مبارزه مرحوم پرورش با گروهک منحرف مهدی هاشمی معدوم
صدای شیعه: خاطرات مرتضی نجفی قدسی با عنوان «مبارزه با گروهک منحرف مهدی هاشمی معدوم» به شرح ذیل است:
“انّ الذین آمنوا ثمّ کفروا ثمّ آمنو ثمّ ازدادوکفراً لم یکن الله لیغفر لهم و لا لیهدیهم سبیلا* بشر المنافقین بانّ لهم عذابا الیما”
همانا آنان که ایمان آورده سپس کافر شدند و سپس دوباره ایمان آورده و باز کافر شدند و سپس بر کفر خود افزودند، هیچ گاه خدا آنها را نمیآمرزد و به هیچ راهی راهنماییشان خواهد کرد* منافقان را مژده بده که عذاب دردناکی در انتظار آنهاست.
استاد پرورش در طول انقلاب، در مبارزه با گروهکها و منحرفین نیز بسیار جدی و قاطع بود. ایشان از آنجا که فعالیتهای این گروهکها را شیطانی و مظهر ظلمت میدید که قصد دارند نور الهی را خاموش کنند، به مقابله با آنها برمیخاست و هیچ نمیهراسید که شرح این مهم نیز مجال خاص خود را میخواهد و در این کوتاه سخن نمیتوان حق آن را ادا کرد ولی به یک خاطره از ایشان در مواجهه با گروهک تروریستی و منحرف مهدی هاشمی معدوم اشاره میکنم. گروهک منحرف مهدی هاشمی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی سعی در ترور رهبران دینی جامعه مردمی در اصفهان داشت که در راس آنها مرحوم آیت الله شمسآبادی، پیرمرد عالم متقی آن روز حوزه علمیه اصفهان را ناجوانمردانه، سحرگاهان در مسیر منزل به مسجد ربودند و به طرز بیرحمانهای او را خفه کردند و به شهادت رساندند و یا شخص دیگری را به نام شیخ قنبر علی که روحانی اعزامی از طرف آیت الله شمسآبادی به بخش “قهدریجان” اصفهان بود، او را هم ناجوانمردانه کشتند و به شهادت رساندند و خلاصه این گروه از کشتن و ترور انسانها هیچ ابایی نداشتند و وقتی به عالم سالخوردهای نورانی مثل آیت الله شمسآبادی رحم نکردند، معلوم بود که به دیگران هیچ ترحم نخواهند کرد و هیچ کس از شراینها بخصوص در منطقه اصفهان در امان نبود و این باند مخوف به وحشیگریهای خود ادامه میدادند تا اینکه طبق اعترافات خودشان یازده نفر از خوبان و مومنین را کشتند.
البته این را اضافه کنم که شهادت آیت الله شمسآبادی در اصفهان موجی از انزجار مردمی را در پی داشت، به طوری که تا عصر آن روز، تمامی بازارها و مغازهها و خیابانها در شهر اصفهان یکپارچه تعطیل شد و من خود شاهد بودم هر کس این خبر تکان دهنده را میشنید که آیتالله شمس آبادی را اذان صبح ربودهاند و به بیرون شهر برده و به قتل رساندهاند، بلافاصله مغازه و محل کسب و کار خود را تعطیل میکرد و همه ماتم زده و متحیر بودند و فضای عجیبی ایجاد شد و انعکاس این ترور تمام ایران و عراق را تحت الشعاع قرار داد و مراجع بزرگ آن روز جهان اسلام شروع به ابلاغ پیامهای تسلیت کردند و حتی شاه به وحشت افتاد، چرا که همه به رژیم شاه ظنین شده بودند که بسا کار ساواک و آنها باشد و خلاصه شاه برای رفع اتهام از خود، پیام تسلیتی به آیت الله حکیم در نجف فرستاد و قول داد که قاتلان آن را در اسرع وقت یافته و مجازات نماید.
موجی که شهادت آیت الله شمسآبادی ایجاد کرده بود، موجب شد تا از تمام شهرهای ایران مردم برای تشییع جنازه ایشان به سوی اصفهان رهسپار شوند و تمام شهر پر از اتوبوسهای مردم مومن و با حمیتی بود که به عشق روحانیت و برای دفاع از اسلام به صحنه آمده بودند.
در سال 1354 تشییع جنازه صدها هزار نفری در اصفهان برای آیت الله شمسآبادی برگزار شد و پایههای رژیم شاه به لرزه افتاد، اما تا چهلم آیت الله شمسآبادی نشده تلویزیون شاه اعلام کرد قاتلان آیت الله دستگیر شدند و حتی اعترافات آنها را نیز تلویزیون پخش کرد، در آن روز مهدی هاشمی و همدستانش به این جنایت هولناک اعتراف کردند ولی عجیب آن بود که تا پیروزی انقلاب، آنان به مجازات نرسیدند و صرفا در زندان بودند و خود این موضوع، احتمال اینکه آنها از اول عامل ساواک بودهاند و یا کار رژیم شاه بوده است را دوباره در اذهان تقویت کرد، اما هر چه بود، ضدیت مهدی هاشمی با مذهب و روحانیت او را وادار به انجام این جنایت کرده بود.
البته در این مقال به نقل قولی بسیار حائز اهمیت اشاره میکنم که شاید برای اولین بار است گفته میشود. بنده شخصا در خصوص مهدی هاشمی و افکار منحرف او از حضرت آیت الله حاج آقا یحیی فقیه ایمانی از عالمان وقت اصفهان که رابطه خویشاوندی با مهدی هاشمی داشت و دایی وی بود، پرسیدم حاج آقا به نظر شما مهدی هاشمی چرا این جنایات را انجام داد؟
ایشان پاسخ داد: “ما سالهاست با اینها قطع رابطه کردهایم و دلیل آن این بود که این مهدی هاشمی اول طلبه بود و بعد ناگهان کمونیست شد و آمد تمام کتابهای حوزوی و دینی را سوزاند و در منطقه “قهدریجان” نیز شروع به تبلیغات کمونیستی کرد!! دیگر از آن هنگام نه تنها من بلکه تمام فامیل با اینها قطع رابطه کردهاند.”
به هر حال شاید یکی از دلایل اینکه گروهک مهدی هاشمی به جنگ روحانیت رفته بودند، همین تفکرات الحادی باشد، اما نکتهای که میخواستم عرض کنم این بود که استاد پرورش از همان ابتدا هوشمندانه پی به ماهیت این افراد منحرف برد و همواره با آنها تقابل داشت و پیوسته به روشنگری میپرداخت، گرچه این عناصر ملحد و منحرف متاسفانه پس از پیروزی انقلاب، در پوشش چهرههای مبارز و انقلابی ظاهر شدند و در بیت مرحوم آیت الله منتظری نفوذ کردند و مورد حمایت ایشان بودند و سالها مجازات این جنایتکاران به تعویق افتاد تا اینکه در سال 1366 حضرت امام خمینی (ره) طی فرمانی به حجت الاسلام والمسلمین ری شهری دستور دستگیری آنها را داده و ایشان نیز قاطعانه این باند مخوف که حتی در صدد توطئههای بزرگتر برای نظام جمهوری اسلامی بودند را سریعا دستگیر و بالاخره پس از 14 سال از شهادت آیت الله شمسآبادی این گروه جنایتکار به مدد امام خمینی (ره) به سزای اعمال خود رسیدند.
هنگامی که مهدی هاشمی را دستگیر کرده بودند، باند او اعلامیهای منتشر کرده بود که اگر مویی از سر مهدی هاشمی کم شود و کوچکترین آسیبی به او برسد ما این ده نفر را میکشیم و یک فهرست ده نفره داده بودند که عبارت بودند از: حضرت آیت الله خامنهای که در آن زمان ریاست جمهور بودند، آیت الله آذری قمی، دکتر علی اکبر ولایتی، استاد حبیب الله عسکراولادی،حجت الاسلام ناطق نوری، استاد پرورش و چند نفر دیگر!!
بنده با خواندن این اعلامیه بلافاصله به نزد استاد پرورش رفتم و گفتم حاجآقا! شما این اعلامیه تهدید گروه مهدی هاشمی را دیدهاید؟! گفتند: بله، عرض کردم خوب چکار میخواهید بکنید؟ گفتند: هیچی! گفتم آقا اینها خیلی خطرناکند، باکی از کشتن ندارند، هر لحظه ممکن است شما را بکشند، ایشان پاسخ داد:
“و الله غالب علی امره و لکن الناس لایعلمون”
یعنی اراده و امر خدا مستولی بر همه ارادهها و تصمیمهاست ولیکن اکثر مردم این را نمیدانند و حدیثی را نیز از پیامبر اکرم (ص) همیشه اشاره داشتند که اگر تمام امت جمع شوند و بخواهند به کسی ضرر یا نفعی برسانند نمیتوانند مگر اینکه خدا بخواهد.
خلاصه توکلشان در این زمینه بر خدا بود و هیچ هراسی از اینها نداشتند، البته ایشان عاشق شهادت بود و حتی برای بنده، خوابی را که از شهید مظلوم آیت الله بهشتی دیده بودند، نقل کردند که در خواب شهید مظلوم آیت الله بهشتی را دیدار میکنند در حالی که یک کتاب بزرگ در زیر بغل ایشان بوده است، استاد پرورش سئوال میکنند این کتاب چیست؟ شهید بهشتی پاسخ میدهند این کتاب، اسامی شهدای آینده است!استاد پرورش از این پاسخ تعجب کرده از شهید بهشتی میپرسند آیا اسم بنده نیز در این کتاب هست؟!
شهید بهشتی در پاسخ شروع به تورق کردن کتاب میکنند و قدری که ورق میزنند دوباره کتاب را میبندند و رو به استاد پرورش کرده، میگویند: آقای پرورش! شما هر وقت نوبتتان شد، من خودم قبلش خبرتان میکنم!
به هر حال استاد پرورش عاشق و شیفته شهادت بود و برای همین از شهید بهشتی در فرصت پیش آمده، بلافاصله سئوال میکند که آیا اسمشان جزء شهدای آینده انقلاب هست یا نه؟! خدایش رحمت کند و همین که الان پیکر مطهر این استاد عزیز در وسط گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شده است، حاکی از آن است که خدای متعال این روح بلند و ملکوتی را با شهدای والا و گرانقدر انقلاب اسلامی محشور فرموده است.
منبع: تسنیم
انتهای پیام