( 0. امتیاز از )


مي‌گويد هر کسي به يک دليل و ماموريت خاصي به اين دنيا آمده است و فکر مي‌کند خودش در اين دنيا آمده تا بتواند عاشورا را منتشر کند.

براي ابوالقاسم حسينجاني شاعر «جاده و اسب مهياست بيا تا برويم» مي‌گويدهاي فراواني وجود دارد که براي همه آنها هم مستندات و دلايل فراواني دارد.

اصلا همين مي‌گويدهاي او باعث شد تا در روزنامه جام‌جم ميزبانش باشيم، آن هم نه يک ساعت و نه دو ساعت بلکه تقريبا نيم روزي در حال و هواي مي‌گويدها و دم گرمش نفس کشيديم، به مسجد الغدير رفتيم، احاديث و آيات فراوان و مختلفي را روايت کرد و شرح داد.

به کتابخانه «جام‌جم» رفتيم، از دستفروشي کردن کتاب و مجله در دوران کودکي و نوجواني گفت و بعد هم به ضيافت مختصر ناهار. اتفاقا غذا قيمه بود و بهانه‌اي شد تا باز هم از عاشورا و امام حسين(ع) بگويد.

گفتگو با ابوالقاسم حسينجاني از انزلي آغاز مي‌شود با فرماندار شدن او و رفتنش به مجلس شوراي اسلامي ادامه مي‌يابد و با «جغرافياي رازها» و اشعار عاشورايي و مثال‌هاي فراواني که درباره جايگاه شعر در جامعه امروز و فرهنگ آييني و مذهبي ما مي‌زند اوج مي‌گيرد و البته با انتقاد از فاصله گرفتن شعر و شاعران از مردم به پايان مي‌رسد.

آقاي حسينجاني! اگر موافق باشيد گفتگو را از همان راه انزلي که از آن به دنيا قدم گذاشتيد و در نهايت فرماندار آنجا هم شديد، آغاز کنيم‌؟
بله. من تقريبا از حدود 7 سالگي يتيم شدم. پدرم ماهيگير بود. يک شب با دوستانشان دچار شورش دريا شدند و صبح جنازه‌هايشان را دريا به ساحل بازگرداند. به طور طبيعي فقر، يتيمي و نبودن خيلي امکانات از کودکي همراه من بود، هرچند معتقدم اگر خدا کمک کند جايگزين‌هايش را انسان پيدا مي‌کند و به نوعي نبودن‌ها ريشه بودن‌هاست.
از همان زمان هميشه مشغول کار کردن بودم و تنوع کاري بسيار بالايي داشتم. با روزنامه، کتاب و نشريه بزرگ شدم. از کتابفروشي و روزنامه‌فروشي گرفته تا قلم زدن در مطبوعات.
تا حدود 10 سالگي بنده بي‌سواد بودم. اولين کاري هم که به عنوان يک شغل انجام دادم پادويي آرايشگاه عمويم بود تا اين که مناسبتي پيش آمد و به اکابر رفتم. همزمان درس مي‌خواندم، هم دستفروشي مي‌کردم و هم روزنامه و کتاب مي‌فروختم.

چه شد که پيش از انقلاب وارد فعاليت‌هاي مبارزاتي شديد؟
شما مي‌پرسيد چگونه شد، بايد بگويم نمي‌دانم. اصلا نمي‌دانم‌هاي من همه معلومات من است؛ اما شايد دوستي با افراد مختلف بيشترين اثر را داشت، ولي فکر مي‌کنم ريشه اصلي آن از خانه و خانواده شروع شد.

يعني يک خانواده متدين و انقلابي داشتيد؟
خانواده من يک خانواده معمولي، ساده، کشاورز و ماهيگير بود که هيچ کدام هم سواد نداشتند. همان طور که گفتم دوستان و رفت و آمدهايي که داشتم در شکل‌گيري و گرايش فعاليت‌هاي من بسيار تاثيرگذار بود. در همان انزلي با امام جمعه شهر ارتباط صميمي داشتم، رابطه‌اي که مانند پدر و فرزندي مي‌ماند. معمولا هفته‌اي 2 بار خدمت ايشان مي‌رسيدم و دروس طلبگي هم مي‌آموختم.
يکي ديگر از فعاليت‌هاي من حضور در مراسم‌هاي مختلف ميلاد و شهادت‌هاي مذهبي در مساجد بود. گاهي هم مطلبي را آماده مي‌کردم و در مسجد، البته نه به شکل سخنراني، اما براي مردم بيان مي‌کردم بويژه براي امام حسين(ع) که بسياري از معلومات امروز من درباره عاشورا و امام حسين مانند خطبه‌هاي ايشان و صحبت‌هاي ايشان در کربلا و... حاصل همان روز‌هاي نوجواني و جواني است. مکتب و جلساتي هم وجود داشت به نام پيروان قرآن که به آنجا رفت و آمد داشتم. جلساتي برگزار مي‌شد. من مي‌رفتم و شرکت مي‌کردم. مي‌خواهم بگويم بيشتر با کساني که در ارتباط با مسائل اجتماعي و سياسي بودند رفت و آمد داشتم. به عبارتي اگر بخواهم به شعر و هنر ارتباطش بدهم بايد بگويم ادبياتي که در مسير درست جلو برود و حرکت کند به طور خودکار، سر از اجتماع و مسائل سياسي درمي‌آورد.

فکر کنم چند باري هم در زمان طاغوت بازداشت شديد و طعم زندان‌هاي شاه را هم چشيده‌ايد؟
در انزلي يک بار در تابستان 49 بازداشت شدم که ساواک انزلي من را تحويل ساواک گيلان داد؛ البته زمان بازداشت چندان طولاني نبود. يک بار هم در تبريز و در سال 50 بازداشت شدم. دادگاه نظامي تهران محکومم کردند و يکي دو بار ديگر هم خيلي کوتاه بازداشت شدم.
از سال 54 به بعد هم به گيلان بازگشتم و در رشت زندگي مي‌کردم و سعي کردم بيشتر کارهاي فرهنگي و تدريس انجام دهم. در انستيتو فناوري گيلان کار مي‌کردم. کلاس‌هاي قرآن و نهج‌البلاغه هم داشتم.

شما در رشته مهندسي برق در مقطع کارشناسي ارشد فارغ‌التحصيل شده‌ايد و همزمان فعاليت سياسي هم داشته‌ايد. به نظرتان چرا بحث‌ها و فعاليت‌هاي سياسي و اجتماعي در ميان دانشجويان فني و علوم پزشکي بيشتر از دانشجويان علوم انساني است؟
فکر مي‌کنم هميشه همين طور بوده است چه در زمان گذشته و چه امروز. خداي نکرده نمي‌خواهم براي ديگران بهاي کمي قائل باشم، اما وقتي شما با ذهن خودتان کار مي‌کنيد قدرت تحليل بيشتري خواهيد داشت. آدم‌هاي فني تحرکشان هم بيشتر است. مبتکر هم هستند. مي‌خواهند تغيير دهند. فقط توجيه نمي‌کنند. بگذاريم راحت باشيم. دکتري فراوان ادبيات داريم که 4 بيت شعر ندارند. اصلا شاعر نيستند. بسياري از آنها شعر را کالبدشکافي مي‌کنند، اما نمي‌توانند خودشان خلق کنند. انقلاب هم خلاقيت مي‌خواهد. انقلاب مانند شعر از جنس تحول‌آفريني است. کسي مي‌تواند تحول‌آفريني کند که تهور هم داشته باشد. اصلا مجري و مديران خوب کساني هستند که جرات‌هاي خوبي هم داشته باشند. زيربناي جريان سازي جرات است. در عربي به پل مي‌گويند جسر که جسارت هم از همين ريشه است. پل فقط يک حمزه وصل است که اين طرف را به آن طرف وصل مي‌کند. کساني به درد اين جهان مي‌خورند که خودشان از جنس جهان و جهيدن هستند، البته جهان را به عنوان صفت فاعلي از جهيدن مي‌گيرم.

شما در انزلي و پيش از انقلاب هم فعاليت جدي شعر و ادبيات هم داشتيد؟
قديمي‌ترين شعر و ابياتي که به ذهنم مي‌آيد به حدود 12 سالگي‌ام بازمي‌گردد که سطرهايي از آن يادم است:
برگي از اوراق ديگر/ پاره شد يک بار ديگر/ شد شکسته بار ديگر/ شاخه‌اي از شاخه‌هايم...
البته قبل از انقلاب مطالبي مي‌نوشتم و حتي گاهي چاپ مي‌کردم، ولي بسياري نمي‌دانستند اين مطالب نوشته من است چون با نام الف. مياندهي منتشر مي‌شد.

ميانده فکر مي‌کنم از توابع شهر ميرزا کوچک خان جنگلي است؟
بله. يکي از روستاهاي کسماست که ميرزا کوچک خان هم اهل آنجا بود و همه آنها زيرمجموعه صومعه‌سرا بودند.

شما نخستين فرماندار انزلي پس از انقلاب و همچنين نماينده مجلس شوراي اسلامي در نخستين دوره‌اش بوديد. درباره چگونگي انتخاب و فعاليت در اين دو جايگاه توضيحي دهيد؟
ابتداي پيروزي انقلاب بنده جزو معدود کساني بودم که در سطح گيلان کارهاي تشکيلاتي انجام مي‌داديم و شوراي انقلاب گيلان را تشکيل داديم. برخي دوستان پيشنهاد کردند که چون انزلي شهر خودت است و آنجا را بيشتر مي‌شناسي و به دليل داشتن نيروي دريايي و گمرک و مرز بودن جزو شهرهاي حساس است. شما به آنجا برو و فرمانداري انزلي را به عهده بگير که من هم مدتي در انزلي به عنوان فرماندار حضور داشتم. اتفاقا دوران خوبي هم بود و کارهاي مردمي فراواني هم انجام داديم. سعي کردم در کنار کارهاي اجرايي و اداري مختلف همواره برخورد فرهنگي هم با مردم و انسان‌ها داشته باشم. من معتقدم انسان واقعا همه کاره خداست. انسان کارخانه خيرسازي است. اصلا اختيار تنها جايي که در هستي معني پيدا مي‌کند در مورد انسان است. اختيار درست برخلاف آنچه مرسوم شده است يعني خيرسازي يعني خيرخواهي نه اين که مي‌گويند چارديواري اختياري است.

من اين پرسش را به اين دليل طرح کردم که امروز شاهد هستيم برخي شاعران و هنرمندان به دنبال فعاليت سياسي و اجرايي هستند. شما به عنوان کسي که اين تجربه را داشته‌ايد حضور شاعران و هنرمندان را در عرصه سياست و کارهاي کلان اجرايي چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟
اينها جزو زندگي است، مگر يک شاعر نبايد زندگي کند. اصلا شاعري که نتواند به درد مردم بخورد شعرش به چه کاري مي‌آيد. ما اگر شعر مي‌گوييم، اگر فلسفه مي‌خوانيم، اگر مي‌نويسيم و مطالعه مي‌کنيم براي اين است که خودمان را در جامعه پيدا کنيم. مگر مي‌شود تنهايي به بهشت رفت. اصلا شما نمي‌توانيد تنهايي نماز بخوانيد. شاهدش هم اين است که تمام فعل‌هايي که در نماز مي‌خوانيد جمع است. تو را مي‌پرستيم يا ازتو مدد و ياري مي‌طلبيم اصلا انگار در آن لحظه ما نماينده همه مردم جهان هستيم.
ببينيد هستي دقيقا يک جريان است. يک جريان عادلانه و شعر حقيقي شعري است که انسان را در اين جريان قرار دهد. وقتي سعدي مي‌گويد عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. اين شعر واقعا لطيف است. دقيقا از جنس زمان و باران است. مگر مي‌شود آدم هم شاعر باشد و هم به درد مردم نخورد و مردم را دوست نداشته باشد.
دوست داشتن مردم هم اين است که بتواني کارشان را حل کنيد و سياست هم همان برنامه‌ريزي و تدبير است. گاهي بايد بتواني آستين‌هايت را بالا بزني. همان طور که علي(ع)، حسين(ع) هم همين طور بودند. حضرت امير در همان دعاي کميل خطاب به خداوند مي‌گويد گيرم که مرا در جهنم انداختي و توانستم عذاب را تحمل کنم. دوري تو را چگونه تحمل کنم. خب اين نوع نگاه و بيان واقعا فوق شاعرانه است.
يا حضرت زينب (س) مي‌فرمايد: ما رايت الا جميلا. فکر مي‌کنم اين جمله شعرترين شعر عالم است. اين اوج هماهنگي و هارموني و زيبايي با هستي است.

براي همين هم گرايش شما بيشتر به ادبيات آييني و خاصه عاشورا بوده است؟
من مي‌گويم عاشورا اصلا مرکز زندگي است. من هر چه دارم از عاشورا دارم. يک بار به دوستي در اربعين سيدالشهدا نامه‌اي نوشتم و در آن نامه گفته بودم هر کس به دليلي به دنيا آمده است و ماموريت خاصي دارد و البته هرکسي هم منحصر به فرد است. شما به دليل خاصي در اين دنيا هستي و من فکر مي‌کنم در اين دنيا هستم که بتوانم عاشورا را منتشر کنم. حسين اصلا نيامده بجنگد. حسين آمده است که همه را زنده کند. حسين آمده آن جريان زندگي را دوباره به مسير اصلي و عادلانه خودش بازگرداند. شما ببينيد در روز عاشورا که همه در فکر اين هستند که چه کسي را بکشند، حسين(ع) دائم در حال صحبت کردن و دعوت به خير و حق است و دقيقا در جنگ دارد کار فرهنگي انجام مي‌دهد.

در همين ارتباط مي‌خواهم به آثار خود شما اشاره کنم. بيشتر شعرهاي عاشورايي شما به نوعي سوگواري عالمانه است، برخلاف بسياري از آثار مشابه که فقط توصيفي و هيجاني است؛ البته معتقدم اين رويکرد به آگاهي خبري شاعر بازمي‌گردد که از واقعه عاشورا بيشتر بار عاطفي داشته و باعث شده تا بعد عاطفي شهادت بزرگان در آثار ادبي و هنري ما پررنگ‌تر شود، اما نوع کار شما همان طور که گفتم عالمانه و آگاهانه و از همه مهم‌تر زيبايي‌شناسانه است. به عنوان مثال «رقص شمشير چه زيباست بيا تا برويم» اين مصراع دقيقا به فرمايش حضرت زينب(س) بازمي‌گردد. اين رويکرد چه دليلي دارد؟
شايد علت اين نوع رويکرد در آثار من اين باشد که با حسين، ابوالفضل، زينب و علي(ع)‌ زندگي کرده‌ام و کوشيده‌ام آنها را درک کنم. من حتي اگر به سراغ قرآن هم مي‌روم نه به دليل ثوابش است، بلکه به دليل درک و تعريف زندگي و راهنمايي گرفتن از آن است.
ببينيد ما تنها ملتي هستيم در روي زمين که معجزه رسول و دينمان خواندني است. پس آيا مي‌توانيم با قلم و خوانش و کاغذ ارتباط مستقيم نداشته باشيم.عاشورا آمده است براي پايداري و پيرايش و تغيير نگاه انسان‌ها، اما به نظر من امروز عاشورا دچار همان بلايي شده که خودش براي درمان همان درد و بلا آمده بود. آمده بود براي تحريف‌زدايي از دين، اما خودش دچار تحريف مي‌شود. حسين آمده بود به ما بگويد چه کار کنيم که تو سرمان نزنند، اما خودمان آمده‌ايم و تو سرمان مي‌زنيم يا اوج عاشورا اين شده است که ميوه‌اش بشود روضه. من نمي‌خواهم بگويم روضه لازم نيست، چون سريع ما را وارد خط قرمز و کفر مي‌کنند. در اين شکي نيست که اگر محرم و صفر نباشد ما هيچ چيز نداريم.
اما چه مي‌شود که گاندي وقتي به حسين و عاشورا مي‌رسد يک ملت را تحت تاثير قرار مي‌دهد. من سال گذشته در دپارتمان ادبيات دانشگاه جواهر لعل نهرو سخنراني کردم و گفتم من از گاندي 2 چيز مي‌دانم. گاندي مال شما نيست مال من هم هست. همان‌طور که حسين هم تنها براي من نبود چون انسان‌هاي بزرگ وطن ندارند. گاندي گفت شما با مشت بسته نمي‌توانيد دست کسي را بفشاريد و بعد هم گفت من چيز تازه‌اي براي شما نياوردم. سال‌ها پيش حسين(ع)‌ براي شما آورده است.

يا حتي درباره نهج‌البلاغه هم ما داريم ظلم مي‌کنيم. يکي از دلايلي که نهج‌البلاغه مثل علي خانه‌نشين شده و در انزوا قرار گرفته اين است که ما علي را درست نشناختيم. ما زندگي را درست نشناختيم. بسياري از ما از مرگ مي‌ترسيم. يک چيزهايي بايد انجام شود. نگاهمان را بايد صحيح و بازخواني و بازآفريني کنيم. کسي که مرگ را نفهمد نمي‌تواند خوب زندگي کند. مرگ‌هاي آفريننده‌اي وجود دارد که يکي از بهترين الگوها و نمونه‌هايش را در عاشورا ديديم.

مانند همان تعبيري که خودتان از مرگ داشتيد: مرگ/ مرگ/ مرگ/ مرگ‌هاي گل/! اين، شهادت است.
بله دقيقا شما مي‌بينيد که شهادت همان مرگ گل، مرگ سرخ است. حالا با اين نوع نگاه مي‌خواهم بگويم شعر يک ابزار است. يک زبان و شايد زيباترين زبان باشد.

شما به بازنگري اشاره کرديد. به نظر مي‌رسد اين بازنگري اگر همراه با يک جامع‌نگري باشد بهتر است، چون يکي از آسيب‌هاي امروز ما اين است که هر کسي يک بخشي از عاشورا و حقيقت را در دست گرفته و به نفع خودش مصادره و تعريف مي‌کند. همان‌طور که خودتان هم در شعرتان به کنايه گفته‌ايد: قبله کربلاست/ راست چيست؟/ چپ چيست...؟
بله. راستي ذوالجناح هم جناح داشت. قرآن بصراحت مي‌گويد: قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمه سواء بيننا وبينکم الا نعبد الا الله... .
بياييم روي مشترکاتمان اجماع کنيم و جز خدا را واقعا نپرستيم، به عنوان مثال آب بين همه ما مشترک است، همين را نگه داريم.
اما متاسفانه بيشتر احزاب مصداق اين هستند که کل حزب بما لديهم. هر حزب و گروهي آنچه که پيش خودش دارد را حق و صحيح مي‌داند، در صورتي که واقعا اين‌گونه نيست. ما نياز داريم به آرامش برسيم. کسي که در يک ناآرامي قرار دارد دستش مي‌لرزد، اما در اين ميان شخصيت‌هايي هستند مانند حضرت اباعبدالله(ع)‌ که ظاهرا همه چيز را دارد از دست مي‌دهد، اما آرام است. ببينيد من مي‌گويم دارايي انسان آن چيزي نيست که مي‌تواند به دست بياورد، بلکه دارايي انسان آن چيزي است که مي‌تواند از دست بدهد. شما مالک آن چيزي هستي که مي‌تواني به ديگران و به هستي بدهي و هنگامي مي‌توانيم بزرگ بشويم که بتوانيم با هم جمع بشويم.

شما ابتداي گفتگو اشاره کرديد ادبياتي که مسير درستي را طي کند سر از جامعه و سياست درمي‌آورد. حالا با توجه به اين نوع تفکر و نگاه شما آيا شعر امروز ما توانسته شعري مفيد باشد؟ شعري کاربردي و در خدمت مردم و جامعه يا نه هنري تزييني شده است؟
شايد مشکل باشد در يک کلمه آري يا خير پاسخ دهم، ولي درباره مسيرش مي‌شود گفت به طور کلي به سمت اجتماعي شدن و سياسي شدن است و اگر به سمت نيازهاي کلي جهان و مردم حرکت کنيم خود به خود جهاني هم مي‌شود. حرف‌هاي مولانا و حافظ براي اين در سراسر جهان مشتري دارد که نيازهاي همگاني انسان را پاسخ مي‌دهد.

به نظر مي‌رسد هرچه از انقلاب فاصله مي‌گيريم وجه آرماني شعرها هم کمرنگ‌تر مي‌شود. اوايل انقلاب روشنفکر را در نقش چراغ خودرو فرض مي‌کردند که انرژي‌اش را از دل و درون همين خودرو مي‌گيرد. آيا شاعر امروز نبايد نقش روشنفکر داشته باشد و به آنها بگويد اين آرزوها و آرمان‌هاي امروز کوچک است؟ جوان اول انقلاب آرزوي کوچکش اين بود که انقلاب و اسلام را در دنيا پخش کند، اما امروز اين آرمان و هدف تبديل به قبولي در کنکور شده است.
«الناس علي دين ملوکهم:» مردمان بر دين زمامداران شان هستند. اتفاقا يک بار در تلويزيون گيلان صحبت مي‌کردم پرسيدند چرا نهج البلاغه منزوي شده است من پاسخ دادم مگر من متولي فرهنگي اجتماع و اين کشور هستم؟ من هم مانند شما اين سوال را دارم.
فکر مي‌کنم مردم ما هرچه به سمت انقلاب و اول انقلاب نزديک‌تر مي‌شويم انقلابي‌تر، آرماني‌تر، ارزشي‌تر و سياسي‌ترند، ولي هر چه اين طرف‌تر مي‌رويم بي‌تفاوت‌تر و سرگردان‌تر مي‌شوند. متاسفانه بسياري از دغدغه‌هاي مردم، امروز همين زندگي‌هاي معمولي و خصوصي است و در نتيجه حرف‌هايي هم که مي‌زنند حرف‌هاي خصوصي است و شاعر ما هم در دل همين مردم زندگي مي‌کند.
آسيب ديگر هم همايش‌ها و جشنواره‌هايي است که برگزار مي‌کنيم بسياري از آنها تشريفاتي است. اصلا در همين جشنواره‌ها ما چقدر عدالت را رعايت مي‌کنيم. چقدر از شاعران را به سفارشي سرودن عادت داده‌ايم؟ خود مساله مهم و غني انتظار تبديل به چي شده است؟ واقعيت اين است که بسياري از برنامه‌هايي که رسانه‌ها پخش مي‌کنند عوامانه و عوام‌گرايانه است. ما عادت کرده‌ايم به تن پروري و آسودگي و وضع شعري امروز ما در 15 سال اخير هم به اين سمت رفته است. يک بار من به آقاي قزوه درباره مولا ويلا نداشت مي‌گفتم. آيا مولا در شرايط خاصي ويلا نداشت يا هميشه ويلا نداشت؟
من فکر مي‌کنم مقداري بايد جرات خواهي کنيم و خودمان، خودمان را سانسور نکنيم. ما مسلمان هستيم و براي جهان پيام داريم و به نوعي رسول رسولمان هستيم.
حضرت رسول مي‌فرمايد: «احثوا في وجوه المداحين التراب:» خاک بپاشيد بر صورت کساني که فقط مدح و تعريف مي‌کنند يا در نهج‌البلاغه نامه‌اي که حضرت علي‌(ع) به مالک اشتر مي‌نويسد و مي‌فرمايد که من بارها از پيامبر شنيدم جامعه‌اي پاک نمي‌شود مگر در آن جامعه که ضعيف بدون لکنت زبان حقش را از قوي بگيرد و حقش را بيان کند يا يک جمله‌اي در اتاق حضرت امام (ره) از اميرمومنان بود که من از مظلومي که به ظالم احترام مي‌گذارد، متنفرم. بايد بگويم شعر فقط يک ظرف است در حد يک زبان و بيان است که بتوانيم خوب بگوييم و بتواند به درد مردم بخورد.

آقاي حسينجاني! اتفاقا ما در همين روزنامه جام‌جم بحثي داشتيم که به نوعي همين ديدگاه شما بود. ما دغدغه داريم که شعر از ميان مردم دور شده است و عنوان کرديم که امروز شعر بيش از آن که نياز به کنگره و جشنواره و سکه باران داشته باشد و اين که يک فراخوان و آگهي چند ميليوني در رسانه‌ها بدهيم و در نهايت 2 ساعت هم اختتاميه با حضور همان شرکت‌کنندگان برگزار کنيم، به سراغ شعرخواني و شب‌هاي شعر و حضور در ميان مردم برويم به قول محمدعلي بهمني: «شعر شنيدني است.» نظر شما چيست؟
بله، من کاملا موافقم، البته شب‌هاي شعري نيز در کشور داريم که به صورت خودجوش برگزار مي‌شود، مانند خميني شهر که واقعا استقبال هم مي‌شود يا شب‌هاي شعر عاشورا در شيراز که کاملا مردمي است و با شکوه هرچه تمام تر هر سال برپا مي‌شود. فکر مي‌کنم مردم باهوش هستند. اگر جايي حس کنند اصيل است، حتما خواهند آمد و حضور خواهند داشت، اما اگر جاهايي تصنعي و تشکيلاتي باشد مردم نمي‌آيند.
همين جشنواره شعر فجر به نوعي يک بده‌بستان بود و ديد و بازديد. من مي‌گويم به جاي اين که مردم را بخوانيم و منتظرشان باشيم، به سراغ مردم برويم. کاري که امامان و بزرگان ما هم انجام مي‌دادند. شاعران آييني ما بايد به مساجد بروند و با مردم ارتباط برقرار کنند و پس از نماز شعري براي اهل بيت بخوانند. چرا ما منتظر باشيم تا مردم بيايند.

جاده و اسب مهيا ست بيا تا برويم
ابوالقاسم حسينجاني مياندهي در سال 1328 در بندر انزلي متولد شد. وي پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه وارد دانشگاه شد و موفق به اخذ مدرک کارشناسي ارشد در رشته مهندسي برق از دانشکده فني دانشگاه تبريز گرديد.

عشق به شعر و ادبيات از دوران نوجواني در وجود او جوانه زد. حسينجاني علاوه بر سرودن شعر، به خاطر آشنايي با زبان‌هاي انگليسي و عربي، در حوزه ترجمه نيز فعاليت دارد و در رشته تخصصي خويش آثاري را به زبان فارسي ترجمه کرده است. در کنار شعر و ترجمه، وي در حيطه نويسندگي نيز به خلق آثار ارجمندي نايل آمده است که تأملات او پيرامون شهيد و شهادت و آثاري که او در همين زمينه خلق کرده، همه سرشار از طراوت و تازگي است.

وي در کنار فعاليت‌هاي ادبي، مسووليت‌هايي نيز داشته است که از جمله آنها به موارد زير مي‌توان اشاره کرد:
عضو شوراي انقلاب اسلامي گيلان، نخستين فرماندار و نماينده منتخب بندر انزلي، سردبيري ماهنامه ارتباطات، عضو هيات داوران جشنواره‌هاي ادبي کشور، مسوول شوراي آموزشي بنياد نهج‌البلاغه، مدير کلّ پست منطقه 17 تهران و پست تصويري کشور و....

از جمله آثار مي‌توان به مجموعه‌هاي زير اشاره کرد: بي‌مرگ، مثل صنوبر؛ مقدمه‌اي بر شيطان؛ اگر شهادت نبود؛ حسين، احياگر آدم؛ در اقليم خويشتن؛ چفيه‌هاي چاک چاک؛ سمت صميمانه حيات؛ فراسوي خيال خاکيان؛ عشق کبريت نيست که بي‌خطرش را بسازند و...
يکي از مشهورترين شعرهاي حسينجاني غزل معروف او در رثاي حضرت اباعبدالله حسين‌(ع) است که با هم آن را مي‌خوانيم:

جاده و اسب مهيا ست بيا تا برويم
کربلا منتظر ماست بيا تا برويم
ايستاده است به تفسير قيامت زينب
آن سوي واقعه پيداست بيا تا برويم
خاک در خون خدا مي‌شفکد مي‌بالد
آسمان غرق تماشاست بيا تا برويم
تيغ در معرکه مي‌افتد و برمي خيزد
رقص شمشير چه زيباست بيا تا برويم
از سراشيبي ترديد اگر برگرديم
عرش زير قدم ماست بيا تا برويم
زره از موج بپوشيم ردا از طوفان
راه ما از دل درياست بيا تا برويم
کاش اي کاش که دنياي عطش مي‌فهميد
آب مهريه زهراست بيا تا برويم
چيزي از راه نماندست چرا برگرديم
آخر راه همين جاست بيا تا برويم
فرصتي باشد اگر باز دراين آمد و رفت
تا همين امشب و فرداست بيا تا برويم

منبع : جام جم

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر