( 0. امتیاز از )


در سخنرانى مشهور سيد حسن نصرالله در شهر بنت جبيل در 26 مى 2000، وى مى‌توانست در وصف اسرائيل از اصطلاح مشهور و جهانى «مائو تسه تونگ‌» استفاده کند و اسرائيل را به «ببرى کاغذى» تشبيه کند؛ ولى وى ترجيح داد از اصطلاحى استفاده کند که برگرفته از قرآن کريم باشد و در نتيجه تاثيرگذارى فراوانى بر همه مسلمانان دارد. وى در آن زمان اسرائيل را به تار عنکبوت تشبيه کرد که بر گرفته از آيه 41 سوره عنکبوت است و براى اينکه بدانيم اين يک سخنرانى چقدر تاثيرگذار بود، بايد يادآورى کرد که اسرائيل در زمان جنگ ژوئن 2006 يکى از اهداف نظامى خود را اشغال ورزشگاهى قرار داد که اين سخنرانى در آنجا صورت گرفته بود و البته باز هم ناکام ماند.

سيد حسن نصرالله در آن سخنرانى مشهور تصميم گرفت از اصطلاحى استفاه کند که توانائى‌ها و امکانات فوق‌العاده اصلاح و انقلاب که در مفاهيم اسلامى وجود دارد را بکار گيرد. اين مسئله يک اختلاف سطحى در برداشت‌ها نیست؛ بلکه بمثابه ديدگاهى انقلابى به همه مفاهيم و نشان‌دهنده اين است که جنبش‌هاى اسلامى مانند حزب‌الله حتى در زمينه فرهنگ آزادی‌بخشى نيز موفق عمل کرده‌اند.

اين نمونه تنها نمونه نیست، بلکه سيد حسن نصرالله در سخنرانى‌هاى خود اصرار دارد که از آيات قرآنى زير استفاده فراوانى بنمايد: (آيه 160 و 173 آل عمران، آيه 104 نساء، آيه 17 صوره انفال، آيه 7 سوره محمد، آيه 23 سوره الاحزاب). علاوه بر اين با گزينش دقيق و حساب شده از احاديث نبوى شريف نيز استفاده بهينه نمود و در اين راستا از برخى حوادث تاريخ اسلام مانند کربلا و برخى شخصيت‌هاى مهم تاريخ اسلام مانند امام حسين، امام زين‌العابدين و حضرت زينب به بهترين وجه استفاده می‌کند.

سيد حسن نصرالله براى خودمانى دانستن مقاومت در بين مخاطبان عرب، سعى کرد بر اسلامى و عربى بودن اين مقاومت تاکيد کند که اين امر در سخنرانى که به «جلوتر از حیفا و خیلی جلوتر از حیفا» مشهور شد، به خوبی نمایان است. وقتى آيه 173 سوره آل عمران را در راستاى انتقاد از کنفرانس شرم‌الشيخ 1996 استفاده مى‌کند، مخاطب گمان مى‌کند که اين آيه براى همين مناسبت نازل شده است و در نتيجه مى‌توانيد تجلياتى از فرهنگ‌سازى مقاومت را در تاريخ چند دهه خود مشاهده کنيد.

اما هنگامى که از حديث مشهور «الا و أن الدعي ابن الدعي قدر رکز بين اثنتين بين السلة و الذلة، هيات منا الذلة» براى توصيف دشمن و راهکارهاى مطرح شده استفاده مى‌کند، به وضوح مى‌توان تاثير شعارهاى انقلابى مقاومت را بر جوامع عربى مشاهده کرد. بخصوص هنگامى که سيد حسن نصرالله از اين حديث در توصيف جنگ نابرابر اسرائيل عليه غزه استفاده کرد، توانست با مهارتى عالى همه تاريخ منطقه را در جنگ اسرائيلی‌ها عليه فلسطينى‌ها بکار بگيرد.

استفاده از اصطلاح «اوهن من بيت العنکبوت» که بر گرفته از آيه قرآنى است و در دشمن مشترک همه جهان اسلام است، در واقع بخشى از تلاش مقاومت براى فرهنگ‌سازى مقاومت و براى فرهنگ‌سازى مراحل بعد از مقاومت است. تا آنجا که اين سه کلمه در وجدان مردم منطقه خلاصه‌اى از تاريخ مقاومت را شامل شده است. همين سه کلمه توانست اصطلاح «اسطوره ارتش شکست‌ناپذير» که در جنگ 1967 بوجود آمد را يک باره و براى هميشه باطل سازد. اسراییل در آن زمان توانست ترس از ارتش خود را در دل مردم منطقه ريشه‌دار کند؛ ولى مقاومت به اين امر بسنده نکرده و طى افتخار آفرينى که در پيروزی‌هاى 2006 به دست آمد از اين مرحله نيز فراتر رفته و توانست امکان استمرار رژيم صهيونيستى را در دل شهروندان خود اسرائيل نيز مشکوک معرفى نمايد.

اين امر بدون شک تاثير بسيار زيادى بر محيط اطراف داشته که ما آن را مى‌توانيم ابتدا در انتفاضه دوم مشاهده کنيم و سپس مى‌توانيم در پيروزى حماس در انتخابات 2006 مشاهده کنيم که در آن زمان فلسطينی‌ها از فساد خودی‌ها و سلطه فلسطينى در رنج بوده و سازمان آزاديبخش فلسطين فکر مى‌کرد مى‌تواند با تجارب و تاريخ گذشته خود براى هميشه مردم را فريب بدهد.

از طرف ديگر ما شاهد گسترش «نوليبرالى» در کشورهاى عربى منطقه بوديم که بخش زيادى از مردم جامعه به طبقه «محرومين و مظلومين» تبديل شوند. در سخنرانى خانه عنکبوت تلاش شد اين طبقه مورد خطاب قرار گرفته و بر اساس فرهنگ‌سازى، وجدان جمعى آنها تحريک شود؛ در حالى که جنبش‌هاى ناسيوناليستى آزادی‌بخش عربى و جنبش‌هاى انقلابى فلسطينى در اوج خود نتوانستند وجدان مردم منطقه را چنين مورد خطاب قرار دهند. علت اين امر اين است که جان‌فشانى اين جنبش‌ها به اندازه کافى نبوده و در جنبش خود به نظريات انقلابى متناسب با فرهنگ محلى و منطقه‌اى خود اعتماد نکردند. اين بى‌توجهى به سنن ملى و محلى، مسئله‌اى فراتر از پاردوکس تئورى و عمل و پارادوکس هگلى تئورى محض است. در نتيجه جوامع عربى به دنبال اين همه ضعف‌ها، شکست‌ها و ذلت‌ها مى‌تواند افتخار کند که پديده‌اى مانند حزب‌الله را به وجود آورده است. در نتيجه مى‌توان به اين نتيجه رسيد که برخلاف گفته ناهض حتر، اين جنبش‌ها توانسته انقلابى بودن را در زمينه يک طرح اسلامى و يک برنامه همه جانبه مطرح کنند. حتى اين موضوع اثباتى است که ادعاى مطرح شده مبنى بر غير انقلابى بودن طرح‌هاى اسلامى نيز فاقد صحت است.

جدایى جنبش‌ها از گذشته و تاريخ خود يک مفهوم وصفى و توضيحى است و هويت واقعى نداشته و براى همين است که مارکسيست‌هاى عربى خود را مارکسيستى عرب معرفى مى‌کردند، در حالى که بر اساس نظريه جدایى اين جنبش‌ها از تاريخ خود، مى‌بايستى خود را فقط مارکسيست مى‌خواندند.

حتى خیلی از مفاهیم اسلام که اوج انقلابى‌گرى و تغيير و تحول را در زمان خود به همراه داشت نيز برگرفته از واقعيت‌ها و تاريخ «جزيرة العرب» بوده است. در واقع انقلاب‌ها در زمينه‌هاى خود صورت مى‌گيرند. حتى در مورد حزب‌الله نيز نمى‌توان مقاومت را بدون توجه به تجربيات جنبش‌هاى ملى‌گرا و عربی‌گرا در آن زمان مورد توجه قرار داد.

اصطلاح اسلام انقلابى، يک اصطلاح ماهوى نيست بلکه تنها براى شناخت اختلافات جريان‌هاى اسلام‌گرا از يکديگر است. در اين راستا نبود نظريات و انديشه‌هاى سياسى محلى و منطقه‌اى که نشات گرفته از محيط عربى واسلامى باشد، نه تنها بر گرفته از شکست تجارب انقلابى جنبش‌هاى عربى عموما و جنبش‌هاى فلسطينى خصوصا است (که در تاريخ سازمان آزاديبخش فلسطين نمود يافت)؛ بلکه ناشى از ارزيابى غير دقيق از تاريخ حزب‌الله است که شناخت اشتباهى را از اين تجربه گران‌بها بوجود آورده است. برداشت غير دقيق از طرح‌ها و انديشه‌هاى سياسى اسلام و از خود اسلام باعث شده که جوامع غربى متحمل شکست عملى سنگينى در زمينه شناخت خود از جوامع غير غربى شوند. در همين راستاست که بايد يادآورى نمود تصويرى که غربى‌ها از اسلام و جنبش‌هاى اسلامى دارند، بر گرفته از تصويرى است که از مردم منطقه دارند، در حالى که براى شناخت اسلام و جنبش‌هاى اسلامى بايد از چشمان خود مردم منطقه آن را مورد ارزيابى قرار داده و بشناسيم.

در شرق زمين اين شکست غربى‌ها را در شناخت جنبش‌هاى اسلامى در سه بعد مى‌بينند:

بعد اول: سلطه مطلق نظريات علوم اجتماعى و انسانى غرب بر شناخت آنها از پديده‌هاى شرقى. متاسفانه دانشگاه‌هاى ما على رغم تلاش‌هاى مستمر نتوانستند از اين سلطه نظريات غربى در علوم اجتماعى خارج شوند. همين امر کافى است که بدانيم ذکر نام آمريکايى به دانشگاه‌هاى داخلى باعث مى‌شود اعتبار علمى اين دانشگاه بالا برود و در نتيجه مى‌توان گفت که اين مجموعه ارزش‌هاى نظريات غربى باعث مى‌شود جنبش‌هاى مقاومتى همانند حزب‌الله در جايگاه دشمن جاى بگيرند.

بعد دوم: پذيرش بدون چون و چراى مدرنيسم غربى و يا نقد عمومى اين نظريه بدون توجه به جلوه‌هاى غير غربى اين وضعيت. در سايه نبود تحليل اسلامى و بومى براى ارزش‌هاى مدرن، نبايد توقع داشت که نتيجه ارزيابى غربى‌ها از جنبش‌هاى اسلامى چيزى جز شکست باشد.

بعد سوم: بى‌توجهی به تجارب انقلابى در محيط‌هاى اسلامى و غربى گذشته در راستاى فهم تجارب انقلابى آينده. به عنوان مثال تلاشى نشده که از نوشته‌هاى «مفدى زکريا» شاعر الجزايرى که بسیاری از تجربيات انقلاب الجزاير را بيان کرده، استفاده بشود. حتى مشاهده شده که در کنفرانس‌هاى جنبش دمکراتيک، سعى شده کتاب فوکوياما در مورد نظريه پايان تاريخ تجزيه و تحليل شود؛ در حالى که مى‌توانستد در اين کنفرانس به نوشته‌هاى مهم «مالک بن نبى» توجه نمايند.

همين برداشت غير دقيق از طرح‌ها و انديشه‌هاى سياسى اسلام و از خود اسلام با توجه به اين ابعاد سه گانه باعث شده که جوامع غربى، متحمل شکست عملى سنگينى در زمينه شناخت جوامع غير غربى بشوند.


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر