این کتاب غزلی به تمام معناست
صدای شیعه: «وقتی مهتاب گم شد»، نوشته حمید حسام از خاطرات شهید علی خوشلفظ است که با دوران کودکی راوی آغاز شده و تا جنگ تحمیلی ادامه مییابد. نویسنده در این اثر با نثری زیبا و شیرین و با بیان جزئیاتی از زندگی خوشلفظ، سعی دارد زندگی یکی از قهرمانان جنگ را برای نسل امروز روایت کند. «وقتی مهتاب گم شد» در زمره کتابهای موفق در حوزه خاطرات هشت سال جنگ تحمیلی است که وجود برخی ویژگیها از جمله نوع روایت نویسنده، توصیف، توجه به جزئیات، بیان کامل حوادث، استفاده از دیالوگ، شخصیتپردازی و... سبب شده تا بعد نمایشی آن نیز پررنگتر شده و کتاب قابلیت خلق اثر در قالب کار سینمایی داشته باشد.
کتاب همانند بسیاری دیگر از آثار با بهرهگیری از عناصر داستاننویسی، نثری روان و جذاب دارد که با کارهای اولیه حسام تفاوت چشمگیری دارد. کارهای اخیر حسام در مقایسه با آثار اولیه او، نثری پختهتر دارد و این پختگی و تکامل را میتوان در کتابی مانند «وقتی مهتاب گم شد» دید. اگر مخاطبی کارهای حسام را پیگیری کرده باشد، این تفاوتها به خوبی در نظرش مجسم میشود.
«وقتی مهتاب گم شد» در بخشهای نخست، تکامل شخصیت یکی از سربازان جنگ را به تصویر میکشد. از شیطنتهای خوش لفظ آغاز میشود و در ادامه، شخصت راوی کمکم به شخصیتی بزرگ تبدیل میشود که سعی دارد با فاصله گرفتن از شیطنتهای بچهگانه، به جمع بزرگان بپیوندد. اولین تلاشهای او برای جدا شدن از دوران کودکی و به خیل بزرگترها پیوستن نیز در کارهایی مانند دستکاری شناسنامه و یا شرکت در تظاهراتها خود را نشان میدهد. گویا جنگ، خوشلفظ را همانند بسیاری دیگر از نوجوانان این کشور به یکباره بزرگ میکند.
سال گذشته تقریظ مقام معظم رهبری بر این اثر منتشر شد. ایشان درباره این اثر فرمودهاند:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
بچّههای همدان؛ بچّههای صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بیادّعا؛ یاران حسین(علیهالسّلام)؛ یاوران دین خدا .. و آنگاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور .. و آنگاه فضای معنویّت و معرفت؛ دلهای روشن، همّتها و عزمهای راسخ؛ بصیرتها و دیدهای ماورائی .. اینها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمه این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکشتر میسازد.
راوی، خود یک شهید زنده است. تنِ بشدّت آزرده او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد، و الحمدلله ربّ العالمین. نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربهدیدگان است. بر او و بر همه آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛ انشاءالله. 95/10/18
درباره نگارش این کتاب، آنچه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از اینها است. مقدّمه کتاب یک غزل به تمام معنی است. 95/10/18
رهبر معظم انقلاب در دیدارهای مختلفی به این اثر اشاره کرده و شاعران را به سرودن درباره مضامین مندرج در این کتاب ترغیب فرمودند. بعد از انتشار تقریظ مقام معظم رهبری بر «وقتی مهتاب گم شد» و صحبتهای ایشان درباره ارزش معنوی این اثر، سرودههای مختلفی در اینباره منتشر شد. از جمله اشعار، میتوان به سروده مرتضی امیری اسفندقه اشاره کرد که در دیدار سال گذشته شاعران آیینی با مقام معظم رهبری خوانده شد:
چون گل معطریم مهتاب و مین و من
نشکفته پرپریم مهتاب و مین و من
شرح جنون ما مقدور عقل نیست
یک چیز دیگری مهتاب و مین و من
سرتا به پا دلیم در بارگاه عشق
باغ صنوبریم مهتاب و مین و من
شمعیم و روشن است تکلیف راه ماه
راز منوریم مهتاب و مین و من...
بنا بر اعلام انتشارات سوره مهر این اثر در ماههای اخیر جزو کتابهای پرمخاطب این انتشارات بوده است. کتاب حسام تاکنون 24 بار تجدید چاپ شده است. در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
«... روز از نیمه گذشت. هواپیماهای خودی توپخانه عراقیها را بمباران کردند و توپخانه هم چند آتشبار کاتیوشا را برای چندمینبار، روی تانکهای عراقی ریخت. تا آن ساعت اجساد حدود هشتاد نفر از بچههای گردان ما دور و برمان بود. روی پیکرشان خمپاره و توپ فرود میآمد، ولی کاری از ما برنمیآمد. باید غروب میشد. اما آیا این رؤیا به واقعیت بدل میشد؟
نه فقط ساعت که حتی دقیقه و ثانیهها نیز کند میگذشت. هر دقیقه مثل یک ساعت شده بود. خورشید هم انگار خیال غروب کردن نداشت. زمین هم از گرما و تف حرارت خورشید میسوخت و هم از آتش بیوقفه عراقیها. بیشتر بچهها نماز را به هر شکلی که ممکن بود در حین نبرد با پوتین، بیوضو، یا حتی بیتیمم، رو به قبله یا به هر سمت دیگر، خواندند. در این میان آرامش معاون محور سلمان، حسین همدانی، توجهم را جلب کرد. او رو به سمت خرمشهر ـ احتمالاً رو به قبله ـ نشسته بود. با لباس پاره از موج انفجار و دستهایی که رو به آسمان بود و میگفت: «خدایا کمکمان کن. خدایا ما خیلی ضعیفیم. به فریادمان برس. خدایا سیاهی شب را برسان.»
صدای انفجارها و رگبارهای متوالی حکایت از درگیری شدیدتر در سایر محورها داشت. زمین از شدت انفجارها زیر پایمان میلرزید، اما نمیدانستیم زلزله جنگ، روی جاده دارد اتفاق میافتد، یعنی جناح چپ ما که پیشانی نبرد با تانکهای عراقی بود، یعنی مقاومت گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجهای. همان قهرمانمردی که او را از مریوان میشناختم. همان صحابی محکم و بیتزلزل حاج احمد متوسلیان که روی جاده، تکتک نیروهایش را از دست داد. تانکها روی آسفالت آمدند و مجروحان و شهدای گردان او را به آسفالت چسباندند و او از آخرین نفراتی بود که روی جاده میجنگید و تیر قناسة عراقی دقیق وسط پیشانیاش نشست. او روی جاده افتاد، اما جاده سقوط نکرد. تانکها از مقاومت بچهها خسته شدند. جنگ در روی جاده با شهادت فرمانده محور محرم، محسن وزوایی، و فرمانده شجاع گردان سلمان فارسی، حسین قجهای، و شهادت صدها نفر به پایان رسید.
خورشید پشت افق رنگ میباخت که حبیب مظاهری با پای مجروح آمد و گفت: «سالمترها مجروحان و شهدا را جمع کنند.»
وقتی شهبازی با موتور لب جاده آمد چشمم خورد به چند تویوتای تیر و ترکشخورده که عقب آن چند پشته آدم لت و پار خوابیده بودند، همه شهید.
شهبازی رو کرد به حبیب: «این شهدای عزیز را این جوری عقب نبرید. روحیه نیروها خراب میشود.»
حبیب خودش میلنگید، اما به روی خودش نیاورد و گفت: «چشم.»
جنگ عاشورایی روی جاده در روز دوم عملیات بیتالمقدس آغاز راهی بود که باید به خرمشهر ختم میشد، اما چگونه؟...».
منبع: تسنیم
انتهای پیام