شبیه حضرت زهرا (س) شدن نشانه نمیخواهد
صدای شیعه: «این کلام خدا است، مژدهی خدا است که میگوید اینها زندهاند، پیش خدایند، مورد لطف الهیاند، مورد رزق الهیاند، خرسندند، خوشحالند؛ «وَ لا تَقولوا لِمَن یقتَلُ فی سَبیلِ اللهِ اَموات»، «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتًا بَل اَحیآءٌ عِندَ رَبِّهِم یرزَقون» و «فَرِحینَ بِمآ ءاتاهُمُ اللهُ مِن فَضلِه وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون»؛ به من و شما هم پیغام میدهند و میگویند که بدانید اگر از این راه بیایید، در این سرمنزل نه غم هست، نه نگرانی؛ نه ترس هست، و نه حزن؛ اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم؛ راه این است. راه را درست رفتند، صحیح رفتند، درست حرکت کردند.» (1).
به راستی که قرآن کتاب هدایتکننده و نجاتبخش است. «مریم نجفی» یکی از افرادی است که به شهدا متوسل میشود تا به وی نشانهای نشان دهند تا در انتخاب خود ثابتقدم شود. مگر میشود شهدا فرد مستاصلی که به آنها پناه آورده را رد کنند؟ مگر میشود که مهمانشان را دست خالی رد کنند؟ اصلا مگر شهدا هرکسی که دعوت میشود را خود انتخاب نمیکنند؟ نه. قطعا «در این عالم رازی است که جز با خون فاش نمیشود» (2) و امروز شهدا در حال فاش کردن رازهایی هستند که تنها درخواستکنندگان از آنها میتوانند به این رازها دست پیدا کنند. مریم در حالی که به دنبال راهی برای نجات بوده است، در مسیر شهدا قرار میگیرد. مسیری که وی را به کشتی نجات میرساند. مریم نجفی از زایرین راهیان نوری است که تحول یافته و امروز میتواند سفیر شهدا باشد. در ادامه گفتوگو با «مریم نجفی» را میخوانید:
در ابتدا کمی گذشته خود را توصیف کنید؟
در گذشته حجاب نداشتم. اگر چه خانوادهای مذهبی داشتم، اما آزادی کامل داشتم و دائم در جستجوی آرامش بودم. در دانشگاه با دوستان خود بر سر آرایش کردن و بیحجاب بودن رقابت میکردم تا پیروز شوم. همیشه میخواستم بهترین ظاهر را داشته باشم یا در عکسها از همه زیباتر باشم. اما هیچیک از این کارها من را به آرامش نمیرساند.
فقط ظاهر و پوشش نامناسب میتوانست مسبب این نا آرامیها باشد؟
نماز صبح نمیخواندم، باقی نمازها را نیز گاهی می خواندم و گاهی قضا میشد. مشکلات بسیاری برای من به وجود آمده بود. معتقد هستم کسی که از خدا دور میشود، گرفتار مشکلاتی در زندگی میشود و آرامش خود را از دست میدهد.
چه انگیزهای باعث شد، نوع پوشش و حجاب خود را تغییر دهید؟
یکی از دوستان پیشنهاد داد که «برای رسیدن به آرامش، حجاب هم میتواند یک گزینه باشد.» بدون تحقیق با حجاب شدم و متاسفانه پس از گذشت شش هفته حجاب را کنار گذاشتم. رفتار و تمسخر دوستانم یکی از عللی بود که حجابم تغییر کرد.
یعنی مجدد ظاهرتان مثل گذشته شد؟
زمانیکه حجاب را کنار گذاشتم، دچار عذاب وجدان شدم؛ چراکه به قولهایی که به امام زمان (عج) و حضرت زهرا (س) داده بودم، بدعهدی کردم. همانند گذشته شده بودم و مجدد آرامش خود را از دست داده بودم. مطمئن بودم آرامش خود را با حجاب به دست میآورم.
چه انگیزهای باعث شد مجدد حجاب را انتخاب کنید؟
حجاب را رها کردم، چون عجولانه آن را انتخاب کرده بودم. تصمیم گرفتم اطلاعات خود را پیرامون حجاب کامل کنم. کتاب خواندم. صوت گوش دادم. سخنرانی استاد «علیاکبر رائفیپور» در آگاهسازی من بسیار مفید بود. تصمیم خود را گرفته بودم، اما ترس از شکست مجدد، ترس از اینکه باز هم مورد تمسخر واقع شوم؛ مانع میشد که با اطمینان حجاب را انتخاب کنم. در جستجوی یک جرقه بودم. یک معجزه که من را ثابت قدم کند.
این معجزه رخ داد؟
در همین زمان یکی از دبیرانم پیام داد و گفت، «مریم دوست داری با ما به سفر راهیان نور بیایی؟» و من با کمال میل پذیرفتم. به معلم خود گفتم، «من از شهدا یک معجزه میخواهم. اگر در این سفر یک نشانه نشانم دهند، مجدد چادر را انتخاب میکنم.» روز اول سفر به راهیان نور بدون معجزه به پایان رسید. روز دوم نیز به همین شکل؛ هیچ نشانهای ندیدم. روز سوم راهی شلمچه شدیم. هنگام ورود معلم خود را دیدم و به من گفت، «بیا اسفند دود کن!» استقبال کردم. یاد خواهشی که از شهدا داشتم، افتادم. به نیت یافتن نشانه اسفند دود کردم.
وارد یادمان شلمچه شدیم. به دلم افتاد کفشهای خود را دربیاورم. شنیده بودم این خاک با پوست، گوشت و خون جوانهایی آمیخته شده که به خاطر من و امثال من از دلبستگیهای خود گذشتند. جوانهایی که پدر، مادر، همسر و یا فرزندان خود را نتوانستند در لحظه آخر ببینند و در آغوش بگیرند. با همین تفکرات، به خاکها نگاه کردم. سپس به پاهای خود نگریستم که روی این خاکها قدم برمیداشتند. تصور میکردم در سفر راهیان نور خاک میبینی و خاکی میشوی. اما اینطور نبود. این خاک با خاکهای دیگر متفاوت بود.
نشانهای که در جستجو آن بودید، پیدا کردید؟
وقتی نشستیم روی خاک شلمچه، غروب بود. تعریف غروب شلمچه را شنیده بودم، اما درک نکرده بودم. منتظر یک تلنگر بودم. مداح شروع به روضهخوانی کرد. شنیدن همین یک جمله کافی بود تا حالم دگرگون شود. «خوش به سعادت خانمها که چادر دارند؛ که چادرشان مثل حضرت زهرا خاکی میشود؛ که چادرشان از این خاک، خاکی میشود.» دیگر چیزی نشنیدم. روی خاکها سجده کردم. احساس میکردم شهدا نگاهم میکنند. از من میپرسند، «برای اینکه شبیه حضرت زهرا بشوی، برای اینکه یادگاری حضرت زهرا (س) را انتخاب کنی؛ به دنبال نشانه هستی؟» فهمیدم برای شبیه مادر شدن، نباید به دنبال نشانه بود. همان جا بود که تصمیم گرفتم، همیشه چادرم را حفظ کنم.
بیش از دو سال از روزهایی که در جستجوی معجزه بودید، میگذرد. این روزها را توصیف کنید؟
از طریق برنامه «از لاک جیغ تا خدا» با خانواده شهید مدافع حرم «مجید قربانخانی» آشنا شدم. قرار بود تصویر این شهید را طراحی کنم. هیچ شناختی از وی نداشتم. نمیدانستم شهدای مدافع حرم چه کسانی هستند و چه میکنند. زمانیکه تصویر این شهید را دیدم، متوجه شدم؛ همان شهیدی است که هرگاه در شبکه های اجتماعی عکسشان را میدیدم چند لحظهای صبر میکردم و به چشمهایش خیره میشدم. اما نام وی را نمیدانستم. نمیدانستم متحول شده بود؛ نمیدانستم تاریخ تولد شهید قربانخانی دقیقا مصادف با روز عقد من است. تصویر طراحی شده صورت شهید، هدیه کوچک من در برابر بزرگیهای او به خانواده وی بود.
1- بیانات مقام معظم رهبری در دیدار خانوادههای شهدای هفتم تیر و جمعی از خانوادههای شهدای مدافع حرم،1395/04/05
2- شهید آوینی
منبع:دفاع پرس
انتهای پیام