( 0. امتیاز از )

صدای شیعه:
سئوال: امام علي(ع) خلفا را تأييد مي‌کرد، به چه دليل شما شيعيان خلافت آنان را نمي‌پذيريد؟

پاسـخ حضرت آیت الله سبحانی: رفتـار امام علي(ع) با خلفا را بايد در دو زمينه مورد بررسي قرار داد:

1. به رسميت شناختن خلافت آنان.

2. همکاري امام با دستگاه خلفا در حل معضلات ديني و مشکلات سياسي.

و اين دو مطلب بايد از يکديگر تفکيک شود.

با قطع و يقين مي‌گوييم که موضع امام در مورد اوّل کاملاً منفي بود و در مورد دوم مثبت.

در مورد دلايل منفي بودن موضع امام در مورد نخست بايد گفت:

اوّلاً:  علي(ع) چگونه مي‌تواند خلافت ديگران را به رسميت بشناسد، در حالي که وي از جانب خدا در مواضع مختلف و به ويژه روز غدير، به عنوان ولي مسلمانان و سرپرست آنان معرفي شده است؟ ولايت امام، يک حکم آسماني بود که جز خدا، هيچ فردي نمي‌تواند آن را دگرگون سازد، چنان که مي‌فرمايد:

«وَما کانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَي اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الخيرة مِنْ أَمرِهِم».[1]

«هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي که خدا و پيامبر او درباره امري حکمي کنند، اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشد».

امامت امام حق شخصي وي نبود که از آن چشم پوشي کند، بلکه حکم الهي بود که کسي قادر بر تغيير آن نيست، امّا اگر شرايط براي اجراي اين حکم فراهم نباشد، مصلحت ايجاب مي‌کند که درباره آن سکوت کند، نه اين که ديگري را جاي خود بنشاند.

ثانياً: تاريخ سقيفه و بررسي زندگي امام(ع) حاکي است که آن حضرت با وجود شديدترين فشارها، دست بيعت به سوي خلفا دراز نکرد.

معاويه در يکي از نامه‌هاي خود به علي(ع) مي‌نويسد: «تو همان کسي هستي که به سان شتر افسار زده به سوي بيعت کشيدند»; و اين جمله بيانگر آن است که فشار براي بيعت به حدي بود که امام را به زور از خانه خود بيرون کردند و به مسجد بردند.

امام(ع) در پاسخ نامه معاويه، اين بي‌حرمتي را انکار نمي‌کند، ولي تصريح مي‌کند که اين نشانه مظلوميت اوست، آنجا که مي‌فرمايد:

«گفتي که همچون شتر، افسار زدند و کشيدند که بيعت کنم، عجبا! به خدا سوگند خواستي مذمت کني ولي ناخود آگاه ستودي. خواستي رسوا کني ولي رسوا شدي. براي يک مسلمان نقص نيست که مظلوم واقع شود، مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شک نکند».[2]

ثالثاً : بخاري، که کتاب حديثي خود را بر وفق سياست حاکم بر عصر خويش نوشته، در کتاب «مغازي» به سندي از عايشه چنين نقل مي‌کند:

فاطمه دخت پيامبر کسي را به نزد ابوبکر فرستاد تا سه چيز را برگرداند:

الف. ميراث او از رسول خدا(ص).

ب. فدک.

ج. آنچه از خمس غنايم خيبر مانده است.

ابوبکر در پاسخ گفت: از پيامبر شنيده است: «لا نُوَرث، ما ترکناه صدقة»: «ما ارث نمي‌گذاريم، آنچه از ما باقي مي‌ماند، صدقه است» و زندگي آل محمد(ص) از همين مال تأمين مي‌شود. تا اين که مي‌گويد: فاطمه از موضع‌گيري منفي ابوبکر خشمگين شد. او را ترک کرد و ديگر با او سخن نگفت و پس از پيامبر شش ماه زنده بود.[3]

وقتي فاطمه(سلام الله علیها) درگذشت، شوهرش علي(ع) او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از درگذشت او آگاه نساخت و تا فاطمه زنده بود، علي با ابو‌بکر بيعت نکرد.[4]

حديث ياد شده حاکي است که امام و همسرش، مدت شش ماه از بيعت با او سرباز زدند. اگر خلافت ابو‌بکر، شرعي و به اصطلاح جامع الشرايط بود، چرا دختر گرامي پيامبر، فاطمه(سلام الله علیها) در حالي که بر او خشمگين بود، جهان را وداع کرد و همسر او نيز تا شش ماه با او دست بيعت نداد؟

در اين جا نوعی تناقض از نظر اصول اهل سنت وجود دارد؛ زيرا  مورخان بر اين نظريه‌اند که دخت گرامي پيامبر، با خليفه بيعت نکرد و تا آخرين لحظه زندگي، با او سخن نگفت. حتي مي‌گويند مادام که دخت گرامي پيامبر در قيد حيات بود، علي(ع) با ابوبکر بيعت نکرد، بلکه پس از گذشتن شش ماه از حادثه سقيفه با او بيعت نمود.[5]

از طرفي در صحاح و مسانيد نقل مي‌کنند که هر کس با امام زمان خود بيعت نکند، مرگ او مرگ جاهليت است.

مسلم در صحيح خود چنين نقل مي‌کند:

«هر کس بميرد و در گردن او بيعت ]امامي[ نباشد، با مرگ جاهليت از جهان رفته است».[6]

و نيز احمد بن حنبل در مسند خود نقل مي‌کند:

«هرکس بدون شناخت امام خود بميرد، مرگ او به سان مرگ افراد در جاهليت است».[7]

اکنون اين دو گزاره را چگونه تصديق کنيم؟

از يک طرف، رضايت وخشنودي زهرا(سلام الله علیها) ملاک خشنودي خدا و خشم او نشانه خشم خداست، و نيز وي از سروران زنان جهان است.[8] طبعاً يک چنين فردي، پاک و معصوم خواهد بود.

از طرف ديگر او با خليفه بيعت نکرد و به همان حالت به لقاء اللّه پيوست.

اکنون بايد اين تعارض را به يکي از دو طريق حل کرد:

الف.مرگ زهراي اطهر(سلام الله علیها) که محور رضا و خشم الهي و سرور زنان بهشت بود، بر اثر عدم بيعت با امام عصر خود ـ نعوذ باللّه ـ مرگ جاهليت بوده است.

ب. خليفه وقت، امام زمان خود نبوده و بدون جهت منصب خلافت را اشغال کرده است و امام همان فردي بود که در سرزمين غدير، بر خلافت او تنصيص شد و زهرا(سلام الله علیها) از روز نخست با او بيعت کرده و تا جان بر لب و توان در بدن داشت، از ياري او باز نايستاد.

رابعاً: کلمات امام در موارد مختلف حاکي از آن است که او تا آخرين لحظات زندگي، خود را شايسته خلافت مي‌دانست و اين که خلافت حق مسلم او بود و از وي گرفته شد. در اين مورد، علاوه بر خطبه «شقشقيه» که همه با او آشنا هستيم، سخنان ديگر او حاکي از غصب خلافت و عقب زدن او است که ما در اين جا به برخي از سخنان آن حضرت اشاره مي‌کنيم:

الف. «به خدا سوگند از روزي که خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است».[9]

ب: «شخصي در حضور جمعي به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حريصي; به او گفتم:

«بلکه شما حريص‌تر و از پيغمبر دورتريد و من از نظر روحي و جسمي نزديک‌ترم. من حق خود را طلب کردم و شما مي‌خواهيد ميان من و حق خاص من حائل و مانع شويد و مرا از آن منصرف سازيد. آيا آن که حق خويش را مي‌خواهد حريص‌تر است يا آن که به حق ديگران چشم دوخته است؟ همين که او را در برابر حاضران با نيروي استدلال کوبيدم به خود آمد و نمي‌دانست در جواب من چه بگويد».[10]

معلوم نيست اعتراض کننده چه کسي بوده و اين اعتراض در چه وقت مطرح شده است.ابن ابي الحديد مي‌گويد: اعتراض کننده سعد وقاص بوده، آن هم در روز شورا. سپس مي‌گويد: ولي اماميه معتقدند که اعتراض کننده ابوعبيده جراح بوده و در روز سقيفه چنين اعتراض کرده است.

حضرت در ادامه مي‌فرمايد:

«خدايا! از ظلم قريش و همدستان آنها به تو شکايت مي‌کنم. اينها با من قطع رحم کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودند. اتفاق کردند در مورد امري که حق خاص من بود، بر ضدّ من
قيام کنند».[11]

تا اين جا روشن گرديد که امام هرگز در مسأله خلافت و امامت با خلفا مصالحه نکرد و پيوسته از مظلوميت خود سخن مي‌گفت و نسل‌ها را از حقايق آگاه مي‌ساخت.

نکته دوم، همکاري امام با خلافت در مسائل ديني و سياسي و حل مشکلات خلفا است که موضع امام در اين مورد کاملاً مثبت بود. ايشان در يکي از نامه‌هاي خود، علت همکاري با دستگاه خلافت را به روشني بيان مي‌کند. اکنون ترجمة نامة امام را در اين جا مي‌آوريم:

«به خدا سوگند هرگز فکر نمي‌کردم و به خاطرم خطور نمي‌کرد که عرب بعد از پيامبر; امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگردانند (و در جاي ديگر قرار دهند و باور نمي‌کردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چيزي که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود که با او بيعت کنند. دست بر روي دست گذاردم تا اين که با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي‌خواهند دين محمد (ص) را نابود سازند. (در اين جا بود) که ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم، شاهد نابودي و شکاف در اسلام باشم که مصيبت آن براي من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ‌تر بود؛ چرا که اين بهره دوران کوتاه زندگي دنيا است که زايل و تمام مي‌شود. همان طور که «سراب» تمام مي‌شود و يا همچون ابرهايي که از هم مي‌پاشند. پس براي دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پا برجا و محکم گرديد».[12]

اين نامه به روشني بيان مي‌کند که امام در عين انتقاد از خلافت، براي صيانت اسلام تا آنجا که امکان داشت با آنان همکاري کرد و معضلات علمي و سياسي آنان را به نحو احسن، حل و فصل نمود.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] .  احزاب/36.

[2] .  نهج البلاغه، نامه 28.

[3] .  متن حديث چنين است: «فوجدتْ فاطمة على أبي‌بکر في ذلک فهجرته فلم تکلمه حتّى توّفيت» محقق صحيح بخاري، فعل «فوجدت» را به «غضبت» تفسير کرده است. بنابراين، فاطمه جان به جان آفرين داد در حالي که از خليفه وقت خشمگين بود.

همچنين بخاري در «باب مناقب قرابة رسول اللّه صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم: 3714، نقل مي‌کند که آن حضرت فرمود: «فاطمة بضعة منّي، فمن أغضبها، أغضبني».

[4] .  صحيح بخاري، باب غزوه خيبر، حديث 4241.

[5] .  صحيح بخاري، کتاب فرض الخمس، حديث3093.

[6] .  صحيح مسلم، باب اماره، ص 58، حديث88.

[7] .  مسند احمد:2/96.

[8] .  مستدرک حاکم:3/156.

[9] .  نهج البلاغه، خطبه 6.

[10] .  همان، خ 172.

[11] .  بحارالأنوار، ج29، ص 605.

[12] .  نهج البلاغه نامه 62

http://tohid.ir/fa/persian/articleView?articleId=1445


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر