توصيه رهبر انقلاب به یوزارسیف
يکي دو نفر مصطفي زماني را هل دادند جلو و گفتند آقا اين هم يوزارسيف. رهبر لبخندي زدند و گفتند: شما آقاجان اولين تجربه تصويريتان با حضرت يوسف بود، خودتان را حفظ کنيد و هميشه مثل حضرت يوسف بمانيد. زماني ساکت و آرام هم، چشمي گفت و با فشار جمعيت عقب رانده شد.
به گزارش پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار آيتالله خامنهاي ديدار روز گذشته معظمله با عوامل سريال «يوسف پيامبر» حاشيههايي داشت که در ذيل ميآيد:
** خوش و بش جماعت هنرمند قبل از جلسه
وقتي رسيدم به انتهاي خيابان فلسطين جماعت هنرمند ايستاده بودند و دستهايشان را توي جيب کت و کاپشنشان کرده و با هم اختلاط ميکردند. بعضي هم که احتمالا ميدانستند نميگذارند سيگار و فندک داخل برده شود، از بعضي ديگر که يا نميدانستند يا بي خيال دانستههاي خودشان بودند، سيگار ميگرفتند و فرت فرت دود ميکردند. هر کس به جمعشان اضافه ميشد موجي از خوش و بش بينشان بلند ميشد و دوباره فروکش ميکرد. سر جمع، سرحال و سرخوش بودند. ايستاده بودند منتظر که يک نفر که کارت ملاقاتها پيشش بود برسد که رسيد و جماعت داخل شدند. ما هم کمي ديرتر اجازهنامهمان رسيد و رفتيم داخل.
*جلسه نيمهعمومي و عريضههاي خصوصيرفتيم داخل و بعد از خوردن شيريني و شيرکاکائو، نشستيم روي صندليهايي که مربعي بزرگ را تشکيل ميدادند. صندلي مقام رهبري، وسط ضلع شمالي مربع بود و 70-80 صندلي ديگر هم براي عوامل که يک ضلعش مال خانمها بود.
دو جوان کنار دستم بودند و ديدند دارم تند تند و خرچنگ قورباغه چيزهايي مينويسم. يکي به ديگري گفت: ببين همه دارند نامه و درخواست مينويسند بدهند دست رهبر. آن يکي هم گفت: بيا ما هم بنويسيم. سرم به حاشيهنويسي خودم گرم بود و فکر ميکردم جوانها، خام يادداشتبرداريهاي من هستند. ولي آنها کاغذ و خودکاري جور کردند و از عاقلهمردي که آن طرفشان نشسته بود پرسيدند: آقا به نظرت چي درخواست کنيم؟ عاقلهمرد جواب داد: چيزي که در شأن جلسه و رهبر باشد. جوانها گفتند مثلا چي؟ عاقلهمرد تأملي کرد و گفت: مثلا يک پست و مقام بيارزش!خندهام گرفت و نفهميدم عاقلهمرد جوانها را دست انداخته يا پست و مقام را يا درخواست را. به هر حال جوانها درخواستشان نوشتند.سربلند کردم و اطراف را ديد زدم. ولي خداي من! همه جماعت هنرمند در حال عريضهنويسي بودند. اينجا چه فکري درباره رهبر ميکنند! حتي پسربچه 9ساله عاقلهمرد هم نامهاي نوشت که من هر چه اصرار کردم و از صراط تهديد و تطميع وارد شدم، نامهاش را نداد بخوانم. گفت: خصوصيه!
يکي از جوانها به من گفت: شما حرفهاي هستيها! بعد با آرنج به رفيقش سقلمهاي زد که: ببين چند برگ کاغذ هم با خودش آورده. رواننويسش هم از اين بنفشهاست که نامهاش ديده بشه.
کاغذها و رواننويس را دم در از يکي از همکاران قرض گرفته بودم. به جوان گفتم: آره من حرفهايام!
**رييس صدا و سيما و گزارش و تيترها و درصدهايش
رهبر آمد و همراهش ضرغامي و سلحشور. همه بلند شدند و رهبر که نشست همه نشستند دوباره. رهبر مثل هميشه از دور به حضار نگاه کرد و سرتکان داد. سر تکان دادن رهبر يک دقيقهاي طول کشيد تقريبا نفر به نفر.
بعد ضرغامي گزارشي داد از يکي از موفقترين پروژههاي تلويزيون و مخاطب 85 درصدي و رضايت 90 درصدي و تعقيب سريال توسط مراجع و کمخرج بودن پروژه نسبت به پروژههاي مشابه و پخش شدن سريال در کشورهاي عربي و همسايه و بعد از روي کاغذي تيتر روزنامههاي عراقي را خواند که بله سريال يوسف پيامبر پَک و پوز سريالهاي ترکيهاي و هندي را به خاک ماليده. رييس تازه حکم گرفته صدا و سيما از پرفروشترين بودن اين سريال در کلوپهاي فيلم تاجيکستان خبر داد و گزارشي از حرفهاي در گوشي سفير الجزاير که: هر چند مفتيهاي ما اجازه پخش سيماي پيامبران را در رسانه نميدهند و ما نميتوانستيم رسما سريال را پخش کنيم ولي مردم خودشان از طريق ماهواره نگاه ميکردند و حالش را ميبردند. ضرغامي گوي وميدان را به سلحشور داد تا او هم گزارش بدهد.
رهبر هم ساکت و آرام گوش ميداد و با اينکه مثل هميشه دفترچه و روي ميز کوچک کنار دستش بود ولي چيزي يادداشت نکرد.
**سلحشور و تفسير قرآن براي حضار
سلحشور اول تشکر کرد که توانسته با بر و بچهها بيايد پيش رهبر و اميدوار بود وقت رهبر را هدر نداده باشند. بعد گفت: 54کشور به زبان عربي سريال يوسف را ديدند و البته همه دنيا با زيرنويس انگليسي از ماهواره. بعد شروع کرد به تحليل که چرا همه به سريال يوسف علاقه مند بودند و 5شاخص گفت؛ مثل داستان زيبا و مستند بودن و عبرت آموزي و ... و البته جذابيتهاي بصري که از بين 5شاخص، 4شاخصش کار خدا بود به تنهايي و اگر خدا قبول کند فقط شاخص جذابيتهاي بصري ميماند براي ايشان! بعد هم در يک متري رهبر که خودش مرجع است و موهاي سر و رويش را در دين سفيد کرده به آيه آخر سوره يوسف اشاره کرد و شروع کرد به تفسير قرآن و رهبر آرام گوش ميداد و هنوز از قلم و دفترچهاش استفاده نکرده بود.در طول صحبت سلحشور (والبته حتي قبل از آن و حتيتر قبل از آمدن رهبر) مصطفي زماني ساکت و آرام و سربهزير نشسته بود و عکاسها بيشتر به اين جوان محجوب توجه ميکردند تا بقيه.
سلحشور سينماي روز دنيا را هم به چالش کشيد و گفت بهترين داستانها، داستان پيامبران است. حدس زدم همه اين صحبتها منجر خواهد شد به يک پروژه ديگر در صدا و سيما از زندگي يک پيامبر ديگر!
آخر صحبتها هم گله کرد از صدا و سيما که پشت صحنههاي سريال را پخش نکرده و يک برنامه مستقل «شما و سيما» را به سريال اختصاص نداده و در مقابل انتقادات پشتيباني نکرده و بعضي دفاتر سينمايي به بازيگران و عوامل سريال کار نميدهند و ... البته سلحشور حواسش نبود که همراه عوامل سريالش حالا داشتند با شخص اول مملکت ديدار ميکردند و اين يعني توجه در عاليترين سطح.
آخر سر هم يکسري سئوال از رهبر کرد که: چرا با اينکه اين سريال مخاطب زيادي داشت ولي مطبوعات و هنرمندان و رسانهها حتي علما و مراجع از آن ايراد گرفتند و انتقاد و بيمهري کردند؟ و اين سوالي بود که خودش بايد جواب ميداد نه رهبر.
**حرفهاي رهبر که حاشيه نبود
من قرار است حاشيه ديدار را بنويسم نه متن آن را. صحبتهاي رهبر هم حاشيه نيست، پس قاعدتا نبايد دنبال صحبتهاي رهبر در اين متن گشت. فقط بهعنوان کسي که نسبت به داستان و داستاننويسي علاقه و آشنايي دارم، نميتوانم از بعضي قسمتهاي صحبتهاي ايشان بگذرم حتي اگر حاشيه نباشد: رهبر گفت جايزههايي مثل اسکار و نوبل که ديگر رسوا شده، مثلا همين جان اشتاينبک تا وقتي عليه امپرياليسم مينوشت به نان شبش محتاج بود. تا درباره جنگ ويتنام و به نفع آمريکا رمان نوشت، برنده جايزه نوبل ادبيات شد يا در جاي ديگري گفتند: مشکل سيما و سينماي ما در فيلمها و سريالها قصه خوب است. اولين شرط يک فيلم خوب يک قصه خوب است و روي اين موضوع بايد کار کرد.
رهبر يک جايي هم به شخصيت جامعالاطراف حضرت يوسف(ع) اشاره کرد و گفت پيامبران فقط براي دعا و نيايش و نصيحت مردم مبعوث نشدند. اگر اينطور بود که ظالمان آنها را نميکشتند. پيامبران براي هدايت مردم و تغيير تاريخ و مبارزه(ونه حتي صرفا مخالفت) با ظلم مبعوث ميشدند. اين بخش از صحبت رهبر ضمن تقدير از شخصيتپردازي حضرت يوسف در سريال، نقد ظريفي هم به شخصيتپردازي حضرت يعقوب داشت.
و يک جاي ديگر هم به بحث تخيل و داستانپردازي هنرمند و نويسنده اشاره کردند و يک جورهايي در جواب سلحشور که تخيل را نوعي دروغپردازي معرفي کرده بود، گفتند: البته بيشتر رمانها و داستانهاي معروف دنيا مبتني بر يک حادثه واقعي هستند، هرچند شايد داستانشان واقعي نباشد و با نگاه هنرمندانه نويسنده و تخيل و داستانپردازي او درست شده باشد. نگاه هنرمند با نگاه مردم عادي فرق دارد و به همين خاطر جذابيت دارد.
حاضرم شرط ببندم اگر همه 70-80 نفر حاضر در جلسه - از جمله خودم – همه کتابها و رمانهايي که خواندهايم را ليست کنيم، هنوز از رهبر کمتر کتاب دست گرفتهايم!
** حاج آقا اجازه!
صحبتهاي رهبر که تمام شد طبق معمول همه ريختند و آمدند که صحبتهاي مهم بکنند. سلحشور هم که همان جا کنار رهبر نشسته بود، در حد توان عوامل را معرفي ميکرد.
يکي از خانمها به زور خودش را جلو کشيد و گفت: حاج آقا از اينکه از نزديک ديدمتان خوشحالم. چند نفر همزمان داشتند از نابساماني صداوسيما ميگفتند و ضرغامي که صندلياش کنار صندلي رهبر بود و حکمش را براي 5 سال آينده گرفته بود، روي صندلي کناري خودش را کمي کج کرده بود و به حرفها گوش ميداد. وسط کار بعضيها روي صحبتشان را عوض ميکردند سمت ضرغامي در حالي که در يک قدمي رهبر ايستاده بودند. محافظها تلاش ميکردند جماعت هنرمند را کنترل کنند. خانمي جلو آمد و گفت: از اينکه براي ما وقت گذاشتيد ممنونم ولي حاج آقا من يک آرزويي دارم؛ آرزوي مملکتي بدون فقر و اعتياد. رهبر هم که به صورت زن نگاه نميکرد، گفت: اين آرزوي همهمان است. جعفر دهقان هم ايستاده بود جلوي رهبر و تکان نميخورد. يک نفر از عقب صدا زد: «جعفر بيا کنار؛ بيار کنار ماسکه کردي!»
پسر جواني گفت: حاج آقا اجازه! رهبر توجه کرد. جوان گفت: ميشه چفيهتان را بگيرم؟ و رهبر چفيه را به جوان داد و او چفيه را روي صورتش گذاشت و خودش را از حلقه جماعت هنرمند بيرون کشيد.
يکي دو نفر مصطفي زماني را هل دادند جلو و گفتند آقا اين هم يوزارسيف. رهبر لبخندي زدند و گفتند: شما آقاجان اولين تجربه تصويريتان با حضرت يوسف بود، خودتان را حفظ کنيد و هميشه مثل حضرت يوسف بمانيد. زماني ساکت و آرام هم چشمي گفت و با فشار جمعيت عقب رانده شد.
يک نفر ديگر چند برگ کاغذ گرفته بود جلوي رهبر و ميگفت: اين طرح را چندجا بردم و توجه نکردهاند، شما ببينيد اشکالش چيست؟ رهبر اشاره که کردند که آقاي ضرغامي اينجا نشسته چرا ميدهيد به من؟! ضرغامي دستش را دراز کرده بود، طرح را بگيرد ولي صاحب طرح ترديد داشت بدهد يا ندهد. جعفر دهقان قرآن کوچکي را به رهبر داد تا امضا کند. قرآن را يکي از محافظها گرفت و گفت: برايت ميآورم. صداي الله اکبر اذان که بلند شد، رهبر هم از روي صندلي بلند شد. جهانبخش سلطاني خودش را جلو کشيد و گفت: حاجآقا من با لهجه اصفهاني نماز ميخونم اشکال دارد يا نه؟ رهبر و بقيه که ايستاده بودند، خنديدند و رفتند براي نماز.
**حرفت را توي دلت نگه ندار
بعد از نماز سلحشور داشت راجع به اهميت حضرت موسي و داستانش با رهبر صحبت ميکرد. جواني جلو آمد، رهبر به او توجه کرد. جوان گفت: من دانشجوي ممتاز دانشگاه علامه طباطبايي بودم ولي حقم را خوردند. رهبر گفت: شما همين را بنويس که فعلا ماجرا از دلت دربيايد بريزد روي کاغذ تا ما بخوانيم و ببينيم چه کاري ميشود کرد.
يک نفر ديگر هم که نقش همسلولي يوزارسيف را در سريال بازي ميکرد سلام يک مشهدي را به رهبر رساند. رهبر پرسيد شما خودتان هم مشهدي هستيد؟ مرد تاييد کرد. رهبر جواب سلام آن بنده خدا را داد و به مرد مشهدي گفت شما فلاني را هم ميشناسيد؟ مرد از اينکه رهبر آن فرد را ميشناسد تعجب کرد. از او خداحافظي کرد و به سلحشور گفت: برويم ببينيم شما چه ميگوييد. سلحشور با آب و تاب داستان حضرت موسي را براي مردي تعريف ميکرد که مرجع تقليد است و موهاي سرش و رويش را در راه دين سفيد کرده و به اندازه همه حاضران رمان خوانده و... رهبر از سالن خارج شد و جعفر دهقان دنبال کسي ميگشت که قرآنش را پس بگيرد.
انتهای پیام