( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: براي زوار عاشقي که از هر سوي ايران و جهان براي زيارت امام هشتم شيعيان پا به مقدس‌ترين نقطه کشورمان مي‌گذارند، تولد و شهادت براي ابراز ارادت فرقي نمي‌کند و شلوغي هميشگي حرم گواه اين ادعاست. با اين حال حرم عشق در روز ميلاد و شهادت حال و هواي ديگري دارد؛ همه مي‌آيند تا در اين روزهاي خاص در کنار امامشان باشند و ضمانتشان را به ضامن آهو بسپارند. در اين بين زائران زيادي هستند که رنج سفر با پاي پياده را به جان خريده و با عشق، دل در راه اين سفر مي‌گذارند. سمانه آسوده، دختر 11ساله‌اي از اهالي روستايي در فاروج است که با وجود پاهاي بي‌حس و جانش، امسال هم مثل هر سال با عشق رهسپار اين سفر شد. همين عشق به امام‌رضا(ع) در مسير برگشت تبديل به جاني در پاهاي سمانه شد تا اين بار با پاهايي که ستون بدنش بودند به خانه برگردد. حالا سمانه‌ چند روزي است که روي پاهاي خودش مي‌ايستد و در همين مدت کوتاه دنياي پررنج چندساله پدر و مادرش را به دنيايي پر از اميد تبديل کرده است. سمانه حالا مثل همه بچه‌هايي که پاهاي سالمي دارند کودکي مي‌کند.

  • مي‌دانستم شفا مي‌گيرد

محمد آسوده، پدر سمانه از روزهايي مي‌گويد که براي درمان دخترش هر کاري کردند

محمد آسوده، چوپان ساده‌اي است که در روستاي فاروج از توابع استان خراسان‌شمالي با زحمت و رنج بسيار براي معيشت خانواده‌اش تلاش مي‌کند. او با وجود سختي‌هاي بي‌شمار در طول سال‌هاي بيماري سمانه و مخارج سنگين درمان، تمام تلاش‌اش را براي بهبود وضعيت جسماني دخترش انجام داده و بعد از نااميد‌شدن از درمان دخترش توسط پزشکان، چشم اميدش را به محبت ائمه دوخت. پدر سمانه که از نخستين روزهاي شروع بيماري دخترش براي شفا به ائمه(ع) توسل کرده حالا همچنان به شفاي تمام بيماران اميدوار است و براي همه دردمندان دعا مي‌کند. با او درباره سال‌هاي سخت مشکل جسماني سمانه و روز باشکوه معجزه صحبت کرده‌ايم.

  • از نخستين روزهاي بروز بيماري سمانه صحبت کنيد.

سمانه حدودا 8ماهه بود که يک شب تب شديدي کرد و در اثر تب بالا با تشنج روبه‌رو شد. در اثر اين تشنج سنگين، پاهاي سمانه فلج شد و او قدرت تکلمش را هم از دست داد. از همان زمان بود که ما به هر دري زديم تا بتوانيم با کمک پزشکان سلامتي دوباره سمانه را برگردانيم. با اين حال پس از رفت‌وآمدهاي بسيار و مراجعه به پزشکان روستا و شهرهاي شيروان و مشهد کاملا از بهبود او نااميد شديم.

  • زماني که متوجه شديد براي سمانه درماني وجود ندارد چه حالي داشتيد؟

واقعا شرايط بدي بود. من يک چوپان بودم و با وجود مشکلات عادي که در تأمين مخارج زندگي‌ام داشتم هزينه‌هاي سنگيني هم براي درمان پرداخت مي‌کردم. خيلي مواقع دايي‌ها و عموهاي سمانه به من پول قرض مي‌دادند تا دخترم را به دکتر ببرم. اما درنهايت از خوب شدن سمانه نااميد شدم و يک روز با دلي شکسته و نااميد از خوب شدن سمانه تمام پرونده‌هاي پزشکي را پاره کردم و گفتم ديگر تمام اميدم فقط به ائمه(ع) است تا سمانه را شفا دهند. من تمام تلاشم را کرده بودم و در حد توانم براي درمان سمانه خرج کرده بودم اما انگار کاري از بنده‌هاي عادي برنمي‌آمد و گره بايد با توسل به ائمه(ع) حل مي‌شد. آنها کساني هستند که به خواست خدا، تمام گره‌ها را باز مي‌کنند و من هم تمام اميدم به باز شدن گره توسط ائمه اطهار(ع) به‌خصوص امام رضا(ع) بود.

  • از روزي که تصميم گرفتيد باز شدن گره را به ائمه بسپاريد چه کارهايي انجام داديد؟

از همان موقع سمانه را بارها با خودمان با کاروان‌هاي پياده به مشهد برديم. در اين بين مادر‌همسرم(مادربزرگ سمانه) زحمات زيادي کشيد و خودش به تنهايي 9بار سمانه را ‌ پاي پياده به مشهد برد. من و مادر سمانه هم چندين بار او را با پاي پياده به پابوس آقا برديم تا شفايش را با لطف امام‌رضا(ع) بگيرد. اين بار هم من و مادر بزرگ سمانه همراهش بوديم و اين معجزه بزرگ را به چشم ديديم. از طرف ديگر از همان زماني که سمانه با مشکل روبه‌رو شد در تمام مراسم‌هاي عزاداري که در امامزاده روستا برگزار مي‌شد، او را مي‌بردم و زير پاي سينه‌زنان و عزاداران مي‌خواباندم. من تصميم‌ام را گرفته بودم و هميشه با خودم مي‌گفتم در اين راه خسته نمي‌شوم و آنقدر نوکري ائمه را مي‌کنم تا شفاي فرزندم را بگيرم. در اين سال‌ها تمام توکلم به آقا بود و مطمئن بودم که صداي دل‌شکسته‌ام را مي‌شنود و جوابم را مي‌دهد.

  • در روز معجزه دقيقا چه اتفاقي افتاد؟

آن روز وقتي به حرم رفتيم من در قسمت مردانه بودم و سمانه و مادربزرگش در بخش مربوط به زيارت خانم‌ها بودند. با اين حال به‌دليل شلوغي و ازدحام بخش خانم‌ها سمانه را به من دادند تا او را به قسمت آقايان ببرم و تبرکش کنم. بعد از اينکه زيارت سمانه تمام شد دوباره او را پيش مادربزرگش برگرداندم و آنها نزديک پنجره فولاد نشستند. من در فاصله‌اي با آنها قرار داشتم که ناگهان متوجه ولوله و صداهاي پرشوري شدم که صلوات مي‌فرستادند. ابتدا کمي گنگ بودم و اصلا نمي‌دانستم چه اتفاقي افتاده اما کمي بعد از اينکه به‌خودم آمدم ديدم سمانه روي دست مردم است و پارچه سبزي روي سرش است. واقعا باورم نمي‌شد اين دختربچه‌اي که شفا گرفته و روي پاهايش ايستاده دختر خودم است و در آن لحظات فقط اشک مي‌ريختم. بارها درباره شفا گرفتن بيماران زيادي در مشهد شنيده بودم اما باورم نمي‌شد معجزه را با چشمان خودم در مورد فرزندم ببينم.

  • فکر مي‌کنيد چه عاملي باعث شد تا اين بار با دست پر از زيارت امام رضا(ع) برگرديد؟

عشق به امام رضا(ع) و دل شکسته ما مهم‌ترين چيزي بود که باعث شد آقا ما را دست خالي از خانه‌اش برنگرداند. در طول اين سال‌ها من و خانواده‌ام با مشکلات زيادي رو‌به‌رو بوديم و در چند سال اخير به‌دليل مشکل سمانه، همسرم هم بيمار شد. او آنقدر سمانه را براي حمل کردن و کارهاي شخصي‌اش بلند کرد که چند سالي است به‌دليل ديسک کمر زمينگير شده و ما علاوه بر مشکلات سمانه با بيماري همسرم هم مواجه بوديم. از طرف ديگر مشکلات مالي فشار زيادي به من مي‌آورد و همه اينها باعث شده بود با دلي شکسته و پردرد پا در راه سفر پياده به حرم امام‌رضا(ع) در روز شهادتش بگذارم. در طول مسير زيارت بارها با آقا صحبت مي‌کردم و مي‌گفتم دست خالي برم نگردان که اميد زيادي به اين زيارت دارم. با وجود ايماني که به معجزه و لطف ‌آقا داشتم دلم شکسته بود و خودم را در ناتواني مطلق مي‌ديدم.

  • اين‌طور که شنيده‌ايم منزل شما در نقطه‌اي از روستاست که حتي‌امکان استفاده از ويلچر براي سمانه وجود نداشته.

بله همينطور است. ما در خانه‌اي زندگي مي‌کنيم که روي تپه و پايين رودخانه قرار گرفته. اين خانه دقيقا آخرين خانه در روستاي فاروج است و عبور و مرور براي خود ما سخت است چه برسد به سمانه که براي راه رفتن مشکل داشت و نمي‌توانست از اين راه‌ها عبور کند. سمانه در دوران بيماري‌اش تحت پوشش بهزيستي قرار گرفته بود و بارها بهزيستي روستا براي تحويل ويلچر اقدام کرد که البته به‌دليل شرايطي که خانه‌ما داشت ما ويلچر را نگرفتيم چون اصلا نمي‌توانستيم از آن استفاده کنيم. اينجا آنقدر خاک و گل است که با پاي سالم نمي‌شود روي زمين راه رفت چه برسد به اينکه مي‌خواستيم روي اين زمين شيب‌دار از ويلچر استفاده کنيم. به همين دليل براي حمل سمانه که رفته رفته با بالا رفتن سنش، سنگين‌تر مي‌شد مشکل داشتيم و هميشه بايد يکي او را بلند مي‌کرد و اين طرف و آن طرف مي‌برد.

  • در طول اين سال‌ها سمانه هيچ‌وقت به مدرسه نرفته؟

همانطور که گفتم به‌دليل شرايط خانه ما و فاصله‌اي که تا مدرسه دارد نتوانستيم او را به مدرسه بفرستيم. بايد کسي او را به مدرسه مي‌برد که من به‌دليل شرايط کارم اين امکان را نداشتم و مادر سمانه هم که ديگر توان بلند کردنش را نداشت. اما حالا که سمانه شفا گرفته و روي پاهاي خودش راه مي‌رود مي‌خواهيم او را در مدرسه روستا ثبت‌نام کنيم تا او هم مثل همه بچه‌ها به مدرسه برود. ما از سال‌ها پيش تحت پوشش بهزيستي بوديم و آنها گاهي پيگير مشکلات سمانه بودند. در حال حاضر هم بهزيستي در حال ساخت خانه‌اي براي ما در نزديکي مدرسه است تا سمانه بتواند به مدرسه برود و تحصيلش را شروع کند.

  • به جز سمانه فرزند ديگري هم داريد؟

بله من 4 دختر دارم که همگي به لطف خدا سالم هستند و با شفاي سمانه حالا همه فرزندانم را در سلامت کامل مي‌بينم و از اين بابت هر روز خدا را شکر مي‌کنم.

  • بعد از شفاي سمانه پزشکان شرايط او را بررسي کرده‌اند؟

بله از طرف بهزيستي چند پزشک او را معاينه کردند و آزمايش‌هايي گرفتند و همه معتقدند او هيچ مشکلي ندارد و پاهايش شرايط عادي يک فرد سالم را دارد. همه پزشکان به وقوع اين معجزه اعتقاد جدي دارند و معتقدند شرايط سمانه زمين تا آسمان تغيير کرده است. در آزمايش‌هاي سمانه هيچ مشکلي ديده نمي‌شود و همين باعث تعجب پزشکان شده و آنها معتقدند اين اتفاق چيزي جز معجزه نمي‌تواند باشد.

  • اين روزها حتما در خلوت خودتان زياد با امام رضا(ع) صحبت مي‌کنيد. در اين خلوت‌ها چه حرف‌هايي با امام رضا(ع) مي‌زنيد؟

من قبل از شفاي سمانه هم شکي در لطف و کرامت آقا نداشتم و به همين دليل هيچ وقت در اين راه نااميد نشدم. با اين حال بعد از شفاي سمانه ايمانم به لطف امام‌رضا(ع) چندين برابر شده و هر روز در خلوتم از او مي‌خواهم همه بيماران را شفا دهد و دل هيچ پدر و مادري را با ديدن ضعف و بيماري فرزندش شکسته نگذارد. اين روزها تمام ذکرم و دعاهايم براي شفاي بيماران است چون مي‌دانم شفاي لاعلاج‌ترين بيماري‌ها در برابر کرامت ائمه ساده‌ترين کار است. به‌خودم قول داده‌ام در برابر اين معجزه‌اي که ضامن آهو به من نشان داد تا آخر عمر نوکري‌اش را کنم و هر سال با پاي پياده به پابوسش بروم.

  • هر سال پياده به پابوس امام‌رضا(ع) مي‌روم

ثريا رضواني، مادربزرگ سمانه هنوز باورش نشده که نوه‌اش روي پاهاي خودش مي‌ايستد

در طول سال‌هاي بيماري سمانه، همپاي پدر و مادر، زحمات اين دختر رنجورو بيمار را به جان خريده و شبيه به يک مادر، سمانه را بزرگ کرده است. با لهجه شيرين مشهدي صحبت مي‌کند و مي‌گويد: «با شفاي سمانه دوباره جان گرفتم و جوان شدم». در طول اين سال‌ها 9بار سمانه را به کمرش بسته و با پاي پياده به زيارت امام رضا(ع) رفته است. در زمان مصاحبه بارها وقتي درباره سمانه صحبت مي‌کند از ته قلبش قربان صدقه دخترک مي‌رود و مي‌گويد: «بچه‌ام حرف نمي‌زد اما حالا دم مي‌زند. راه مي‌رود و بازي مي‌کند». ثريا رضواني مادر بزرگ سمانه با زبان شيرينش خاطرات روز معجزه و شفا را تعريف مي‌کند.

  • ظاهرا به سمانه خيلي نزديک هستيد و در طول اين سال‌ها مثل مادر خودش برايش زحمت کشيده‌ايد.

سمانه از همان زماني که به دنيا آمد دختر شيريني بود و همه او را دوست داشتند. تا 8 ماهگي که سالم بود هم او را خيلي دوست داشتم اما زماني که تشنج کرد و فلج شد همه زندگي‌ام را گذاشتم تا کمک کنم اين بچه بزرگ شود و با وجود شرايطي که دارد به پدر و مادرش فشار نيايد.

  • شما به تنهايي 9بار سمانه را با پاي پياده به مشهد برده‌ايد. چه انگيزه‌اي باعث مي‌شد که خودتان را به زحمت بيندازيد و علاوه بر سختي پياده‌روي تا مشهد، دختربچه‌اي که توان راه رفتن ندارد را هم با خودتان در اين سفر همراه کنيد.

تمام ايران دلشان به امام‌رضا(ع) خوش است و در اوج نااميدي گره‌هاي کور را به آقا مي‌سپارند؛ چه برسد به ما که به مشهد نزديک هستيم و تمام چشم اميدمان به جاده‌‌اي است که به سمت مشهد مي‌رود. من از همان اوايل بيماري سمانه به خوب شدنش ايمان داشتم و مي‌دانستم با وجود اين همه نذر و نياز، آقا در را به رويمان نمي‌بندد. فقط نمي‌دانستم صلاح شفا در چه زماني است و مي‌گفتم تا زماني که شفاي سمانه را نگيرم بي‌خيال زيارت آقا با پاي پياده نمي‌شوم.

  • روز معجزه سمانه در کنار شما بود؟

بله من در کنار سمانه بودم که ديدم خيلي عجيب بلند شد و روي پاهايش ايستاد. من خودم مريض هستم و قدرت اين را ندارم که در زمان زيارت خودم را به ضريح برسانم و زيارت کنم. اما مي‌دانم آقا از همان جايي که من ايستاده‌ام هم صدايم را مي‌شنود. با اين حال وقتي ديدم ‌نمي‌توانم جلو بروم و سمانه را طواف بدهم به‌دليل شلوغي، سمانه را به پدرش سپردم تا او را به قسمت مردانه ببرد و طواف بدهد. بعد از زيارت با سمانه در حياط صحن نزديک پنجره فولاد‌ نشستيم و من دعا مي‌کردم و سمانه هم کنارم بود. پدرش هم با مقداري فاصله دورتر نشسته بود. در حال زيارت بودم و توي قلبم با امام رضا(ع) درددل مي‌کردم که ديدم سمانه از جايش بلند شد و چند قدمي برداشت. آن شب، شب شهادت آقا بود و حرم شلوغ بود. من يک لحظه فکر کردم در آن شلوغي دختربچه‌اي شبيه سمانه است اما وقتي دقت کردم، ديدم اين سمانه خودم است که بلند شده و بعد از 10 سال روي پاهايش ايستاده.

  • بعد از اين اتفاق چه شرايطي در حرم حاکم شد؟

ابتدا کسي متوجه نشد چند نفر از زوار کاروانمان که کنارمان بودند و ما را مي‌شناختند راه رفتن سمانه را ديدند شروع کردند به شيون و صلوات فرستادند. همين موقع بود که همه متوجه شفا گرفتن سمانه شدند و محوطه شلوغ شد. بعد از آن هم خدام حرم، سمانه را به اتاقي بردند تا زير دست و پا له نشود و از صدا و سيما از ما گزارش و مصاحبه گرفتند.

  • تا چند ساعت بعد از ديدن اين صحنه فکر نمي‌کرديد اين معجزه اتفاقي باشد و نگران شويد که شايد سمانه بعد از اين اتفاق باز هم راه نرود؟

هر چند به معجزه ايمان داشتم اما با عقل دنيايي‌ام کمي شک کردم و مي‌گفتم يا امام رضا يعني سمانه واقعا شفا گرفته و راه مي‌رود؟ با اين حال زماني که از صدا و سيما براي گرفتن گزارش آمدند سمانه چندبار از پله‌ها بالا و پايين رفت و ديگر خيالم راحت شد که در معجزه آقا و خواست خدا شکي نيست.

  • در حال حاضر سمانه چه شرايطي دارد؟

خدا را شکر او همين حالا کنار من است. راه مي‌رود و بازي مي‌کند. او تا قبل از اين معجزه توانايي حرف زدن نداشت و الان راحت دم مي‌زند و برايم صحبت مي‌کند.

  • با توجه به محبتي که به سمانه داريد حتما وابستگي زيادي بين شما و نوه‌تان وجود دارد.

بله همينطور است. من از زماني که سمانه بچه بود کنار او بودم اما از زماني که مادرش بيمار شد و کمردرد گرفت حتي بيشتر از قبل در کنارش بودم و حالا جانم به جانش بسته است.

  • بعد از شفاي سمانه برخورد اهالي روستا با شما چطور بوده ‌؟

روستاي فاروج روستاي کوچکي است و همه اهالي يا قوم و خويشند يا اگر هم نسبتي با هم نداشته باشند به هم خيلي نزديک هستند. از زماني که سمانه شفا گرفته به‌جز خودمان که خرج داده‌ايم و اداي نذر کرده‌ايم اکثر اهالي روستا دام‌هايشان را جلوي پاي سمانه قرباني کرده‌اند و اعتقاد دارند که سمانه بنده نظر شده روستاست. اينجا همه خوشحالند و سر از پا نمي‌شناسند. سمانه سال‌ها پاي ثابت همه سينه‌زني‌ها و عزاداري‌هاي روستا بوده و همه مي‌دانند که آقا توجه ويژه‌اي به او داشته.

  • حالا که سمانه شفا گرفته باز هم با پاي پياده به مشهد و زيارت امام رضا(ع) مي‌رويد؟

شک ندارم که مي‌روم. تا زماني که زنده هستم با پاي پياده به مشهد و پابوس آقا مي‌روم و دعا مي‌کنم همه بيماران شفا بگيرند و همه بنده‌ها گرفتاري‌هايشان برطرف شود.

  • مي‌خواهم به مدرسه بروم

بعد از 10 سال بي‌حسي پاها و ضعف در تکلم حالا بهتر از قبل صحبت مي‌کند و منظورش را مي‌رساند. زماني که با مادربزرگش صحبت مي‌کنم اصرار دارد که گوشي تلفن را به سمانه بدهد تا ببينم سمانه حرف مي‌زند. دختربچه شفا گرفته گوشي تلفن را از مادر بزرگش مي‌گيرد و خيلي شيرين و با انرژي و به‌صورت کشيده مي‌گويد: « سلام خاله!» از او مي‌پرسم چه کار مي‌کني و حالت چطور است؟ با ذوق مي‌گويد: «راه مي‌روم، بازي مي‌کنم».  در حالت طبيعي سمانه بايد کلاس چهارم دبستان باشد اما به‌دليل مشکلاتي که داشته تا به حال به مدرسه نرفته و حالا بعد از شفا گرفتنش مي‌خواهد مدرسه رفتن را شروع کند. از او مي‌پرسم: «کلاس چندمي؟!» قند توي دلش آب مي‌شود و مي‌گويد:«مي‌خوام به کلاس اول برم و درس بخونم». وقتي از او مي‌پرسم حالا که امام‌رضا(ع) پاهايت را خوب کرده چه صحبتي با او داري؟! انگار که طرف صحبتش من نباشم چندبار با زبان شيرينش، بريده بريده مي‌گويد:« امام رضا تشکر مي‌کنم که مي‌تونم راه برم!»

منبع: همشهری آنلاین


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر