معرفی خاندان آل سعود; آل سعود با ظهور عبدالوهاب قدرتمند شدند
صدای شیعه: خاندان آل سعود متعلق به قبیله عنزة است و با همکاری جنبش اصلاح دینی محمد بن عبدالوهاب در قرن 12 به قدرت رسید. موسس این خاندان محمد بن سعود است که عمدتاً با حمایتهایی که از تلاشهای اصلاحی محمد بن عبدالوهاب به عمل آورده، به خاطر آورده می شود. در این نوشتار مطالبی پیرامون آل سعود بیان می شود؛
خاندان مهم پادشاهی عربی و متعلق به قبیله عنزة است. این خاندان، برای اولین بار در قرن 12 قمری/ 18 میلادی در نجد و با همکاری جنبش اصلاح دینی محمد بن عبدالوهاب، به قدرت رسید[1]. آل سعود رهبری سه دولت متوالی را در اختیار داشتند، که هر سه دولت، ملهم از آموزه های وهابی بود: اولین دولت سعودی-وهابی، که بین سالهای 1233-1159 قمری/ 1818-1746 میلادی شکل گرفت، به مرکزیت نجد بود اما در وسیع ترین دوران خود، کنترل بخشهای زیادی از مناطق مرکزی و شمالی عربستان را در اختیار داشت؛ دومین دولت سعودی نیز [همانند دولت اول]، بین سالهای 1305-1240 قمری/ 87-1824 میلادی، برای بار دوم در نجد روی کار آمد؛ دولت سوم، از سال 1319 قمری/ 1902 میلادی [این بار] در شهر ریاض، به عنوان پایتخت، دوباره شکل گرفت و از سال 1351 قمری/ 1932 میلادی در [قالب] پادشاهی نوین عربستان سعودی، به نقطهی اوج خود رسید. این مطلب که حکومت آل سعود، پایه و اساس اسلامی دارد، از این نکته مشهود است که آنها در کنار مقام دنیوی امیر، به خود لقب امام - که نشاندهنده رهبری روحانی آنها بر جامعه است - را می دهند، البته برخی از اعضای این خاندان، در موقع لزوم، از هر دوی این القاب استفاده می کردند.[2]
موسس این خاندان، محمد بن سعود (79-1159 قمری/65-1746 میلادی)، عمدتا با حمایتی که از تلاشهای اصلاحی محمد بن عبدالوهاب به عمل آورد، به خاطر آورده می شود. حمایتهایی که از ناحیه قدرتش، به عنوان امیر درعیه نشأت می گرفت. وی با این حمایتها، به دنبال پیشبرد و تقویت تفسیر شریعة، [مبتنی بر] مذهب حنبلی و همچنین، ریشه کن کردن نوآوری های غیر اسلامی، بدعة بود[3]، به ویژه، [بدعتی مانند] آیین [تجلیل از] اولیا. در عوض [این فعالیتها]، حکومت او مشروعیت دینی را کسب می کرد، [اما] با وجود تمام این [فعالیت] ها، وی مدت بیست سال، برای برپایی حکومت دینی جدید، با نیروهای مخالف درگیر بود.
در طول دوران حکمرانی او، مبارزات و درگیری های نظامی به عهدهی فرزند لایق او، عبدالعزیز، بود که خود را وقف این کار کرده بود[4]. کسی که در هنگام مرگ پدر در سال 1179 قمری/ 1765 میلادی، مسئولیت[های او] را به عنوان امام جدید، عهده دار شد و دوران پر تلاش حکومت 38 ساله اش را آغاز کرد، [حکومتی که] در سال 1218 قمری/ 1803 میلادی، با قتل وی به دست مهاجمانی شیعه و یا شاید هم صوفی، به انتها رسید. در زمان او، قدرت آل سعود در نجد تثبیت شد و دامنهی آن - به واسطهی تسخیر شهر های مقدس [مکه و مدینه] - به حجاز گسترش یافت. در همین زمان که حملاتی به عمق خاک عراق انجام می شد، در ذی القعده 1215 قمری/ آوریل 1801 میلادی و به عنوان بخشی از [برنامه] تهاجم وهابی ها بر ضد شیعه، کربلا غارت شد. بخش عمدهی مناطق ساحلی شرق عربستان، تحت کنترل سعودی ها در آمد که برای مدتی کوتاه شامل جزیرهی بحرین هم شد.
هم عبدالعزیز و هم فرزندش سعود (29-1218 قمری/ 14-1803 میلادی) به عنوان حاکمانی توانا و متخصص در تدابیر جنگی، به شدت مورد توجه بودند و در میان پیروان وهابیشان [نیز]، به واسطه تبعیت سفت و سخت از اصول دین و همین طور آمادگی و توانشان برای تضمین عدالت و امنیت در میان قبایل بدوی - مناطقی که از کینه و عداوت های خونی و بی قانونی رنج می بردند - مورد احترام بودند. قابل درک است، که آنها از دید عثمانی ها – کسانی که سعودی ها نفوذ و اقتدار و جایگاه آنها را به عنوان مسلمان، به چالش کشیده بودند-، حجازی های مقیم، عربهای شرق و شیعیان عراقی [همانند دیدگاه پیروان وهابی] مورد ستایش نبودند.
عبدالله بن سعود (33-1229 قمری/ 18-1814 میلادی) موقعیت سختی را به ارث برد. موقعیتی که وی برای رویارو شدن با آن، از آمادگی کمتری، نسبت به پیشینیانش برخوردار بود، چرا که وی [به اندازهی آنها] در امور جنگ مهارت نداشت. عثمانی ها مصمم بودند که به تسلط و استیلای سعودی و وهابی بر عربستان و همین طور تهدیدی که به واسطهی آنها متوجه منطقه بود، پایان دهند. در سال 1222 قمری/ 1807 میلادی محمد علی، فرماندار مصر، فرمانی از مصطفی چهارم، سلطان عثمانی، مبنی بر اقدام به لشکر کشی بر ضد امام سعودی، دریافت کرد. در هر حال [و با وجود این لشکر کشی]، تا سال 7-1226 قمری/ زمستان 12-1811 میلادی [یعنی چهار سال بعد از صدور فرمان لشکر کشی]، نیرو های مصری نتوانستند کنترل شهر های مقدس را از چنگ سعودی ها خارج کنند و تنها در سال 1232 قمری/ اوایل 1817 میلادی بود که فرزند محمد علی، ابراهیم پاشا لشکرکشی جدیدی را به سمت مناطق مرکزی عربستان، به راه انداخت.
تدابیر جنگی [ضعیفی] که عبدالله [در جنگ با مصری ها] انتخاب می کرد، پیوسته مورد انتقاد بود. تدابیری که موضع گیری در درعیه را انتخاب می کرد، به جای اینکه حملات موثرتری به خطوط آسیب پذیر ارتباطی ابراهیم صورت دهد. در عین حال، او با مشکل خیانت قبایل نیز روبرو بود، قبیله هایی که تسلیم انگیزه های مالی مصری ها شده بودند، تا بر ضد آل سعود اقدام کنند. با تمام این احوال، وی قبل از اینکه در ذی القعده 1233 قمری/ سپتامبر 1818 میلادی، شهر را به آنها تسلیم کند، برای مدت شش ماه در برابر محاصره دوام آورد. اولین دولت سعودی به پایان خود رسید و درعیه با خاک یکسان شد. خود عبدالله [نیز] برای [اجرای حکم] اعدام به استامبول فرستاده شد. بسیاری از اعضای آل سعود در جنگ کشته شدند و عده ای دیگر نیز به مصر تبعید شدند.
قبل از اینکه تُرکی بن عبدالله (9-1240 قمری/ 34-1824 میلادی) دومین دولت سعودی را دوباره در نجد تشکیل دهد، چند سالی فاصله افتاد. وی یکی از برادر زاده های سعود و نوهی محمد بن سعود بود. وی با قرار دادن شهری به نام ریاض، در جنوب درعیه، به عنوان پایتخت خود، امید احیای مجدد درعیه را از بین برد. خود وی ریاض را از دست مصری ها خارج کرده بود و مصری ها، به دنبال تسخیر ریاض، به حجاز عقب نشینی کرده بودند. حکومت عادل و [همچنین] تلاش وی برای برقراری نظم، ترکی را برجسته کرد، همین طور تضمین وی برای امنیت عبور زایران غیر وهابی که برای حج از میان قلمرو او به سوی حجاز می رفتند [نیز در برجسته شدن وی نقش داشت]. او به صورت موثر، جایگاه سعودی ها را در [مناطق] شرقی عربستان به حال اول باز گرداند، اما وی قربانی توطئه چینی در داخل آل سعود شد و در سال 1249 قمری/ 1834 میلادی، به دست برادر زاده اش کشته شد. هر چند که پسرش، فیصل بلافاصله بر ضد قاتلین عکس العمل نشان داد و به منظور برقراری حکومت خود، جانشین پدر شد. حکومتی که تا زمان لشکر کشی دوم مصری ها به نجد، به طول انجامید. این لشکر کشی وی را وادار به تسلیم کرد و نیز اسارت در قاهره را برای وی به دنبال داشت .
به دنبال [این حادثه]، دورهی ضعف و بی ثباتی سعودی ها فرا رسید، خالد بن سعود (7-1253 قمری/ 41-1837 میلادی)، برادر امام مقتول، عبدالله، از تبعیدش در مصر بازگردانده شد و به عنوان فرماند به نیروهای محمد علی تحمیل شد. حمایت مردمی از وی اندک بود و [او] به سرعت در برابر خویشاوند سرکش و یاغی خود، عبدالله بن ثنیان (9-1257 قمری/ 3-1814 میلادی) عقب نشینی کرد. عبدالله بن ثنیان نیز، کسی بود که عدم محبوبیتش، بر هیچ کس پوشیده نبود و علت آن وضع مالیاتهای سنگین و همچنین ناتوانی وی در حفظ امنیت و دفاع از نفوذ و اقتدار خود بود.
آل سعود، استقلال حقیقی را زمانی به اثبات رساند که فیصل بن ترکی از اسارت در مصر گریخت و با موفقیت به زادگاهش بازگشت. دومین دوره حکومت وی (82-1259 قمری/ 65-1843 میلادی) نقطه اوجی در بخت و اقبال سعودی ها به شمار می آید. ناخدا دوم لوییس پلی[5]، نمایندهی سیاسی دولت بریتانیا در خلیج، کمی قبل از مرگ فیصل بن ترکی با وی ملاقات کرد و وی را "حاکمی عادل و سخت گیر" توصیف کرده است، کسی که مایل است، بدویها[ی بیابانگرد و کوچ نشین] را تشویق کند تا بیشتر به زندگی ثابت و مقیم روی بیاورند[به جای کوچ نشینی] و به دنبال کشاوزری و تجارت باشند. متاسفانه، مرگ وی آغازی بود بر دوره جنگهای برادرکشی بین پسران او، عبدالله و سعود. عبدالله دو بار بر مسند حکومت نشست، بار اول بین سالهای 88-1282 قمری/ 71-1865 میلادی بود که در نهایت توسط سعود (91-1288 قمری/ 4-1871 میلادی) [از منصب حکمرانی] عزل شد و بار دوم، بین سالهای 1305-1291 قمری/ 87-1874 میلادی بود که در این دوره وی قدرت را به آل رشید [رشید، آل را ببینید] از منطقه جبل شمر در شمال نجد واگذار کرد.
به این ترتیب، دومین دولت سعودی نیز به پایان خود رسید، عوامل سقوط این دولت، هم نزاع های درونی برای رسیدن به قدرت بود و هم پویایی و مهارت سیاسی بیشتری بود که آل رشید، [البته] به صورت موقت، از آن برخوردار بود. جوانترین فرزند فیصل، عبدالرحمن، سعی داشت که قدرتی محدود و محلی [برای خود] حفظ کند، اما در سال 1309 قمری/ 1891 میلادی و در پی شکستی فجیع در جنگ المُلیدة، وی به همراه خانواده اش مجبور به ترک ریاض شد، که در بین آنها عبدالعزیز نیز حضور داشت که پادشاه آیندهی عربستان سعودی بود.
عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن فیصل آل سعود، دوران طولانی حکومت خود را با بازگشت از تبعید در کویت و در سال 1319 قمری/1902 میلادی، با باز پس گرفتن دلیرانهی ریاض آغاز کرد[6]. [این حادثه] سالیان دراز حکومتی را در پی داشت که در طی آن، وی به دنبال برقرار کردن کنترل سعودی بر نجد و همچنین گسترش قدرتش به سمت شرق، به الأحصاء بود. وی در این راه، تدابیری مرکب از فنون نظامی و سیاسی به کار برد و [همچنین] با نیروهایی مرکب از عثمانی ها و آل رشید و علاوه بر آن [مشکل] اختلاف و شقاق نزدیکان، قبایل متمرد و قدرت روزافزون امیر مکه، شریف حسین بن علی مواجه بود.
وی از فوایدی که جلب حمایت بریتانیا داشت، نیز به خوبی آگاه بود، [البته] در صورتی که استقلال [حکومت] در بالاترین درجه اش، حفظ شود و معاهده ای که وی در صفر 1334 قمری/ دسامبر 1915 میلادی، با بریتانیا منعقد کرد، این اطمینان را ایجاد کرد که در مواقع [بروز] تهاجم بر ضد او، مساعدت ها و کمکهای مالی مرتبی را [از جانب بریتانیا] دریافت خواهد کرد. در سال 1339 قمری/ 1921 میلادی وی قدرت رشیدی ها را در شمال نجد، با تسخیر مرکز آنها یعنی شهر حائل، در هم شکست و لقب سلطان نجد را بر خود گذاشت.
بعد از سالها روابط غیردوستانه و عداوتهای گاه و بیگاه با شریف حسین که اکنون دیگر پادشاه حجاز بود، عبدالعزیز در سال 1343 قمری/ 1924 میلادی به قلمرو وی حمله کرد. مسئله ای که عبدالعزیز را برای این یورش تحریک کرد، ادعای خلافت شریف حسین و همچنین امتناع وی از اجازه دادن به زایران وهابی برای به جا آوردن مناسک حج بود. در سال 1344 قمری/ 1926 میلادی، او عنوان پادشاه حجاز را بر خود نهاد، لقبی غیر اسلامی که موجبات ناراحتی وهابی ها را فراهم کرد. پدرش، عبدالرحمن، منصب روحانی امام را تا زمان مرگش در سال 1346 قمری/ 1928 میلادی در اختیار داشت، زمانی که آن [منصب] به عبدالعزیز تفویض شد، هر چند این لقب قبل تر ها [نیز] به صورت غیر رسمی، به وی اطلاق می شد.
کسانی که با عبدالعزیز ملاقات داشتند، همواره تحت تاثیر قرار می گرفتند. از آن جمله گرترود بل[7] در نامه ای در سال 1916 میلادی، دربارهی عبدالعزیز نوشته است" [وی] یکی از قابل توجه ترین شخصیتهایی [است] که من [تا کنون] با او روبرو شده ام. او ظاهری با ابهت دارد، [با قدی] تقریبا بیش از 6 فوت و 3 اینچ[8]، به همراه وقار و [نیز] ثروتی بی شمار ". به هر حال ارزیابی ها [از شخصیت او]، با توجه به اهمیت منش و شخصیت وی، در بنای قدرت آل سعود در عربستان، متفاوت است؛ از ستایش و مدح او به عنوان شخصیتی کلیدی در امور خطیر و سرنوشت ساز گرفته، تا داوری کردن دربارهی نقش او به این صورت که، وی کسی است که بیش از حد به او اهمیت داده شده است و در شرایط تاریخی، یک خوش شانس، بیش نبود.
به عنوان رهبری مسلمان، وی در به جا آوردن وظایف دینی، فردی دیندار و وظیفه شناس بود و معتقد بود که اسلام باید پیروز شود و به پیشرفت خاص خود دست یابد. گواه این مدعا، سیاست وی در ایجاد حجار، شهرکهای دینی کشاورزی برای اخوان وهابی و اجرای قاعده مند شریعه بعد از تسخیر حجاز بود، به همان سخت گیری که در نجد پیاده شده بود. با این حال، در میان اخوان بودند کسانی که از نظر آنها تعصب دینی وی، ناکافی بود و همچنین کسانی وجود داشتند که به خاطر داد و ستد با بریتانیای کافر و بی ایمان، استفاده از نوآوری های شیطانی مانند ماشین ها و تلفن ها، اجازه دادن به قبیله های امیرنشین شرق اردن[9] و عراق برای چراندن گله هایشان در زمینهای [متعلق به] وهابی های مسلمانان راستین و نیز عدم توفیقش در نفوذ دادن و گسترش وهابیت در میان شیعیان الأحصاء، وی را محکوم می کردند.
در حالی که، برای اعراب پرهیزکار سنتی، سخاوت و جوانمردی وی، در مواجهه با دشمنان شکست خورده مورد توجه بود، [البته] عبدالعزیز می توانست در هنگام عصبانیت نیز، سنگدل و بی نهایت ظالم باشد همان طور که [این مطلب] از آخرین سرکوب اخوان در شعبان 1348 قمری/ ژانویه 1930 میلادی مشهود است. تا زمان مرگ و حتی بعد از اینکه ذخایر نفتی وسیع کشورش، از نظر تجاری مورد استثمار [دیگر کشور ها] قرار گرفت، وی زندگی بی تکلف و سخت خود را حفظ کرد.
[اما] درباره فرزند و جانشین وی، سعود بن عبدالعزیز (84-1373 قمری/ 64-1953 میلادی) به سختی می توان چنین حرف هایی گفت، کسی که به خاطر افراط کم نظیرش به علاوهی نادانی و بی کفایتی سیاسی و انحراف در [بدنهی] دولتش، مورد انتقاد بود. همین مسائل بود که کشور را در سال 1377 قمری/ 1957 میلادی، به مرز ورشکستگی کشاند و به زمین خواری منجر شد که در دوران آل سعود به ثبت رسیده است. در سال 1384 قمری/ 1964 میلادی، شورایی متشکل از اعضای ارشد خاندان سلطنتی، علما، و مقامات عالی رتبهی دولت، سعود را رسما عزل کردند به دلیل اینکه حکومتش ناقض شریعه است.
برادرش فیصل، کسی بود که جانشین وی شد و تا زمان ترور به دست یکی از برادر زاده هایش، در سال 1395 قمری/ 1975 میلادی، حکومت را به دست داشت. وی فراست سیاسی پدرش را به ارث برده بود و به واسطهی برقرار کردن نهادهای به روز و مدرن [در کشور] عربستان سعودی، از میان برداشتن حکومت مردسالارانه سنتی که عبدالعزیز و سعود مشترکا آنرا ایجاد کرده بودند، صاحب اعتبار و آبرو شد. وی [اجرای] برنامه های مالی موفقی را از طریق مدیریت [کردن] درآمدهای نفتی - که از روی لیاقت و کفایت انجام شد - سرپرستی کرد، این برنامه ها افزایش کامیابی و موفقیت را برای تمامی بخش های جامعه تضمین کرد.
به عنوان مسلمانی عمیقا متعهد[10]، فیصل در [زمینه] ارتقای سیاست وحدت اسلامی[11]، حتی پیش از نشستن بر مسند قدرت، فعال بود. در سال 1382 قمری/ 1962 میلادی، وی مشوق تاسیس اتحادیه جهان اسلام (رابطات العالم الإسلامی)، در مکه بود که [فعالیت آن] وقف پیشرفت و گسترش ایمان در سطح جهان شده بود و از عمل دعوة و کمک رسانی به اقلیت های مسلمان حمایت می کرد. به عنوان یک پادشاه، فیصل، مسلمانان را تر غیب می کرد تا برای آزادی اورشلیم فعالیت کنند و در پی تلاش مسیحیان استرالیایی، برای به آتش کشیدن مسجد الأقصی در سال 1389 قمری/ 1969 میلادی، وی خواهان جهاد در برابر اسرائیل شد و نشستی را در رباط [پایتخت] مراکش تشکیل داد. در محرم 1390 قمری/ مارچ 1970 میلادی، وی کنفرانسی اسلامی برای وزرای امور خارجه در جده برگزار کرد که تشکیل سازمان کنفرانس اسلامی (منظمات المؤتمر الإسلامی) را به دنبال داشت.
جانشین فیصل، خالد بن عبدالعزیز (1402-1395 قمری/ 82-1975 میلادی) در زمان جانشینی، سالخورده بود و حال مزاجی مساعدی نداشت. در دوران حکمرانی وی، طغیان هایی که اخوان های جدید (نئو اخوان)[12]، با در اختیار گرفتن کنترل مسجد بزرگ در 1 محرم 1400 قمری/ 21 نوامبر 1979 میلادی، (مدخل مکه بخش 3 را ببینید) به راه انداختند و هم چنین ناآرامی که در میان شیعیان الأحصاء به وجود آمد، اعتبار حکومت وی را زیرسوال برد. در هر دو مورد، شورش ها تحت کنترل قرار گفت اما آل سعود به شدت نسبت به لزوم ایجاد احترام برای رهبری اسلامی آنها، در هر دو سطح داخلی و بین المللی حساس شدند.
وقتی فهد بن عبدالعزیز (که در سال 1402 قمری/ 1982 میلادی به مسند تکیه زد) در زمان مرگ خالد، پادشاه شد، تجربه زیادی در دولت داشت. وی به دنبال تقویت شخصیت وهابی اسلامی دولت بود، وی در صفر 1407 قمری/ اکتبر 1986 میلادی، خود را ملقب به خادم الحرمین کرد که از این طریق، به دنبال بالاتر بردن مشروعیت دینی سعودی بود.
امروزه شمار آل سعود بین 4000 تا 7000 نفر تخمین زده می شود که چند صد نفر از آنها نوادگان مستقیم عبدالعزیز هستند. آنها با بسیاری از خانواده های قبیله ای که به صورت سنتی با اهمیت هستند، ازدواج کرده اند، مخصوصا صدیری ها از [قبایل] شمال نجد و آل الشیخ، بازماندگان محمد بن عبدالوهاب. اعضای آل سعود که در دولت مقام برجسته ای را در اختیار داشته اند، شامل برادران تنی فهد می شود، به خصوص سلطان، وزیر دفاع از 1382 قمری/ 1962 میلادی، نائف، وزیر کشور از 1395 قمری/ 1975 میلادی و سلمان، فرماندار ریاض از سال 1382 قمری/ 1962 میلادی.
پی نوشتها:
[1] آل سعود قبل از محمد بن عبدالوهاب در درعیه دارای حکومتی ضعیف بودند ولی با ظهور ابن عبدالوهاب قدرتمند شدند.
[2] اینکه کسی به خود لقب (امام) و هدفشان این نیست که حکومت او بر مدار دین باشد بلکه اعمال و رفتار و عقائد است که دینی بودن حکومت را مشخص می کند که جنایات سعودیها در شهرهای مختلف برای فتح آنها و توسعه قلمرو خود ، ادعای توحیدی بودن حکومت آنها را نفی می کند.
[3] مخالفت های علمای حنبلی با افکار وهابیت و آل سعود و همجنین مغایرت افکار احمد بن حنبل با افکار وهابیت نشانگر آن است که آنها در سدد کمک به مذهب حنبلی نبوده اند، بلکه روش جدید بر خلاف مذاهب اسلامی ارائه کرده اند.
[4] جنایات هولناکی که عبدلعزیز برای غارت ریاض و احساء و کربلا و نجف انجام داده است و قتل عامهایی که او در این مناطق کرده است، میزان لیاقت او را نشان میدهد.
[5] Lieutenant Colonel Lewis Pelly
[6] باز پس گرفتن ریاض از آل رشید و شروع دوره سوم آل سعود، نه به خاطر شجاعت عبدالعزیز بلکه بیشتر به خاطر حمایتهای بریتانیا از او بود.
[7] Gertrude Bell
[8] حدود 183 سانتی متر
[9] Transjordan نام سابق کشور اردن در جنوب غرب آسیا که قبل از آن امیرنشینی خودمختار و تحت قیمومیت بریتانیا بود.
[10] چنانکه از لابه لای همین مقاله مشخص است هر کدام از حاکمان سعودی که رفاه و اقتصاد خوبی برای مردم فراهم می کرد، او به عنوان حاکمی عمیقا متعهد و متعصب به وهابیت در بین وهابیها مطرح می شد اگر چه فساد های مختلفی داشته باشد.
[11] pan-Islamic
[12] neo-Ikhwan
منبع : پایگاه پزوهشی تخصصی وهابیت شناسی
انتهای پیام