(
امتیاز از
)
درگذشت پسر علامه طباطبایی مهندس عبدالباقی طباطبایی
صدای شیعه: درگذشت فرزند ارشد آیت الحق حضرت علامه طباطبایی رحمه الله علیه ، جناب آقای مهندس عبدالباقی طباطبایی را به خانواده ایشان و کلیه ارادتمندان و دوستداران علامه تسلیت عرض مینماییم .
تو مپندار که مجنون سرخود مجنون گشت از سمک تا به سماکش کشش لیلا بود
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
همه دلباخته بودیم و هراسان، که غمت همه را پشت سراندخت ، مرا تنها برد
از اشعار علامه طباطبایی
مهندس عبدالباقی، نقل می کند : « هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر، دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر «تنازل» می کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند:
« کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟! »
همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: « در چه مقامی هستید؟»
فرموده بودند: « مقام تکلم ».
سائل ادامه داد: « با چه کسی؟ »
فرموده بودند: « با حق. »
داستان تولد مهندس عبدالباقی طباطبایی را در زیر بخوانید :
چندين ماه از اقامت آنها در نجف ميگذشت. محمدعلي، پسرشان، مريض شد. از وقتي آمده بودند نجف، چندبار مريض شده بود. آب و هواي نجف به او نميساخت. بچه را نزد چند پزشک بردند، اما افاقه نکرد.
محمدحسين ( علامه طباطبایی ) گفت: «ميرويم بغداد. شايد آنجا بتوانند معالجهاش کنند.» اما در بغداد هم کسي نتوانست کاري بکند و بچه از دست رفت.
قمرالسادات ( همسر علامه ) گريه ميکرد و ميگفت: «باد سام بچهام را زد.»
محمدحسين تا چند روز سر درس و کتابش نرفت... . مسئله ديگر که محمدحسين را ناراحت ميکرد اين بود که نميتوانست «خط» کار کند. آنقدر درسها زياد بودند و سخت که وقتي براي اين يکي نميماند. محمدحسن (برادر علامه) پيشنهاد کرد قبل از نماز صبح بلند شوند و خط بنويسند. اول قمرالسادات بلند ميشد.
محمدحسين را بيدار ميکرد و او هم برادرش را. بعد از خط نوشتن و خواندن نماز صبح، سهتايي صبحانه ميخوردند. اما محمدحسين فکر ميکرد قمرالسادات اينجا حوصلهاش سر ميرود، دلش ميگيرد. از صبح تا شب او بيرون است يا اگر توي خانه است، دارد ميخواند و مينويسد؛ کاش بچه داشتند.
بعد از محمدعلي ( فرزند اول علامه که در کودکی فوت کرد ) چندبار بچهدار شدند، اما آنها نيز همان ماههاي اول مريض شده و از دست رفتند.روزي استادش، ميرزا علي قاضي ، همان که فاميلشان بود ، منزلشان آمده بود. هرگاه ميفهميد محمدحسين در سختي است يا گرفته و دلتنگ، ميآمد خانه به آنها سر ميزد و گاهي اتفاقهاي عجيبي ميافتاد.
آن روز موقع خداحافظي به قمرالسادات گفت: «دختر عمو، اين فرزندت ميماند. پسر هم هست. اسمش را بگذاريد عبدالباقي.» قمرالسادات دست و پايش را گم کرد؛ محمدحسين هم همينطور، چون او اصلا نميدانست قمرالسادات باردار است. چند ماه بعد بچه به دنيا آمد؛ پسر بود.
اسمش را گذاشتند عبدالباقي. سالهاست که از آن ماجرا ميگذرد، عبدالباقي با چشماني سبز به مانند علامه، پا به سن گذاشته است، اما خاطرات آن سالها را بهخوبي در ذهن دارد.
و امروز یعنی چهارشنبه هفدهم ذی الحجه 1431 مصادف با سوم آذرماه 1389 عبدالباقی به دیار باقی شتافت .
انتهای پیام