( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: جمعی از شیعیان به مدینه آمده بودند. با امام زمانشان کار داشتند. درب خانۀ امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ را زدند. سوألاتی داشتند. امام به مسافرت رفته بود. سوال هایشان را مکتوب کردند و گفتد: فردا برای دریافت پاسخشان بر می گردیم. اگر امام تا فردا آمد که جواب ها را می گیریم و اگر امام نیامد در فرصت دیگری به محضرشان می رسیم. خداحافظی کردند و رفتند.

با هزار امید که امامشان از سفر برگشته و جواب سوأل ها را برایشان نوشته درب خانه را کوبیدند. بانویی کم سن و سال اما بزرگـوار در را باز کرد و گفت: امام هنوز برنگشته اما من جواب سوألها را برایتان نوشته ام. جواب ها را گرفتنـد و به سمت دیار خود به را افتادند.به یکدیگر می گفتند: ای کاش امام را دیده بودیم و جواب سوأل ها را مستقیماً از خودش می گرفتیم.

شادی و خوشحالی شان قابل وصف نبود. به مقصود خود رسیده بودند. امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ را که در حال بازگشتن از مسافرت بود در اطراف مدینه دیدند. قضیه را برای امام تعریف کردنـد و گفتند  بانویی از منزل شما این جواب ها را برای ما نوشتند. امام برگۀ سوال و جواب را دیدند. گریه کردند و سه مرتبه فرمودند: فِداها أبـوها (پدرش فدایش شود).

شیعیان از عمل امام  فهمیدند جواب سوأل ها کاملاً درست هست. خداحافظی کردند، راه را پیش گرفتند و رفتنــد.

جای تعجب نیست بانویی در سنین نوجوانی از عهدۀ پاسخ دادن به سوالاتی برآید که امام معصوم باید آنها را پاسخ دهد. چرا که او دختر معصوم، خواهر معصوم و عمۀ معصوم هست. به راستی که عالمۀ آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ هست.
منبع: وبلاگ آل الله
 


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر