شرفیابی نزد حضرت زهرا(س) با پهلوی شکسته
صدای شیعه: لیلا شریفی، مادر شهید حجتالله رحیمی در گفتوگویی با بیان اینکه حجت همزمان با میلاد امام زمان(عج) در روز 24 اسفندماه سال 68 به دنیا آمد؛ به همین دلیل نامش را حجتالله گذاشتیم، گفت: از همان دوران کودکی حجت را همراه با خودم به هیئت میبردم. 11، 12 ساله بود که در پایگاه بسیج مسجد سیدالشهدا(ع) شرکت کرد و تا زمانی که به بالندگی رسید و جوانی رشید شد، در این مسجد رفت و آمد داشت و در مراسمهای مختلف دعای کمیل، زیارت عاشورا و دعای توسل شرکت میکرد.
وی افزود: هنگامی که حجت به 12 سالگی رسید شروع به مداحی برای اهل بیت(ع) کرد و این فعالیت را تا 17 سالگی که خودش هیئت نورالائمه(ع) را راه انداخت و بانی هیئت شد، ادامه پیدا کرد. البته در حسینیههای دیگر هم میرفت. مراسمهای هیئت را در منزل ما برگزار میکرد، علت آن هم این بود که جایی را برای اینکه مراسم را در آنجا برگزار کنند نداشت. در ماه محرم، مراسم را در حسینیهها و محلهها برگزار میکرد و از این موضوع دریغ نداشت. حتی در محلات شهرستانها نیز عزاداری برگزار میکرد. بعد از اینکه ماه صفر تمام میشد، منزل ما میشد محل برگزاری مراسم هیئت نوارالائمه.
مادر این شهید اظهار کرد: نزدیک به ایام فاطمیه بود که حجت دغدغه زیادی داشت که مراسم را در کجا برگزار کند. حسینیهای که برای مراسم محرم و صفر در اختیار داشت از او گرفته بودند. به او پیشنهاد کردم که مراسم در منزل برپا کند. این در حالی بود که پیش از رسیدن این مراسم به مناطق عملیاتی دفاع مقدس رفت و شهید شد. آن زمان من مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد شهر باغملک شده بودم. حجت اعضای بسیج را به مناطق میبرد و من هم چندین بار همراه با او رفته بودم. خیلی فعال بود و این فعالیت او فقط به پایگاه بسیج مسجد خلاصه نمیشد؛ در بسیج دانشگاه آزاد که در رشته کامپیوتر مقطع فوق دیپلم درس میخواند هم فعالیت داشت. ترم آخر بود که شهید شد.
شریفی گفت: همیشه دو، سه ماه پیش از شروع راهیان نور با او برای رفتن به مناطق هماهنگی میکردند و حجت دغدغه زیادی برای این کار داشت. همیشه اوقاتش پُر بود. علاوه بر پایگاه بسیج مسجد، در بسیج سپاه و دانشگاه هم حضور داشت و خیلی فعالیت میکرد. آن زمان در سازمان تبلیغات هم مشغول به کار بود. همراه با بنیاد شهید، سپاه و هلالاحمر به روستا میرفت تا با خانواده شهدا دیدار کنند. فعالیت در مناطق مختلف جزء علایق حجت بود. وقتی حجت شهید شد، بسیاری از افراد گفتند که نمیدانستیم از کجا میآید، فقط همین قدر میدانستیم که روزهای جمعه هر هفته میآید و به خانواده شهدا و نیازمندان سر میزند و با خودش وسایل مورد نیاز و مواد غذایی میآورد. شاید بتوان گفت بسیاری از کارهایی که او میکرد و دیدارهایی که داشت را بنیاد شهید انجام نمیداد. در روستاها به فعالیت تبلیغاتی روی آورده بود. در عین حال و در کنار همه فعالیتهایی که داشت، به حوزه علمیه هم میرفت. وقتی ماه رمضان تمام میشد، برای مداحی و روضهخوانی در هیئات حضور مییافت.
به گفته مادر این شهید، حجت با وجود اینکه در ادارات بسیاری فعالیت میکرد، ولی حقوقی از آنها دریافت نمیکرد و میگفت «برای حضرت زهرا(س) کار کردم.» اگر هم به او اجبار میکردند، به آنها میگفت که به هیئت بدهند.
وی درباره خصوصیات این شهید بیان کرد: وقتی به حجت گفتم که ازدواج کند، گفت «دختری را میخواهم که وقتی من یا زهرا(س) میگویم با من شروع به گریه کردن کند.» بیشتر دلنوشتههایش هم خطاب به حضرت زهرا(س) و امام زمان(عج) بود. چنین دختری را پیدا نمیکردم. دختری که ولایی، اهل بیتی و شهدایی باشد. حجت با شهدا بزرگ شده بود و به همین خاطر رفتار و کارهایش شبیه آنان بود. خوش اخلاقی و خوش برخوردی از خصلتهای او بود. کارها و کمکهایی را که انجام میداد مخفیانه بود. همه کارهایی را هم که میکرد پنهانی و برای رضای خدا بود و سعی داشت که کارهایی را که دین به آنها تاکید داشت انجام دهد. به خاطر همین خصلتهایش خیلی زود در دل مردم برای خودش جا باز میکرد و او را دوست داشتند.
شریفی عنوان کرد: گاهی برای کارهای فرهنگی و تدریس در سال 89 به مازندران و گیلان فرستاده میشد. بعد از آن نیز برای انجام کارهای فرهنگی به تهران اعزام شد. به خاطر فعال بودنش در کارهایی که انجام میداد موفق بود. کسانی که کار را به او سپرده بودند هم از این موضوع راضی بودند و میگفتند که کارهای حجت روی دیگران اثرگذار است.
وی یادآور شد: 18 بهمنماه بود که با هم بر سر مزار شهدای شهر رامهرمز رفته بودیم. در مسیر بودیم که به من گفت «مامان کسی به من گفته است که شهید میشوم». من با ذوق گفتم «ان شاءالله». حجت گفت «انشاءالله؛ دعا کن شهید شوم». همیشه از من میخواست که برایش دعا کنم که شهید شود. من در گوشهای، بعد از خواندن دعا و فاتحه در کنار مزارها ایستادم. حجت هم فاتحه میخواند و به من نگاه میکرد و میخندید.
مادر شهید رحیمی اظهار کرد: حجت میدانست که شهید میشود. وقتی به منطقه رفت منتظر بود که شهید شود. هر روز که از خواب بلند میشدم منتظر بودم که خبر شهادتش را بیاورند. از قبل من را برای این خبر آماده کرده بود. وقتی به عکس شهدا نگاه میکردم، عکس حجت را در آن میان میدیدم. پیش از آن که او شهید شود، مزار و گلزار شهدا و برخی از شهدا را در خواب دیده بودم. ما خیلی به هم وابسته بودیم. هر جایی که میخواست برود از من میخواست همراهش بروم. همیشه در کارهایی که انجام میداد من را دخیل میکرد. حتی لباسهایش را من انتخاب میکردم و از او خیلی راضی بودم.
به گفته مادر این شهید، پیش از اینکه حجت به منطقه برود کف پای من را میبوسید و سرش را روی زانوی من میگذاشت و من سرش را نوازش میکردم. فرماندهاش بعدها به من گفت که بار آخر خیلی عجله داشت که برود. کولهبارش را برداشت و خداحافظی کرد. مادربزرگش به او گفت که کولهبار برداشتی، مگر جنگ است؟ حجت هم رو به مادرش گفت «در باغ شهادت همیشه باز است» و بعد از آن رفت.
شریفی بیان کرد: وقتی حجت شهید شد ساعت هفت و سی دقیقه صبح بود، ولی تا سه بعد از ظهر به ما خبر ندادند. به ما گفتند که مسئول بنیاد شهید و امام جمعه میخواهند به منزل ما بیایند. من تعجب کردم و گفتم برای چه کاری؟ گفتند نمیدانیم. پدر حجت رفت نزد آنان در اتاق دیگر منزلمان. پیش از اینکه آنها به منزل برسند همسرم گفت که فکر میکنم اتفاقی افتاده است. گفتم «حجت؟» تا اینکه متوجه شدم که صبح شهید شده است.
وی گفت: آنجا به ما گفتند که با سالهای قبل خیلی فرق کرده بود و ظاهراً ارتباطش با خدا خیلی خوب شده بود. بیشتر با خدا راز و نیاز میکرد و با کسی غذا نمیخورد و حتی کمتر پیش میآمد که با کسی صحبت کند. میگفت شهید میشوم. خیلی با سال قبل فرق کرده بود. گویی از دنیا دل کنده بود. مسئول حجت شب قبل از شهادتش رفته بود پیشش و گفته بود که فردا خیلی کار داریم، بیا کمی استراحت کن. دیده بود که حجت گریه میکند. گفته بود چرا گریه میکنی؟ او هم در پاسخ گفته بود که «برای تنهایی رهبر و چشمانتظاری مادران شهدا»
شریفی یادآور شد: حجت خیلی آرزو داشت که به کربلا برود. سال 89 بین خادمان شهدا مسابقهای برای رفتن به کربلا برگزار شد. اسم حجت در نیامد. مسئولش بعدها به ما گفت که حجت چند ساعت بیهوش شده بود. وقتی به هوش آمده بود گفت که من لیاقت نداشتم اسمم برای کربلا در بیاید. این گذشت تا اینکه در تیرماه سال 90 به کربلا رفت.
وی درباره دل کندن شهید از دنیا اظهار کرد: همان زمانی که در منطقه حضور داشت، فرمانده بسیج برای برخی از کارهای پایگاه بسیج دانشگاه خواسته بود که حتما حضور داشته باشد و پای برخی اوراق را امضا کند. من به حجت زنگ زدم و موضوع را با او در میان گذاشتم. بعد از اینکه حرفهایم تمام شد، حجت خندید و گفت که «نمیخواهم این عنوان و پُست را. بگذار به هر کسی که میخواهند بدهند.»
مادر شهید رحیمی ادامه داد: 27 بهمن به منطقه رفت. یک هفته بود که حجت به منطقه رفته بود که پای من شکست. خیلی دلتنگ و نگران بودم. به او زنگ زدم و گفتم که برگردد، نگرانش هستم. حجت نگران من شد و گفت «خواب شهدا را دیدم. بگذار حاجتم را بگیرم، بر میگردم. دو، سه هفته دیگر میآیم.»
وی گفت: او را دیگر ندیدم. 18 اسفند شهید شد. به همه مناطق عملیاتی میرفت. زمانی که به شهادت رسید قصد رفتن به سمت اروند از پادگان دز را داشت. با نیروهای بسیجی دانشجوی خرمآباد میخواستند به آن منطقه بروند. حجت مسئول فرهنگی نیروها و مداح آنان بود. قرار بود که چهار، پنج روزی را در آنجا بمانند، این بود که حجت آنان را به سمت اروند راهنمایی کرد.
به گفته مادر شهید، حجت از ناحیه پهلوی چپ و بازوی چپ و شکمش به شهادت رسید. همیشه دعا میکرد و میگفت پیش مادرم حضرت زهرا(س) با پهلوی شکسته بروم. روحانیونی که حجت را میشناختند وقتی پیش ما آمدند گفتند که حجت میخواست با پهلوی شکسته به شهادت برسد. به خواستهاش هم رسید. صورت و زیر گلوی حجت شکافته شده بود و همان طور هم شهید شد. زیر اتوبوس کاروان رفته بود. سعی داشت اتوبوس را به سمت اروند راهنمایی کند.
شریفی عنوان کرد: حجت شب قبل از شهادتش به دوستانش گفته بود که فردا نزد آقایم امام حسین(ع) میروم. اگر شفاعتی دارید بگویید. دوستانش هم با خنده گفته بودند شهادت کجا بود؟ فردای آن روز از دوستانش خداحافظی کرد و چند ساعت به هدایت اتوبوسها پرداخت. راننده آن اتوبوسی که حجت زیر چرخ آن رفته بود میگفت که «من یک هفته با او بودم و برای ما دعا و روضه میخواند. خیلی دوستش داشتم».
وی اظهار کرد: وقتی خادمها فریاد زدند، راننده تازه متوجه شد که روی چیزی رفته است و دوباره دنده عقب گرفته بود و مجدد از روی حجت عبور کرده بود. همین کار باعث پاره شدن شکم او شد. وقتی هنوز رمقی در بدن داشت، مسئول بسیج دانشجویان سرش را روی زانو گذاشته بود و حجت فقط توانسته بود رو به افق به حضرت زهرا(س) سلام دهد و بعد از لبخند زدن شهید شد.
منبع: ایکنا
انتهای پیام