(
امتیاز از
)
امام جواد(علیه السلام) و راز شهادت
صدای شیعه: هشتمين امام معصوم(علیهم السلام) در انتظار پسر و شيعيان در تب و تابرويت جمال جواد الائمه(علیه السلام) بودند. حدود چهل و هفتمين بهار عمرامام رضا(علیه السلام) سپرى مىشد اما هنوز فرزندى کاشانه پر فروغش رافروزان نساخته بود. از طرفى حضرت مورد طعنه دشمنان و زخم زبانآنها قرار داشت که گاه بوسيله نامه نيز آن حضرت را مورد آزارقرار مىدادند که نمونه آن را مىتوان در مکتوب «حسين ابنقياما» مشاهده کرد. او که از سران «واقفيه» بود در نامهاىبه امام رضا(علیه السلام) مىنويسد: چگونه ممکن است امام باشى در صورتىکه فرزندى ندارى و امام(علیه السلام) پاسخ او را چنين نگاشت که از کجامىدانى که من فرزندى نخواهم داشت چند روزى طول نخواهد کشيد کهخداوند به من پسرى عنايتخواهد کرد که حق را از باطل جدامىکند. تا اينکه طبق پيش بينى امام (علیه السلام) در رمضان سال 195 هجرىو به نقل از ابن عياش در دهم رجب آن سال ستاره امام جواد(علیه السلام)متجلى شد و مادرش «سبيکه» را که از خاندان «ماريه قبطيه»همسر پيامبر(صلی الله علیه واله) بود و به فرموده امام رضا(علیه السلام) آفرينشى پاکيزه ومنزه داشت. مرتبت و مقامى والاتر بخشيد.
ولادت امام جواد(علیه السلام) تمامى شايعات مربوط به امام رضا(علیه السلام) راپايان بخشيد و دلهره و اضطراب را از ميان شيعيان زدود. بدينجهت، که امام در حق فرزندش فرمود: اين مولودى است که براىشيعيان ما «در اين زمان» با برکتتر از او زاده نشده است.
مولودى که حدود شانزده سال رهبرى و امامتشيعيان را عهده دارشدو در اين راستا آثارى شگفت از خويش به يادگار گذارد و مکتبعلمى، اجتماعى شيعه را جلوه خاص بخشيد.
شهادت آن بزرگوار پايانى استبر تلاشهاى چشمگير و پر فروغشتلاشهايى که خلفاى بنى عباس و دشمنانش را آنچنان غافلگير نمودکه نتوانستند آن حضرت را تحمل نمايند و بدين جهت در صدد شهادتآن حضرت بر آمدند و اين نوشتار نگاهى استبه عوامل و موجباتشهادت آن حضرت که در اين زمينه به بررسى سه عامل مىپردازيم:
تقواى الهى و عدم همراهى با فساد در بار
مىدانيم که يکى از القاب آن حضرت «تقى» است و اين به خاطرهجلوه و ظهور خاصى است که تقواى الهى آن امام همام در اجتماعآن روز نموده و جهانى از پاکى و عفاف و تقوا را فرا راهديدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومين بر خور دار از صفتتقوا و عصمت الهى هستند چنانکه همه «صادق» راستگو و«کاظم» فرو برنده خشم و «زين العابدين» زيباترين روحپرستنده» هستند.
اما فرهنگ القاب معصومين ريشهاى اجتماعى وبرخاسته از عنايت الهى دارد که لقب «تقى» نيز از اين مقولهاست نگاهى به شرايط اجتماعى آن بزرگوار و وضعيت درباريان مارا بدين نکته رهنمون مىکند که دشمن تلاشى پيگير داشت تا بهگمان خود آن حضرت را با عياشيها و فساد دربار براى يک بارهمکه شده است آلوده کند و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان وطرفدارانش که او را به خاطر پاکى و طهارت الهىاش مى ستودندساقط کند و حتى مامون براى کشاندن آن حضرت به بزم درباردخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در اين جهت دستورلازم را نيز صادر کرد. اما راه بجايى نبرد و پاکى و تقواىامامتبر انديشه باطل مامونى پيروز گشت و نورانيتى مضاعفيافت. اين بار کافى است روايت ذيل را مرور کنيم.
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» از محمد بن ريان نقل مىکند کهمامون درباره امام محمد تقى(علیه السلام) به هر نيرنگى دست زد شايدبتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنيا نمايد و به فسق و لهواو را متمايل کند به نتيجهاى نرسيد تا زمانى که خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد کنيزک اززيباترين کنيزکان را بگمارند تا زمانيکه امام جواد(علیه السلام) براىحضور در مجلس دامادى وارد مىشود با جامهاى جواهر نشان از اواستقبال کنند کنيزان به آن دستور العمل رفتار کردند ولى حضرتتوجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق» که آوازهخوان بود و بربط نواز و ريشى دراز داشت. مامون او را طلبيد واز او خواست که تلاش خود را جهت متمايل نمودن امام به امورمزبور بکار گيرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(علیه السلام) کمترينعلاقهاى به دنيا داشته باشد من به تنهايى مقصود تو را تامينمىکنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند کرد بگونهاىکه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع کرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنين کرد ولى ديد حضرت جواد(علیه السلام) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هيچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو بهآن مرد کرد و فرمود، «اتق الله ياذاالعثنون» از خدا پروا کناى ريش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از کارافتاد تا آن که بمرد. مامون از او پرسيد تو را چه شد؟ گفت:وقتى که ابو جعفر(علیه السلام) فرياد برکشيد آن چنان هراسيدم که هرگز بهحالت اول باز نخواهم گشت.
روايت فوق بيانگر عمق توطئه مامونجهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(علیه السلام) مىباشد که عصمت الهىامام جواد(علیه السلام) نقشههاى آنان را نقش بر آب مىنمود. و در همينراستا سخن ديگرى که از «ابن ابى داود» نقل شده است که درجمع اطرافيان خود گفت:
خليفه به اين فکر افتاده است که ابوجعفر(علیه السلام) را براى شيعيان وپيروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زناننمودار کند. نظر شما در اين باره چيست؟ آنها مىگويند اينکاردليل شيعيان و حجت آنرا از بين خواهد برد اما فردى از ميانآنانمىگويد جاسوسهايى از ميان شيعيان برايم اين چنين خبرآوردهاند که شيعيان مىگويند در هر زمان بايد حجتى الهى باشد وهرگاه حکومت متعرض فردى که چنين مقامى نزد آنان دارد بشود خودبهترين دليل ستبر اينکه او حجتخداست. پس از آن «ابن ابىداود» خبر را به خليفه منتقل مىکند دراين هنگام خليفه اينچنين اظهار نظر مىکند که «امروز در باره اينها هيچ چاره وحيلهاى وجود ندارد. ابوجعفر را اذيت نکنيد. پس از نوميدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوههاى پاکى و تقواى امامبود که دشمن تصميم به شهادت امام(علیه السلام) را مىگيرد زيرا که هر روزشخصيت امام فروغى فروزانفتر به خويش مىگيرد و دلهاى مشتاقپاکى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مىکند.
و امام (علیه السلام)خود بى رغبتى و ناراحتى خويش را از وضعيت دربار و همراهى آناناظهار مىداشت. «حسين مکارى» مىگويد: در بغداد بر ابوجعفر(علیه السلام)وارد شدم و در نزد خليفه بانهايت جلالت مىزيست. با خود گفتم کهحضرت جواد(علیه السلام) با اين موقعيت که در اينجا دارد ديگر به مدينهبرنخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت ديدم امام سرش راپايين انداخت و پس از اندکى سربلند کرد در حالىکه رنگ مبارکشزرد شده بود، فرمود: «اى حسين نان جو با نمک نيمکوب در حرمرسولخدا(صلی الله علیه واله) نزد من بهتر است از آنچه که مشاهده مىکنى.
اما فرهنگ القاب معصومين ريشهاى اجتماعى وبرخاسته از عنايت الهى دارد که لقب «تقى» نيز از اين مقولهاست نگاهى به شرايط اجتماعى آن بزرگوار و وضعيت درباريان مارا بدين نکته رهنمون مىکند که دشمن تلاشى پيگير داشت تا بهگمان خود آن حضرت را با عياشيها و فساد دربار براى يک بارهمکه شده است آلوده کند و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان وطرفدارانش که او را به خاطر پاکى و طهارت الهىاش مى ستودندساقط کند و حتى مامون براى کشاندن آن حضرت به بزم درباردخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در اين جهت دستورلازم را نيز صادر کرد. اما راه بجايى نبرد و پاکى و تقواىامامتبر انديشه باطل مامونى پيروز گشت و نورانيتى مضاعفيافت. اين بار کافى است روايت ذيل را مرور کنيم.
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» از محمد بن ريان نقل مىکند کهمامون درباره امام محمد تقى(علیه السلام) به هر نيرنگى دست زد شايدبتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنيا نمايد و به فسق و لهواو را متمايل کند به نتيجهاى نرسيد تا زمانى که خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد کنيزک اززيباترين کنيزکان را بگمارند تا زمانيکه امام جواد(علیه السلام) براىحضور در مجلس دامادى وارد مىشود با جامهاى جواهر نشان از اواستقبال کنند کنيزان به آن دستور العمل رفتار کردند ولى حضرتتوجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق» که آوازهخوان بود و بربط نواز و ريشى دراز داشت. مامون او را طلبيد واز او خواست که تلاش خود را جهت متمايل نمودن امام به امورمزبور بکار گيرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(علیه السلام) کمترينعلاقهاى به دنيا داشته باشد من به تنهايى مقصود تو را تامينمىکنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند کرد بگونهاىکه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع کرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنين کرد ولى ديد حضرت جواد(علیه السلام) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هيچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو بهآن مرد کرد و فرمود، «اتق الله ياذاالعثنون» از خدا پروا کناى ريش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از کارافتاد تا آن که بمرد. مامون از او پرسيد تو را چه شد؟ گفت:وقتى که ابو جعفر(علیه السلام) فرياد برکشيد آن چنان هراسيدم که هرگز بهحالت اول باز نخواهم گشت.
روايت فوق بيانگر عمق توطئه مامونجهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(علیه السلام) مىباشد که عصمت الهىامام جواد(علیه السلام) نقشههاى آنان را نقش بر آب مىنمود. و در همينراستا سخن ديگرى که از «ابن ابى داود» نقل شده است که درجمع اطرافيان خود گفت:
خليفه به اين فکر افتاده است که ابوجعفر(علیه السلام) را براى شيعيان وپيروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زناننمودار کند. نظر شما در اين باره چيست؟ آنها مىگويند اينکاردليل شيعيان و حجت آنرا از بين خواهد برد اما فردى از ميانآنانمىگويد جاسوسهايى از ميان شيعيان برايم اين چنين خبرآوردهاند که شيعيان مىگويند در هر زمان بايد حجتى الهى باشد وهرگاه حکومت متعرض فردى که چنين مقامى نزد آنان دارد بشود خودبهترين دليل ستبر اينکه او حجتخداست. پس از آن «ابن ابىداود» خبر را به خليفه منتقل مىکند دراين هنگام خليفه اينچنين اظهار نظر مىکند که «امروز در باره اينها هيچ چاره وحيلهاى وجود ندارد. ابوجعفر را اذيت نکنيد. پس از نوميدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوههاى پاکى و تقواى امامبود که دشمن تصميم به شهادت امام(علیه السلام) را مىگيرد زيرا که هر روزشخصيت امام فروغى فروزانفتر به خويش مىگيرد و دلهاى مشتاقپاکى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مىکند.
و امام (علیه السلام)خود بى رغبتى و ناراحتى خويش را از وضعيت دربار و همراهى آناناظهار مىداشت. «حسين مکارى» مىگويد: در بغداد بر ابوجعفر(علیه السلام)وارد شدم و در نزد خليفه بانهايت جلالت مىزيست. با خود گفتم کهحضرت جواد(علیه السلام) با اين موقعيت که در اينجا دارد ديگر به مدينهبرنخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت ديدم امام سرش راپايين انداخت و پس از اندکى سربلند کرد در حالىکه رنگ مبارکشزرد شده بود، فرمود: «اى حسين نان جو با نمک نيمکوب در حرمرسولخدا(صلی الله علیه واله) نزد من بهتر است از آنچه که مشاهده مىکنى.
برترى دانش و تفوق علمى
دومين عامل شهادت امام جواد(علیه السلام) را مىتوان حضور قوى و کار آمدحضرت در صحنههاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زيرا کهاين امر ناتوانى خليفه را در مقابل امام جواد(علیه السلام) که بسيارىخلافت را حق آنان مىدانستند به نمايش مىگذاشت. و ضعف بنيه علمىدانشمندان دربارى را هر چه بيشتر آشکار مىساخت که از ميانمباحثات متعدد حضرت يکى از آنها را برگزيده و نقل مىکنيم.
«زرقان» که با «ابن ابى داود» دوستى و صميميت داشت مىگويديک روز ابن ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى که بهشدت افسرده و غمگين بود علت را جويا شدم گفت: امروز آرزو کردمکه کاش بيستسال پيش مرده بودم پرسيدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچهاز ابوجعفر «امام جواد(علیه السلام ») در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم:
جريان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خليفه«معتصم» خواست که با اجراى کيفر الهى او را پاک سازد. خليفههمه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(علیه السلام ») را نيزفراخواند و از ما پرسيد دست دزد از کجا بايد قطع شود؟ منگفتم: از مچ دست. گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دستدر آيه تيمم «فامسحوا بوجوهکم و ايديکم»،صورت و دستهايتانرا مسح کنيد» تا مچ دست است. گروهى از فقها در اين مطلب بامن موافق بودند و مىگفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود ولىگروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دليلآن را پرسيد گفتند: منظور از دست در آيه شريفه وضوء:
«فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الى المرافق» صورتها و دستهايتانرا تا آرنجبشوييد. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد ابنعلى امام جواد(علیه السلام) کرد و پرسيد: نظر شما در اين مساله چيست؟
گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار کرد و قسمداد که بايد نظرتان را بگوييد. محمد بن على (ع) گفت: چون قسمدادى نظرم را مىگويم. اينها در اشتباهاند. زيرا فقط انگشتاندزد بايد قطع شود و بقيه دستبايد باقى بماند. معتصم گفت: بهچه دليل؟
گفت: زيرا رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحققمىپذيرد. بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود دستىبراى او نمىماند تا سجده نماز را به جا آورد و نيز خداى متعالمىفرمايد: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجدهگاهها از آن خداست. پس هيچ کس را همراه با خدا مخوانيد. ابنابى داود مىگويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد دستور دادانگشتان دزد را قطع کنند و من همانجا آرزوى مرگ کردم. پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مىگويد: به معتصمگفتم خير خواهى براى اميرالمومنين بر من واجب است و من در اينجهتسخنى مىگويم که مىدانم با آن به آتش جهنم مىافتم. معتصمگفت آن سخن چيست؟ گفتم:
چگونه اميرالمومنين براى امرى از امور دينى که اتفاق افتادهاستبه خاطر گفته مردى که نيمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مىکنند او از اميرالمومنين شايستهتر به مقام اوست، تمامىسخنان آن علماء و فقها را رها کرده و به حکم آن مرد حکم کرد؟
پس رنگ معتصم تغيير کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر اين خيرخواهيتبه تو پاداش نيک عطا کند و پس از آن بودکه تصميم به شهادت امام (علیه السلام) گرفت.
«زرقان» که با «ابن ابى داود» دوستى و صميميت داشت مىگويديک روز ابن ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى که بهشدت افسرده و غمگين بود علت را جويا شدم گفت: امروز آرزو کردمکه کاش بيستسال پيش مرده بودم پرسيدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچهاز ابوجعفر «امام جواد(علیه السلام ») در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم:
جريان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خليفه«معتصم» خواست که با اجراى کيفر الهى او را پاک سازد. خليفههمه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(علیه السلام ») را نيزفراخواند و از ما پرسيد دست دزد از کجا بايد قطع شود؟ منگفتم: از مچ دست. گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دستدر آيه تيمم «فامسحوا بوجوهکم و ايديکم»،صورت و دستهايتانرا مسح کنيد» تا مچ دست است. گروهى از فقها در اين مطلب بامن موافق بودند و مىگفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود ولىگروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دليلآن را پرسيد گفتند: منظور از دست در آيه شريفه وضوء:
«فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الى المرافق» صورتها و دستهايتانرا تا آرنجبشوييد. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد ابنعلى امام جواد(علیه السلام) کرد و پرسيد: نظر شما در اين مساله چيست؟
گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار کرد و قسمداد که بايد نظرتان را بگوييد. محمد بن على (ع) گفت: چون قسمدادى نظرم را مىگويم. اينها در اشتباهاند. زيرا فقط انگشتاندزد بايد قطع شود و بقيه دستبايد باقى بماند. معتصم گفت: بهچه دليل؟
گفت: زيرا رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحققمىپذيرد. بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود دستىبراى او نمىماند تا سجده نماز را به جا آورد و نيز خداى متعالمىفرمايد: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجدهگاهها از آن خداست. پس هيچ کس را همراه با خدا مخوانيد. ابنابى داود مىگويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد دستور دادانگشتان دزد را قطع کنند و من همانجا آرزوى مرگ کردم. پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مىگويد: به معتصمگفتم خير خواهى براى اميرالمومنين بر من واجب است و من در اينجهتسخنى مىگويم که مىدانم با آن به آتش جهنم مىافتم. معتصمگفت آن سخن چيست؟ گفتم:
چگونه اميرالمومنين براى امرى از امور دينى که اتفاق افتادهاستبه خاطر گفته مردى که نيمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مىکنند او از اميرالمومنين شايستهتر به مقام اوست، تمامىسخنان آن علماء و فقها را رها کرده و به حکم آن مرد حکم کرد؟
پس رنگ معتصم تغيير کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر اين خيرخواهيتبه تو پاداش نيک عطا کند و پس از آن بودکه تصميم به شهادت امام (علیه السلام) گرفت.
بزرگداشت نهضتهاى شيعى
حسين بن على مشهور به شهيد فخ نواده حضرت مجتبى(علیه السلام) در زمانيکى از خلفاى بنى عباس به نام هادى عباسى قيام کرد. ياد و ناماو سندى بر محکوميتبنى عباس تلقى مىشد و حماسه نهضتهاى شيعىعليه خلفاى عباسى را در خاطرهها تجديد مينمود.
در حمايت ازاين شهيد انقلابى روايتى نيز از امام جواد(علیه السلام) مىخوانيم: «پساز فاجعه کربلا هيچ فاجعهاى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبودهاست.» يکى از نويسندگان در حکمت نقش انگشترى امام جواد(علیه السلام) «نعمالقادر الله» مىنويسد: بعد از آن که «مامون» همهانقلابها را سرکوب نموده و تمامى صداها را خفه کرد. طبيعى بودکه مامون و عباسيان و يارانشان احساس کنند که به نهايتآروزيشان رسيده و به ارزشمندترين آرمانهايشان که عبارت بود ازمحکم ساختن پايههاى حکومت و سلطنتشان به طورى که ديگر هيچنيرويى توان ايستادن در برابر جبروت و سرکشى آنان نداشته اشددستيافتهاند ولى مىبينيم که بعد از اين همه، نقش انگشترىامام جواد(علیه السلام) در برابر تمامى تصورات آنان قد علم مىکند وتمامى مظاهر و سرکشى و ستم آنان را محکوم مىکند آن نقش اينجمله است «نعم القادرالله» چه نيکو توانمندى استخدا.
و در اين راستاست که معتصم پس از اين که از مردم بيعتبراىخود گرفت جوياى حال امام جواد(علیه السلام) شد و دستور داد که امامجواد(علیه السلام) و همسرش ام الفضل را به بغداد فرا خوانند. زيرا کهحضور و نام و ياد آن بزرگوار حماسه جهاد و پرچم آزادگى و عزتايمان است و جلوه امامت و وصايتش مهر باطلى استبر خلافتهاىباطل بنى عباس.
درود و سلام و صلوات خدا بر جواد الائمه(علیه السلام) آن هنگام که باميلادش جلوه زيباى مبارکترين مولود را رقم زد و آن هنگام که باقامت زيباى امامتخويش قيامتى از شکوه و جلال و عظمت الهى رامتجلى ساخت و آن زمان که در آخر ذى قعده سال 220 هجرى ديده ازجهان فرو بست و با غروب غمگنانه و افتخار آفرين خويش تجلى بخشآيات جهاد و شهادت گشت.
منبع:ماهنامه کوثر
عباس کوثری
در حمايت ازاين شهيد انقلابى روايتى نيز از امام جواد(علیه السلام) مىخوانيم: «پساز فاجعه کربلا هيچ فاجعهاى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبودهاست.» يکى از نويسندگان در حکمت نقش انگشترى امام جواد(علیه السلام) «نعمالقادر الله» مىنويسد: بعد از آن که «مامون» همهانقلابها را سرکوب نموده و تمامى صداها را خفه کرد. طبيعى بودکه مامون و عباسيان و يارانشان احساس کنند که به نهايتآروزيشان رسيده و به ارزشمندترين آرمانهايشان که عبارت بود ازمحکم ساختن پايههاى حکومت و سلطنتشان به طورى که ديگر هيچنيرويى توان ايستادن در برابر جبروت و سرکشى آنان نداشته اشددستيافتهاند ولى مىبينيم که بعد از اين همه، نقش انگشترىامام جواد(علیه السلام) در برابر تمامى تصورات آنان قد علم مىکند وتمامى مظاهر و سرکشى و ستم آنان را محکوم مىکند آن نقش اينجمله است «نعم القادرالله» چه نيکو توانمندى استخدا.
و در اين راستاست که معتصم پس از اين که از مردم بيعتبراىخود گرفت جوياى حال امام جواد(علیه السلام) شد و دستور داد که امامجواد(علیه السلام) و همسرش ام الفضل را به بغداد فرا خوانند. زيرا کهحضور و نام و ياد آن بزرگوار حماسه جهاد و پرچم آزادگى و عزتايمان است و جلوه امامت و وصايتش مهر باطلى استبر خلافتهاىباطل بنى عباس.
درود و سلام و صلوات خدا بر جواد الائمه(علیه السلام) آن هنگام که باميلادش جلوه زيباى مبارکترين مولود را رقم زد و آن هنگام که باقامت زيباى امامتخويش قيامتى از شکوه و جلال و عظمت الهى رامتجلى ساخت و آن زمان که در آخر ذى قعده سال 220 هجرى ديده ازجهان فرو بست و با غروب غمگنانه و افتخار آفرين خويش تجلى بخشآيات جهاد و شهادت گشت.
منبع:ماهنامه کوثر
عباس کوثری
انتهای پیام