که چنین هدیه‏اى را به هیچ کس پیش از شما عطا نکرده است.» پرسید: «هدیه چیست؟» گفت: «صبر است و نیکوتر از صبر.» پرسید: «نیکوتر از صبر چیست؟» گفت: «رضا و بهتر از آن.» پرسید: «و آن چیست؟» گفت: «زهد و نیکوتر از آن.» پرسید: «و آن چیست؟» گفت: «اخلاص و چیزى که بهتر از آن است.» پرسید: «و آن چیست؟» گفت: «یقین است و نیکوتر از آن.» پرسید: «آن چیست؟» گفت: «نردبانش توکل به خداست.» پرسید: «توکل به خداى عزوجل چیست؟» گفت: «آن است که انسان بداند که مخلوق [بدون خواست خدا] نه مى‏تواند ضرر برساند و نه مى‏تواند نفع برساند و نه عطا و منع کند. و از مخلوق مأیوس باشد. چون بنده چنین باشد، براى هیچ کس جز خدا کارى انجام نمى‏دهد و به کسى جز خدا امیدوار نمی‌گردد، و از غیر او نمی‌ترسد و به هیچ کس جز خدا طمع نمی‌کند؛ این است معنى توکل.»

فرمود: «اى جبرئیل، تفسیر صبر چیست؟» گفت: «آن است که در موقع سختى شکیبایى کند، همان‏طور که در موقع شادى شکیبایى مى‏کند. و در موقع نیازمندى صبر کند، همان طور که هنگام غنا و بى‏نیازى صبر مى‏نماید و نیز در هنگام بلا و گرفتارى، چنانچه در هنگام سلامت صبر مى‏نماید. از حال خود نزد مخلوق شکایت نکند از آنچه بر او از بلا رسیده است.»

فرمود: «تفسیر قناعت چیست؟» گفت: «آن است که شخص قانع، به آنچه از دنیا مى‏رسد، قناعت مى‏کند و در برابر عطاى کم شکر مى‏نماید.»

فرمود: «تفسیر رضا چیست؟» گفت: «کسى که از آقاى خود راضى و خشنود است، بر او خشم و غضب نمى‏کند، اگر از نعمت‏هاى دنیا به او برسد یا نرسد، ولى به طاعت اندک خود راضى نمى‏شود.»

فرمود: «تفسیر زهد چیست؟» گفت: «زاهد اوست که دوست مى‏دارد کسى را که خالقش را دوست بدارد و دشمن مى‏دارد کسى را که خالقش را دشمن بدارد و از حلال دنیا احتیاط و دورى مى‏کند و به حرامش توجه نمى‏نماید؛ زیرا در حلال دنیا حساب است و در حرامش عِقاب. و بر تمام مسلمانان رحم مى‏کند، همچنان که بر خود ترحم مى‏کند و از سخن بى‏فایده دورى مى‏کند، همان‏طور که از آتش فرار مى‏کند که مبادا شعله‏اش او را فراگیرد و آرزوى خود را کوتاه مى‏گرداند و مرگ خویش را همیشه پیش چشم خود مجسم مى‏سازد.»

فرمود: «اى جبرئیل، تفسیر اخلاص چیست؟» گفت: «مخلص کسى است که از مردم چیزى نخواهد تا آنکه بیابد و هرگاه به دست آورد، به آن راضى مى‏شود. و اگر چیزى در دستش باقى بماند، در راه خدا مى‏بخشد. و چون کسى از مردم چیزى را درخواست نکند، به عبودیت خود نسبت به ذات مقدس خدا اقرار نموده. و اگر کسى چیزى از دنیا بیابد و به آن راضى شود، از خدا راضى شده و خدا نیز از او خشنود است. و اگر چیزى را در راه خدا ببخشد، در حد اعتماد به خداى خود بوده است.»

فرمود: «تفسیر یقین چیست؟» گفت: «کسى که داراى یقین است، براى خدا چنان کار مى‏کند که گویا او را مى‏بیند و اگر او خدا را نبیند، همانا خدا او را مى‏بیند و به طور حتم مى‏داند که آنچه به او رسیده، خطاپذیر نیست و آنچه به او نرسیده، بنا نبوده که به وى برسد. و تمام آنچه گفته شد، شاخه‏هاى توکل و وسیله ارتقا و پیشرفت به مراتب زهد است.»

20ـ از امام باقر(ع) نقل شده: فرشته‏اى خدمت پیامبر(ص) آمد و گفت: «اى محمد، خدایت سلام مى‏رساند و مى‏فرماید: اگر بخواهى سرزمین مکه را براى تو پر از طلا سازم؟» رسول خدا سر به سوى آسمان بلند کرد و گفت: «اى خداوند، این حال براى من بهتر است که یک روز از غذا سیر شوم و سپاسگزارى تو را کنم و روز دیگر گرسنه بمانم و از تو درخواست نمایم.»

21ـ در نهج‌البلاغه‏ روایت شده که على‌(ع) فرمود: به پیامبر پاک و پاکیزه خود تأسى کن … از دنیا به قدر حاجت اکتفا کرد و چشمان را به آن خیره نساخت و دهان خود را از آن پر نکرد و به آن التفات نفرمود. خزائن دنیا بر وى عرضه شد، ولى قبول نفرمود؛ و چون فهمید که خدا چیزى را دشمن دارد، او نیز آن را دشمن داشت و چیزى را که خدا حقیر دانست، او نیز تحقیرش کرد.

بر روى زمین غذا میل مى‏کرد و چون بندگان مى‏نشست و کفش خود را به دست خویش پینه مى‏زد، بر خر بی‌پالان سوار مى‏شد و دیگرى را هم‏ردیف خود سوار مى‏کرد و چون دید پردة درِ خانه‏اش تصویر دارد، به همسرش فرمود: این را از من پنهان کن؛ زیرا هر وقت به آن نگاه مى‏کنم، به یاد دنیا و زیورش مى‏افتم. رسول خدا(ص) قلباً از دنیا اعراض کرد و ذکر دنیا را در نفس خود محو کرد، تا جایى که دوست داشت زینتهاى دنیا از نظرش پنهان باشد؛ لباس فاخر برتن نکند و دنیا را خانه همیشگى براى خود نپندارد و امید اقامت در آن را نداشته باشد. پس به کلى دنیا را از دل خارج کرد و یادش را از قلب بیرون نمود. آرى، چنین است؛ اگر کسى از چیزى بدش بیاید، دوست ندارد به آن نگاه کند، و حتى دوست ندارد کسى از او اسمى به میان بیاورد.

22ـ ‏ از امام صادق(ع) روایت شده: «پیامبر(ص) از دنیا چیزى را خوشتر از آن نداشت که گرسنه و خائف از خدا باشد».

23ـ طبرى در احتجاج‏ روایت کرده: «آن حضرت از ترس خدا آنقدر می‌گریست که جاى نمازش تر مى‏شد؛ با اینکه گناه هم نداشت.»

24ـ روایت شده که چندان گریه مى‏کرد که بیهوش مى‏شد. عرض شد: «مگر خدا گناهان گذشته و آینده شما را عفو نفرموده؟» فرمود: «آیا بنده شکرگزار خدا نباشم؟»

25٫ از ابوسعید خدرى روایت شده: چون آیه شریفه‏ «واذکُروا الله کثیرا: خداوند را بسیار یاد کنید.» نازل شد، رسول خدا(ص) [چنان] به ذکر خدا مشغول گردید که کفار گفتند: او جن‌زده شده و دیوانه گشته است!

26ـ از امام صادق(ع) نقل شده: «پیامبر(ص) در هر روز هفتاد بار توبه مى‏کرد؛ مى‏فرمود:أتوب إلى الله.» راوی گوید: من گفتم: «رسول خدا توبه مى‏کرد و دوباره برنمى‏گشت؛ ولى ما توبه مى‏کنیم و دوباره از توبه به سوى گناه برمى‏گردیم.» امام فرمود: «از خدا یاری مى‏خواهیم.»

27ـ باز ‏ از آن امام نقل شده: «رسول خدا(ص) از مجلسى برنمى‏خاست، مگر اینکه 25 بار استغفار مى‏کرد.»

28ـ در مکارم الاخلاق‏ است که امیرالمؤمنین(ع) هر وقت پیامبر(ص) را توصیف مى‏کرد، مى‏فرمود: «رسول خدا(ص) دست و دلبازتر از همه مردم و باجرأت‏تر از همه‏ آنان بود. از همه راستگوتر و از همه باوفاتر و اخلاقش از همه نرمتر و معاشرتش از همه گرامى‏تر بود. کسى که ابتدا او را مى‏دید، از او هیبت مى‏برد، و چون با آن جناب آمیزش مى‏نمود، از علاقه‏مندان و از دوستان حضرتش قرار مى‏گرفت. در گذشته و آینده نظیر وى سراغ ندارم و مانند او را ندیده‏ام.»

29ـ از رسول خدا(ص) نقل شده: «به اخلاق نیک آراسته گردیدم؛ زیرا خدا به اخلاق نیک مبعوثم فرموده است. و از مکارم اخلاق این است که انسان از کسى که به وى ستم نموده، بگذرد؛ و ببخشد به کسى که او را محروم ساخته؛ و بپیوندد با کسى که با وى قطع نموده و عیادت کند از کسى که به عیادتش نمى‏آید.»

30ـ از رسول خدا(ص) روایت شده: «آیا به شما خبر ندهم که کدامتان به من بیشتر شباهت دارید؟ آن که خلقش نیک‌تر و برخوردش با مردم ملایمتر و بیش از همه به برادران دینى خویش مهربان و بر حق صبورتر باشد و خشم خود را بیش از دیگران فرو نشاند، و گذشتش بهتر از دیگران باشد و در حال رضا و غضب بیش از دیگران رعایت انصاف و عدالت را نماید.»


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر