(
امتیاز از
)
وهابيت غير از حمله به کشورهاى مسلمان با هيچ دشمنى نجنگيده است
وهابيت در نيم قرن اخير که با حمايتهاي مالي و سياسي انگلستان و آل سعود توانست قسمتهايي از خاک جهان اسلام را به اشغال خود در آورد، ضربههاي جبرانناپذيري بر پيکره جهان اسلام چه از لحاظ رشد عقلانيت و توسعه علم و چه از لحاظ تحقق عدالت و اسلام ناب محمدي (ص). در همين رابطه و به مناسبت هشتم شوال؛ سالروز تخريب بارگاه ائمه بقيع (ع) سرويس آيين و انديشه باشگاه خبري فارس «توانا» به بحث دقيق علمي از پيشينه و زمينهسازان اين فرقه سراسر انگليسي پرداخته است. در قسمت اول اين ياداشت به بررسي مباني فکري تئوريساز اين فرقه منحرف؛ يعني احمد بن تيميه و محمد بن عبدالوهاب ميپردازيم:
احمد بن تيميه، در روز دهم ربيع الاوّل سال 661 هـ.ق در شهر «حرّان»، از توابع شام، به دنيا آمد و تا هفت سالگى در آن سرزمين زندگى کرد ولى به خاطر حمله سپاه مغول، عبدالحليم پدر ابن تيميه مجبور شد به همراه خانوادهاش وطن خويش را ترک و به سوى شام (دمشق) حرکت کند و در آنجا اقامت گزيند.
پدر ابن تيميه يک روحانى حنبلى مذهب بود؛ از اين جهت فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد تا فقه حنبلى را فرا گيرد. اين کودک همان احمد بن عبدالحليم بن تيميه حرّانى است که آيين وهابيت در قرن 12 هـ.ق بر اساس افکار و آراى او پىريزى شد.
*تفسير آيه الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى آغاز انحراف ابنتيميه
ابن تيميه در بيست سالگى پدرش را از دست داد و خود به جاى پدر عهدهدار تدريس شد و تا سال 698 هـ.ق به عنوان يک روحانى حنبلى در شام زندگى کرد و تا آن سال از او لغزشى مشاهده نشد ولى با آغاز سال 698 هـ.ق به تدريج آثار انحراف در او ظاهر شد، خصوصاً موقعى که ساکنين «حماة» از وى خواستند آيه (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ) را تفسير کند، در تفسير اين آيه دچار لغزش شد و براى خداوند مکانى در فراز آسمان ها که بر عرش متکى است، تعيين کرد.
وى با اين تفسير نادرست، آشکارا براى خداوند جهت و سمت جسمانى قايل شد. انتشار پاسخ ابنتيميه در دمشق و اطراف آن غوغايى به راه افکند.
* صدور حکم زنداني براي ابن تيميه توسط قضات هر چهار مذهب
در سال 698، گروهى از فقها عليه وى قيام کردند و محاکمه او را از جلال الدين حنفى، قاضى وقت خواستار شدند؛ ولى وى از حضور در محکمه سر باز زد.
در روز هشتم رجب سال 705، قضات شهر همراه با ابن تيميه در قصر نايب السلطنه حاضر شدند و رساله «الواسطيّه» ابن تيميه در اين مجلس قرائت شد و در دوازدهم همان ماه در نشست دوم، کمال الدين زملکانى با او به مناظره پرداخت و مردم از فضايل کمال الدين زملکانى و مناظره نيکو او تشکّر کردند.
در هفتم شعبان، در نشست سوم، وى به مصر تبعيد شد و دمشق را به قصد مصر ترک کرد و چون در آنجا نيز از نشر انديشه خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصى، شمس بن عدنان با او به مناظره پرداخت. سرانجام ابن محلوف مالکى؛ قاضى وقت او را به زندان محکوم و رسماً بر ضد او در مصر و شام اعلاميه منتشر کرد.
سرانجام ابن تيميه در روز جمعه، 23 ربيع الاول سال 707، از زندان آزاد شد و اقامت در مصر را به دمشق ترجيح داد. وى پس از آزادى، در نشر عقايد خود پافشارى مى کرد.
عدهاى از صوفيه و عرفاى مصر از وى به قاضى وقت شکايت کردند و ابن عطاء با او مناظره نمود و او را به محکمه قاضى بدرالدين بن جماعه کشانيد.
قاضى احساس کرد که او در سخنان خود نسبت به پيامبر(ص) ادب را رعايت نمى کند؛ بنابراين، او روانه زندان شد و عاقبت در آغاز سال 708 آزاد گشت.
فعاليت مجدد ابن تيميه سبب شد که وى در آخر ماه صفر 709 به اسکندريه مصر تبعيد شود؛ و پس از هشت ماه اقامت در آن جا به قاهره بازگشت.
لجاجت و پافشارى ابن تيميه بر عقايد باطل خود، سبب شد که قضات هر چهار مذهب، حکم دستگيرى و زندان عليه او صادر کنند.
*هر کس داراى عقايد ابن تيميه باشد خونش حلال است
ابن کثير مىگويد: ابن تيميه در روز پنجشنبه، 22 رجب سال 720، به خاطر فتاواى دور از مذاهب اسلامى به دارالسعاده احضار شد. قضات هر چهار مذهب (شافعى، حنبلى، حنفى و مالکى) او را نکوهش و محکوم به زندان کردند، تا در دوم محرم 721 از زندان آزاد گرديد.
شوکانى مىگويد: پس از زندانى شدن ابن تيميه، طبق فتواى قاضى مالکى دمشق، که حکم به کفر او داده بود، در دمشق ندا سر دادند که هر کس داراى عقايد ابن تيميه باشد، خون و مالش حلال است.
سرانجام ابن تيميه در سال 728 هـ.ق درگذشت.
*مبانى فکرى ابن تيميه
ابن تيميه در کتاب "منهاج السنه " در نقض کتاب "منهاج الکرامه فى اثبات الامامه "، نوشته علاّمه يوسف بن مطهر حلّى از علماى بزرگ شيعه، پس از سخنان مرحوم علاّمه حلّى، مبنى بر اينکه خداى تعالى ديده نمىشود و با هيچ يک از حواس درک نخواهد شد (لا تُدْرِکُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ الأَبْصارَ) و نيز بعد از نقل اين سخن که خداوند داراى جهت و مکانى نيست، چنين ميگويد: «عموم منسوبين به اهل سنّت، براى اثبات رؤيت خدا، اتفاق دارند و اجماع سلف بر اين است که ذات احديّت را در آخرت با چشم مىتوان ديد ولى در دنيا نمىتوان ديد و درباره پيغمبر(ص) اختلاف است که آيا آن حضرت خدا را در اين دنيا ديده است يا نه؟.
* اعتقاد به جسمانيّت و رؤيت حسى خداوند
ابن تيميه براى اثبات جهت و رؤيت خداوند به تفصيل سخن گفته و به ظاهر آيات و روايات استدلال نموده است.
وى در رساله «عقيده الحمويه» مىگويد: خداوند مىشنود، آگاه است، سخن مىگويد، خشنود و غضبناک مىشود، مىخندد و روز قيامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّى مىکند و هر شب هر طور که بخواهد به آسمان دنيا فرود مىآيد و مىگويد: آيا کسى هست که مرا بخواند و من اجابتش کنم، آيا طالب مغفرتى هست که او را ببخشم، آيا توبه کنندهاى هست که توبه او را بپذيرم.
خداوند اين کار را تا طلوع فجر انجام مىدهد.
ابن تيميه بعد از بيان اين مطلب مىگويد: هر کس فرود آمدن خدا را بر آسمان دنيا انکار يا تأويل کند، بدعت گذار و گمراه است.
*اظهارات جالب ابن تيميه در مورد فرود آمدن "الله " از آسمان
ابن بطوطه از علماى هم عصر ابن تيميه، مىگويد: من در دمشق بودم. روز جمعه بود. ابن تيميه در مسجد جامع اين شهر بر مردم موعظه مى کرد. من نيز در مسجد حضور يافتم. وى در ضمن سخنان خود گفت: "ان اللّه ينزل إلى السماء الدنيا کنزولى هذا " (خداوند همچنان که من از پله اين منبر فرود مىآيم، از آسمان دنيا فرود مىآيد).
اين را گفت و يک پله از منبر فرود آمد، چون اين سخن بر زبان جارى کرد، يک فقيه مالکى به نام «ابن الزهرا» بر او اعتراض و سخنش را انکار کرد و اظهارات ابن تيميه را ضمن يک نوشته به اطلاع ملک ناصر رساندند.
ملک ناصر فرمان داد ابن تيميه را در زندان انداختند و او در زندان از دنيا رفت.
*ابن تيميه تکريم و بزرگداشت قبور پيامبران و اولياى الهى را خروج از دين قلمداد ميکند
ابن تيميه زيارت قبور پيامبران و اولياى الهى و به طور کلى تکريم و بزرگداشت آنها را که از نظر مسلمانان مستحب است و ثواب دارد حرام و باعث شرک و خروج از دين قلمداد مى کند و مقامات آنها را خيلى عادى جلوه مىدهد و ادعا مىکند که پيامبران و اوليا بعد از وفاتشان کوچکترين تفاوتى با افراد عادى ندارند.
در اين جا به طور نمونه به چند مورد اشاره مى شود: به نظر ابن تيميه هر کس به قصد زيارت قبر پيغمبر (ص) مسافرت کند و انگيزه اصلى سفر او رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنين کسى از اجماع مسلمين مخالفت کرده و از شريعت سيدالمرسلين خارج است و هرگونه زيارت قبور، چه قبر پيامبر (ص) و چه غير آن، شرک و حرام است. عقيده به سود و زيان از طرف قبور، همانند اعتقاد بت پرستان درباره بتها است. مسح و بوسيدن هر قبرى، ولو قبر انبيا، شرک است.
*از نظر اين تيميه مسافرت به قصد زيارت قبر پيامبر(ص) خلاف توحيد است
وى با کمال وقاحت و بىادبى مىگويد: اينها (شيعيان) فکر مىکنند وجود نبى(ص) بعد از وفات در ميان آنها مثل وجودش در زمان حيات است و اين غلط بزرگى است.
سپس با استدلال به روايتى مىگويد: «لَيسَ فى وجُودِ القُبور أمانٌ».
او در اين راستا، مسائلى را مطرح مىکند که همگى داراى هدف واحدى هستند و آن عادى جلوه دادن مقامات پيامبران، مخصوصاً پيامبر اسلام(ص) و اولياى بزرگ دين است، به طورى که حتّى مشاهده قبر پيامبر(ص) را ممنوع مىداند.
بر اين اساس، وى هر گونه زيارت قبور انبيا، اوليا و صالحان، مسافرت به قصد زيارت قبر پيامبر(ص) و صلوات و سلام فرستادن در کنار قبر پيامبر(ص)، دست گذاشتن بر روى قبر آن حضرت و بوسيدن آن و هم چنين سوگند به پيامبر(ص) و خلاصه هر گونه نذر و نياز بر اوليا را نامشروع، حرام و باعث شرک و خلاف توحيد قلمداد مىکند.
زير بناى آرا و نظريات او در اين مسائل اين است که براى توحيد و شرک، حدّ منطقى قايل نشده و براساس انگيزه خاصى، آنها را شرک و بدعت و يا لااقل حرام مىداند.
او در اين قسمت، آرا و نظرياتى را مطرح مىکند که پيش از او احدى از علماى اسلام نگفته است و با لجاجت خاصى به جنگ همه مىرود و از اين جهت از همان زمان و پس از آن، افکار عمومى اهل سنت بر او شوريد و بارها دست گير و زندانى شد و دهها کتاب بر ردّ انديشه هاى او نوشته شد.
*ابن تيميه نقل 64 محدث در مورد نسبت آيه "إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللّهُ " به علي(ع) را دروغ ميداند
يکى ديگر از مبانى فکرى ابن تيميه را انکار فضايل مسلّم اهل بيت عصمت و طهارت(ع) که در صحاح و مسانيد اهل سنت وارد شده، تشکيل مى دهد.
وى در کتاب منهاج السنه که به قول علامه امينى، به حق بايد آن را «منهاج البدعه» دانست، احاديث صحيحى را که مربوط به مناقب على(ع) و خاندان اوست، بدون ارائه مدرکى، انکار و همه را مجعول اعلام مى کند. فضايلى که دهها محدّث آن را نقل و بر صحت آن تصريح کردهاند.
از باب نمونه، وى مىگويد: نزول آيه "إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ " درباره على (ع)، به اتفاق اهل علم، دروغ است در حاليکه متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن درباره امام على(ع) تصريح کردهاند. . وى نزول آيه "قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى " درباره خاندان رسالت را تکذيب مىکند در حاليکه متجاوز از چهل و پنج محدث و دانشمند آن را نقل کردهاند.
البته اينها نمونهاى از انکار فضايل اهل بيت(ع) توسط ابن تيميه است و براى اطلاع بيشتر مىتوان به کتاب منهاج السنه مراجعه کرد.
*محمد بن عبدالوهاب عقايد وهابيت را به صورت مذهب جديدي درآورد
بنيان گذار مسلک وهابيت، محمد بن عبدالوهاب، از علماى «حنبلى» بوده است، ولى بايد توجه داشت که وى مبتکر و به وجود آورنده عقايد وهابىها نيست، بلکه قرنها قبل از او، اين عقايد يا قسمتى از آن به شيوههاى مختلف توسط برخى از عالمان کجانديش حنبلى (مانند ابن تيميه و شاگردان او) اظهار شد اما به صورت مذهب جديدي در نيامد.
مهم ترين کار "ابن عبدالوهاب " اين بود که اين عقايد باطل و انحرافى را به صورت يک مذهب درآورد.
وي آل سعود را با خود همراه کرد و با اين کار فرقه جديدى به وجود آمد که عقايد آن با مذهب شيعه و مذاهب چهارگانه اهل سنت متفاوت بود و از مذهب شيعه فاصله بيشترى داشت و در مقابل، به مذهب حنبلى نزديکتر بود.
* "ابن عبد الوهاب " به تبعيت از "ابن تيميه " براي خداوند، اعضا و جوارح قائل است
وهابىها به تبعيت از «ابن تيميه» با استدلال، به ظاهر بعضى از آيات و روايات براى بارى تعالي اعضا و جوارح اثبات مىکنند.
به گفته آلوسى (از طرف داران سرسخت وهابيت)، وهابىها مىگويند: روز قيامت، خدا به صحراى محشر ميآيد، زيرا خود او فرموده است: (وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا).
خداوند به هر يک از مخلوقات خود به هر طور که بخواهد نزديک مىشود؛ چنانکه خود او فرموده است: (...نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ...) ».
آنها به وسيله آيات (...بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ...)، (وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْيُنِنا) و (...فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ...)، دو دست، دو چشم، صورت و چهره را اثبات مىکنند.
ابن عبد الوهاب در کتاب "التوحيد "براى اثبات انگشت خداوند روايتى را از ابن مسعود نقل مىکند که يک دانشمند يهودى به پيامبر(ص) عرض کرد: اى محمد(ص)، ما در کتب خويش دريافتيم که روز قيامت، خداوند تمام آسمانها را بر يک انگشت، زمينها را بر يک انگشت و درختها را بر يک انگشت، آب را بر يک انگشت، خاک را بر يک انگشت و ساير مخلوقات را بر يک انگشت قرار مىدهد و مىفرمايد: «تنها من پادشاهم». پيامبر(ص)، ضمن تصديق اين گفته، خنديد به طورى که دندان مبارکشان نمايان گشت. سپس اين آيه مبارکه را تلاوت فرمود: "وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الاَْرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ... ". (خداوند را آن مقدار که بايد بشناسند نشناخته اند. او خدايى است که روز قيامت تمامى موجودات زمين در قبضه او و آسمانها به دست قدرت اوست).
* ابن تيميه تأخير نماز تا غروب آفتاب را معباري براي وجوب قتل افراد ميداند
وهابىها معناى منطقى و درستى از توحيد و شرک ارائه ندادهاند، از اين رو انجام بسيارى از اعمال که از نظر مسلمين جايز و داراى ثواب است به نظر وهابيان شرک شمرده مىشود؛ زيرا آنان توحيد در عبادت را به معناى لُغوى آن (مطلق خضوع و خشوع) تعريف مىکنند.
به نظر وهابىها هرگونه نذر براى غير خدا و پناه بردن و استغاثه به غير خدا و خواندن غير خدا شرک است.
ابن عبد الوهاب مىگويد: بعيدترين امور در شرع، آن است که کسى حاجت خود را از ميّت طلب کند؛ چنان که بيشتر مردم چنين هستند.
اين عمل از نوع عبادت براى بتها است که مشرکين انجام مىدهند و ديگر اينکه خداوند را به واسطه ميت بخواند؛ يعنى ميت را واسطه قرار دهد و حاجت خود را از خداوند طلب کند. اين عمل اجماعاً بدعت است.
توسل به ميت و طلب حاجت از او عيناً همان چيزى است که بت پرستان در زمان جاهليت انجام مىدادند.
دايره کفر و شرک، از نظر وهابىها وسيعتر از آن است که بيان شد. رئيس اين گروه (ابن تيميه) حتى در باره کسى که به خاطر وضع شغلى و کسب و کار خويش، مانند صناعت، صيّادى و... نمازش را تا غروب آفتاب تأخير بيندازد، فتوا داده که به اجماع علما قتلش واجب است و نيز فتوا داده است که چنين کسى را بايد توبه دهند، اگر نپذيرفت کشته مى شود.
*وهابيون زيارت قبور ائمه را مخالف با سنت رسول الله (ص) ميدانند
چنانکه قبلاً نيز متذکر شديم به نظر وهابىها، پيامبران و اولياى الهى پس از مرگ کوچکترين تفاوتى با افراد عادى ندارند، و بر اين اساس مى گويند: به اجماع علما، استلام قبور انبيا و غير اينها (اوليا و امامان معصوم(ع) و مسح آن، نماز خواندن و دعا کردن در نزد اين قبور جايز نيست؛ زيرا باعث شرک و مانند عبادت بتهاست.
مسافرت براى زيارت قبور انبيا و صالحين، بدعت است. هيچ يک از صحابه و تابعين اين عمل را انجام نمىدادند و رسول خدا (ص) هيچ گونه امرى درباره زيارت قبور انبيا و صالحان نفرموده است و هيچ يک از ائمه مسلمين، زيارت قبور انبيا را مستحب نمىدانند؛ پس هر کس به اين امر اعتقاد داشته باشد و به زيارت قبور انبيا و صالحين برود، مخالف سنت رسول خدا (ص) عمل کرده است.
نماز خواندن در مساجدى که بر قبور انبيا و صالحين بنا شدهاند جايز نيست و بناى مسجد بر قبور حرام است.
*ابن تيميه در کتاب "زياره القبور " مسلمانان را مشرک و کافر مىشمارد
چنان که گذشت وهابىها توسّل و شفاعت به پيامبران و اولياى خدا و زيارت قبور آنها و نماز خواندن و دعا کردن در نزد قبور آنها و هرگونه نذر و قربانى براى آنها را مغاير با توحيد مى دانند لذا کسانى که اين گونه اعمال را جايز مىدانند آنها را مشرک و کافر مى شمارند.
ابن تيميه در کتابهاى خود مانند "الردّ على الاخنائى " و "زياره القبور " مسلمانان را به سبب جايز شمردن زيارت قبر پيامبر (ص) و ديگر انبيا و صالحان، مشرک و کافر مى شمارد، چنان که مىگويد: «هر کس به قصد زيارت قبر پيغمبر (ص) مسافرت کند و موجب اصلى سفر او، رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنين کسى با اجماع مسلمين مخالفت کرده و از شريعت سيد المرسلين خارج است».
همچنين مىگويد: هر گونه زيارت قبور، چه قبر پيامبر و غير آن، شرک و حرام است.
*شرک مشرکين زمان ما (مسلمانان)، غليظتر از بتپرستان گذشتهاند
محمد بن عبدالوهاب در رساله «کشف الشبهات»، بارها مسلمانان را مشرک، کافر، بت پرست، مرتد، منافق، منکر توحيد، دشمن توحيد، دشمنان خدا، اهل باطل، نادان و شياطين خوانده است.
وى تصريح مىکند که شرک مشرکين زمان ما (مسلمانان)؛ غليظتر از مشرکان و بتپرستان گذشتهاند؛ چون مشرکان گذشته در حال رفاه شرک ميورزيدند ولى هنگام گرفتارى اخلاص داشتند اما مشرکان زمان ما در هر دو حالت به خدا شرک ميورزند.
صنعانى مىگويد: «اعمال مسلمانان عيناً مانند اعمال مشرکان جاهليّت است با اين فرق که آنان با بتهايشان چنين معامله مىکردند و قبوريون (کسانى که زيارت قبر انبيا و صالحان را جايز مى دانند)، نام آن را مشهد گذاشتهاند ولى تغيير نام، اشکال را برطرف نمىکند.
آنان شخص مُرده را با کلمات کُفر آميز خطاب مىکنند و آنها را به خدا سوگند مىدهند و نام آن را توسّل مىخوانند و هر گروهى مُردهاى دارند که در شدايد و گرفتارىها آن را مىخوانند.
آنان در زبان، سخنى مىگويند که در دلشان نيست و معناى شرک را نفهميدهاند. چون تعظيم اوليا و کشتن قربانى براى آنها و امثال اين اعمال شرک است و اين سخنشان فايدهاى برايشان ندارد عملشان، سخنشان را تکذيب مىکند.
*واژه کفر و شرک؛ تکه کلام وهابيها در تبيين استدلالهايشان
رسول خدا (ص) فرمود، خون و مال کسى که به توحيد شهادت مىدهد محترم است، مگر آن که ريختن خون و گرفتن مال او حق باشد و در اينجا حق آن است که آنها کشته شوند و مالشان غارت شود. چون در عبادت خدا را شريک قرار دادند لذا اين اعتراف به توحيد فايدهاى براى آنها ندارد.
چنانکه "بنى حنيفه " و اصحاب مسيلمه نيز چنين بودند ولى با اين حال اصحاب پيامبر با آنها نبرد کردند و دشنامشان دادند.
زيربناى آراى وهابيت در اين مسائل آن است که براى توحيد و شرک، حدّ منطقى قايل نشدهاند و با انگيزه خاصى، آنها را شرک، بدعت و يا لااقل حرام مىشمرند.
عمده ترين تکيه کلام وهابىها چهار چيز است؛ کفر، شرک، کذب و بدعت.
پايان هر يک از جملات و استدلالهايشان يا کفر است يا شرک يا بدعت و يا کذب. اگر کسى فقط واژههاى کفر و شرک آنها را جمع آورى کند، مقالهها، بلکه کتابى از واژه کفر و شرک را جمع آورى مىکند و هر کجا که مسلمين عليه آنها به روايتى استدلال کرده و آنها را محکوم نمودهاند در پاسخ اغلب گفتهاند: «کذب است، کذب» و هر روايتى که با عقيده آنها مطابقت نداشته باشد تکذيبش مى کنند.
خلاصه اين که وهابىها به دنبال اين عقايد افراطى، بى محتوا و خشک، تلويحاً يا تصريحاً خود و اتباع خود را موحّد و مسلمان شمرده و ديگر طوايف مسلمانان را مشرک و کافر قلمداد مىکنند و کشتار آنها را جايز و اموالشان را نيز حلال مىشمارند.
* شهرت طلبى محمد بن عبدالوهاب به وهابيت کشاند
محمد بن عبدالوهاب يکى از علماى حنبلى قرن دوازدهم است که مسلک وهابيّت را پايه گذارى نمود و نسبتش به "وهيب تميمى " مىرسد.
نسبت وهابيت وى از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است و قبل از او مسلکى به نام وهابيّت وجود نداشت.
او در سال 1115 هـ.ق در شهر عُيَينَة واقع در صحراى نجد عربستان چشم به جهان گشود و در سال 1206 هـ.ق در 91 سالگى در گذشت.
پدرش عبدالوهاب از علماى حنبلى و مورد احترام مردم و قاضى شهر عيينه بود. فرزند عبدالوهاب پس از به پايان رساندن دروس مقدمات، زادگاهش را به قصد مدينه ترک کرد و پس از اقامت کوتاهى در مدينه، به بصره رفت.
وقتى محمد بن عبدالوهاب عقيده خويش را در شهر بصره اظهار نمود، با مخالفت شديد مردم به ويژه علما و رؤسا مواجه شد، به طورى که عليه او قيام و وي را از شهر بيرون کردند. سپس به بغداد رفت و آنگاه روانه کردستان، همدان و اصفهان شد و در هر يک از اين شهرها مدتى اقامت گزيد و سرانجام به زادگاه خود بازگشت و پس از آن هشت ماه از مردم دورى کرد و سپس مردم را به آيين جديدى فرا خواند.
او در ابتداى کار از محضر جمعى از علماى مکه و مدينه استفاده کرد ولى در همان آغاز، مطالبى بر زبانش جارى شد که اساتيد و علماى صالح نسبت به آينده او بدبين بودند و پيش بينى کردند که اين شخص گمراه است و مردم را نيز در آينده به گمراهى خواهد کشاند.
پدر وى، عبدالوهاب که از علماى آن دوران بود، از فرزند خود (محمد) راضى نبود، پيوسته او را سرزنش مىکرد و مردم را از اطاعت او بر حذر مىداشت. حتى برادرش، سليمان بن عبدالوهاب از مخالفان سرسخت وى بود و سخنان او را باطل مى دانست، به طورى که در ردّ انديشه برادرش کتابى نوشت که اوّلين کتاب در اين باره است.
محمد بن عبدالوهاب در جوانى غالباً به مطالعه زندگينامه کسانى که مدّعى نبوت شده بودند، مانند مسيلمه کذّاب، سجّاج، اسود عنسى و طليحه اسدى، علاقه ى خاصى داشت. اين مطالب حاکى از آن است که او از همان آغاز به دنبال شهرت و مقام بود.
سرانجام شهرت طلبى او منجر به دعوت وهابىگرى شد و از اين طريق به تکفير تمام فرقههاى اسلامى پرداخت و ديگران را جاهل و نادان و مشرک و بدعت گذار ناميد و اين سيره همه بدعت گذاران و فرقه سازان روزگار است.
پدر محمد بن عبدالوهاب از محل اصلى خود، عيينه، به بخش حريمله منتقل شد و در همان جا در سال 1153 هـ.ق قمرى در گذشت.
بعد از مرگ پدر، محمد بن عبدالوهاب محيط را براى اظهار عقايد خود بىمانع ديد، ولى با هجوم عمومى مردم حريمله روبه رو شد و نزديک بود که خونش ريخته شود. به ناچار از آنجا به زادگاه خود (عيينه) بازگشت و سخنان خويش را به امير آنجا (عثمان بن معمر) عرضه نمود.
امير دعوت او را پذيرفت و با هم پيمان بستند که هر يک از آن دو، بازو و يار و ياور ديگرى باشند. بدين ترتيب، امير اجازه داد که او عقايد خود را بىپرده مطرح کند و براى اينکه پيوند محمّد بن عبدالوهاب با امير استوارتر گردد وى با دختر عموى امير (جوهره، دختر عبداللّه بن معمر) ازدواج کرد. بدين گونه پيمانى ميان شيخ و امير بسته شد.
در آن عصر، در اطراف شهر عيينه، مسجد و زيارت گاههاى زيادى بود از جمله، قبر زيدبن خطاب (برادر عمر) که مورد احترام مردم آن ديار بود.
محمد بن عبدالوهاب با امير عثمان بن معمر و عدهاى از مردم به اين اماکن و زيارتگاهها حمله بردند و آنها را با خاک يکسان کردند.
نويسنده تاريخ نجد در ادامه مىگويد: «محمد بن عبدالوهاب کسى است که با دست خويش، قبر زيد بن خطاب را ويران کرد» ولى همين کار واکنشهايى را در منطقه ايجاد کرد و باعث شد مردم عليه شيخ قيام کنند و گفتههاى او را مردود بشمارند.
آنان نامهاى به علما احساء، بصره و حرمين نوشتند و از شيخ شکايت کردند. علما براى امير عثمان بن معمر نامه نوشته، او را به کشتن شيخ امر نمودند.
امير عيينه به ناچار شيخ را از اين شهر بيرون کرد. در اين موقع شيخ، منطقه سوّمى به نام دَرعيه، زادگاه مسيلمه کذاب را برگزيد و در سال 1160 هـ.ق به آنجا منتقل شد. شيخ پس از ورود به درعيه با امير اين منطقه، محمد بن سعود (نياى خاندان سعودى) تماس گرفت و پيمانى را که با امير عيينه بسته بود با وى نيز بست.
*2 شرط شيخ از بستن پيمان با امير
ابن سعود از پيمان خود با شيخ خوش حال بود؛ ولى دو شرط را مطرح کرد: اول اينکه ترس داريم بعد از يارى نمودن تو و فتح کشورها، ما را ترک کنى و در محل ديگرى سکنى گزينى.
دوّم اينکه ما در اين شهر (درعيه) قانون اخذ ماليات در فصل رسيدن ميوهها را داريم، مى ترسيم تو ماليات را تحريم کنى.
شيخ در پاسخ ابن سعود گفت: من هرگز تو را با ديگرى عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتى که نصيب ما مى کند، غنايمى قرار مىدهد که تو را از اين ماليات ناچيز بىنياز سازد. سپس براى تحکيم روابط ميان دو خانواده، امير درعيه دختر شيخ را به ازدواج فرزند خود عبدالعزيز درآورد و بدين ترتيب، رابطه زناشويى ميان دو خانواده برقرار شد و تاکنون نيز اين رابطه در شعاع گستردهاى محفوظ مانده است.
پس از اين پيمان، محمد بن عبدالوهاب به رؤساى قبايل و تمام مردم نجد و قضات نامه نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فراخواند.
برخى پيروى و گروهى نيز بى اعتنايى کردند. سپس شيخ با عنوان جهاد عليه کفر و شرک و بدعت گذاران لشکرى را به کمک ابن سعود تشکيل داد و عليه مسلمانان قيام کرد و با حمله به شهرها و روستاهاى مسلمان نشين، مردم را به خاک و خون کشيد و اموال آن ها را به عنوان غنايم جنگى غارت کرد اما ناگفته پيداست که آنان با کسانى نبرد مىکردند که همگى گوينده «لا اللّه الاّ الله، محمد رسول اللّه» بودند و خدا را عبادت مىکردند و فرايض الهى را به جا مىآوردند؛ ولى از نظر محمد بن عبدالوهاب کافر و مشرک بودند؛ زيرا بر قبور پيامبران و اوليا و صالحان سايه بانى ساخته و به زيارت قبر آنان مى رفتند و به ارواح مقدّس آن حضرات توسل مىجستند.
*وهابيت به غير از کشورهاي اسلامي با هيچ دشمني، نچنگيدهاند
البتّه جالب است، توجه داشته باشيم که تا آن جا که ما تحقيق کرديم موردى را سراغ نداريم که محمد بن عبدالوهاب و پيروان او، به غير از حمله و تخريب و جنگ عليه قبايل و کشورهاى اسلامى، با هيچ دشمنى جنگيده باشند. دوران محمد بن عبدالوهاب از دورهاى سياه بدعت، انحراف و شکاف بين مسلمانان بوده است.
*ويران ساختن قبور بقيع؛ نمونهاى از جنايات وهابيون
محمد بن عبدالوهاب که از آغاز جوانى، بسيارى از عقايد مذهبى مردم نجد را زشت مىشمرد، پس از رانده شدن از شهر عيينه، رهسپار درعيه (از شهرهاى معروف نجد) شد و با محمد بن مسعود، امير درعيه ارتباط برقرار کرد و پس از اين، جنگهايى بين آنها و اهل نجد، حجاز، يمن، عراق و سوريه در گرفت. در اين راستا، کسانى که با عقايد او موافق بودند و دعوت او را مى پذيرفتند با او بيعت ميکردند وگرنه کشته مىشدند و اموالشان تقسيم مىگرديد.
آنها بر اساس اعتقادات نادرست، جنايتهاى بزرگى را مرتکب شدند؛ از جمله، انهدام آثار تاريخى اسلام، مانند محل تولد پيامبر (ص)، خانه حضرت خديجه ام المؤمنين، بيت ابوبکر، محل تولد حضرت زهرا (ع)،
بيت حضرت حمزة، بيت الارقم (محل اجتماع مشورتى پيامبر)، قبور شهدا، محل تولد امام حسن و امام حسين (ع)، سرقت جواهرات موجود در قبه سبز و ويران ساختن قبور بقيع که چهار امام شيعه و نزديک به 10 هزار صحابى پيامبر (ص) در آنجا دفن شده اند.
*ماجراي قتل و عام شيعيان توسط وهابيون
بر پايه ى همين ديدگاه نادرستشان در روز هيجدهم ذى حجه، 1216 هـ.ق، همزمان با عيد سعيد غدير که بيشتر مردم کربلا به نجف رفته بودند، به کربلا حمله کردند و مردم آن جا را از دم تيغ گذراندند.
شيخ عثمان بن بشر نجدى از مورخان وهابى در قرن 13 هـ.ق، در شرح اين واقعه مى نويسد: وهابيان به صورت غافل گيرانه وارد کربلا شدند، بسيارى از اهل آن جا را در کوچهها و بازارها و خانهها کشتند، گنبد روى قبر حسين (ع) را خراب و آنچه در داخل قبه و حوالى آن بود چپاول کردند و سنگ روى قبر را که با دانههاى زمرد و ياقوت و جواهرات ديگر آراسته شده بود، کندند و آنچه در شهر يافتند، از اموال، اسلحه، لباس، فرش، طلا و قرآن هاى نفيس ربودند و نزديک ظهر از شهر بيرون رفتند، در حاليکه قريب به دو هزار تن از اهل کربلا را کشته بودند.
امير مسعود با سپاهى مرکب از بيست هزار مرد جنگى به شهر کربلا حملهور شد و چنان رسوايى در شهر به وجود آورد که به وصف نمىآيد؛ حتى گفته شده است که در يک شب بيست هزار تن به قتل رسيدند. پس از اين واقعه، کربلا به وضعى در آمد که شعرا براى آن مرثيه مىگفتند.
لونکريت مىنويسد: قريب پنجاه نفر را نزد ضريح و پانصد نفر را بيرون ضريح و در صحن به قتل رساندند. به هر کس برخوردند، بدون رحم و شفقت، کشتند و بر پيران و خردسالان نيز رحم نکردند. بعضى، تعداد کشتگان را هزار تن و بعضى ديگر، پنج برابر تخمين زده اند.
ميرزا ابوطالب اصفهانى، مقيم هندوستان، در سفر نامه خود از هنگام بازگشت از لندن و عبور به کربلا و نجف مىگويد: قريب بيست و پنج هزار وهابى با اسبهاى عربى و شترهاى نجيب وارد نواحى کربلا شدند و صداى "اقتلوا المشرکين واذبحوا الکافرين "؛ مشرکان را بکشيد، کافرين را سر ببريد سردادند.
بيش از پنج هزار نفر را کشتند. در صحن مقدس، خون از بدنهاى بى سر روان و گنبد و حجرههاى صحن از پيکر مقتولين پر بود. شدت آن حادثه به حدى دل خراش و سنگين بود که من بعد از يازده ماه که مجدداً وارد کربلا شدم، هنوز اين حادثه تازگى داشت و پيوسته نقل مىشد و راويان آن در اثناى حکايت مىگريستند و از شنيدن آن موها بر اندام سيخ مى شد.
سنت جون فيلبى مىگويد: شمشير بر گردنهاى اهل کربلا نهادند و مردم را بىرحمانه کشتند و همه اشياى قيمتى را غارت کردند.
دکتر محمد عوض الخطيب مىگويد: لشکرى حدود بيست هزار نفر از اعراب نجد، کربلا را محاصره کردند و سپس وارد شهر شدند و اهل آن جا را به سرعت کشتند. حتّى براى کودکان نيز راه نجاتى نبود. خزاين و جواهرات نفيس را بردند، ضريح را از جاى کندند و بالاخره موقعيت بسيار وحشتناک و قربانگاه بس بزرگى بود که خون به سيلاب تبديل شده بود.
وهابيان بعد از حمله به شهر مقدس کربلا، اهالى اين شهر را قتل عام و به حرم حسينى هتک حرمت کردند و عدهاى از علما، از جمله فاضل ملا عبد الصمد همدانى، صاحب کتاب بحر المعارف را به شهادت رساندند. سپس با همان لشکر راهى نجف شدند. چون اهل نجف، جريان کربلا و غارت مدينه را شنيده بودند، کمى آمادگى داشتند و براى دفاع برخاستند. حتى زنها نيز از منزلها بيرون آمده، مردان خود را تشجيع مى کردند، تا اسير قتل و غارت وهابىها نشوند.
در سال 1215 هـ.ق نيز گروهى از آنها براى انهدام مرقد على(ع) عازم شده بودند لکن در مسير با گروهى از اعراب درگير شدند و شکست خوردند.
در سال 1221 بار ديگر به نجف حمله کردند و نزديک بود شهر را تسخير کنند، لکن معجزات و کرامات على (ع) ظاهر گرديد و عدهاى از آنها کشته شدند و بقيه برگشتند.
در جمادى الثانى سال بعد، دگر بار به نجف هجوم آوردند. اهل نجف که آمادگى کامل داشتند، از شهر دفاع کردند. در سال 1225 نيز به نجف و کربلا حمله کردند، راه زوّار را بستند و عده ى زيادى، حدود يکصد و پنجاه نفر از زائران را بين کوفه و نجف کشتند. خلاصه، حملات پى درپى آنها به شهر نجف، با نااميدى تمام، به شکست و خوارى مبدّل گرديد و در مدت نزديک به 10 سال چندين بار شديدترين حملات را به اين دو شهر روا داشتند.
وهابيان در ذى قعده سال 1217 هـ.ق به دستور عبدالعزيز و به فرماندهى عثمان مضايفى، به شهر طائف در دوازده فرسنگى مکه حمله و مردم را قتل عام کردند. از زشتترين کارهاى آنها، قتل عام مردم بود که بر کوچک و بزرگ رحم نکردند، طفل شيرخواره را بر روى سينه مادرش سر بريدند، جمعى را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند، کشتند و چون در خانهها کسى باقى نماند، به مغازهها و مساجد حمله کردند و هر کس را يافتند، حتى گروهى را که در حال رکوع و سجود بود، کشتند. به حدى که تمام اين شهر به خاک و خون کشيده شد و عده کمى از پيرمردان و زنان و بچهها را که باقى مانده بودند، از شهر طائف بيرون و به وادى «وج» بردند و در سرماى شديد، بدون غذا و لباس رها کردند و کتابها را که در ميان آنها تعدادى قرآن و نسخههايى از صحيح بخارى و مسلم (از کتاب هاى بسيار مهم اهل سنت) و ديگر کتب فقه و حديث بود، در کوچه و بازار افکندند و پايمال کردند.
*نحوه تخريب قبرستان بقيع تويط وهابيت
امير سعود در سال 1220 هـ.ق به مدينه حمله کرد و پس از يک سال و نيم محاصره، شهر را به اشغال درآورد، قاضى شهر را که از طرف دولت عثمانى منصوب بود از شهر بيرون کرد و مردم را از زيارت مرقد مطهر پيامبر اکرم (ص) و بزرگان مدفون در بقيع منع نمود؛ آنگاه به وهّابيان دستور داد تا به تخريب آثار و قبور بقيع بپردازند لذا به قبرستان بقيع حمله بردند و آنچه از قبهها و آثار بر روى قبور بود تخريب و با خاک يکسان کردند. از جمله قبور چهار امام معصوم (امام حسن مجتبى، امام زين العابدين، امام محمد باقر و امام جعفر صادق(ع)) و همچنين قبر عبدالله، پدر پيامبر اسلام(ص) را خراب کردند و هر آنچه از اشياى قيمتى و گران بها يافت مىشد به غارت بردند.
اين ها نمونه هايى از جنايات وهابيون عليه مسلمانان و بالاخص شيعيان بود. اينان با تخريب آثار اسلامى و مشاهد مشرفه (مانند تخريب بقيع و حمله هاى پى درپى به کربلا و نجف) و به خاک و خون کشيدن مسلمانان، ننگ ابدى را به خود خريدند. اين گروه پيوسته مورد غضب و نفرت مسلمانان و پيروان راستين پيامبر عظيم الشان اسلام (ص) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بوده و هستند.
منبع:فارس
احمد بن تيميه، در روز دهم ربيع الاوّل سال 661 هـ.ق در شهر «حرّان»، از توابع شام، به دنيا آمد و تا هفت سالگى در آن سرزمين زندگى کرد ولى به خاطر حمله سپاه مغول، عبدالحليم پدر ابن تيميه مجبور شد به همراه خانوادهاش وطن خويش را ترک و به سوى شام (دمشق) حرکت کند و در آنجا اقامت گزيند.
پدر ابن تيميه يک روحانى حنبلى مذهب بود؛ از اين جهت فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد تا فقه حنبلى را فرا گيرد. اين کودک همان احمد بن عبدالحليم بن تيميه حرّانى است که آيين وهابيت در قرن 12 هـ.ق بر اساس افکار و آراى او پىريزى شد.
*تفسير آيه الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى آغاز انحراف ابنتيميه
ابن تيميه در بيست سالگى پدرش را از دست داد و خود به جاى پدر عهدهدار تدريس شد و تا سال 698 هـ.ق به عنوان يک روحانى حنبلى در شام زندگى کرد و تا آن سال از او لغزشى مشاهده نشد ولى با آغاز سال 698 هـ.ق به تدريج آثار انحراف در او ظاهر شد، خصوصاً موقعى که ساکنين «حماة» از وى خواستند آيه (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ) را تفسير کند، در تفسير اين آيه دچار لغزش شد و براى خداوند مکانى در فراز آسمان ها که بر عرش متکى است، تعيين کرد.
وى با اين تفسير نادرست، آشکارا براى خداوند جهت و سمت جسمانى قايل شد. انتشار پاسخ ابنتيميه در دمشق و اطراف آن غوغايى به راه افکند.
* صدور حکم زنداني براي ابن تيميه توسط قضات هر چهار مذهب
در سال 698، گروهى از فقها عليه وى قيام کردند و محاکمه او را از جلال الدين حنفى، قاضى وقت خواستار شدند؛ ولى وى از حضور در محکمه سر باز زد.
در روز هشتم رجب سال 705، قضات شهر همراه با ابن تيميه در قصر نايب السلطنه حاضر شدند و رساله «الواسطيّه» ابن تيميه در اين مجلس قرائت شد و در دوازدهم همان ماه در نشست دوم، کمال الدين زملکانى با او به مناظره پرداخت و مردم از فضايل کمال الدين زملکانى و مناظره نيکو او تشکّر کردند.
در هفتم شعبان، در نشست سوم، وى به مصر تبعيد شد و دمشق را به قصد مصر ترک کرد و چون در آنجا نيز از نشر انديشه خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصى، شمس بن عدنان با او به مناظره پرداخت. سرانجام ابن محلوف مالکى؛ قاضى وقت او را به زندان محکوم و رسماً بر ضد او در مصر و شام اعلاميه منتشر کرد.
سرانجام ابن تيميه در روز جمعه، 23 ربيع الاول سال 707، از زندان آزاد شد و اقامت در مصر را به دمشق ترجيح داد. وى پس از آزادى، در نشر عقايد خود پافشارى مى کرد.
عدهاى از صوفيه و عرفاى مصر از وى به قاضى وقت شکايت کردند و ابن عطاء با او مناظره نمود و او را به محکمه قاضى بدرالدين بن جماعه کشانيد.
قاضى احساس کرد که او در سخنان خود نسبت به پيامبر(ص) ادب را رعايت نمى کند؛ بنابراين، او روانه زندان شد و عاقبت در آغاز سال 708 آزاد گشت.
فعاليت مجدد ابن تيميه سبب شد که وى در آخر ماه صفر 709 به اسکندريه مصر تبعيد شود؛ و پس از هشت ماه اقامت در آن جا به قاهره بازگشت.
لجاجت و پافشارى ابن تيميه بر عقايد باطل خود، سبب شد که قضات هر چهار مذهب، حکم دستگيرى و زندان عليه او صادر کنند.
*هر کس داراى عقايد ابن تيميه باشد خونش حلال است
ابن کثير مىگويد: ابن تيميه در روز پنجشنبه، 22 رجب سال 720، به خاطر فتاواى دور از مذاهب اسلامى به دارالسعاده احضار شد. قضات هر چهار مذهب (شافعى، حنبلى، حنفى و مالکى) او را نکوهش و محکوم به زندان کردند، تا در دوم محرم 721 از زندان آزاد گرديد.
شوکانى مىگويد: پس از زندانى شدن ابن تيميه، طبق فتواى قاضى مالکى دمشق، که حکم به کفر او داده بود، در دمشق ندا سر دادند که هر کس داراى عقايد ابن تيميه باشد، خون و مالش حلال است.
سرانجام ابن تيميه در سال 728 هـ.ق درگذشت.
*مبانى فکرى ابن تيميه
ابن تيميه در کتاب "منهاج السنه " در نقض کتاب "منهاج الکرامه فى اثبات الامامه "، نوشته علاّمه يوسف بن مطهر حلّى از علماى بزرگ شيعه، پس از سخنان مرحوم علاّمه حلّى، مبنى بر اينکه خداى تعالى ديده نمىشود و با هيچ يک از حواس درک نخواهد شد (لا تُدْرِکُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ الأَبْصارَ) و نيز بعد از نقل اين سخن که خداوند داراى جهت و مکانى نيست، چنين ميگويد: «عموم منسوبين به اهل سنّت، براى اثبات رؤيت خدا، اتفاق دارند و اجماع سلف بر اين است که ذات احديّت را در آخرت با چشم مىتوان ديد ولى در دنيا نمىتوان ديد و درباره پيغمبر(ص) اختلاف است که آيا آن حضرت خدا را در اين دنيا ديده است يا نه؟.
* اعتقاد به جسمانيّت و رؤيت حسى خداوند
ابن تيميه براى اثبات جهت و رؤيت خداوند به تفصيل سخن گفته و به ظاهر آيات و روايات استدلال نموده است.
وى در رساله «عقيده الحمويه» مىگويد: خداوند مىشنود، آگاه است، سخن مىگويد، خشنود و غضبناک مىشود، مىخندد و روز قيامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّى مىکند و هر شب هر طور که بخواهد به آسمان دنيا فرود مىآيد و مىگويد: آيا کسى هست که مرا بخواند و من اجابتش کنم، آيا طالب مغفرتى هست که او را ببخشم، آيا توبه کنندهاى هست که توبه او را بپذيرم.
خداوند اين کار را تا طلوع فجر انجام مىدهد.
ابن تيميه بعد از بيان اين مطلب مىگويد: هر کس فرود آمدن خدا را بر آسمان دنيا انکار يا تأويل کند، بدعت گذار و گمراه است.
*اظهارات جالب ابن تيميه در مورد فرود آمدن "الله " از آسمان
ابن بطوطه از علماى هم عصر ابن تيميه، مىگويد: من در دمشق بودم. روز جمعه بود. ابن تيميه در مسجد جامع اين شهر بر مردم موعظه مى کرد. من نيز در مسجد حضور يافتم. وى در ضمن سخنان خود گفت: "ان اللّه ينزل إلى السماء الدنيا کنزولى هذا " (خداوند همچنان که من از پله اين منبر فرود مىآيم، از آسمان دنيا فرود مىآيد).
اين را گفت و يک پله از منبر فرود آمد، چون اين سخن بر زبان جارى کرد، يک فقيه مالکى به نام «ابن الزهرا» بر او اعتراض و سخنش را انکار کرد و اظهارات ابن تيميه را ضمن يک نوشته به اطلاع ملک ناصر رساندند.
ملک ناصر فرمان داد ابن تيميه را در زندان انداختند و او در زندان از دنيا رفت.
*ابن تيميه تکريم و بزرگداشت قبور پيامبران و اولياى الهى را خروج از دين قلمداد ميکند
ابن تيميه زيارت قبور پيامبران و اولياى الهى و به طور کلى تکريم و بزرگداشت آنها را که از نظر مسلمانان مستحب است و ثواب دارد حرام و باعث شرک و خروج از دين قلمداد مى کند و مقامات آنها را خيلى عادى جلوه مىدهد و ادعا مىکند که پيامبران و اوليا بعد از وفاتشان کوچکترين تفاوتى با افراد عادى ندارند.
در اين جا به طور نمونه به چند مورد اشاره مى شود: به نظر ابن تيميه هر کس به قصد زيارت قبر پيغمبر (ص) مسافرت کند و انگيزه اصلى سفر او رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنين کسى از اجماع مسلمين مخالفت کرده و از شريعت سيدالمرسلين خارج است و هرگونه زيارت قبور، چه قبر پيامبر (ص) و چه غير آن، شرک و حرام است. عقيده به سود و زيان از طرف قبور، همانند اعتقاد بت پرستان درباره بتها است. مسح و بوسيدن هر قبرى، ولو قبر انبيا، شرک است.
*از نظر اين تيميه مسافرت به قصد زيارت قبر پيامبر(ص) خلاف توحيد است
وى با کمال وقاحت و بىادبى مىگويد: اينها (شيعيان) فکر مىکنند وجود نبى(ص) بعد از وفات در ميان آنها مثل وجودش در زمان حيات است و اين غلط بزرگى است.
سپس با استدلال به روايتى مىگويد: «لَيسَ فى وجُودِ القُبور أمانٌ».
او در اين راستا، مسائلى را مطرح مىکند که همگى داراى هدف واحدى هستند و آن عادى جلوه دادن مقامات پيامبران، مخصوصاً پيامبر اسلام(ص) و اولياى بزرگ دين است، به طورى که حتّى مشاهده قبر پيامبر(ص) را ممنوع مىداند.
بر اين اساس، وى هر گونه زيارت قبور انبيا، اوليا و صالحان، مسافرت به قصد زيارت قبر پيامبر(ص) و صلوات و سلام فرستادن در کنار قبر پيامبر(ص)، دست گذاشتن بر روى قبر آن حضرت و بوسيدن آن و هم چنين سوگند به پيامبر(ص) و خلاصه هر گونه نذر و نياز بر اوليا را نامشروع، حرام و باعث شرک و خلاف توحيد قلمداد مىکند.
زير بناى آرا و نظريات او در اين مسائل اين است که براى توحيد و شرک، حدّ منطقى قايل نشده و براساس انگيزه خاصى، آنها را شرک و بدعت و يا لااقل حرام مىداند.
او در اين قسمت، آرا و نظرياتى را مطرح مىکند که پيش از او احدى از علماى اسلام نگفته است و با لجاجت خاصى به جنگ همه مىرود و از اين جهت از همان زمان و پس از آن، افکار عمومى اهل سنت بر او شوريد و بارها دست گير و زندانى شد و دهها کتاب بر ردّ انديشه هاى او نوشته شد.
*ابن تيميه نقل 64 محدث در مورد نسبت آيه "إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللّهُ " به علي(ع) را دروغ ميداند
يکى ديگر از مبانى فکرى ابن تيميه را انکار فضايل مسلّم اهل بيت عصمت و طهارت(ع) که در صحاح و مسانيد اهل سنت وارد شده، تشکيل مى دهد.
وى در کتاب منهاج السنه که به قول علامه امينى، به حق بايد آن را «منهاج البدعه» دانست، احاديث صحيحى را که مربوط به مناقب على(ع) و خاندان اوست، بدون ارائه مدرکى، انکار و همه را مجعول اعلام مى کند. فضايلى که دهها محدّث آن را نقل و بر صحت آن تصريح کردهاند.
از باب نمونه، وى مىگويد: نزول آيه "إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ " درباره على (ع)، به اتفاق اهل علم، دروغ است در حاليکه متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن درباره امام على(ع) تصريح کردهاند. . وى نزول آيه "قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى " درباره خاندان رسالت را تکذيب مىکند در حاليکه متجاوز از چهل و پنج محدث و دانشمند آن را نقل کردهاند.
البته اينها نمونهاى از انکار فضايل اهل بيت(ع) توسط ابن تيميه است و براى اطلاع بيشتر مىتوان به کتاب منهاج السنه مراجعه کرد.
*محمد بن عبدالوهاب عقايد وهابيت را به صورت مذهب جديدي درآورد
بنيان گذار مسلک وهابيت، محمد بن عبدالوهاب، از علماى «حنبلى» بوده است، ولى بايد توجه داشت که وى مبتکر و به وجود آورنده عقايد وهابىها نيست، بلکه قرنها قبل از او، اين عقايد يا قسمتى از آن به شيوههاى مختلف توسط برخى از عالمان کجانديش حنبلى (مانند ابن تيميه و شاگردان او) اظهار شد اما به صورت مذهب جديدي در نيامد.
مهم ترين کار "ابن عبدالوهاب " اين بود که اين عقايد باطل و انحرافى را به صورت يک مذهب درآورد.
وي آل سعود را با خود همراه کرد و با اين کار فرقه جديدى به وجود آمد که عقايد آن با مذهب شيعه و مذاهب چهارگانه اهل سنت متفاوت بود و از مذهب شيعه فاصله بيشترى داشت و در مقابل، به مذهب حنبلى نزديکتر بود.
* "ابن عبد الوهاب " به تبعيت از "ابن تيميه " براي خداوند، اعضا و جوارح قائل است
وهابىها به تبعيت از «ابن تيميه» با استدلال، به ظاهر بعضى از آيات و روايات براى بارى تعالي اعضا و جوارح اثبات مىکنند.
به گفته آلوسى (از طرف داران سرسخت وهابيت)، وهابىها مىگويند: روز قيامت، خدا به صحراى محشر ميآيد، زيرا خود او فرموده است: (وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا).
خداوند به هر يک از مخلوقات خود به هر طور که بخواهد نزديک مىشود؛ چنانکه خود او فرموده است: (...نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ...) ».
آنها به وسيله آيات (...بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ...)، (وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْيُنِنا) و (...فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ...)، دو دست، دو چشم، صورت و چهره را اثبات مىکنند.
ابن عبد الوهاب در کتاب "التوحيد "براى اثبات انگشت خداوند روايتى را از ابن مسعود نقل مىکند که يک دانشمند يهودى به پيامبر(ص) عرض کرد: اى محمد(ص)، ما در کتب خويش دريافتيم که روز قيامت، خداوند تمام آسمانها را بر يک انگشت، زمينها را بر يک انگشت و درختها را بر يک انگشت، آب را بر يک انگشت، خاک را بر يک انگشت و ساير مخلوقات را بر يک انگشت قرار مىدهد و مىفرمايد: «تنها من پادشاهم». پيامبر(ص)، ضمن تصديق اين گفته، خنديد به طورى که دندان مبارکشان نمايان گشت. سپس اين آيه مبارکه را تلاوت فرمود: "وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الاَْرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ... ". (خداوند را آن مقدار که بايد بشناسند نشناخته اند. او خدايى است که روز قيامت تمامى موجودات زمين در قبضه او و آسمانها به دست قدرت اوست).
* ابن تيميه تأخير نماز تا غروب آفتاب را معباري براي وجوب قتل افراد ميداند
وهابىها معناى منطقى و درستى از توحيد و شرک ارائه ندادهاند، از اين رو انجام بسيارى از اعمال که از نظر مسلمين جايز و داراى ثواب است به نظر وهابيان شرک شمرده مىشود؛ زيرا آنان توحيد در عبادت را به معناى لُغوى آن (مطلق خضوع و خشوع) تعريف مىکنند.
به نظر وهابىها هرگونه نذر براى غير خدا و پناه بردن و استغاثه به غير خدا و خواندن غير خدا شرک است.
ابن عبد الوهاب مىگويد: بعيدترين امور در شرع، آن است که کسى حاجت خود را از ميّت طلب کند؛ چنان که بيشتر مردم چنين هستند.
اين عمل از نوع عبادت براى بتها است که مشرکين انجام مىدهند و ديگر اينکه خداوند را به واسطه ميت بخواند؛ يعنى ميت را واسطه قرار دهد و حاجت خود را از خداوند طلب کند. اين عمل اجماعاً بدعت است.
توسل به ميت و طلب حاجت از او عيناً همان چيزى است که بت پرستان در زمان جاهليت انجام مىدادند.
دايره کفر و شرک، از نظر وهابىها وسيعتر از آن است که بيان شد. رئيس اين گروه (ابن تيميه) حتى در باره کسى که به خاطر وضع شغلى و کسب و کار خويش، مانند صناعت، صيّادى و... نمازش را تا غروب آفتاب تأخير بيندازد، فتوا داده که به اجماع علما قتلش واجب است و نيز فتوا داده است که چنين کسى را بايد توبه دهند، اگر نپذيرفت کشته مى شود.
*وهابيون زيارت قبور ائمه را مخالف با سنت رسول الله (ص) ميدانند
چنانکه قبلاً نيز متذکر شديم به نظر وهابىها، پيامبران و اولياى الهى پس از مرگ کوچکترين تفاوتى با افراد عادى ندارند، و بر اين اساس مى گويند: به اجماع علما، استلام قبور انبيا و غير اينها (اوليا و امامان معصوم(ع) و مسح آن، نماز خواندن و دعا کردن در نزد اين قبور جايز نيست؛ زيرا باعث شرک و مانند عبادت بتهاست.
مسافرت براى زيارت قبور انبيا و صالحين، بدعت است. هيچ يک از صحابه و تابعين اين عمل را انجام نمىدادند و رسول خدا (ص) هيچ گونه امرى درباره زيارت قبور انبيا و صالحان نفرموده است و هيچ يک از ائمه مسلمين، زيارت قبور انبيا را مستحب نمىدانند؛ پس هر کس به اين امر اعتقاد داشته باشد و به زيارت قبور انبيا و صالحين برود، مخالف سنت رسول خدا (ص) عمل کرده است.
نماز خواندن در مساجدى که بر قبور انبيا و صالحين بنا شدهاند جايز نيست و بناى مسجد بر قبور حرام است.
*ابن تيميه در کتاب "زياره القبور " مسلمانان را مشرک و کافر مىشمارد
چنان که گذشت وهابىها توسّل و شفاعت به پيامبران و اولياى خدا و زيارت قبور آنها و نماز خواندن و دعا کردن در نزد قبور آنها و هرگونه نذر و قربانى براى آنها را مغاير با توحيد مى دانند لذا کسانى که اين گونه اعمال را جايز مىدانند آنها را مشرک و کافر مى شمارند.
ابن تيميه در کتابهاى خود مانند "الردّ على الاخنائى " و "زياره القبور " مسلمانان را به سبب جايز شمردن زيارت قبر پيامبر (ص) و ديگر انبيا و صالحان، مشرک و کافر مى شمارد، چنان که مىگويد: «هر کس به قصد زيارت قبر پيغمبر (ص) مسافرت کند و موجب اصلى سفر او، رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنين کسى با اجماع مسلمين مخالفت کرده و از شريعت سيد المرسلين خارج است».
همچنين مىگويد: هر گونه زيارت قبور، چه قبر پيامبر و غير آن، شرک و حرام است.
*شرک مشرکين زمان ما (مسلمانان)، غليظتر از بتپرستان گذشتهاند
محمد بن عبدالوهاب در رساله «کشف الشبهات»، بارها مسلمانان را مشرک، کافر، بت پرست، مرتد، منافق، منکر توحيد، دشمن توحيد، دشمنان خدا، اهل باطل، نادان و شياطين خوانده است.
وى تصريح مىکند که شرک مشرکين زمان ما (مسلمانان)؛ غليظتر از مشرکان و بتپرستان گذشتهاند؛ چون مشرکان گذشته در حال رفاه شرک ميورزيدند ولى هنگام گرفتارى اخلاص داشتند اما مشرکان زمان ما در هر دو حالت به خدا شرک ميورزند.
صنعانى مىگويد: «اعمال مسلمانان عيناً مانند اعمال مشرکان جاهليّت است با اين فرق که آنان با بتهايشان چنين معامله مىکردند و قبوريون (کسانى که زيارت قبر انبيا و صالحان را جايز مى دانند)، نام آن را مشهد گذاشتهاند ولى تغيير نام، اشکال را برطرف نمىکند.
آنان شخص مُرده را با کلمات کُفر آميز خطاب مىکنند و آنها را به خدا سوگند مىدهند و نام آن را توسّل مىخوانند و هر گروهى مُردهاى دارند که در شدايد و گرفتارىها آن را مىخوانند.
آنان در زبان، سخنى مىگويند که در دلشان نيست و معناى شرک را نفهميدهاند. چون تعظيم اوليا و کشتن قربانى براى آنها و امثال اين اعمال شرک است و اين سخنشان فايدهاى برايشان ندارد عملشان، سخنشان را تکذيب مىکند.
*واژه کفر و شرک؛ تکه کلام وهابيها در تبيين استدلالهايشان
رسول خدا (ص) فرمود، خون و مال کسى که به توحيد شهادت مىدهد محترم است، مگر آن که ريختن خون و گرفتن مال او حق باشد و در اينجا حق آن است که آنها کشته شوند و مالشان غارت شود. چون در عبادت خدا را شريک قرار دادند لذا اين اعتراف به توحيد فايدهاى براى آنها ندارد.
چنانکه "بنى حنيفه " و اصحاب مسيلمه نيز چنين بودند ولى با اين حال اصحاب پيامبر با آنها نبرد کردند و دشنامشان دادند.
زيربناى آراى وهابيت در اين مسائل آن است که براى توحيد و شرک، حدّ منطقى قايل نشدهاند و با انگيزه خاصى، آنها را شرک، بدعت و يا لااقل حرام مىشمرند.
عمده ترين تکيه کلام وهابىها چهار چيز است؛ کفر، شرک، کذب و بدعت.
پايان هر يک از جملات و استدلالهايشان يا کفر است يا شرک يا بدعت و يا کذب. اگر کسى فقط واژههاى کفر و شرک آنها را جمع آورى کند، مقالهها، بلکه کتابى از واژه کفر و شرک را جمع آورى مىکند و هر کجا که مسلمين عليه آنها به روايتى استدلال کرده و آنها را محکوم نمودهاند در پاسخ اغلب گفتهاند: «کذب است، کذب» و هر روايتى که با عقيده آنها مطابقت نداشته باشد تکذيبش مى کنند.
خلاصه اين که وهابىها به دنبال اين عقايد افراطى، بى محتوا و خشک، تلويحاً يا تصريحاً خود و اتباع خود را موحّد و مسلمان شمرده و ديگر طوايف مسلمانان را مشرک و کافر قلمداد مىکنند و کشتار آنها را جايز و اموالشان را نيز حلال مىشمارند.
* شهرت طلبى محمد بن عبدالوهاب به وهابيت کشاند
محمد بن عبدالوهاب يکى از علماى حنبلى قرن دوازدهم است که مسلک وهابيّت را پايه گذارى نمود و نسبتش به "وهيب تميمى " مىرسد.
نسبت وهابيت وى از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است و قبل از او مسلکى به نام وهابيّت وجود نداشت.
او در سال 1115 هـ.ق در شهر عُيَينَة واقع در صحراى نجد عربستان چشم به جهان گشود و در سال 1206 هـ.ق در 91 سالگى در گذشت.
پدرش عبدالوهاب از علماى حنبلى و مورد احترام مردم و قاضى شهر عيينه بود. فرزند عبدالوهاب پس از به پايان رساندن دروس مقدمات، زادگاهش را به قصد مدينه ترک کرد و پس از اقامت کوتاهى در مدينه، به بصره رفت.
وقتى محمد بن عبدالوهاب عقيده خويش را در شهر بصره اظهار نمود، با مخالفت شديد مردم به ويژه علما و رؤسا مواجه شد، به طورى که عليه او قيام و وي را از شهر بيرون کردند. سپس به بغداد رفت و آنگاه روانه کردستان، همدان و اصفهان شد و در هر يک از اين شهرها مدتى اقامت گزيد و سرانجام به زادگاه خود بازگشت و پس از آن هشت ماه از مردم دورى کرد و سپس مردم را به آيين جديدى فرا خواند.
او در ابتداى کار از محضر جمعى از علماى مکه و مدينه استفاده کرد ولى در همان آغاز، مطالبى بر زبانش جارى شد که اساتيد و علماى صالح نسبت به آينده او بدبين بودند و پيش بينى کردند که اين شخص گمراه است و مردم را نيز در آينده به گمراهى خواهد کشاند.
پدر وى، عبدالوهاب که از علماى آن دوران بود، از فرزند خود (محمد) راضى نبود، پيوسته او را سرزنش مىکرد و مردم را از اطاعت او بر حذر مىداشت. حتى برادرش، سليمان بن عبدالوهاب از مخالفان سرسخت وى بود و سخنان او را باطل مى دانست، به طورى که در ردّ انديشه برادرش کتابى نوشت که اوّلين کتاب در اين باره است.
محمد بن عبدالوهاب در جوانى غالباً به مطالعه زندگينامه کسانى که مدّعى نبوت شده بودند، مانند مسيلمه کذّاب، سجّاج، اسود عنسى و طليحه اسدى، علاقه ى خاصى داشت. اين مطالب حاکى از آن است که او از همان آغاز به دنبال شهرت و مقام بود.
سرانجام شهرت طلبى او منجر به دعوت وهابىگرى شد و از اين طريق به تکفير تمام فرقههاى اسلامى پرداخت و ديگران را جاهل و نادان و مشرک و بدعت گذار ناميد و اين سيره همه بدعت گذاران و فرقه سازان روزگار است.
پدر محمد بن عبدالوهاب از محل اصلى خود، عيينه، به بخش حريمله منتقل شد و در همان جا در سال 1153 هـ.ق قمرى در گذشت.
بعد از مرگ پدر، محمد بن عبدالوهاب محيط را براى اظهار عقايد خود بىمانع ديد، ولى با هجوم عمومى مردم حريمله روبه رو شد و نزديک بود که خونش ريخته شود. به ناچار از آنجا به زادگاه خود (عيينه) بازگشت و سخنان خويش را به امير آنجا (عثمان بن معمر) عرضه نمود.
امير دعوت او را پذيرفت و با هم پيمان بستند که هر يک از آن دو، بازو و يار و ياور ديگرى باشند. بدين ترتيب، امير اجازه داد که او عقايد خود را بىپرده مطرح کند و براى اينکه پيوند محمّد بن عبدالوهاب با امير استوارتر گردد وى با دختر عموى امير (جوهره، دختر عبداللّه بن معمر) ازدواج کرد. بدين گونه پيمانى ميان شيخ و امير بسته شد.
در آن عصر، در اطراف شهر عيينه، مسجد و زيارت گاههاى زيادى بود از جمله، قبر زيدبن خطاب (برادر عمر) که مورد احترام مردم آن ديار بود.
محمد بن عبدالوهاب با امير عثمان بن معمر و عدهاى از مردم به اين اماکن و زيارتگاهها حمله بردند و آنها را با خاک يکسان کردند.
نويسنده تاريخ نجد در ادامه مىگويد: «محمد بن عبدالوهاب کسى است که با دست خويش، قبر زيد بن خطاب را ويران کرد» ولى همين کار واکنشهايى را در منطقه ايجاد کرد و باعث شد مردم عليه شيخ قيام کنند و گفتههاى او را مردود بشمارند.
آنان نامهاى به علما احساء، بصره و حرمين نوشتند و از شيخ شکايت کردند. علما براى امير عثمان بن معمر نامه نوشته، او را به کشتن شيخ امر نمودند.
امير عيينه به ناچار شيخ را از اين شهر بيرون کرد. در اين موقع شيخ، منطقه سوّمى به نام دَرعيه، زادگاه مسيلمه کذاب را برگزيد و در سال 1160 هـ.ق به آنجا منتقل شد. شيخ پس از ورود به درعيه با امير اين منطقه، محمد بن سعود (نياى خاندان سعودى) تماس گرفت و پيمانى را که با امير عيينه بسته بود با وى نيز بست.
*2 شرط شيخ از بستن پيمان با امير
ابن سعود از پيمان خود با شيخ خوش حال بود؛ ولى دو شرط را مطرح کرد: اول اينکه ترس داريم بعد از يارى نمودن تو و فتح کشورها، ما را ترک کنى و در محل ديگرى سکنى گزينى.
دوّم اينکه ما در اين شهر (درعيه) قانون اخذ ماليات در فصل رسيدن ميوهها را داريم، مى ترسيم تو ماليات را تحريم کنى.
شيخ در پاسخ ابن سعود گفت: من هرگز تو را با ديگرى عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتى که نصيب ما مى کند، غنايمى قرار مىدهد که تو را از اين ماليات ناچيز بىنياز سازد. سپس براى تحکيم روابط ميان دو خانواده، امير درعيه دختر شيخ را به ازدواج فرزند خود عبدالعزيز درآورد و بدين ترتيب، رابطه زناشويى ميان دو خانواده برقرار شد و تاکنون نيز اين رابطه در شعاع گستردهاى محفوظ مانده است.
پس از اين پيمان، محمد بن عبدالوهاب به رؤساى قبايل و تمام مردم نجد و قضات نامه نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فراخواند.
برخى پيروى و گروهى نيز بى اعتنايى کردند. سپس شيخ با عنوان جهاد عليه کفر و شرک و بدعت گذاران لشکرى را به کمک ابن سعود تشکيل داد و عليه مسلمانان قيام کرد و با حمله به شهرها و روستاهاى مسلمان نشين، مردم را به خاک و خون کشيد و اموال آن ها را به عنوان غنايم جنگى غارت کرد اما ناگفته پيداست که آنان با کسانى نبرد مىکردند که همگى گوينده «لا اللّه الاّ الله، محمد رسول اللّه» بودند و خدا را عبادت مىکردند و فرايض الهى را به جا مىآوردند؛ ولى از نظر محمد بن عبدالوهاب کافر و مشرک بودند؛ زيرا بر قبور پيامبران و اوليا و صالحان سايه بانى ساخته و به زيارت قبر آنان مى رفتند و به ارواح مقدّس آن حضرات توسل مىجستند.
*وهابيت به غير از کشورهاي اسلامي با هيچ دشمني، نچنگيدهاند
البتّه جالب است، توجه داشته باشيم که تا آن جا که ما تحقيق کرديم موردى را سراغ نداريم که محمد بن عبدالوهاب و پيروان او، به غير از حمله و تخريب و جنگ عليه قبايل و کشورهاى اسلامى، با هيچ دشمنى جنگيده باشند. دوران محمد بن عبدالوهاب از دورهاى سياه بدعت، انحراف و شکاف بين مسلمانان بوده است.
*ويران ساختن قبور بقيع؛ نمونهاى از جنايات وهابيون
محمد بن عبدالوهاب که از آغاز جوانى، بسيارى از عقايد مذهبى مردم نجد را زشت مىشمرد، پس از رانده شدن از شهر عيينه، رهسپار درعيه (از شهرهاى معروف نجد) شد و با محمد بن مسعود، امير درعيه ارتباط برقرار کرد و پس از اين، جنگهايى بين آنها و اهل نجد، حجاز، يمن، عراق و سوريه در گرفت. در اين راستا، کسانى که با عقايد او موافق بودند و دعوت او را مى پذيرفتند با او بيعت ميکردند وگرنه کشته مىشدند و اموالشان تقسيم مىگرديد.
آنها بر اساس اعتقادات نادرست، جنايتهاى بزرگى را مرتکب شدند؛ از جمله، انهدام آثار تاريخى اسلام، مانند محل تولد پيامبر (ص)، خانه حضرت خديجه ام المؤمنين، بيت ابوبکر، محل تولد حضرت زهرا (ع)،
بيت حضرت حمزة، بيت الارقم (محل اجتماع مشورتى پيامبر)، قبور شهدا، محل تولد امام حسن و امام حسين (ع)، سرقت جواهرات موجود در قبه سبز و ويران ساختن قبور بقيع که چهار امام شيعه و نزديک به 10 هزار صحابى پيامبر (ص) در آنجا دفن شده اند.
*ماجراي قتل و عام شيعيان توسط وهابيون
بر پايه ى همين ديدگاه نادرستشان در روز هيجدهم ذى حجه، 1216 هـ.ق، همزمان با عيد سعيد غدير که بيشتر مردم کربلا به نجف رفته بودند، به کربلا حمله کردند و مردم آن جا را از دم تيغ گذراندند.
شيخ عثمان بن بشر نجدى از مورخان وهابى در قرن 13 هـ.ق، در شرح اين واقعه مى نويسد: وهابيان به صورت غافل گيرانه وارد کربلا شدند، بسيارى از اهل آن جا را در کوچهها و بازارها و خانهها کشتند، گنبد روى قبر حسين (ع) را خراب و آنچه در داخل قبه و حوالى آن بود چپاول کردند و سنگ روى قبر را که با دانههاى زمرد و ياقوت و جواهرات ديگر آراسته شده بود، کندند و آنچه در شهر يافتند، از اموال، اسلحه، لباس، فرش، طلا و قرآن هاى نفيس ربودند و نزديک ظهر از شهر بيرون رفتند، در حاليکه قريب به دو هزار تن از اهل کربلا را کشته بودند.
امير مسعود با سپاهى مرکب از بيست هزار مرد جنگى به شهر کربلا حملهور شد و چنان رسوايى در شهر به وجود آورد که به وصف نمىآيد؛ حتى گفته شده است که در يک شب بيست هزار تن به قتل رسيدند. پس از اين واقعه، کربلا به وضعى در آمد که شعرا براى آن مرثيه مىگفتند.
لونکريت مىنويسد: قريب پنجاه نفر را نزد ضريح و پانصد نفر را بيرون ضريح و در صحن به قتل رساندند. به هر کس برخوردند، بدون رحم و شفقت، کشتند و بر پيران و خردسالان نيز رحم نکردند. بعضى، تعداد کشتگان را هزار تن و بعضى ديگر، پنج برابر تخمين زده اند.
ميرزا ابوطالب اصفهانى، مقيم هندوستان، در سفر نامه خود از هنگام بازگشت از لندن و عبور به کربلا و نجف مىگويد: قريب بيست و پنج هزار وهابى با اسبهاى عربى و شترهاى نجيب وارد نواحى کربلا شدند و صداى "اقتلوا المشرکين واذبحوا الکافرين "؛ مشرکان را بکشيد، کافرين را سر ببريد سردادند.
بيش از پنج هزار نفر را کشتند. در صحن مقدس، خون از بدنهاى بى سر روان و گنبد و حجرههاى صحن از پيکر مقتولين پر بود. شدت آن حادثه به حدى دل خراش و سنگين بود که من بعد از يازده ماه که مجدداً وارد کربلا شدم، هنوز اين حادثه تازگى داشت و پيوسته نقل مىشد و راويان آن در اثناى حکايت مىگريستند و از شنيدن آن موها بر اندام سيخ مى شد.
سنت جون فيلبى مىگويد: شمشير بر گردنهاى اهل کربلا نهادند و مردم را بىرحمانه کشتند و همه اشياى قيمتى را غارت کردند.
دکتر محمد عوض الخطيب مىگويد: لشکرى حدود بيست هزار نفر از اعراب نجد، کربلا را محاصره کردند و سپس وارد شهر شدند و اهل آن جا را به سرعت کشتند. حتّى براى کودکان نيز راه نجاتى نبود. خزاين و جواهرات نفيس را بردند، ضريح را از جاى کندند و بالاخره موقعيت بسيار وحشتناک و قربانگاه بس بزرگى بود که خون به سيلاب تبديل شده بود.
وهابيان بعد از حمله به شهر مقدس کربلا، اهالى اين شهر را قتل عام و به حرم حسينى هتک حرمت کردند و عدهاى از علما، از جمله فاضل ملا عبد الصمد همدانى، صاحب کتاب بحر المعارف را به شهادت رساندند. سپس با همان لشکر راهى نجف شدند. چون اهل نجف، جريان کربلا و غارت مدينه را شنيده بودند، کمى آمادگى داشتند و براى دفاع برخاستند. حتى زنها نيز از منزلها بيرون آمده، مردان خود را تشجيع مى کردند، تا اسير قتل و غارت وهابىها نشوند.
در سال 1215 هـ.ق نيز گروهى از آنها براى انهدام مرقد على(ع) عازم شده بودند لکن در مسير با گروهى از اعراب درگير شدند و شکست خوردند.
در سال 1221 بار ديگر به نجف حمله کردند و نزديک بود شهر را تسخير کنند، لکن معجزات و کرامات على (ع) ظاهر گرديد و عدهاى از آنها کشته شدند و بقيه برگشتند.
در جمادى الثانى سال بعد، دگر بار به نجف هجوم آوردند. اهل نجف که آمادگى کامل داشتند، از شهر دفاع کردند. در سال 1225 نيز به نجف و کربلا حمله کردند، راه زوّار را بستند و عده ى زيادى، حدود يکصد و پنجاه نفر از زائران را بين کوفه و نجف کشتند. خلاصه، حملات پى درپى آنها به شهر نجف، با نااميدى تمام، به شکست و خوارى مبدّل گرديد و در مدت نزديک به 10 سال چندين بار شديدترين حملات را به اين دو شهر روا داشتند.
وهابيان در ذى قعده سال 1217 هـ.ق به دستور عبدالعزيز و به فرماندهى عثمان مضايفى، به شهر طائف در دوازده فرسنگى مکه حمله و مردم را قتل عام کردند. از زشتترين کارهاى آنها، قتل عام مردم بود که بر کوچک و بزرگ رحم نکردند، طفل شيرخواره را بر روى سينه مادرش سر بريدند، جمعى را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند، کشتند و چون در خانهها کسى باقى نماند، به مغازهها و مساجد حمله کردند و هر کس را يافتند، حتى گروهى را که در حال رکوع و سجود بود، کشتند. به حدى که تمام اين شهر به خاک و خون کشيده شد و عده کمى از پيرمردان و زنان و بچهها را که باقى مانده بودند، از شهر طائف بيرون و به وادى «وج» بردند و در سرماى شديد، بدون غذا و لباس رها کردند و کتابها را که در ميان آنها تعدادى قرآن و نسخههايى از صحيح بخارى و مسلم (از کتاب هاى بسيار مهم اهل سنت) و ديگر کتب فقه و حديث بود، در کوچه و بازار افکندند و پايمال کردند.
*نحوه تخريب قبرستان بقيع تويط وهابيت
امير سعود در سال 1220 هـ.ق به مدينه حمله کرد و پس از يک سال و نيم محاصره، شهر را به اشغال درآورد، قاضى شهر را که از طرف دولت عثمانى منصوب بود از شهر بيرون کرد و مردم را از زيارت مرقد مطهر پيامبر اکرم (ص) و بزرگان مدفون در بقيع منع نمود؛ آنگاه به وهّابيان دستور داد تا به تخريب آثار و قبور بقيع بپردازند لذا به قبرستان بقيع حمله بردند و آنچه از قبهها و آثار بر روى قبور بود تخريب و با خاک يکسان کردند. از جمله قبور چهار امام معصوم (امام حسن مجتبى، امام زين العابدين، امام محمد باقر و امام جعفر صادق(ع)) و همچنين قبر عبدالله، پدر پيامبر اسلام(ص) را خراب کردند و هر آنچه از اشياى قيمتى و گران بها يافت مىشد به غارت بردند.
اين ها نمونه هايى از جنايات وهابيون عليه مسلمانان و بالاخص شيعيان بود. اينان با تخريب آثار اسلامى و مشاهد مشرفه (مانند تخريب بقيع و حمله هاى پى درپى به کربلا و نجف) و به خاک و خون کشيدن مسلمانان، ننگ ابدى را به خود خريدند. اين گروه پيوسته مورد غضب و نفرت مسلمانان و پيروان راستين پيامبر عظيم الشان اسلام (ص) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بوده و هستند.
منبع:فارس
انتهای پیام