(
امتیاز از
)
امام موسی صدر استمرار راه سید جمال الدین اسد آبادی
درباره زندگي و تلاشهاي فکري- فرهنگي و مبارزات سياسي- اجتماعي سيد جمالالدين حسيني- اسدآبادي معروف به افغاني- و امام موسي صدر، کتابها و مقالات بيشماري نوشته شده و هر يک از نويسندگان و يا پژوهشگران تاريخ، طبق برداشت خود، به تحليل و بررسي چگونگي زندگي و تحصيلات، مبارزه و خدمات اين دو مصلح بزرگ جهان اسلام پرداختهاند ولي در مورد وجوه تشابه زندگي و مبارزة آنها و اينکه راه امام موسي صدر در واقع استمرار راه مبارزة سياسي- اجتماعي سيد جمالالدين بوده، بحث مستقلي تاکنون ارائه نشده است.
به گفتة دکتر صادق طباطبائي- پسر خواهر امام موسي صدر- ايشان علاقة شديدي به شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر داشته و نامبرده را جزو نوادر فقها ميدانسته که لمس کردهاند فقه يعني چه؟ و عناصر زمان و مکان و چه جايگاهي در آن دارند و دربارة آخرين ديدار گفتهاند:«وقتي در آخرين روز اقامت در نجف ميخواستم با او خداحافظي کنم، گفتم: هر دو يک هدف داريم، منتها دو راه مختلف را براي رسيدن به آن در پيش گرفتهايم... من احساس ميکنم که نميتوانم در اين شرايط بنشينيم... مضاف بر اينکه کار ناتمام سيد جمال را هم امثال ما بايد تمام کنند. حرکت آينده، حرکت علم و دنياي تمدن است. نميتوان اين مقولهها را ناديده گرفت. اما چشم اميد ما به شماست تا به عنوان مرجعيت آينده کار را بر ما آسان کنيد.»
... بدين ترتيب امام موسي صدر با ادامة راه سيد جمال، به تکيمل و ثمر رساندن کار سيد جمال پرداخت و خود در عمل، «استمرار راه سيد جمال»، بود و طليعه دار اين راه در عصر ما...
در اين مختصر ميکوشيم که به گوشهاي از چگونگي استمرار راه سيد جمال و تشابهها کارهاي امام موسي صدر با کار سيد اشاره کنيم:
سيد جمال الدين اسد آبادي و امام موسي صدر، اگر چه از لحاظ زمان و مکان و خصوصيات زندگي شخصي با هم تفاوتهائي داشتند و هر کدام از يک سلسله مزاياي طبيعي و اکتسابي برخوردار بودند که در ديگري نبود، ولي از مجموع کارها، رفتارها، برخوردها، اشتغالها، اهتمامها، گرفتاريها و رنجها و مراودتهاي آنها اگر محوري را انتخاب کنيم، به اين نتيجه ميرسيم که در مجموعة زندگي اين دو سيد والا و مصلح اجتماعي بزرگ، هماننديهاي بسياري وجود دارد.
هر دو بزرگوار، از خاندان رسالت و سلالة امام علي(ع) بودند، از نظر اکتسابي، هر دو با فرهنگ اسلامي رشد کردند و تحصيلات هر دو در ايران و نجف بوده و آشنايي آنها با فرهنگ اسلامي و باور عميق آنها به اصول و مبادي اين فرهنگ سبب شد که پس از آشنائي با فرهنگ جديد دچار عربزدگي نشوند و جذب مظاهر مادي غرب نگردند.
هر دو فلسفة اسلام را ميشناختند، از اصول ريشهدار آن آگاه بودند. هر دو دورة تاريخ درخشان تمدن و علوم مسلمانان را در سدههاي نخست تا چهارم که در اوج ترقي و تمدن قرار داشت، مطالعه کرده بودند، سپس آن دوره را باز زمان خود که مسلمان در نهايت ذلت و خواري ميزيستند، ميسنجيدند و از خود ميپرسيدند: چرا مسلمانان بدين روز افتادهاند؟ قرآن مجيد ميفرمايد: «لن يجعل الله للکافرين علي المؤمنين سبيلا» پس چرا در روزگار ما کشورهاي اسلامي مستعمرة غربيها و جولانگاه بيرحمانة بيگانگان شده است؟!
از يک سو پيشرفت روز افزون مادي غرب را ميديدند و از سوي ديگر بر جمود و رکود و ناداني مسلمانان، تأسف ميخوردند. هر دو آنها مرداني
دلسوخته و درد آشنا بودند و هر دو درد را به وضوح لمس کرده و در فکر چاره بودند و در راه احياء مجد و عظمت گذشته تلاش ميکردند و هر دو در صدد احياي اصول اساسي دين و دوري آن از پيرايهها و زوائد غير منطقي و خواهان تجديد حيات اسلام و بيداري مسلمانان بودند... به باور آنها مسلمانان به واسطه افکار و عقايدي که از نياکان خود فرا گرفتهاند و به وسيلة مسائلي که در ذهن آنان رسوخ کرده از راه مجد و عظمت، پيشرفت و ترقي دور شدهاند و به هوشياري و بيداري نياز دارند تا نهضت علمي فرهنگي جديد خود را آغاز کنند و آنچه را از دست دادهاند، دوباره به دست بياورند.
از خصوصيات برجستة هر دو مصلح بزرگ و رهبر اين است که در اثر آشنائي نزديک با جامعة شيعه و سني تفاوت و دوگانگي وضع روحانيت شيعه را با روحانيت اهل تسنن به خوبي درک کرده بودند ميدانستندکه متأسفانه سازمان روحانيت سني يک نهاد مستقل دور از حکومتها نيست و به همين دليل در مقابل قدرتهاي استبدادي و استعماري به علت وابستگي حکومتهايشان توان قدرت و ايستادگي نتيجه بخش ندارند و متأسفانه بخش اعظم روحانيت سني وابستة حکومتهائي است که خود زمامداران آنها را قرنها به عنوان «اولي الامر» به جامعه و مردم خود معرفي کرده است و به همين دليل آنان از حکمت علماي اهل سنت چندان انتظاري نداشتند براي آغاز اصلاح و حرکت سراغ آنها نميرفتند بلکه به طور مستقيم به سراغ خود مردم و مسلمانان ميرفتند.
از سوي ديگر روحانيت شيعه چنين نبود. روحانيت شيعه يک نهاد مستقل مردمي است و در واقع يک قدرت ملي به حساب ميآيد و در طول تاريخ هم همواره در کنار مردم و در برابر ظلم حکمرانان بوده است. از اين رو هر دو مصلح براي تحريک جامعه و توده هاي مردم به سراغ علماي شيعه رفته و به آگاه سازي آنها پرداختهاند و اين طبقه را بهترين پايگاه براي مبارزه با استبداد و استعمار تشخيص دادهاند...
از همين رو بود که سيد جمال حسيني از ميرزاي شيرازي، مرجع وقت شيعه، ميخواهد که ناصرالدين شاه را از سلطنت خلع کند و در نامة تاريخي و مهم خود به ميرزا با اشاره به نقش و تأثير تعيين کنندة رهبري در ايجاد «اتحاد حقيقي» و دفع استبداد و استعمار مينويسد: «علما اگر چه از فشار اين مرد احمق خائن به شدت انتقاد کردهاند ولي طوري نيست که بتوانند در يک آن مقاصد خود را يکي کنند چون اينها از حيث ماية علمي و رياست و وجهه بين مردم در يک درجه هستند؛ حاضر نميشوند بعضي به بعضي ديگر پيوسته و با هم هماهنگ شوند تا يک اتحاد حقيقي و قدرت اجتماعي که بتواند دفع ضرر دشمن را نموده و کشور را حفظ نمايد، توليد گردد، هر کس به محور خويش ميچرخد و به تنهايي يا با هم مبارزه ميکنند. اين تشتت آرا علت اصلي تضعيف قدرت و موجب پيشرفت کارهاي نامشروع ميباشد.»
امام موسي صدر هم چشم اميد به مراجع و حوزههاي علمية شيعه داشت و روابط صميمانه او با مراجع ايران و عراق نشان دهندة اين واقعيت است.
از سوي ديگر هر دو رهبر از واپس ماندگي جامعة اسلامي به شدت رنج ميبردند... و هر دوي آنها مخالف خرافات بودند و هر دوي آنها با عقايدي که عوام الناس قرنها آنها را از اصول اسلام ميدانستند ولي در واقع مانع پيشرفت مسلمانان بود، مبارزه ميکردند. هر دو سيد، چارة اصلي را در اين ميديدند که بايد مسلمانان را بيدار کنند...
سيد جمال يکجا نکتة مهمي را مطرح ميکند و با اظهار تأسف ميگويد: جمعيت مسلمان در زمان ما دو هزار برابر مسلمان صدر اسلام است در حالي که آنها آنقدر بزرگ و قوي بودند، متأسفانه اينها اين همه ذليل و ضعيف هستند. سپس سؤال ميکند که علت اين ضعف و بدبختي چيست؟
سرانجام سيد جمال الدين اظهار اميدواري ميکند که «اگر علماي اعلام و پيشوايان قيام به وظايف واجب خود عمل کنند، به زودي حق بلند خواهد شد.. و چنان نوري ساطع شود که چشمها را خيره سازد.»
سيد جمال در رسالة «چرا اسلام ضعيف شد؟» به علما تأکيد ميکند که در راه بهتر ساختن مسلمانان قيام کنند. وي در اين رساله شرکت علما را در بنيانگذاري يک رشته از اصلاحگريها تنها راه حل مشکلاتي ميداند که مسلمانان جهان را در ميان گرفته بوده است.
.... يکي از تاکتيکها و روشهاي اسد آبادي در مبارزات ضد امپرياليستي خود، تشجيع و تشويق کردن رهبران مذهبي بود. زيرا او بخوبي دريافته بود که
علما با نفوذترين شخصيتها و مقامها در ميان مسلمانان به ويژه مردم ايران و عراق هستند.
بهترين نمونه از درک اسد آبادي در مورد تأثير علما در مبارزه بر ضد دخالتهاي استعماري و سلطهجويانة دولتهاي خارجي، نامهاي است که دربارة امتياز تنباکو رژي (1890/1307 هـ . ق) به علماي ايران مقيم عراق نوشته است. و خواستار تحريم آن و بر چيدن شرکتهاي خارجي از کشورهاي اسلامي ميگردد که نتيجة آن با تحريم تنباکو در ايران به ظهور ميرسد.
امام موسي صدر نيز علت ضعف و انحطاط مسلمانان را در اين ميداند که مبلغان اسلام نتوانستند خود را با دنياي امروز که دنياي نظم و تشکيلات است هماهنگ سازنند.
او در مرکز حوزة علمية قم در مؤسسهاي که فجر اميدي در تاريخ تبليغات اسلامي به شمار ميرفت در حضور جمعي از علماي بزرگ حوزه قم در يک سخنراني مستدل و روشنگر از لزوم تشکيلات و نظم در سازمان روحانيت سخن گفت و از نبودن نظم و تشکيلات در روحانيت شيعه به شدت انتقاد کرد. او پس از بيان دو مقدمة زير: اوّل اينکه جهان منظم است، پس نميشود بينظم زندگي کرد و دوم اينکه جامعة امروز سازماني و تشکيلاتي است، اگر ما بخواهيم بينظم و بيتشکيلات جلو برويم، موفق نميشويم، مشاهدات خود را از نظم و تشکيلات ديگران يادآور گرديد و پس از آن با تأثر و تأسف فراوان گفت:
«خدا ميداند من هر وقت متذکر نوع فعاليتهاي مسيحيها ميشوم، دلم آتش ميگيرد. اين مردمي که دينشان دين رهبانيت است آنهم بقول قرآن «رهبانيه ابتدعوها ما کتباها عليهم» چه طور شد که منظم شدند؟ در مجله «لايف» چاپ آمريکا خواندم که نوشته بود: سازمان و تشکيلات کاتوليکها آن قدر منظم است که از تمام احزاب دنيا حتي از احزاب سري روسيه هم منظمتر و مجهزتر است!»
امام موسي صدر پس از برشمردن قسمتي از فعاليتهاي تبليغي مسيحيان و تنظيمات بسيار مقتدر کليسا، با ناراحتي تمام گفت:«در مقابل آنها ما هم هستيم که مثل گوشت قرباني افتادهايم اين وسط، هر کس بخواهد چنگي از آن ميقاپد!! ما شيعيان مرتضي علي، ما مردمي که اسلام را با طاهرترين مسلکش معتقديم، وضع ما چطور است و تشکيلات ما چيست؟ من چون اينجا نشستهام آزادم که اين حرف را بزنم و اگر در غير اين موسسه دارالتبليغ بود که عرض کردم فجر اميد است اين حرفها اميدتان را قطع ميکرد.!
اسد آبادي که به علت سفرهاي مکرر به بلاد اسلامي در زمان خلافت عثماني به طور عام علماي جهان اسلام را در نظر داشت و اساساً امر «اصلاح» را موکول به اصلاح علما و رؤساي دين داشته و ميگويد:«هرگز اصلاح از براي مسلمان حاصل نميشود مگر آنکه روساي دين ما اولاً خود را اصلاح کنند و از علوم و معارف خويش ثمره بردارند- و حقيقتاً چون نظر شود دانسته ميشود که اين خرابي و تباهي که از براي ما حاصل شده است، اين تباهي اولاً در علما و روساي دين ما حاصل شده است، پس از آن در ساير امت سرايت کرده است.»
... هر دو مصلح بزرگ تعاليم اسلام را پيشرفته و مترقي ميدانستند و علت عقبماندگي مسلمانان را در جاي ديگر جستجو ميکردند... آنها معتقد بودند «جهان آماده پذيرفتن دعوت اسلامي است» و همين عنوان سخنراني ديگري از امام صدر بود که در تهران در يک انجمن ديني ايراد کرد و در خاتمه همان سخنراني گفت:
«در خاتمه مجدداً با نهايت اطمينان عرض ميکنم که راه براي اداء واجبات و انجام تکاليف کاملاً باز است. همه و همه هر قدر دور و پرت باشند براي پذيرفتن و عمل به تعليمات عالية دين آماده هستند. فطرت آنها هم به دعوت حق کمک ميکند. جهان و قواي کون هم ياور حقگويان و حقيقت جويان است. توفيق و رضاي خدا همراه است؛ فقط اخلاص، ذوق و ابتکار در اسلوب دعوت و استقامت لازم است «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين»
.... در همان عصري که اسد آبادي نهضت خود را آغاز کرد، جوامع شرقي و مسلمانان به علل فراواني در حضيض انحطاط و عقب ماندگي بودند و با ضعف و رخوت تمام- در عين تغيير تدريجي بافت سنتي شان- در شرف انحلال و ادغام در نظام جهان سرمايهداري غربي يا شرقي بودند.
متفکرين و متجددين آن عصر که خواهان تغيير وضع موجود و نوسازي و اصلاح بودند، در برخورد با اين جريان دو گروه شدند: يکي جريان تجدد خواهي و متجددين غربگرا که عليرغم وجود طيفهاي وسيع داخلي بين آنها، همگي خواهان پيروي از تمدن غرب بودند. از ميان آنها ميتوان از ملکمخان، آخوندزاده، طالبوف و سپهسالار و تقيزاده در ايران و سرسيد احمد خان در هند و طهطاوي، شبلي شميل و طه حسين در مصر و جهان عرب نام برد که به تأثر از جهان بين غرب، خواهان تفکيک دين ازسياست و پيروي کامل! از روش غرب بودند و آن را تنها راه رهائي! و پيشرفت ملتهاي مشرق زمين معرفي ميکردند...
جريان دوم، جريان اصلاح طلبي ديني و احياي تفکر اسلامي بود که طي آن مصلحان دين، خواهان تغييرات و اصلاحات از راه دين بودند و سيد جمال الدين اسد آبادي، نخستين عنصر با شهامتي بود که توانست نهضت و جريان اصلاح طلبي ديني را در جهان اسلام آغاز و رهبري کند و کساني چون شيخ محمد عبده، عبد الرحمن کواکبي، رشيد رضا درخشانترين و بعدها، شيخ حسن البنا، ابوالا علي مودودي و اقبال لاهوري و امام موسي صدر، دکتر شريعتي، برجستهترين آنها امام خميني از اين زمره هستند که پيوند دين و سياست را مبناي مبارزه سياسي و اصلاح طلبانة خود قرار دادند.
البته سيد جمال الدين فعاليت مبارزاتي خود را از کشورهاي مختلف اسلامي –ايران، افغانستان، هند، مصر، ترکيه و عراق آغاز کرد و به کالبد نيمه جان جامعة اسلامي روح دميد و به حرکت واداشت، ولي امام صدر براي پيشبرد اهداف سياسي و اصلاحي خود شرايط حاکم بر ايران و عراق را مساعد نديد و پايگاه حرکت خويش را لبنان قرار داد و در ميان فقر و فشار و مصيبتها و مشکلات موجود در لبنان توانست شيعيان را که محرومترين و عقبماندهترين طوايف لبنان به شمار ميرفتند، سازماندهي کند و در تشکيلاتي بنيادين، متمرکز سازد و به آنها عزت و قدرت ببخشد و در مقابل هيئت حاکمة ارتجاعي وابسته واسرائيل جبار که دشمن اصلي مسلمان در منطقه است، در شيعيان روح تازه بدمد و نتيجه و ثمرة کوشش و فداکاري و جانبازي وي آن بود که هموراه در مبارزات مسلحانه «حزب الله» در جنوب لبنان و جنگ 33 روزه اخير، شاهد آن بوديم.
حرکت اسلامي امروز لبنان، واقعاً انقلابي است که از «حرکت المحرومين» و «امل» شروع شده که هر دو را امام موسي صدر پايه گذاري کرده و قدرت و عزت بخشيده و جوانان برومند را به عرصة کار زار دشمن وارد کرد.
سيد جمال الدين اگر چه بيشتر ايام عمر خود را به قصد ايجاد اصلاح يا انقلاب از بالا! در ارتباط با زمامداران و سران دولتهاي کشورهاي اسلامي گذارند، اما هيچ گاه از مواضع نوخواهانه و انقلابي خود عدول نکرد و به طور روز افزون با تکيه بر اقشار متوسط و فرو دست و بخشي از علما و تودة مردم بر ضد استعمارگران و مزدوران آنان موضع گرفت. او در آخرين نامهاش به «هم مسلکهاي ايراني» از زندان باب عالي- استانبول- پس از انتقاد از خود مبني بر اينکه اي کاش من تمام تخم افکار خود را به جاي فاسد کردن در «شوره زار سلطنت» اين «زمين کوير» در «مزرعة مستعد کار ملت کاشته بودم»، خطاب به دوستان و پيروان ايراني خود مينويسد: «بنياد حکومت مطلقه منعدم شدني است شماها تا ميتوانيد در خرابي اساس حکومت مطلقه بکوشيد، نه به قلع و قمع اشخاص، شما تا قوه داريد در نسخ عاداتي که ميانه سعادت و ايراني سد سديده گرديده کوشش کنيد.»
... و امام موسي صدر وقتي وارد لبنان شد و ديد که شيعيان نيازهاي فراواني دارند و نسبت به طوايف ديگر عقب ماندهاند، رهبري حرکت محرومين را بر عهده گرفت و در اندک مدتي با شخصيتهاي شيعه و غير شيعه و رجال لبنان و رهبران احزاب و مذاهب آشنا گرديد و رفته رفته دايرة فعاليت خود را گسترش داد.
امام صدر با شهرت و نفوذ روز افزوني که در سطح بالا در بين تودهها و رجال سياسي و روحاني پيدا کرده بود و با دوستي با رئيس جمهور وقت و تماس با بسياري از پيشوايان مسيحي لبنان موفق شد مجلسي به نام «المجلس الاسلامي الشيعي الاعلي» در طراز «المجلس الاسلامي الاعلاي» اهل سنت تأسيس کند که به رياست اين مجلس هم برگزيده شد.
اما شخصيت و شهرت و موفقيت او مافوق اين سمتها بود وي به عنوان «امام الشيعه» در بيشتر کشورهاي عربي شناخته ميشد. البته او به اکثر اين کشورها مسافرت کرده بود و سفرهائي هم به آمريکا و اروپا و شوروي کرده بود و همه تلاشهاي او براي احقاق حق محرومين جوامع اسلامي، بويژه لبنان بود.
از ديگر ويژگيهاي سيد جمال اين بود که خواهان «وحدت اسلام» بود، از آنجا که ريشه و اساس مسائل ملل شرقي را در استبداد داخلي و استعمار جهاني يافته بود، پادزهر و راه حل اين مشکل سياسي را در وحدت ملل مظلوم شرق ميديد، به اين جهت بر وحدت اسلامي در مقابله و مبارزه با دو عامل فوق تأکيد کرد.
امام موسي صدر نيز خواهان وحدت اسلامي در سطح جهاني بود و اگر ايشان به اهدافش نزديک ميشد. شايد کشورهاي عربي اسلامي، ديگر اين مرز بسته را نداشتند و با يکديگر متحد ميشدند، اين مرد جاذبة معنوي بسيار نيرومندي داشت به طوري که ميتوانست با اين جاذبه به راحتي عقايد خود را به ديگران منتقل کند و اگر اين جاذبه فوقالعاده را با آن حسن نيت و خلوص و آن ديد وسيع سياسي و جهاني تلفيق کنيم، نتيجة بسيار درخشاني بدست ميآيد که البته براي دشمنان داخلي و خارجي اسلام و مسلمانان خوش آيند نبود!!
...هر دو سيد بزرگوار ميدانستند که آغاز اقتدار مسلمين و تولد دوباره جهان اسلام بيش از هر چيز در گروهمين «وحدت اسلامي» است. آرمان آنها و بلکه آرمان تمام مصلحان اسلامي تولد دوبارة جهان اسلام بود.
هر دو مصلح بزرگ به اهميت کار و مشکلات مبارزة خود واقف بودند و ميدانستند در چه راه دشواري با آن همه پيچ و خمهاي فرساينده گام نهادهاند ولي هرگز حاضر نشدند که به دليل مشکلات از هدف و آرمان خود دور شوند...
هر دو سيد، سازمان دهنده کوشا و ارگانيزاتور پرکاري بودند و ديديم که سيد جمال با تشکيل «حزب الوطني» طبقة رنجديدة مصر را گرد آورد و امام موسي صدر نيز با تأسيس «حرکت المحرومين» در لبنان به شيعيان آن ديار روح تازه دميد و شخصيت فکري و اجتماعي و سياسي را به کلي تغيير داد.
...اين اشارهاي کوتاه به گوشهاي از تشابهها و عملکرد دو مصلح بزرگ اسلامي جهان معاصر است.. ولي متأسفانه ميدانيم که هر دو بزرگوار با توطئة دشمنان خارجي و به دست دشمنان داخلي و مزدوران وابسته به استعمار و امپرياليسم، با سرنوشت ناگوار و دردناک مشترکي روبرو شدند... سيد جمال در سراي سلطان عثماني به شهادت رسيد و مظلومانه در مقبرهاي گمنام در استانبول به خاک سپرده شد... و امام موسي صدر در «ليبي» سرهنگ قذافي، مفقودالاثر گرديد و حاکم بيآزرم ليبي، عليرغم همة اصول و ضوابط اخلاقي و انساني و اسلامي و عربي!، ميهمان خود را که به دعوت خود وي به ليبي رفته بود، از دست مسلمان لبنان و جهان گرفت و تاکنون هم از سرنوشت قطعي ايشان اطلاعي در دست نيست...
باشد که با «همت عالي» مسئولين جمهوري اسلامي ايران و دولت لبنان، سرانجام اين راز از ابهام بيرون آيد و سرنوشت و جا و مکان امام موسي صدر، روشن گردد.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی استاد سید هادی خسروشاهی
انتهای پیام