( 0. امتیاز از )

در رابطه با فلسفه هنر اسلامی باید به چند پرسش پاسخ دهیم و سپس به مباحث دیگر بپردازیم. ابتدا باید بررسی کینم که آیا اساسا چیزی به نام فلسفه هنر اسلامی داشته‌ایم یا نه و آیا هنر اسلامی ما دارای ساحت نظریه پردازی بوده است یا خیر.

هنر اسلامی در ساحت نظر با ابهاماتی مواجه است که به همین دلیل استادانی در آکسفورد و هاروارد نسبت به وجود هنر اسلامی ابراز تردید کرده‌اند و باید اعتراف کرد امروز هنر اسلامی چه از جنبه موجودیت و چه از نظر ماهیت زیر سئوال است.

بعضی افراد معتقدند به دلیل غلبه نگاه فقهی در طول تاریخ اسلام عرصه بر هنر اسلامی به معنای واقعی بسته شده است و به عبارت دیگر می‌گویند دین در اسلام مانع از هنر بوده است.

افرادی مانند هاوزن و گروبال بین رسول الله‌(ص)، ‏‌حضرت عیسی(ع) و بودا بررسی تطبیقی انجام دادند و معتقدند دلیل این که در اسلام چهره نگاری رشد نکرده این است که زندگی بودا و عیسی در پرده‌ای از راز و ابهام قرار دارد و هر جا ابهام و راز وجود دارد هنر رشد می‌‌کند اما چون زندگی پیامبر اسلام کاملا واضح است امکان رشد هنر وجود نداشته است.

چنین نظراتی موجودیت را به چالش می‌کشد ولی آنهایی که می‌گویند اگر بیزانس و ایران را از هنر اسلامی برداریم دیگر چیز مستقلی به نام هنر اسلامی باقی نمی‌ماند هویت آن را زیر سوال می‌برند. باید در طول30 یا 40 سال آیند در این زمینه‌ها کار کنیم تا از موجودیت و ماهیت هنر اسلامی دفاع کنیم.
از سوی دیگر در طول تاریخ هنر همیشه این سئوال وجود داشته است که آیا آثار هنری از دل نظریه‌ها بیرون می‌آیند یا این دو ساحت‌هایی کاملا متمایز هستند. کسانی همچون آرتور دانتو که معتقدند هنر از نظریه‌ها خارج می‌شود برای تأیید نظرات خود به سبک‌های قرون معاصر اشاره می‌کنند که سورئالیست‌ها ابتدا بیانیه دادند و سپس آثار سورئالیستی از دل آن نظرات خارج شدند.

در مقابل این باور هایدگر می‌گوید 400 سال هنر یونان در غیاب هر گونه نظریه ظهور کرد و اتفاقا زمانی که افلاطون شروع به نظریه پردازی کرد، هنر یونان در حال افول بود.
هر دو این نظارت صحیح است و تاریخ هنر به ما می‌گوید یک دسته از نظریه مقدم بر خلق آثار هستند و دسته‌ای دیگر متأخر بر آثار. در واقع آثار چنان در ذهن انسان اندیشمند موجب حیرت می‌شوند که او را به نظریه پردازی بر می‌انگیزند.

ما در هنر اسلامی با کمی اغماض، هر دو این‌ها را داریم . همین که اسلام با آموزه‌های خود باعث فرار صورت‌نگاری می‌شود و انسان را در هنر محور قرار نمی‌دهد، تأثیر اندیشه مقدم بر اثر در هنر است.

به عنوان مورد دیگر باید به مفهوم رنگ در هنر اسلامی نیز اشاره کرد. در سبک هرات، رنگ از عالم واقع طبعیت نمی‌کند وگاه می‌بینیم کوه لاجوردی است و وقتی بررسی می‌کنیم متوجه می‌شویم ریشه این مسئله را باید در نظرات عرفانی جستجو کرد که در آنها بر‌ای هر مرحله از سلوک آدمی رنگی را مشخص کرده‌اند.

هرچند در زمینه هنر آثار و ایده‌هایی که بخشی از آنها هم ذکر شد را دارا هستیم امام باید اعتراف کرد که چیزی به نام فلسفه هنر اسلامی وجود ندارد. چرا که هیچ کدام از فلاسفه ما در این مورد به طور مشخص ابراز نظر نکرده‌اند و حتی فارابی هم که بر خلاف ارسطو معتقد است تخیل از تحت قمر هم می‌تواند بالاتر رود دغدغه وحی را دارد نه هنر و در موارد مشابه هم مباحث این چنینی در خدمت کلام بوده است.

همچنین این سوال نیز مطرح است که چرا فلسفه هنر در سرزمین‌های اسلامی علی رغم وجود فلسفه و هنر در این گستره جغرافیای ایجاد نشده است. در این مورد دلایل بسیاری وجود دارد که از آن میان می‌توان به غلبه نگاه فقهی اشاره کرد.
البته خود من در این زمینه حق را به فقها می‌دهم چرا که در بعضی موارد هنر به شدت میل به ابتذال پیدا می‌کند. وظیفه فقه در مقابل مراقبت از کیان اخلاقی جامعه است.

دلیل دیگر این مسئله غلبه نظام استاد شاگردی بر نظام آموزشی مبتنی بر نظریه پردازی بوده است. در نظام استاد شاگردی استاد چند شاگرد می‌گیرد و از میان آنها شاگردی را که در او جوهره و اهلیت لازم را می‌بیند مورد آموزش قرار می‌دهد و هر چند این روش فواید بسیار دارد اما نظریه پرور نیست.

بین هنرمندان و فلاسفه نیز هرگز رابطه ارگانیک نبوده هرچند خود فارابی می‌گوید، اگر فیلسوف بخواهد برای موسیقی نظریه بدهد باید دستگاه‌ها را به خوبی بشناسد. در کنار این هنر ما بیشتر محصول شهود بوده است تا آراء نظری و از طرف دیگر اگر می‌بینیم در موسیقی و معماری آثار نظری خوبی داشته‌ایم به این دلیل است که آنها جرئی از فلسفه بوده‌اند اما در دیگر شاخه‌های هنر آثر درخوری نداریم. البته بعد از انقلاب تلاش‌های خوبی صورت گرفته است و امید وارم در آینده شاهد ظهور اندیشه‌های عمیقی در این زمینه باشیم.


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر