( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: "گریه کردم و گفتم بی بی جان من هنوز شیعه نشده ام و در حال تحقیق هستم اما مطلبی را از علمای شیعه شنیده ام و آن این که آب مهریه حضرت زهرا(س) است، می شود به ما آب ارزانی کنید. حتی ایشان را قسم دادم و این را امتحانی برای خود قرار دادم و گفتم اگر این اتفاق برای من بیفتد، من یقین پیدا می کنم مذهب شما بر حق است." اینها بخش هایی از سخنان حجت الاسلام محمد شریف (مراد بخش) زاهدی، مولوی حنفی مذهب است که سه سال امام جمعه اهل سنت در یکی از مناطق جنوبی کشور بوده و در سال 79 به مذهب تشیع مشرف شده است. آنچه در ذیل می آید مشروح چگونگی تشرف وی به آیین تشیع است که با حضور در خبرگزاری شبستان با ما در میان گذاشته است:

 

وضعیت اعتقادی مردم پیش از انقلاب در استان سیستان و بلوچستان یعنی منطقه ای که در آن جا زندگی می کردید، به چه صورت بود؟
نزدیک به 200 تا 300 سال (با توجه به اینکه با کشور پاکستان همسایه هستیم) گروه هایی به عنوان گروه های تبلیغی که خود را منتسب به اهل سنت! می دانستند، به سیستان و بلوچستان رفت و آمد داشتند. این در حالی بود که 80 درصد این استان به تحقیق صحیح شیعه بودند و بر اساس فعالیت های سپاه صحابه پاکستان دو عامل مهم موجب می شود که مردم این خطه سنی شوند؛ عامل نخست نبود روحانیت و مبلغ دینی تشیع در این استان بود در حالی که بسیاری از اهالی شیعه بودند و آثاری همچون بقعه امامزاده ها و ... در این استان این مدعا را ثابت می کند که اهالی این استان شیعه بوده اند نه سنی صوفی و سنی نقش بندی. اما متاسفانه عامل اول باعث شد آنها در اعتقادت خود سست شوند. از سوی دیگر علما و مبلغان شیعه در زمان رژیم پهلوی و قبل از آن حتی در مناطق صد در صد شیعه نیز نمی توانستند مراسم و سخنرانی و برنامه داشته باشند و همین موجب می شد مردم اعتقادت شیعی خود را با تبلیغ گروه هایی چون سپاه صحابه از دست بدهند. به همین دلیل رهبر معظم انقلاب، استان سیستان و بلوچستان را تنگه احد خواندند که پیش از انقلاب به آنجا توجه نشد و این منطقه نقطه ورود تفکرات غیرشیعی است و من بدترین گروه علیه تشیع را گروه سپاه صحابه طالبان می دانم نه وهابیت.
 

چه شد که شما به تحصیل در حوزه علمیه اهل سنت اقبال نشان دادید؟
یکی از مسائلی که موجب شد من به حوزه علمیه اهل سنت وارد شوم این بود که سپاه صحابه بعد از پیروزی انقلاب فتوایی صادر کردند که درس خواندن در مدارس دولتی بدعت و حرام است و هر که در آنجا درس بخواند مشرک است! چرا که مدارس دولتی تحت حکومت مشرکین یعنی تشیع و روحانیت تشیع اداره می شود! بیان این چنین حرفی تا قبل انقلاب و حتی در زمان شاه هم سابقه نداشت. اما با وقوع انقلاب، سپاه صحابه که از گروه های تندرو است شایع کرد که حکومت قصد شیعه کردن اهل سنت را دارد. لذا این فتوا را به صورت لسانی پخش کردند و جرات نکردند آن را کتابی کنند. چرا که اگر می خواستند کتابی کنند باید مستند به قبل و بعد می کردند که این امکان  وجود نداشت.

 

پس بالاجبار تحصیل در مدرسه را رها کردید؟
در پی صدور این فتوای لسانی، بسیاری از هم کلاسی ها و هم روستایی های ما توسط خانواده ها از مدرسه بیرون کشیده شده و به حوزه های علمیه سپرده شدند. البته سپاه صحابه پا را از این فراتر گذاشت و حتی خدمت سربازی را نیز حرام اعلام کرد.

 

با پیروزی انقلاب اسلامی چه تحول اعتقادی در محل زندگی شما به وجود آمد؟ آیا افراد تمایل به مذهب تشیع پیدا کردند؟
وقتی انقلاب اسلامی قوت گرفت، به برکت آن برخی مبلغین گاهی در ایام تبلیغ، البته نه همه روزها، به سیستان و بلوچستان می آمدند. اما رفت و آمد آنها بسیار محدود بود مثلا سه روز در ایام محرم یا سه روز قبل از شهادت امام علی (ع) نه همه ماه مبارک رمضان.
این موضوع موجب شد برخی افراط ها توسط هواداران سپاه صحابه پاکستان انجام شود. برخی از مولوی ها در حوزه های علمیه مانند حوزه علمیه نیکشهر، افرادی بودند فارغ التحصیل دارالعلوم کراچی که متاسفانه متعلق به سپاه صحابه بود. سپاه صحابه ای که دو طرح مهم برای ترویج عقاید خود داشت که هر دو طرح موفق بود حتی موفق تر از طرح های وهابیت و سلفی ها.
 

طرح های آنها چه بود؟
طرح اولیه آنها طرح تشکیل جهادهای تبلیغی بود. اینها علمای مقتدری بودند که اهل سنت را از حربه مارکسیست و هندوگری و مسیحیت نجات دادند و مانند "دیو" وارد میدان علم شدند (به تعبیر خود آنها) و اهل سنت هندوستان را از چنگال تفکرات ضد اسلامی رهاندند و حوزه علمیه دارالعلوم "دیوبند" را در هندوستان تشکیل دادند. محمد الیاس کاندهلوی یکی از فارغ التحصیلان و روابط عمومی آنها در هندوستان بوده و گروه جماعت التبلیغ را در همین زمان راه اندازی می کند. او گروهی را تشکیل داد و اینها کسانی بودند که فقط قلیان می کشیدند و سر کوچه ها و مغازه ها می نشستند و با قلیان کش ها نشست و برخاست و صحبت و بحث کرده و آنها را جذب می کردند. بنابراین با این افراد گروهی تشکیل شد به نام گروه "جماعت التبلیغ" در پاکستان. این اولین حرکت اقراطی آنها بود. دومین حرکت در مناطق مشترک جهان یعنی کشورهایی که سنی و شیعه، سنی و مسیحی، سنی و یهودی کنار هم زندگی می کنند، رخ داد یعنی تاسیس حوزه های علمیه برای تبلیغ. در واقع این جماعت، برخی از برادران اهل سنت را شناسایی و به حوزه های علمیه وارد کرده، سپس به پاکستان اعزام می کنند و آنها را متعصب افراطی باز می گردانند. پس جماعت التبلیغ دو برنامه داشتند یکی جذب عوام و یکی جذب طلبه در کشورهای مشترک و امروز در تمام کشورهای مشترک جهان، نفوذ و البته اعزام دارند. بنابراین آنها نقشه ای ریختند تا افکاری افراطی را تلقین کنند.

 

از تحصیل خود در حوزه علمیه اهل سنت بگویید؛ چه حال و هوایی بر این فضا حاکم بود؟
زمانی که وارد حوزه های علمیه شدم، چیزی که برای من بسیار قابل توجه بود حرف های جدیدی بود که تا کنون میان پدر و مادران ما مطرح نبود و من برای اولین بار می شنیدم و آن این بود که برخی از مولوی ها علیه شیعه و خصوصا روحانیت تشیع حرف های خاصی مطرح می کردند. این در حالی بود که اصلا در میان عوام مردم این سخن ها و حرف از شیعه و سنی نبود و حتی پدران ما در ماه یا حسین (ع) یا همان محرم الحرام، نذری داشتند. اما در حوزه به ما می گفتند امام حسین (ع) توسط خود شیعیان کشته شده و شیعیان قاتل ابی عبدالله (ع) هستند. آنها خود، امام (ع) را دعوت کردند و کشتند و حالا گریه و سینه زنی می کنند تا ایشان را ببخشد اما آن حضرت (ع) نمی بخشند. این حرف را همان مولوی های تربیت یافته  سپاه صحابه می گفتند! ما هم باور می کردیم. حرف دوم که مطرح می کردند این بود که شیعیان مرده پرست  هستند و به مردگان توسل می کنند که همین دو نکته من را به شیعه حساس کرد.
 

چه شد که به مذهب تشیع گرایش پیدا کردید؟
سال 75 بود که اولین جرقه در ذهن من زده شد. آن موقع من در حوزه چابهار مشغول تحصیل بودم. شنیده بودم که شیعه برای ایام محرم و عزاداری امام حسین (ع) برنامه سوگواری دارد، اما ما اجازه ورود به این برنامه ها را نداشتیم چرا که تماشای تلویزیون، شنیدن برنامه های رادیو، خواندن مجله و روزنامه و نشست و برخاست با شیعه حرام اعلام شده بود. شب عاشورای سال 75 بود که از کنار حسینیه کنار مسجد محمد رسول الله (ص) می گذشتم و یک روحانی شیعه در حال خواندن مطلبی از کتاب محمد الیاس کاندهلوی به نام "حیات الصحابه" که در آن جریان عاشورا نیز نقل شده است، بود. من نخستین بار بود می شنیدم یک عالم شیعه از کتاب های ما سند می دهد، هر چند از قبل این کار انجام می شد اما ما اجازه ورود به این مجالس را نداشتیم. آن زمان من امام جماعت مسجد محمد رسول الله (ص) بودم. تا روحانی شیعه نام این کتاب را برد، حساس شدم. به سمت حسینیه رفتم البته داخل نشدم. رفتم کنار پنجره حسینیه دیدم روحانی، سید شیعه ای است که روضه امام حسین(ع) را از کتاب "حیات صحابه" می خواند. به برکت این روضه من به فکر فرو رفتم.
در همین اثناء و با خواندن کتاب "شب های پیشاور" که 5 سال به طول انجامید، تحقیقات خود را در خصوص مذهب شیعه ادامه می دادم. البته این کتاب در آن زمان قاچاق محسوب می شد و من به سختی آن را دریافت کردم.
سال 79 به برکت امام حسین (ع) شانسی نصیب من شد و آن اینکه برخی را به استان هرمزگان برای تبلیغ فرستادند و من که هنوز سُنی حنفی بودم به عنوان مبلغ و امام جماعت اعزام شدم. پس از آن به بندر سیریک وارد و در حوزه علمیه آنجا مشغول شدم. از آنجا به منطق سرارو فرستاده شدم. در این منطقه شیعه تا حدودی نفوذ داشت. من در دل از این فرصت برای اینکه می توانستم در خصوص شیعه تحقیقات بیشتری انجام دهم، خوشحال شدم. در این منطقه به مدت سه سال امام جمعه اهل سنت بودم. در این سال ها اتفاقاتی افتاد. از جمله ریزش باران رحمتی که با کرامت حضرت زهرا (س) بود. ماجرا از این قرار بود که بنا به درخواست علما از من، قرار بود نماز استسقاء برپا کنم تا خداوند باران رحمتش را بر سد سرارو که به گواهی علمای اهل سنت خشک بود و یک قطره آب هم نداشت، نازل کند. من شب قبل برپایی نماز (شب 23 شعبان سال 79 ) توسل خاصی به حضرت زهرا (س) پیدا کردم. گریه کردم و گفتم بی بی جان من هنوز شیعه نشده ام و در حال تحقیق هستم اما مطلبی را از علمای شیعه شنیده ام و آن این که آب مهریه حضرت زهرا(س) است، می شود به ما آب ارزانی کنید. حتی ایشان را قسم دادم و این را امتحانی برای خود قرار دادم و گفتم اگر این اتفاق برای من بیفتد، من یقین پیدا می کنم مذهب شما بر حق است و من مذهب اهل بیت (ع) را می پذیرم. در اینجا العیاذ بالله می توان گفت من با ایشان معامله ای کردم و البته برخی از مسائل گاهی بهانه می شود برای هدایت انسان و سر راه او قرار می گیرد. فردای آن روز، نماز طلب باران را بعد از ظهر و عصر خواندیم و یکی دو ساعت پس از آن چنان بارانی باریدن گرفت که نزدیک بود آب از این سد سرازیر شود!

 

پس از آن ماجرا چگونه پیش رفت؟ چطور تغییر مذهب خود را اعلام کردید؟ واکنش ها چگونه بود؟
با این اتفاق، از همان جا شیعه شدم که البته تقیه کرده و این مساله را تا مدتی بعد آشکار نکردم. سال 82 من شیعه بودن خود را در استان هرمزگان اعلام کردم که با واکنش تند برخی از دوستان قدیم روبه رو شدم.
پس از آن وارد حوزه علمیه اصفهان شدم. بعد به قم رفتم. اولین مرجع تقلیدی که در آن جا زیارت کردم مرحوم آیت الله تبریزی بودند که در هنگام زیارت دو نکته را بیان کردند. ایشان فرمودند دو نکته ای که من گمان می کنم باعث هدایت شما شد، یکی نداشتن کدورت اولیه نسبت به شیعه بوده است. من هم در پاسخ عرض کردم: بله من کدورتی نداشتم چرا که در میان مردم منطقه ما اصلا بحث شیعه و سنی نبود بلکه در میان برخی که متاثر از اندیشه های سپاه صحابه بودند این مساله مطرح بود. دومین نکته ای که ایشان بیان کردند این بود که اگر با لباس روحانیت شیعه باشی تبلیغ و اثر تو بیشتر است.
این مساله موجب شد من ملبس به لباس روحانیت تشیع شده و الان در پایه نهم به صورت جهشی و متفرقه مشغول تحصیل هستم. من سال 83 به منطقه به عنوان مبلغ بازگشتم و سال 85 فعالیت فرهنگی و قرآنی خود را در هرمزگان آغاز کردم.
شبستان

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر