«بالاشهر»زدگی
«پائینشهر» نسبت عجیبی با «بالاشهر» پیدا کرده است، از سویی از نظر فرهنگی و اجتماعی (و اخیراً هم سیاسی) تضادهای شدیدی با آن دارد و از سوی دیگر به سوی آن کشیده می شود. انگار «بالاشهر» در نقش «عالم فوق قمر» ارسطو ظاهر شده و مردمان پائین هم نقش «آدمهای زمینی» ارسطو را بازی میکنند. انگار «بالاشهر» علت غایی «پائینشهر» است!راستش بیش از هر چیز تفاوتهای سیاسی این دو گروه و البته دلالتهای اجتماعی آن در جامعه تهران بود که ما را به فکر گرفتن مصاحبهای با دکتر انتظاری انداخت. این گفتوگو در پی میآید:
سبک زندگی (Lifestyle) دلالت بر ویژگیهایی دارد و به شخصیت و ترجیحات انسانها مربوط میشود. آقای دکتر انتظاری، شما به عنوان جامعهشناس چه ارتباطی بین سبک زندگی و مقولههایی مثل شهرنشینی و مدرنیته قائل هستید؟
سبک زندگی معطوف به الگوهای فکری و رفتاری مورد التزام گروههای اجتماعی است. در فرایند مدرنیته، شرایطی بهوجود آمد که شهرنشینی گسترش پیدا کرد و گروههای اجتماعی مختلفی در شهرها و خاستگاههای فرهنگی مختلف زندگی میکردند. بهتدریج در اثر مجاورت و همنشینی گروههای اجتماعی مختلف، یک سبک زندگی خاص بهوجود آمد. این سبک زندگی با بسیاری از عرصههای حیات جمعی در ارتباط است و افراد را به نوع خاصی از شیوه تأمین معیشت و برآورده کردن نیازها و سازگاری با نیازها و اقتضائات وادار میکرد. این شرایط باعث میشد که آدمها با سبکهای زندگی مختلف در شهر زندگی کنند و به برآورده کردن نیازهای خود بپردازند.
تقریباً میشود گفت که سبک زندگی مربوط به شیوه پوشش، معماری، شیوه گذران اوقات فراغت، برآورده کردن نیازهای تغذیهای و نوع مناسبات اجتماعی و فرهنگی است و همه این موارد تحت پوشش سبک زندگی قرار میگیرد.
آنتونی گیدنز جامعهشناس بریتانیایی معتقد است که شخص با داشتن سبک زندگی، علاوه بر رفع نیازهای خود، میخواهد هویت مشخصی برای خویش انتخاب کند و آن را در برابر دیگران به نمایش بگذارد. آیا شما هم به این نوع علاقهمندی شخص برای متمایز ساختن خود از دیگران، خصوصاً در جامعه ایرانی باور دارید؟
بله؛ در ارتباط با سبک زندگی، بویژه بخشی از زندگی که مصرف تظاهری شخص است، این اتفاق رخ میدهد. در واقع فرد میخواهد با این نوع مصرف، یک هویت پایگاهی را به نمایش بگذارد. البته لزوماً در جامعه فرامدرن، آدمها دارای هویت مشخص و ثابت نیستند. چون هویت در این نوع جامعه خیلی شکننده و سیال است، ولی با این حال آدمها با سبک زندگی، به گونهای خود را معرفی میکنند که ما چه کسی هستیم و چه اندیشهها، افکار، احساسات و نگرشهایی داریم.
در کشورهای غربی، زندگی شهرنشینی مستمر، سابقه چندصد ساله دارد و هماکنون، شهرها بهصورت بسیار مدرنی درآمدهاند. در جامعه ما، کلانشهری مثل تهران در سرشماری سال 1385، حدود 13 میلیون نفر جمعیت داشته و مثلاً در 150 سال قبل، در همین پهنه جغرافیایی، چندین محل جمعیت ساکن داشته است. چرا در شهری مثل تهران، این مصرف تظاهری به صورت خیلی شدید رواج پیدا میکند و اصطلاح بالاشهری و پائینشهری رایج میشود که به نوعی اشاره به همین نوع مصرف و سبک زندگیهای متفاوت دارد؟
درست است که در شهرنشینی سابقه چندانی نداریم، ولی مسئله هویت پایگاهی و تمایلی به تغییر پایگاهی ریشه دیرینی در جامعه ما دارد، یعنی در همان جامعه ارباب- رعیتی هم اینطور نبوده که یک عده فقط ارباب باشند و یک عده هم فقط رعیت. همیشه تحرک طبقاتی وجود داشته است و آدمها مایل بودند از یک موقعیت پائینتر طبقاتی به یک موقعیت بالاتر طبقاتی بروند. در واقع به تعبیر برخی جامعهشناسان، ستمدیده تمایل دارد خود را به رنگ و لعاب ستمگر دربیاورد. در اینجا هم رعیت تمایل داشته است خود را به رنگ و لعاب خان دربیاورد. برای همین اسم بچههای خود را با «خان» صدا میکردند مثل امیرخان و خسروخان. آمدن کلمه «خان» بعد از اسم با یک نوع افتخار و تبختر همراه بوده و ناشی از آن احساس ستمدیدگی است.
حالا همان باور، در قالب زندگی شهرنشینی آمده است. وقتی که روستاییها به شهرها مهاجرت کردند و شهرنشین شدهاند، حالا دنبال خان خود گشته است و میخواهد خود را به رنگ و لعاب آن خان دربیاورد. یعنی بچههای همان رعیتی که مهاجرت کردهاند، تلاش میکنند با نوع لباس و پوشش، خود را به رنگ خانهای جدید شهری دربیاورند. در واقع، ماهیت موضوع یک ماهیت دیرینه در جامعه ما است و موضوع جدیدی نیست.
به نوعی میشود گفت که در این وضع جدید، رقابتها و تضادها حالت شبه مدرن و زرق و برقدار به خود گرفته است؟
بله وگرنه اصل قضیه در گذشته وجود داشته است. خیلی هم ریشهدار است. بخشی از این مسائل هم ناشی از ایدئولوژیهای ضدطبقاتی است و اینکه چه اندیشه طبقاتی بر جامعه حاکم است. در اندیشه شیعی، طبقات خیلی به رسمیت شناخته نمیشوند.
افراد اغلب تصور میکنند به یک طبقه پائین تعلق دارند و فکر میکنند میتوانند تغییر طبقاتی دهند. به همین دلیل هویت طبقاتی بویژه در طبقات پائین شکل نمیگیرد. اساساً کسانی که به یک طبقه پائین تعلق دارند، نمیخواهند قبول کنند در طبقات پائین هستند. در نتیجه آنها تلاش میکنند تغییر طبقاتی را دنبال کنند.
در این صورت است که تلاش میکنند با مصرف نوع خاصی از کالاها یا نوع خاصی از پوشاک، تغییر طبقاتی خود را اعلام کنند و یک هویت طبقاتی جدید را به دست آورند که باز به آن هم تعهدی ندارند.
بعد از پیروزی انقلاب تا حدودی ایدئولوژی ضدطبقاتی تقویت شده است. خود این تحولات هم باعث شده که افراد خود را متعلق به طبقه خاصی ندانند. چون خود را متعلق نمیدانند، تلاش میکنند به تحرک طبقاتی دامن بزنند. وقتی هم بیشتر به تحرک طبقاتی دامن میزنند، مصرف تظاهری و اختلال و یا اختلاط سبک زندگی به وجود میآید.
معمولاً وجه بارز شمال شهریها ثروتمند بودن است. پائینشهریها نیز بر خلقیات و خصوصیات شخصی تأکید دارند و با داشتن روحیاتی مثل جوانمردی، افراد هویت خاصی از خود نشان میدهند. الان به نظر میرسد نسلهای جدید پائینشهری، با لباسها و مدلهای مختلف میخواهند خود را همانند شمال شهریها نشان دهند و دیگر مثل نسلهای قبل از خود، به فکر داشتن هویت ثابت نیستند. به نظر شما، چنین اتفاقی حداقل در بین نسل جدید ساکنان جنوب شهر اتفاق افتاده است؟
بله؛ قاعدتاً این تلاش برای کسب هویت پایگاهی جدید، بر نظام ارزشی فرد تأثیرگذار است و او تلاش میکند خود را به رنگ طبقه دیگر درآورد. این فرد، به نوعی از وضعیت طبقاتی خود که همراه با نظام ارزشی و رفتاری و ویژگیهای ارزشی و شخصیتی است، فراری است. این فراری بودن، او را به سمت یک هویت جدید طبقاتی حرکت میدهد و او را از ویژگیهایی که به آن متعلق است، بیزار میکند. یعنی تأثیر و تأثر متقابل بر همدیگر دارند. این نسل جدید، با مصرف تظاهری و پوشاک، دنبال این است که با طبقات بالاتر همانند سازی کند. این در حالی است که نسل قبل از او، به ویژگیهای فرهنگی و شخصیتی خاصی پایبند بوده و کمتر به فکر تغییر طبقاتی بوده است.
در واقع میشود گفت که این فرد به دلیل اینکه هویت واقعی خود را قبول ندارد، دنبال یک هویت نمایشی است. آن هویت نمایشی هم، هویتی کاذب است. در نتیجه او دچار بحران هویت میشود. یعنی او، خود واقعی خود را قبول ندارد و به رسمیت نمیشناسد.
با توجه به اینکه ساکنان شمال شهر هم اکثراً مهاجر هستند، آیا آنها هم به نوعی دچار بحران میشوند؟
بله؛ آنها هم دچار بحران میشوند. اساساً مشکل از اینجا به وجود میآید که افراد تمایل دارند که با غیر از خود همانندسازی کنند. در این زمینه، بحث «گروه مرجع»، مطرح است. اگر گروه مرجع، به نوعی فرد یا گروه اجتماعی خارج از گروه باشد، آن وقت شرایطی به وجود میآید که آن فرد نسبت به گروه خود احساس بیگانگی میکند. این احساس بیگانگی باعث میشود که ارزشها و الگوهای فکری و رفتاری آن گروه خودی، در او درونی نشود. یعنی نسبت به آن الگوهای فکری و رفتاری گروه خود، مقاومت نشان میدهد. این وضع، باعث میشود که جامعهپذیری و فرهنگپذیری و در واقع درونی شدن نظام ارزشی و هنجاری گروه با اختلال روبهرو میشود.
در گروههای اجتماعی مرفه نیز، این قبیل مشکلات به وجود میآید. البته همه افراد گروههای مرفه و ثروتمند اینطور نیستند. اما طبقات اجتماعی بالاتر هم وقتی با فرهنگهای بیگانه یا غربی، از طریق ارتباطاتی که دارند همانند سازی میکنند، این همانند سازی باعث میشود که فرآیند درونی شدن ارزشها و هنجارهای فرهنگ خودی با اختلال روبهرو شود. به عبارتی، بحران هویت هم در طبقات ثروتمند و بالای جامعه نیز به وجود میآید. چون گروههای مرجع آنها، گروههای مرجع بومی نیست. آنها گروههای مرجع خود را از خارج از مرزها انتخاب میکنند. این وضع در مورد نوع نگاه آنها به رسانهها نیز دیده میشود. مثلاً آنها از رسانههای خودی بیزاری میجویند. برای مثال میگویند صدا و سیمای ما دروغ میگوید یا سنتی است و به درد نمیخورد و قابل اعتماد نیست. این در حالی است که رسانههای بیگانه را الگو گرفتهاند. در مورد مطبوعات و رسانههای داخل کشور نیز همین نظر را دارند.
با وجود این وضع میبینیم که اختلافی در گروه مرجع به وجود میآید و گروه مرجع غیر بومی را انتخاب میکنند اما به طور طبیعی مردمی که در یک جامعه زندگی میکنند قاعدتاً گروه مرجع آنها بومی است. یعنی از گروه اجتماعی خود گروه مرجع را برمیگزینند. وقتی گروه مرجع، گروه بومی نیست، متوجه میشویم که اختلالی اتفاق افتاده است.
در سالهای قبل، طبقات بالاشهری در گام اول از فرهنگهای خارجی متأثر میشدند و در مرحله دوم، جنوبشهریها از شمال شهریها تأثیر میپذیرفتند. با گسترش ارتباطات و ارزان شدن تکنولوژی آیا میشود بگوییم که جنوبشهریها در حال حاضر میتوانند به طور مستقیم از فرهنگهای خارجی تأثیر بگیرند و نه به صورت دو مرحلهای و با واسطه؟
احتمالاً جنوبشهریها هم به طور مستقیم متأثر میشوند اما باید به این نکته توجه داشت که اگر جریانات اجتماعی در برابر یک رسانه قرار میگیرند، این طور نیست که به آن عمل کنند. عمل کردن به آن یک بستر اجتماعی میخواهد. چون طبقات پائینتر جامعه و یا کسانی که گرایش به نو شدن دارند، بیشتر دنبال مقبولیت نزد طبقات بالاتر هستند، بنابراین، آن چیزهایی را گزینش میکنند که مقبول طبقات بالاتر است. به عبارتی وقتی کسانی در برابر رسانه قرار میگیرند، این رسانه افراد را وادار نمیکند که به سبک خاصی زندگی کنند. مثلاً کسی که در تلویزیون، یک فیلم امریکایی میبیند، بلافاصله نمیآید امریکایی زندگی کند بلکه باید حتماً شرایط ساختاری و فرهنگی هم آن را تجویز کند.
جنوبشهریها از لحاظ مادی و مالی در قیاس با شمالشهریها ضعیفتر هستند. تقلید از سبک زندگی شمال شهر مثل تعدد خرید لباس و یا سایر خریدها چه تبعات اجتماعی برای خانوادههای جنوبشهری دارد و چه هزینههایی را به آنها تحمیل میکند؟
این خریدها باعث میشود که شکاف بین توقعات و امکانات به وجود بیاید و این شکاف موجب میشود شرایط ناهنجاری برای جامعه ایجاد شود و آسیبی که اکنون هم شاهد آن هستیم. به عنوان مثال شخص مایل است نوع خاصی از زندگی را داشته باشد ولی امکاناتش اجازه نمیدهد همه آن سبک زندگی را تقلید کند. این خود منجر به نوآوریهای خاصی میشود. یعنی افراد برای رسیدن به خواسته خود، تمایل ندارند از راههای بهنجار تبعیت کنند، بلکه ممکن است به ناهنجاریهایی متوسل شوند که خود نوآوری میکنند. فرض کنید دختری که میخواهد از این نوع پوشاک داشته باشد و یا کفشهایی با «برند»های خاص و یا لباسهایی با «برند»های خاص داشته باشد و دنبال تنوع است، وقتی نمیتواند و توان اقتصادی خانوادهاش اجازه نمیدهد، با یک ارتباط نامشروع و یا یک نوع دوستیهایی، تلاش میکند خیلی سریع به چیزهایی که میخواهد برسد. یا مثلاً پسری که با یک سرقت و کاری شبیه این بسرعت به چیزی که میخواهد میرسد. اینها در واقع ناهنجاری است. بنابراین یک حالت این است که فرد دچار این نوع کژرویها میشود. همچنین ممکن است کژروی نکند یا جرأتش را نداشته باشد ولی دچار سرخوردگی شود.
مصرفگرایی میتواند چه پیامد و آسیبهایی برای طبقات مختلف جامعه داشته باشد؟
وقتی طبقات مختلف جامعه، به تغییر سبک زندگی روی میآورند و به انواع جدید از مد علاقه نشان میدهند این وضع آثار و عواقبی را به جامعه تحمیل میکند. البته گروه اجتماعی مرفهتر مشکل اقتصادی ندارد اما مصرف را بالا میبرند. این بالا بردن مصرف، به جامعه تحمیل میشود و تولید فقر میکند. یعنی طبقات مرفهتر در واقع مولد فقر میشوند و فقر هم میتواند کژروی را بسترسازی کند.
در کشورهای غربی مصرفگرایی باعث افزایش تولید و افزایش تولید ناخالص داخلی میشود. چرا در کشور ما با وجود شتاب گرفتن مصرفگرایی چنین تحولی اتفاق نمیافتد؟
در جامعه ما به دلیل اینکه نوع مصرف ما مصرف وابسته است و مصرف بومی نیست، آن اتفاق نمیافتد. مخصوصاً اقتصاد ما که آن هم کاملاً خودمدار نیست. اقتصاد وابستهای است که حتی وقتی میخواهیم روغن خوراکی مصرف کنیم، باید برخی اقلام و مواد آن را از خارج وارد کنیم. در نتیجه و در عمل هر نوع مصرفی، تولید فقر میکند. به دلیل این که ما بایستی اجناسی را وارد کنیم و چون منابع ما محدود است، این محدودیت منابع، خود به خود موجب فقر میشود.
نسلهای قبل جنوب شهریها با تمام توان پایبند رفتارهای متعالی انسانی بودند و نسل جدید آنها عمدتاً در پی مد و جدید کردن ظاهر خود. به نظر شما نسلهای قبل ساکنان جنوب شهر، در وضع فعلی چه وضعی پیدا کردهاند؟
ارزشهایی که قبلاً به صورت درونگروهی بوده و بویژه گروههای خاص بوده، در جامعه پخش شده است و خیلی از افراد از آن بهرهمند شدهاند. در جنگی که پشت سر گذاشتیم، خیلی از افرادی که در آن گروههای ویژه نبودند، آمدند جوانمردی و ایثار و فداکاری کردند. فرهنگ ایثار و شهادت ارزشی است که در جامعه ما گسترش پیدا کرده است.
از طرف دیگر، بیهویتی هم رشد کرده و در کنار آن از خود بیگانگی و تمایل به مثل دیگران شدن و از خودگریزی هم رشد کرده است. همه این موارد با هم اتفاق افتاده و همه را باید با هم دید.
اشاره کردید که خصوصیات انسانی و فضائل و رذائل با هم افزایش پیدا کرده و رشد داشتهاند. با در نظر گرفتن این که ما میخواهیم یک کشور توسعه یافته شویم و برنامههای توسعهای هم در حال اجرا است، آیا این وضع میتواند یک مانع عمده بر سر راه تحقق اهداف کلان کشور باشد؟
نمیتوانیم بگوییم رشد رذائل یک مانع عمده است اما به هر صورت باید توجه داشت که اگر در جامعه سنتی، آن فضائل وجود داشته، به دلیل وجود کنترلهای شدید بوده است. آن کنترلها برداشته شده و یک فضای آزادی به وجود آمده و بیبند و باریهایی هم شکل گرفته است. اما آن فضائلی که الآن هست، خیلی ارزشمندتر از آن فضائلی است که در گذشته بوده. چون این فضائلی که الآن هست در شرایط آزادی، این فضائل به وجود آمده است و نه در شرایط کنترل شده.
انتهای پیام