یک نفر رقیب همه دکترای جهان
صدای شیعه: مجموعه داستان «آشناترین غریب» با موضوع داستانهایی درباره امام رضا (ع) از نشر «تجلی مهر»، منتشر و روانه بازار نشر شد.
از عناوین داستانهای این کتاب میتوان به «بشارت»، «همت شگفت»، «در ضیافت نور»، «احقاق حق»، «آیینه پارسایی»، «دفاع از حریم شرف»، «باران بهاری»، «نماز عید فطر»، «در پی آفتاب»، «طلیعه شگفت»، «روح آیینه»، «روشنگری»، «زائر پهلوان»، «ایثار»، «زیارت سرخ» و «ژاپنی دلباخته»، اشاره کرد.
در داستان «ژاپنی دلباخته» میخوانیم: علی پنجره را باز کرد و به آسمان که مانند قیر سیاه بود چشم دوخت. همه جا را تاریکی و سکوت فرا گرفته بود و او با خود میاندیشید که هرگز آسمان را اینقدر سیاه ندیده است.
با آنکه تازه اوایل پاییز بود اما احساس کرد هوا سرمای آزار دهندهای دارد و ایستادن در این فضا او را دلتنگتر میکند و بدتر از آن اینکه اگر سرما بخورد، دردسرهایش چند برابر میشود، خصوصاً در این شهر غریب که هیچ خویش و آشنایی نداشت تا از او پرستاری و مراقبت کند.
* سایتی سرشار از نام امام رضا در کشور ژاپن
پنجره را که بست به فکرش رسید که یک فنجان قهوه برای خودش بریزد و حالا که بیخوابی به سرش زده و حوصله هیچ کاری را ندارد، خودش را با گشت زدن در دنیای اینترنت سرگرم کند. این کار لااقل این حسن را داشت که تا حدودی تنهایی او را پر میکرد و برای تقویت زبانش هم بد نبود.
علی یک سال پیش برای ادامه تحصیل به ژاپن آمده بود و پس از اقامتی کوتاه در «توکیو» به شهر «سایتاما» آمده بود تا در کنار کار در یک شرکت بتواند در رشته تخصصی مورد علاقهاش درس بخواند.
در آغاز آنچنان همه چیز برایش تازگی داشت که فکر نمیکرد روزی فرا برسد که هزار بار احساس غربت کند و حسرت بازگشت هر دقیقه لحظه شماری کند، آنقدر که حتی حرکتهای عقربههای ساعت کندتر از همیشه به نظرش بیاید و بیاختیار از خودش بپرسد که آیا دوباره سرزمین محبوب خود را خواهد دید؟
علی با بیحوصلگی پشت میز رایانه نشست و مثل همیشه بی هیچ هدفی شروع به وبگردی در سایتهای ژاپنی کرد.
واژههای ژاپنی با آن حروف متقاطع که مثل تکههای شکسته یک چینی ظریف بود به سرعت روی صفحه مانیتور ظاهر میشد و از زیر چشمان خسته علی میگذشت. سایتها به طور تصادفی انتخاب میشد و دقایق از پی هم میگذشت و خستگی آرام آرام رخ مینمود.
علی با خود فکر کرد که دیگر برای امشب بس است، اما وقتی چشمش به جمله سایتی که تازه باز کرده بود افتاد احساس کرد که این جمله با بقیه فرق دارد روی صفحه مانیتور به زبان ژاپنی این جمله دیده میشد: «به دیدار یکدیگر بروید تا همدیگر را دوست داشته باشید، دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید».
علی احساس کرد که این جملات که پیش روی او بر صفحه مانیتور نقش بسته است با روح و ذهن او آشناست. پس با کنجکاوی بیشتری در جستجوی شناخت صاحب سخن برآمد و ناگاه احساس کرد گویی قلبش برای لحظهای از تپش ایستاده است.
چشمهای علی روی نام امام رضا (ع) خیره مانده بود که با حروف ژاپنی روی صفحه مانیتور میدرخشید و او که مبهوت این اتفاق غیر منتظره شده بود حالا دیگر کاملاً کنجکاو شده بود تا بداند این سایت به چه کسی تعلق دارد، به همین خاطر با دستش که آشکارا میلرزید «موس» را به حرکت در آورد و شروع کرد به مرور سایت، سایتی که سرشار از نام امام رضا بود و هر لحظه بر حیرت علی بیشتر و بیشتر میافزود.
* اعتراف یک مرد ژاپنی از نحوه شیعه شدنش
علی که سراپا همه چشم شده بود، بی هیچ احساس خستگی، مانند کاشفی که قدم به سرزمین تازهای گذاشته باشد مجذوب آن همه زیبایی و معنا شده بود و با هر گام اشتیاقش لبریزتر میشد.
او ناگهان به درجه بالایی از هشیاری رسیده بود و یکپارچه عصب شده بود. مغزش با تمام توان به فعالیت درآمده بود، احتمال میداد، تجزیه و تحلیل میکرد، شگفتزده میشد و هیجانی عجیب قلبش را میفشرد. علی حدس میزد که این سایت باید ابتکار یک ایرانی هموطن باشد که در غربت با یاد امام رضا این سایت را راهاندازی کرده و هدفش تبلیغ است، و از این جهت که هموطنی را در غربت یافته است خوشحال بود، اما نام صاحب سایت هیچ شباهتی به نامهای ایرانی نداشت، او مردی ژاپنی بود به نام «ماتسومو» که به اعتراف خودش به مذهب شیعه گرویده بود.
علی که جامعه ژاپنی را میشناخت، برایش این موضوع هم عجیب بود هم رازآلود، او علاقهمند بود بداند که چه عامل و انگیزهای باعث شده تا مردی از جامعه ژاپن، مسلمان شده و اینگونه به تبلیغ اسلام برخیزد. او اگر چه ماتسومو را ندیده بود اما حس میکرد که به طور ناشناختهای با او آشناست و به او علاقه دارد. ماتسومو در سایت خود علت تشرف خود را به مذهب تشیع صادقانه چنین شرح داده بود:
«من و همسرم 15 سال بچهدار نمیشدیم. ما برای معالجه به نزد بهترین پزشکان ژاپنی، اروپایی و آمریکایی رفتیم اما جواب همه آنها یکی بود، آنها به ما گفته بودند که ما هیچ وقت نمیتوانیم صاحب فرزند شویم. خانواده من که خانوادهای سنتی هستند و بسیار به بچه اهمیت میدهند، مرا سخت تحت فشار گذاشته بودند تا از همسرم جدا شوم و با زنی که بتواند برای من فرزندی به دنیا بیاورد ازدواج کنم، اما من راضی به این کار نبودم، چون همسرم را خیلی دوست داشتم، تا اینکه ناگهان نیمه شبی همسرم سراسیمه از خواب بیدار شد و آنچنان گریه میکرد که مرا هم بیدار کرد.
پرسیدم چه شده؟ چرا گریه میکنی؟
گفت مردی را با لباس سپید در خواب دیدم که گفت برای بچهدار شدن باید به دیدارش بروم.
با آن شرایط حرف همسرم را جدی نگرفتم، تصورم این بود که زیر فشارهای شدید روحی و روانی هذیان میگوید. اما این اتفاق چند بار دیگر هم تکرار شد. برای من که در یک جامعه صنعتی زندگی میکردم و برای پذیرفتن هر چیزی معیارم فقط علم بود، بدیهی بود که به این گونه مسائل هیچ اعتقادی نداشته باشم، اما آن مرد سپید پوش باز هم به خواب همسرم آمد و این بار به او گفت که برای دیدنش باید به کشور ایران سفر کنیم.
با آنکه هیچ اعتقادی نداشتم اما سرانجام بر اثر اصرارهای بیش از اندازه همسرم تسلیم شدم و تصمیم گرفتیم که به ایران سفر کنیم در حالی که هیچ برنامهای نداشتیم و نمیدانستیم در ایران با آن همه وسعت باید به کجا برویم و چه کسی را ملاقات کنیم.
در فرودگاه تهران وقتی که به قسمت اطلاعات مراجعه کردیم و علت آمدنمان را شرح دادیم، در مقابل این پرسش که ما آقای امام رضا را کجا میتوانیم ببینیم، خانمی که مسئول قسمت اطلاعات بود بسیار حیرتزده شد، او به ما گفت که برای دیدن آن شخص باید به یک شهر دیگر ایران برویم و روز بعد ما با اولین پرواز به آن شهر که «مشهد» نام داشت، رفتیم.
* وقتی معجزه امام رضا (ع) سبب دگرگون شدن یک زندگی شد
در آنجا بود که من و همسرم فهمیدیم آن شخص مرد بزرگی بوده است و روزانه هزاران نفر به دیدنش میآیند. او در ظاهر مرده اما در باطن زنده است و همه برای حل مشکلات خود به دیدنش میآیند. ما یک روز کامل در مشهد ماندیم و همسرم نزدیک به یک ساعت با او حرف زد، بعد از آن من در چشمهای همسرم برق خاصی را میدیدم، او به طور محسوسی روحیهاش عوض شده بود. با این حال من کماکان ناامید بودم.
پس از برگشت به ژاپن زندگی ما روال عادی خود را داشت تا اینکه پس از گذشت سه ماه یک روز همسرم در حالی که از شادی اشک شوق در چشمهایش جمع شده بود خبر بارداریش را به من داد.
این واقعه بیشک یک معجزه بود، این را نه تنها من، بلکه پزشکان هم میگفتند و همین معجزه بود که مرا دگرگون کرد تا بعد از تولد فرزندم، هر سه، بار دیگر به ایران برویم و در مشهد بیشتر با آن مرد سپید پوش آشنا بشویم، اکنون بیش از 5 سال است که من ایمان آوردهام و به مذهب آن مرد بزرگ درآمدهام...»
علی احساس کرد دیگر نمیتواند کلمات را ببیند و اشکهایش بیاختیار بر گونههایش جاری شده بود، او به یاد میآورد لحظاتی را که در هوای معطر حرم شاهد اشکهای زواری بود که هر یک به نوعی ارادت و حاجت خود را صمیمانه ابراز میداشتند و او نیز به یاد آن لحظات غریبانه نجوا کرد: السلام علیک یا غریب الغربا، السلام علیک یا امام الرئوف یا علی بن موسی الرضا (ع)...
بر اساس این گزارش، انتشارات «تجلی مهر» مجموعه داستان «آشناترین غریب» تألیف «کامران شرفشاهی» را در 86 صفحه و با قیمت 8900 منتشر کرده است. علاقهمندان برای تهیه این کتاب میتوانند با شماره تلفن 66629758 تماس حاصل کنند.
انتهای پیام