( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: «وهب همدانی» فرزند مجاهد شهید حسین همدانی در پی پایان حکومت گروهک تروریستی داعش، دلنوشته خود در این روزهای پیروزی را به تحریر درآورده است. متن آن در زیر می‌آید:

بسم الله الرحمن الرحیم

خون شهدای مدافع حرم به ثمر رسید و شیرینی این پیروزی مبارک بر جان همه مردم ایران اسلامی نشست.

یادم می‌آید در اوج بحران و در سال 91 در زمانی که مسلحین در شهر دمشق به جنگ تن به تن روی آورده بودند، از پدرم که برای ماموریتی از دمشق به تهران آمده بود پرسیدم: «پدر! سرانجام این جنگ چه می‌شود؟» و او خیلی خونسرد پاسخ داد که: «پیروز می‌شویم.» پرسیدم: «چگونه؟ همه چیز از دست رفته است. پایتخت هم در حال سقوط است.» گفت: «پسرم وعده الهی حتمی است و خدا خلف وعده نمی‌کند.» در آن روز چیزی نگفتم، اما به چهره مصمم و آرام او نگاه کردم. چهره‌ای نورانی که می‌ترسیدم آخرین نگاه‌هایم به او باشد. حرف‌هایش را شعارگونه قلمداد کردم و در ذهن خودم کارش را تلاشی بیهوده برای هدفی از دست رفته تصور کردم.

آن روز به همراهش در جمعی خصوصی حضور یافتم و او برای آن‌ها که اغلب از دوستانش و از مسئولین بودند اوضاع و احوال منطقه را تشریح کرد. از ترکیب جمعیتی سوریه گفت. از جوانان با انگیزه شیعه و سنی از جنایت‌های تکفیری‌ها و از این که هر چه در مقاتل از قساوت یزیدیان خوانده بودیم در آن جا به چشم دیدیم. از این که حضرت آقا فرمودند سوریه عمق استراتژیک ماست. خیلی‌ها در آن جمع هنوز چرایی حضور ما درآنجا برایشان مبهم بود و در این خصوص سوال می‌پرسیدند ولی در آخر او با صحبت‌هایش جمع را منقلب کرد به گونه‌ای که بعضی‌ها بلند گریه می‌کردند و من همچنان نگاهش می‌کردم.

تصور این که او چندین ساعت بعد از تهران، شهری که در امنیت و آرامش است می‌خواهد به دل خطر پا بگذارد، آزارم می‌داد. حتی مسیر تردد فرودگاه تا شهر دمشق هم نا امن بود و من این را بعدها فهمیدم. با خودم گفتم: بابا جان تو که خدمتت تمام شده است. در دوران بچگی که به همراه تو آواره این شهر و آن شهر بودیم کرمانشاه و سرپل ذهاب و اهواز و... و مادرمان برای ما هم پدر بود و هم مادر. بعد از جنگ هم که همه زندگی‌ات را وقف انقلاب کردی. حتی در زمان تولد پسرم هم در سوریه بودی و من بدون حضور تو برای او ولیمه دادم. خب بنشین گوشه‌ای و زندگی‌ات را بکن. 62 سال از سنت گذشته است و آنچه را که باید انجام می‌دادی، انجام دادی. اصلا مگر تو سردار نیستی و مگر نمی‌توانی مثل خیلی از مسئولان در کنار خانواده‌ات باشی و دین خود را هم ادا کنی. آرزویم این است که روزی با تو و فرزندانم به پارک برویم و تو در آنجا با آن‌ها بازی کنی و من تماشایت کنم. چند بار خواستم به او این حرف‌ها را بگویم اما چشم‌هایش و نگاه نافذش نمی‌گذاشت و خدا را شکر که به او نگفتم.

آری امروز ثمره تلاش‌های شهید همدانی و شهید همدانی‌های گمنام و حاج قاسم سلیمانی و حاج قاسم سلیمانی‌های گمنام و مجاهدت‌های خاموش همسران شهدا که در این دنیا دیده نشد و در درگاه حضرت باری تعالی محفوظ است و صبر پدران و مادران و فرزندان آن‌ها و دعای علما و مردم عزیزمان تحت فرماندهی امام خامنه‌ای را دیدیم و بار دیگر به راه پر افتخار آن‌ها که همان راه انبیا و اولیای الهی است ایمان آوردیم.

یک بار دیگر وصیت‌نامه پدرم را مطالعه کردم. در وصیت‌نامه‌اش امید و شکرگزاری و تواضع و فروتنى و ادای تکلیف و وفاداری را آموختم. بنده شاکر، شاگرد تنبل دفاع مقدس، تائب درگاه الهی، دلتنگ یاران شهید، سرباز امام خامنه ای، خادم خانواده شهیدان و جانبازان و آزادگان، همسر با وفا، بدهکار انقلاب، صابر در مقابل کم‌مهری‌ها، شهید تهمت‌ها، رفیق بامرام، امیدوار به رحمت الهی، پاسبان حرم زینب کبری به تو افتخار می‌کنم و از این که در فضایی نفس کشیده‌ام که تو در آن تنفس کرده‌ای به خود می‌بالم.

بر روح امام خمینی(ره) و ارواح همه شهیدان درود می‌فرستم. ما این راه را پشت سر اماممان ادامه می‌دهیم، با قدرت هم ادامه می‌دهیم و منتظر فتح الفتوح‌های بعدی هستیم. ایمان داریم وعده خدا حتمی است و او خلف وعده نمی کند. برای عاقبت بخیری ما دعا کنید ای اولیای خدا.

رحمت خدا بر شهید همدانی و بر همه مجاهدان راه حق.
وهب همدانی فرزند مجاهد شهید حاج حسین همدانی


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر