نزد برخی متهم بودیم که «روزنامهنویس» شدهایم!
یک روز از استاد سیدغلامرضا سعیدی پرسیدم شما چرا تألیف نمیکنید؟ ایشان پاسخ داد: «هدف من رساندن موضوع به مخاطب است. اگر بخواهم کتابی را تألیف کنم، دستکم دو سال طول میکشد، در حالی که ترجمه کتاب نهایتاً پنج، شش ماهه تمام میشود و مقصود من هم که ابلاغ پیام است، برآورده میگردد. برایم هم مهم نیست که بگویند فلانی مؤلف نیست و مترجم است!» دیدم عجب حرف منطقیای است، به همین دلیل به سراغ ترجمه کتاب رفتم...
یکسال از رحلت غمبار اندیشمند، محقق، مؤلف و مترجم نامدار جهان اسلام و تشیع زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی سپری شد. خلأ وجود اینگونه شخصیتها که عمری را در راه ایجاد وحدت و تفاهم میان مذاهب اسلامی و نیز احیای میراث فکری و عملی آنها سپری کردهاند، جبرانناپذیر خواهد بود. در نکوداشت این موسم، برشی از یک گفتوشنود بلند با آن بزرگ که طی آن به بازگویی شمهای از حیات فرهنگی و قلمی خویش پرداختهاند را به شما تقدیم میداریم. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
تاریخ مفصل و باستانی خسروشاه!
استاد فقید زندهیاد سیدهادی خسروشاهی، منتسب به فامیلی بود که به منطقه «خسروشاه»، از توابع تبریز تعلق داشت. آوازه این تبار، موجب شد که در آغاز این گفتوشنود قدری درباره ویژگیهای این منطقه از وی جویا شویم: «تاریخ خسروشاه، خیلی هم مفصل و باستانی است! خسروشاه در ۲۲ کیلومتری تبریز قبلاً قصبه بود، ولی حالا برای خودش جایی شده است و روستاهایی: مثل گوگان، دیزج خلیل و... دارد. قصه از این قرار است که خسرو پرویز روزگاری گذارش به این منطقه میافتد و به اینجا که میرسد، بیمار میشود و، چون جای سبز و خرمی بود، تصمیم میگیرد در آنجا بماند و استراحت کند تا حالش خوب شود. از آن به بعد اسم اینجا را میگذارند: خسروشاه؛ خسروشاه شخصیتهای برجستهای هم داشت. از قبیل: ابوعلی حمزه، عبدالعزیز سالار، معروف به سالار از فقهای معروف، شیخشرفالدین یعقوب رومی، شیخ محمد گازر خسروشاهی، شیخ شمسالدین خسروشاهی، خواجهمحمد بزرگ، قطبالدین راوندی، اما خود ما در آنجا ملک و باغ یا کس و کاری نداریم. پسر عموی معممی داشتیم که قرار بود شجرهنامه خسروشاهیها را از آنجا بیاورد، رفت ولی نیاورد! بعد که پیگیری کردم، دیدم مرحوم شده و خانوادهاش هم اصلاً نمیدانستند شجرهنامه چه هست که پیدا کنند و بیاورند. البته آن موقعها من کوچک بودم، وگرنه کسی نیستم که بگذارم این جور چیزها را نیاورند!»
زندگی طلبگی با ماهی ۱۰ تومان شهریه!
استاد خسروشاهی از نوجوانی با برخی سنن خانوادگی و محیطی خویش، زوایایی داشت! هم از این روی تصمیم گرفت تا با ترک زادگاه و آغاز تحصیل علوم دینی در قم، طریقی که بدان تعلق خاطر را داشت، بپیماید. هم از این روی وی در همان دوره، رهسپار حوزه این شهر گشت و مراحل تحصیل را، یک به یک پیمود: «پس از فوت پدرم مرحوم آیتالله سیدمرتضی خسروشاهی، چون با برادرانم - که معتقد بودند دخالت در سیاست و حتی خواندن روزنامه هم کار غلطی است- اختلاف داشتم و این حرفها برایم قابل قبول نبود، خانه را ترک کردم و به مدرسه آیتالله سیدعبدالحجت ایروانی رفتم. چند ماهی آنجا بودم و بعد دیدم اگر قرار است در مدرسه بمانم، بهتر است که به قم بروم. در قم جایی برای سکونت نداشتم و چند ماهی در مدرسه فیضیه، مهمان آیتالله سبحانی بودم تا اینکه در مدرسه حجتیه با یکی از طلاب آذری به نام آقا میرزاحیدر همحجره شدم. این همزمان با حیات مرحوم آیتالله بروجردی بود. یکی از همسایههای ما در تبریز، ماهی ۳۰ تومان برای من میفرستاد که با همان زندگی میکردم. در آن دوره، من هنوز داشتم سطح میخواندم و امتحان نداده بودم. در حوزه، از لمعه به بالا را امتحان میگرفتند. وقتی به رسائل و مکاسب رسیدم و مرحوم آیتالله آقامیرزاباقر مرندی و آیتالله شیخ علی صافی از من امتحان گرفتند و من قبول شدم، ولی روزی که برای رفتن شهریه رفتم، حاج محمدحسین احسن مسئول امور مالی دفتر آقای بروجردی، جلوی روی همه گفت: اسم شما در این فهرست نیست! این برخورد خیلی برایم سنگین بود. نزد آقایان ممتحنین رفتم و پرسیدم: مگر من رد شدهام؟ گفتند: خیر، اتفاقاً با نمره خوبی هم قبول شدهای! دوباره پیش حاج محمدحسین احسن برگشتم و جواب آقایان را به او گفتم. بالاخره معلوم شد که به جای هادی، اسم مرا عبدالهادی ثبت کرده بودند. از آن موقع ماهی ۱۰ تومان شهریه میگرفتم.»
دریافت اجازه از اکثر مراجع دوره حاضر
وی پس از طی سالیان متمادی در طریق تحصیل علوم دینی، در این حوزه صاحبنظر گشت و از اغلب مراجع دوران معاصر، اجازات اجتهاد، حسبیه و نقل روایت دریافت نمود. مجموعه این اجازات، در جزوهای و در سالیان پایانی حیات وی، نشر یافت: «در امور حسبیه، تقریباً از تمام آقایان مراجع قم و نجف، از جمله امامخمینی، آیتالله خوئی، آیتالله شریعتمداری، آیتالله میلانی و... اجازه دارم. دو تا اجازه روایی و حدیث را هم از مرحوم آیتالله آقا نجفی مرعشی دارم که یکی مکتوب و در یک صفحه است و یکی هم در کتابچهای که ایشان چاپ کرده و به حدود ۱۰۰ نفر که به آنها اجازه نقل حدیث و روایت دادهاند، اعطا کردهاند که یکی از آنها، من هستم. در این زمینه از آیتالله شیخ آقا بزرگ تهرانی هم اجازه دارم.»
به قول امروزیها، کاملاً «خودجوش» دست به قلم بردیم!
شهرت زندهیاد خسروشاهی، بیشتر فرهنگی و در حوزه نویسندگی و انتشار آثار متفکران جهان اسلام بود. با این همه در این گفتوشنود، وی اذعان دارد که از سر علاقه شخصی، به این عرصه روی آورده است! او کار خویش در این عرصه را با نگارش شرح حالی ۳۲ صفحهای از پدرش، آیت الله سیدمرتضی خسروشاهی آغاز کرد: «اولین نوشته من که چاپ شد، یک رساله ۳۲ صفحهای در شرح حال مرحوم والد بود که در سال ۱۳۳۲ در سالگرد رحلت ایشان و در زمانی که ۱۵ سال داشتم، در تبریز چاپ شد. پس از آن رسالهای نوشتم تحت عنوان اسلام و دموکراسی که ابتدا در سالنامه گلستان، نشریه انجمن تبلیغات اسلامی و سپس به صورت مستقل منتشر شد، اما در آن زمان نوشتن مقاله یا تألیف کتاب، نوعاً در بین طلاب و فضاهای حوزوی رسم نبود، به طوری که وقتی با تأیید مرحوم آیتالله بروجردی، مجله مکتب اسلام به همت بزرگانی چون: امام موسی صدر، آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله سبحانی، آیتالله نوری همدانی، استاد علی دوانی و... با سرمایه عدهای از تجار تبریز چاپ شد، آقایان متهم شدند که روزنامهنویس شدهاند! حتی وقتی که من به نجف رفتم و از کار آقایان تعریف کردم، بعضی از محترمین حوزه نجف نصیحتم کردند که از آنها اسمی نبرم، چون روزنامهنویس شدهاند! من در این زمینه مشکل مضاعف داشتم. یکی اینکه اخوی من در تبریز با این موضوعات مخالف بود و من اخلاقاً نمیخواستم ایشان را ناراحت کنم و دوم همان مشکل عام حوزه علمیه در باب روزنامهنویس شدنم بود! نگارشهای ما به قول امروزیها، کاملاً خودجوش بود! البته بعدها آیتالله مکارم شیرازی در کتابخانه مدرسه حجتیه جلساتی را ترتیب دادند. همینطور شهید آیتالله مفتح جلساتی را برای طلاب حوزه برگزار کردند و برای تهیه مقاله یا رساله، آموزشهایی جزیی دادند. خود بنده هم برای طلاب جوان، جلساتی را برگزار کردم که در آنها مقالاتشان خوانده، ویرایش و سپس چاپ میشد.»
در زمره نویسندگان مکتب اسلام
خسروشاهی در زمره نویسندگان مجله «مکتب اسلام»، یعنی پرتیراژ و نفوذترین نشریه مذهبی وقت بود. وی در این مصاحبه، همکاران خویش را در این مطبوعه به شرح ذیل معرفی کرده است: «در مکتب اسلام، یک هیئتمدیره اصلی بود که از آقایان: مکارم شیرازی، موسی صدر، موسوی اردبیلی، جعفرسبحانی، حسین نوری، محمدواعظزاده، مجدالدین محلاتی، علی دوانی و مرتضی جزائری تشکیل میشد. بعد از استعفای چند تن از این آقایان، یک هیئت فرعی مرکب از: بنده و آقایان محمد مجتهد شبستری، علی حجتی کرمانی، عمید زنجانی، رضا گلسرخی، زینالعابدین قربانی و شیخ حسین حقانی زنجانی- که پدرش مدرسه حقانی را در قم درست کرد- تشکیل شد. در آنجا ماهی ۱۵ تومان میگرفتم که با شهریهام میشد ۲۵ تومان و حسابی پولدار شدم!.»
«دو مذهب» در آغازین سالیان نویسندگی!
راوی این خاطرات، اذعان دارد که در آغازین سالیان نویسندگی اولاً: آثار بسا اندیشمندان اسلامی حاضر را منتشر ساخته و ثانیاً: مورد تشویق مراجع وقت از جمله امامخمینی نیز قرار گرفته است. نمونهای از این تقدیرها، پس از انتشار اثر «دو مذهب» روی داد: «اولین اثر علاوه بر رساله شرح زندگی پدر و رساله اسلام و دموکراسی - که خودم در قم منتشر کردم - اثری را تحت عنوان دو مذهب منتشر کردم که بخشی از آن قبلاً در سالنامه مکتب تشیع چاپ شده بود و بخش دومی را به آن افزوده بودم که ابتدا به صورت یک رساله ۷۰، ۸۰ صفحهای جیبی در قم چاپ شد و بعدها شرکت انتشار - که از سوی مرحوم آیت الله طالقانی، مرحوم مهندس بازرگان و عدهای از دوستانشان در تهران تأسیس شده بود - تجدید چاپ شد. بعدها که حضرت امام در قیطریه در حصر بودند، من نسخهای از این کتاب را از سوی آیتالله سیدمحمد صادق لواسانی برایشان فرستادم. امامخمینی ضمن اعلام وصول کتاب، هدیه مختصر و یادداشتی را مبنی بر اینکه کتاب را خوانده و برای من دعا کرده بودند، توسط آقای لواسانی برایم فرستادند.»
برایم مهم نیست که بگویند فلانی مؤلف نیست و مترجم است!
استاد فقید در عرصه ترجمه، به توفیقاتی فراوان دست یافت و عناوین متنوع ترجمههایی که تا پایان حیات از وی منتشر شد، شاهدی بر این مدعاست. وی در این گفتگو، اذعان دارد که ایده ترجمه را از مرحوم استاد سیدغلامرضا سعیدی بیرجندی ستانده است: «مرحوم استاد سیدغلامرضا سعیدی به چند زبان تسلط داشت و دائم ترجمه میکرد. ایشان ۷۰، ۸۰ اثر ترجمه داشت، ولی تا آخر عمر حتی یک کتاب هم تألیف نکرد. یک روز از ایشان پرسیدم: شما چرا تألیف نمیکنید؟ ایشان پاسخ داد: هدف من رساندن موضوع به مخاطب است. اگر بخواهم کتابی را تألیف کنم، دستکم دو سال طول میکشد، در حالی که ترجمه کتاب نهایتا ًپنج، شش ماهه تمام میشود و مقصود من هم که ابلاغ پیام است، برآورده میگردد. برایم هم مهم نیست که بگویند فلانی مؤلف نیست و مترجم است! دیدم عجب حرف منطقیای است، به همین دلیل به سراغ ترجمه کتاب رفتم. در آن ایام کتابهای زیادی از مصر به دستم میرسید و من هم مسائل مورد نیاز جامعه و جوانان را از بین آنها انتخاب و ترجمه میکردم.»
ترجمههایی که الهامبخش بود!
همانگونه که اشارت رفت، ترجمههای زندهیاد خسروشاهی از آثار اندیشمندان جهان اسلام، فراوان و تأثیرگذار بود. تا جایی که کمتر کسی را میتوان یافت گذری به این عرصه مطالعاتی داشته، اما آثاری از وی را ندیده یا مطالعه نکرده باشد: «کتاب العداله الاجتماعیه فیالاسلام شهید سیدقطب بود که مشترکاً با آیتالله محمدعلی گرامی ترجمه کردیم که در دو جلد از سوی آقای حسین مصطفوی - که در نزدیکی مدرسه دارالشفا قم کتابفروشی داشت -چاپ شد و خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت. عنوان کتاب، عدالت اجتماعی در اسلام بود که بهخصوص در محافل دانشجویی گل کرد و بارها تجدید چاپ شد. کتاب بعدی اسلام العالمی و الاسلام از شهید سیدقطب بود که آن را با همکاری آیتالله زینالعابدین قربانی ترجمه کردیم و شرکت انتشار چاپ کرد. عنوان این کتاب اسلام و صلح جهانی و مضمون آن بسیار تند بود. شهید سیدقطب سلسله مقالاتی داشت که در قاهره با عنوان دراسات الاسلامیه چاپ شده بود. من مقالاتی را که در مورد اهداف اخوانالمسلمین بود تحت عنوان ما چه میگوییم، بهتدریج در روزنامه ندای حق چاپ کردم. البته بعدها به صورت مستقل چاپ شد. سالها بعد شنیدم که برهانالدین ربانی، رهبر مجاهدین و رئیس جمعیت اسلامی افغانستان گفته بود: ما این کتاب را در دانشگاه توزیع میکردیم و نزد هر کسی که پیدا میشد، رژیم داوودخان او را به شش ماه زندان محکوم میکرد و در واقع مانیفست جمعیت ما بود! شهید قاضی وقاد هم -که اهل تقریب بین مذاهب و از رهبران جهان بود و مخالفان افغان او را شهید کردند - میگفت: این کتاب مانیفست بچهها در جبههها بود. همانطور که عرض کردم کتاب در ایران هم مورد استقبال دانشجویان قرار گرفت. بعد کتابی از محمد قطب، برادر شهید سیدقطب به نام انسان بین المادیه و الاسلام را با عنوان انسان بین مادیگری و اسلام را ترجمه کردم. سپس مشغول ترجمه الامام علی صوت العداله الانسانیه نوشته جرج جرداق شدم. این کتاب درواقع دایرهالمعارف علیشناسی بود و در پنج جلد منتشر شده بود. کتاب بسیار سنگینی بود که آن را به تدریج ترجمه کردم و مؤسسه فراهانی چاپ کرد. این کتاب مورد تأیید مرحوم آیتالله بروجردی و علمای نجف و دیگر بزرگان قرار گرفت.»
حتی به زبان مادری نیز مسلط نبودم!
ترجمه بیش و پیش از هر چیز، نیازمند آشنایی به زبانهای گوناگون است. استاد سید هادی خسروشاهی در باب آموختن این زبانها، حتی زبان مادری در این گفت و شنود اشاراتی لطیف و طنزگونه دارد: «راستش را بخواهید به معنای واقعی کلمه، حتی به زبان مادری هم مسلط نیستم! اما کم و بیش با زبان ترکی ترکیه ـ به دلیل سفرهای زیادی که به آنجا کردهام و مطالعه ادبیات آنها ـ آشنایی دارم. حدود ۲۰، ۳۰ درصد لغات زبان ترکی استانبولی با زبان آذری ما فرق دارد. ما هم امورمان را با ۷۰ درصد بقیه میگذرانیم! زبان فارسی محاوره را هم - که تا قبل از رفتن به قم بلد نبودم - در آنجا یاد گرفتم. قبل از آن، فارسی را فقط در کتابها خوانده بودم که در استفاده از آن در محاوره، مضحک از کار درمیآمد و موجب تفریح دوستان میشد! ترجمه لغات ترکی به فارسی من هم، حکایتی بود. یک بار در مشهد در حجره آیتالله خامنهای بودیم و قرار بود آقایان: علی شریعتی، مهدی مظفری، دکتر سرجمعی و یکی دو نفر از دانشجویان مشهد، به دیدن ما بیایند. آقای خامنهای صبح زود رفته و دو تا خربزه خریده بودند که با آنها از مهمانان پذیرایی کنیم. من فکر کردم کم باشد و کلمه ترکی گورمز را، که هم معنی کم میدهد و هم معنی ندیدن را، به کار بردم و ترجمه کردم: آقا سیدعلی آقا اینها که نمیبینند! ایشان خندیدند و گفتند: طبیعی است که خربزه نبیند، ولی اگر منظورتان کم است، خب دوباره میخریم! به هر حال به تدریج فارسی را یاد گرفتم و خدا را شکر، ظاهراً از لحاظ لهجه هم مشکل زیادی ندارم!.»
یادگیری زبان عربی از سیدعلی صواف!
ترجمههای استاد، معمولاً از زبانهای عربی و انگلیسی بود. عربی آموختن وی، داستانی شنیدنی دارد که او در ادامه این گفتوشنود، بدان اشاره کرده است: «در سال ۱۳۳۲ که از تبریز به قم آمدم، زبان فارسی را هم بلد نبودم، چه رسد به عربی! فارسی من، بهاصطلاح کتابی بود و به درد محاوره یا نوشتن مقاله نمیخورد. بنابراین شروع کردم به یادگیری زبان فارسی و به موازات آن عربی را هم از بنده خدایی به اسم سیدعلی صواف - که از بصره به حوزه علمیه قم آمده بود - یاد گرفتم. اکثر طلاب مدرسه حجتیه، آذری زبان بودند و این بنده خدا فارسی را که نمیدانست هیچ، ترکی را هم ابداً متوجه نمیشد! من هم از فرصت استفاده کردم و از او عربی یاد میگرفتم و به او فارسی یاد میدادم! دوستان فدائیان اسلام گاهی شوخی میکردند و میگفتند: فارسی یاد نگرفته میخواهی عربی یاد بگیری؟ من هم میگفتم: چارهای نیست؛ این آقا دیر یا زود از اینجا میرود؛ فارسی را بعداً میشود یاد گرفت، ولی بعید است دیگر کسی با این اشتیاق به من عربی یاد بدهد! به این ترتیب من مکالمه فارسی را بعد از مکالمه عربی یاد گرفتم! سیدصواف بعد از دو سه سال به عراق برگشت، ولی مصاحبت با او باعث شد که ترس من از عربی حرف زدن بریزد و با هر عربزبانی که روبهرو میشدم، جرئت داشتم با او حرف بزنم!.»
دغدغه یادگیری زبان انگلیسی!
زندهیاد استاد سیدهادی خسروشاهی، زبان انگلیسی را در کلاسهای مدرسه دین و دانش، به مدیریت شهید آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی آموخت. آن شهید والامقام، اعتقاد داشت که لازم است طلاب در دوران حاضر، به فراگیری این زبان بپردازند و او از این فرصت به نیکی استفاده کرد: «بنده زبان انگلیسی را، در مدرسه شهید دکتر بهشتی یاد گرفتم. ایشان در مدرسه دین و دانش، برای طلاب کلاس انگلیسی گذاشته بودند. اوایل ۳۰، ۴۰ نفری شرکت میکردند، ولی به تدریج تحلیل رفتند که نهایتاً به ۱۰ نفر رسید! مقدمات زبان انگلیسی را در آن کلاس یاد گرفتم، بعد هم با خواندن مطبوعات انگلیسی، زبانم بهتر شد. یکبار هم که به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان به انگلیس رفتم، حدود یک ماه و نیم به کلاس زبان رفتم. به هر حال در انگلیسی هم تا حدودی جل و پلاسم را از آب بیرون میکشم، ولی این با تسلط بر یک زبان، از زمین تا آسمان فرق میکند! در چهار پنج سالی هم که ایتالیا بودم، در حد رفع نیاز یا خواندن روزنامه یا کتاب، زبان ایتالیایی را هم یاد گرفتم و قصد اضافهکردن زبان دیگری را هم ندارم! چون همینهایی را هم که بلدم، کمکم دارم فراموش میکنم!.»