( 0. امتیاز از )


درباره زندگي و تلاش‌هاي فکري- فرهنگي و مبارزات سياسي- اجتماعي سيد جمال‌الدين حسيني- ‏اسدآبادي معروف به افغاني- و امام موسي صدر، کتابها و مقالات بيشماري نوشته شده و هر يک از ‏نويسندگان و يا پژوهشگران تاريخ، طبق برداشت خود، به تحليل و بررسي چگونگي زندگي و ‏تحصيلات، مبارزه و خدمات اين دو مصلح بزرگ جهان اسلام پرداخته‌اند ولي در مورد وجوه تشابه ‏زندگي و مبارزة آنها و اينکه راه امام موسي صدر در واقع استمرار راه مبارزة سياسي- اجتماعي سيد ‏جمال‌الدين بوده، بحث مستقلي تاکنون ارائه نشده است.‏
به گفتة دکتر صادق طباطبائي- پسر خواهر امام موسي صدر- ايشان علاقة شديدي به شهيد آيت الله ‏سيد محمد باقر صدر داشته و نامبرده را جزو نوادر فقها مي‌دانسته که لمس کرده‌اند فقه يعني چه؟ و ‏عناصر زمان و مکان و چه جايگاهي در آن دارند و دربارة آخرين ديدار گفته‌اند:«وقتي در آخرين روز ‏اقامت در نجف مي‌خواستم با او خداحافظي کنم، گفتم: هر دو يک هدف داريم، منتها دو راه مختلف ‏را براي رسيدن به آن در پيش گرفته‌ايم... من احساس مي‌کنم که نمي‌توانم در اين شرايط بنشينيم... ‏مضاف بر اينکه کار ناتمام سيد جمال را هم امثال ما بايد تمام کنند. حرکت آينده، حرکت علم و ‏دنياي تمدن است. نمي‌توان اين مقوله‌ها را ناديده گرفت. اما چشم اميد ما به شماست تا به عنوان ‏مرجعيت آينده کار را بر ما آسان کنيد.» ‏
‏... بدين ترتيب امام موسي صدر با ادامة راه سيد جمال، به تکيمل و ثمر رساندن کار سيد جمال ‏پرداخت و خود در عمل، «استمرار راه سيد جمال»، بود و طليعه دار اين راه در عصر ما...‏
در اين مختصر مي‌کوشيم که به گوشه‌اي از چگونگي استمرار راه سيد جمال و تشابه‌ها کارهاي امام ‏موسي صدر با کار سيد اشاره کنيم: ‏
سيد جمال الدين اسد آبادي و امام موسي صدر، اگر چه از لحاظ زمان و مکان و خصوصيات زندگي ‏شخصي با هم تفاوتهائي داشتند و هر کدام از يک سلسله مزاياي طبيعي و اکتسابي برخوردار بودند که ‏در ديگري نبود، ولي از مجموع کارها، رفتارها، برخوردها، اشتغال‌ها، اهتمام‌ها، گرفتاريها و رنجها و ‏مراودتهاي آنها اگر محوري را انتخاب کنيم، به اين نتيجه مي‌رسيم که در مجموعة زندگي اين دو سيد ‏والا و مصلح اجتماعي بزرگ، هماننديهاي بسياري وجود دارد.‏
هر دو بزرگوار، از خاندان رسالت و سلالة امام علي‌(ع) بودند، از نظر اکتسابي، هر دو با فرهنگ ‏اسلامي رشد کردند و تحصيلات هر دو در ايران و نجف بوده و آشنايي آنها با فرهنگ اسلامي و باور ‏عميق آنها به اصول و مبادي اين فرهنگ سبب شد که پس از آشنائي با فرهنگ جديد دچار ‏عرب‌زدگي نشوند و جذب مظاهر مادي غرب نگردند. ‏
هر دو فلسفة اسلام را مي‌شناختند، از اصول ريشه‌دار آن آگاه بودند. هر دو دورة تاريخ درخشان تمدن ‏و علوم مسلمانان را در سده‌هاي نخست تا چهارم که در اوج ترقي و تمدن قرار داشت، مطالعه کرده ‏بودند، سپس آن دوره را باز زمان خود که مسلمان در نهايت ذلت و خواري مي‌زيستند، مي‌سنجيدند و ‏از خود مي‌پرسيدند: چرا مسلمانان بدين روز افتاده‌اند؟ قرآن مجيد مي‌فرمايد: «لن يجعل الله للکافرين ‏علي المؤمنين سبيلا» پس چرا در روزگار ما کشورهاي اسلامي مستعمرة غربي‌ها و جولانگاه بي‌رحمانة ‏بيگانگان شده است؟!‏
از يک سو پيشرفت روز افزون مادي غرب را مي‌ديدند و از سوي ديگر بر جمود و رکود و ناداني ‏مسلمانان، تأسف مي‌خوردند. هر دو آنها مرداني

دلسوخته و درد آشنا بودند و هر دو درد را به وضوح ‏لمس کرده و در فکر چاره بودند و در راه احياء مجد و عظمت گذشته تلاش مي‌کردند و هر دو در ‏صدد احياي اصول اساسي دين و دوري آن از پيرايه‌ها و زوائد غير منطقي و خواهان تجديد حيات ‏اسلام و بيداري مسلمانان بودند... به باور آنها مسلمانان به واسطه افکار و عقايدي که از نياکان خود فرا ‏گرفته‌اند و به وسيلة مسائلي که در ذهن آنان رسوخ کرده از راه مجد و عظمت، پيشرفت و ترقي دور ‏شده‌اند و به هوشياري و بيداري نياز دارند تا نهضت علمي فرهنگي جديد خود را آغاز کنند و آنچه را  ‏از دست داده‌اند، دوباره به دست بياورند. ‏
از خصوصيات برجستة هر دو مصلح بزرگ و رهبر اين است که در اثر آشنائي نزديک با جامعة شيعه و ‏سني تفاوت و دوگانگي وضع روحانيت شيعه را با روحانيت اهل تسنن به خوبي درک کرده بودند ‏مي‌دانستندکه متأسفانه سازمان روحانيت سني يک نهاد مستقل دور از حکومتها نيست و به همين دليل ‏در مقابل قدرتهاي استبدادي و استعماري به علت وابستگي حکومتهايشان توان قدرت و ايستادگي ‏نتيجه بخش ندارند و متأسفانه بخش اعظم روحانيت سني وابستة حکومتهائي است که خود زمامداران ‏آنها را قرنها به عنوان «اولي الامر» به جامعه و مردم خود معرفي کرده است و به همين دليل آنان از ‏حکمت علماي اهل سنت چندان انتظاري نداشتند براي آغاز اصلاح و حرکت سراغ آنها نمي‌رفتند ‏بلکه به طور مستقيم به سراغ خود مردم و مسلمانان مي‌رفتند.‏
‏ از سوي ديگر روحانيت شيعه چنين نبود. روحانيت شيعه يک نهاد مستقل مردمي است و در واقع يک ‏قدرت ملي به حساب مي‌آيد و در طول تاريخ هم همواره در کنار مردم و در برابر ظلم حکمرانان بوده ‏است. از اين رو هر دو مصلح براي تحريک جامعه و توده هاي مردم به سراغ علماي شيعه رفته و به ‏آگاه سازي آنها پرداخته‌اند و اين طبقه را بهترين پايگاه براي مبارزه با استبداد و استعمار تشخيص ‏داده‌اند...‏
از همين رو بود که سيد جمال حسيني از ميرزاي شيرازي، مرجع وقت شيعه، مي‌خواهد که ناصرالدين ‏شاه را از سلطنت خلع کند و در نامة تاريخي و مهم خود به ميرزا با اشاره به نقش و تأثير تعيين کنندة ‏رهبري در ايجاد «اتحاد حقيقي» و دفع استبداد و استعمار مي‌نويسد: «علما اگر چه از فشار اين مرد ‏احمق خائن به شدت انتقاد کرده‌اند ولي طوري نيست که بتوانند در يک آن مقاصد خود را يکي کنند ‏چون اينها از حيث ماية علمي و رياست و وجهه بين مردم در يک درجه هستند؛ حاضر نمي‌شوند بعضي ‏به بعضي ديگر پيوسته و با هم هماهنگ شوند تا يک اتحاد حقيقي و قدرت اجتماعي که بتواند دفع ‏ضرر دشمن را نموده و کشور را حفظ نمايد، توليد گردد، هر کس به محور خويش مي‌چرخد و به ‏تنهايي يا با هم مبارزه مي‌کنند. اين تشتت آرا علت اصلي تضعيف قدرت و موجب پيشرفت کارهاي ‏نامشروع مي‌باشد.»‏ ‏ ‏
امام موسي صدر هم چشم اميد به مراجع و حوزه‌هاي علمية شيعه داشت و روابط صميمانه او با مراجع ‏ايران و عراق نشان دهندة اين واقعيت است. ‏
از سوي ديگر هر دو رهبر از واپس ماندگي جامعة اسلامي به شدت رنج مي‌بردند... و هر دوي آنها ‏مخالف خرافات بودند و هر دوي آنها با عقايدي که عوام الناس قرنها آنها را از اصول اسلام مي‌دانستند ‏ولي در واقع مانع پيشرفت مسلمانان بود، مبارزه مي‌کردند. هر دو سيد، چارة اصلي را در اين مي‌ديدند ‏که بايد مسلمانان را بيدار کنند...‏
سيد جمال يکجا نکتة مهمي را مطرح مي‌کند و با اظهار تأسف مي‌گويد: جمعيت مسلمان در زمان ما ‏دو هزار برابر مسلمان صدر اسلام است در حالي که آنها آنقدر بزرگ و قوي بودند، متأسفانه اينها اين ‏همه ذليل و ضعيف هستند. سپس سؤال مي‌کند که علت اين ضعف و بدبختي چيست؟
سرانجام سيد جمال الدين اظهار اميدواري مي‌کند که «اگر علماي اعلام و پيشوايان قيام به وظايف ‏واجب خود عمل کنند، به زودي حق بلند خواهد شد.. و چنان نوري ساطع شود که چشمها را خيره سازد.»‏
سيد جمال در رسالة «چرا اسلام ضعيف شد؟» به علما تأکيد مي‌کند که در راه بهتر ساختن مسلمانان ‏قيام کنند. وي در اين رساله شرکت علما را در بنيانگذاري يک رشته از اصلاح‌گريها تنها راه حل ‏مشکلاتي مي‌داند که مسلمانان جهان را در ميان گرفته بوده است. ‏
‏.... يکي از تاکتيکها و روش‌هاي اسد آبادي در مبارزات ضد امپرياليستي خود، تشجيع و تشويق کردن ‏رهبران مذهبي بود. زيرا او بخوبي دريافته بود که

علما با نفوذترين شخصيتها و مقامها در ميان مسلمانان ‏به ويژه مردم ايران و عراق هستند. ‏
بهترين نمونه از درک اسد آبادي در مورد تأثير علما در مبارزه بر ضد دخالتهاي استعماري و ‏سلطه‌جويانة دولتهاي خارجي، نامه‌اي است که دربارة امتياز تنباکو رژي (1890/1307 هـ . ق) به علماي ‏ايران مقيم عراق نوشته است.‏ ‏ و خواستار تحريم آن و بر چيدن شرکت‌هاي خارجي از کشورهاي ‏اسلامي مي‌گردد که نتيجة آن‌ با تحريم تنباکو در ايران به ظهور مي‌رسد.‏
‏ امام موسي صدر نيز علت ضعف  و انحطاط مسلمانان را در اين مي‌داند که مبلغان اسلام نتوانستند خود ‏را  با دنياي امروز که دنياي نظم و تشکيلات است هماهنگ سازنند.‏
‏ او در مرکز حوزة علمية قم در مؤسسه‌اي که فجر اميدي در تاريخ تبليغات اسلامي به شمار مي‌رفت ‏در حضور جمعي از علماي بزرگ حوزه قم در يک سخنراني مستدل و روشنگر از لزوم تشکيلات و ‏نظم در سازمان روحانيت سخن گفت و از نبودن نظم و تشکيلات در روحانيت شيعه به شدت انتقاد ‏کرد. او پس از بيان دو مقدمة زير: اوّل اينکه جهان منظم است، پس نمي‌شود بي‌نظم زندگي کرد و ‏دوم اينکه جامعة امروز سازماني و تشکيلاتي است، اگر ما بخواهيم بي‌نظم و بي‌تشکيلات جلو برويم، ‏موفق نمي‌شويم، مشاهدات خود را از نظم و تشکيلات ديگران يادآور گرديد و پس از آن با تأثر و ‏تأسف فراوان گفت:‏
‏«خدا مي‌داند من هر وقت متذکر نوع فعاليتهاي مسيحي‌ها مي‌شوم، دلم آتش مي‌گيرد. اين مردمي که ‏دينشان دين رهبانيت است آنهم بقول قرآن «رهبانيه ابتدعوها ما کتباها عليهم» چه طور شد که منظم ‏شدند؟ در مجله «لايف» چاپ آمريکا خواندم که نوشته بود: سازمان و تشکيلات کاتوليکها آن قدر ‏منظم است که از تمام احزاب دنيا حتي از احزاب سري روسيه هم منظم‌تر و مجهزتر است!» ‏
امام موسي صدر پس از برشمردن قسمتي از فعاليتهاي تبليغي مسيحيان و تنظيمات بسيار مقتدر کليسا، با ‏ناراحتي تمام گفت:«در مقابل آنها ما هم هستيم که مثل گوشت قرباني افتاده‌ايم اين وسط، هر کس ‏بخواهد چنگي از آن مي‌قاپد!! ما شيعيان مرتضي علي، ما مردمي که اسلام را با طاهرترين مسلکش ‏معتقديم، وضع ما چطور است و تشکيلات ما چيست؟ من چون اينجا نشسته‌ام آزادم که اين حرف را ‏بزنم و اگر در غير اين موسسه دارالتبليغ بود که عرض کردم فجر اميد است اين حرفها اميدتان را قطع ‏مي‌کرد.!‏
اسد آبادي که به علت سفرهاي مکرر به بلاد اسلامي در زمان خلافت عثماني به طور عام علماي جهان ‏اسلام را در نظر داشت و اساساً امر «اصلاح» را موکول به اصلاح علما و رؤساي دين داشته و ‏مي‌گويد:«هرگز اصلاح از براي مسلمان حاصل نمي‌شود مگر آنکه روساي دين ما اولاً خود را اصلاح ‏کنند و از علوم و معارف خويش ثمره بردارند- و حقيقتاً چون نظر شود دانسته مي‌شود که اين خرابي ‏و تباهي که از براي ما حاصل شده است، اين تباهي اولاً در علما و روساي دين ما حاصل شده است، ‏پس از آن در ساير امت سرايت کرده است.»‏
‏... هر دو مصلح بزرگ تعاليم اسلام را پيشرفته و مترقي مي‌دانستند و علت عقب‌ماندگي مسلمانان را در ‏جاي ديگر جستجو مي‌کردند... آنها معتقد بودند «جهان آماده پذيرفتن دعوت اسلامي است» و همين ‏عنوان سخنراني ديگري از امام صدر بود که در تهران در يک انجمن ديني ايراد کرد و در خاتمه همان ‏سخنراني گفت: ‏
‏«در خاتمه مجدداً با نهايت اطمينان عرض مي‌کنم که راه براي اداء واجبات و انجام تکاليف کاملاً باز ‏است. همه و همه هر قدر دور و پرت باشند براي پذيرفتن و عمل به تعليمات عالية دين آماده هستند. ‏فطرت آنها هم به دعوت حق کمک مي‌کند. جهان و قواي کون هم ياور حق‌گويان و حقيقت جويان ‏است. توفيق و رضاي خدا همراه است؛ فقط اخلاص، ذوق و ابتکار در اسلوب دعوت و استقامت لازم ‏است «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين»‏
‏.... در همان عصري که اسد آبادي نهضت خود را آغاز کرد، جوامع شرقي و مسلمانان به علل فراواني ‏در حضيض انحطاط و عقب ماندگي بودند و با ضعف و رخوت تمام- در عين تغيير تدريجي بافت ‏سنتي شان- در شرف انحلال و ادغام در نظام جهان سرمايه‌داري غربي يا شرقي بودند. ‏

متفکرين و متجددين آن عصر که خواهان تغيير وضع موجود و نوسازي و اصلاح بودند، در برخورد با ‏اين جريان دو گروه شدند: يکي جريان تجدد خواهي و متجددين غربگرا که عليرغم وجود طيف‌هاي ‏وسيع داخلي بين آنها، همگي خواهان پيروي از تمدن غرب بودند. از ميان آنها مي‌توان از ملکم‌خان، ‏آخوندزاده، طالبوف و سپهسالار و تقي‌زاده در ايران و سرسيد احمد خان در هند و طهطاوي، شبلي ‏شميل و طه حسين در مصر و جهان عرب نام برد که به تأثر از جهان بين غرب، خواهان تفکيک دين ‏ازسياست و پيروي کامل! از روش غرب بودند و آن را تنها راه رهائي! و پيشرفت ملت‌هاي مشرق زمين ‏معرفي مي‌کردند...‏
جريان دوم، جريان اصلاح طلبي ديني و احياي تفکر اسلامي بود که طي آن مصلحان دين، خواهان ‏تغييرات و اصلاحات از راه دين بودند و سيد جمال الدين اسد آبادي، نخستين عنصر با شهامتي بود که ‏توانست نهضت و جريان اصلاح طلبي ديني را در جهان اسلام  آغاز و رهبري کند و کساني چون ‏شيخ محمد عبده، عبد الرحمن کواکبي، رشيد رضا درخشان‌ترين و بعدها، شيخ حسن البنا، ابوالا علي ‏مودودي و اقبال لاهوري و امام موسي صدر، دکتر شريعتي،  برجسته‌ترين آنها امام خميني از اين زمره ‏هستند که پيوند دين و سياست را مبناي مبارزه سياسي و اصلاح طلبانة خود قرار دادند. ‏
البته سيد جمال الدين فعاليت مبارزاتي خود را از کشورهاي مختلف اسلامي –ايران، افغانستان، هند، ‏مصر، ترکيه و عراق آغاز کرد و به کالبد نيمه جان جامعة اسلامي روح دميد و به حرکت واداشت، ‏ولي امام صدر براي پيشبرد اهداف سياسي و اصلاحي خود شرايط حاکم بر ايران و عراق را مساعد ‏نديد و پايگاه حرکت خويش را لبنان قرار داد و در ميان فقر و فشار و مصيبت‌ها و مشکلات موجود در ‏لبنان توانست شيعيان را که محروم‌ترين و عقب‌مانده‌ترين طوايف لبنان به شمار مي‌رفتند، سازماندهي ‏کند و در تشکيلاتي بنيادين، متمرکز سازد و به آنها عزت و قدرت ببخشد و در مقابل هيئت حاکمة ‏ارتجاعي وابسته واسرائيل جبار که دشمن اصلي مسلمان در منطقه است، در شيعيان روح تازه بدمد و ‏نتيجه و ثمرة کوشش و فداکاري و جانبازي وي آن بود که هموراه در مبارزات مسلحانه «حزب الله» در ‏جنوب لبنان و جنگ 33 روزه اخير، شاهد آن بوديم. ‏
حرکت اسلامي امروز لبنان، واقعاً انقلابي است که از «حرکت المحرومين» و «امل» شروع شده که  هر ‏دو را امام موسي صدر پايه گذاري کرده و قدرت و عزت بخشيده و جوانان برومند را به عرصة کار زار ‏دشمن وارد کرد. ‏
سيد جمال الدين اگر چه بيشتر ايام عمر خود را به قصد ايجاد اصلاح يا انقلاب از بالا! در ارتباط با ‏زمامداران و سران دولتهاي کشورهاي اسلامي گذارند، اما هيچ گاه از مواضع نوخواهانه و انقلابي خود ‏عدول نکرد و به طور روز افزون با تکيه بر اقشار متوسط و فرو دست و بخشي از علما و تودة مردم بر ‏ضد استعمارگران و مزدوران آنان موضع گرفت. او در آخرين نامه‌اش به «هم مسلک‌هاي ايراني» از ‏زندان باب عالي- استانبول- پس از انتقاد از خود مبني بر اينکه اي کاش من تمام تخم افکار خود را به ‏جاي فاسد کردن در «شوره زار سلطنت» اين «زمين کوير» در «مزرعة مستعد کار ملت کاشته بودم»، ‏خطاب به دوستان و پيروان ايراني خود مي‌نويسد: «بنياد حکومت مطلقه منعدم شدني است شماها تا ‏مي‌توانيد در خرابي اساس حکومت مطلقه بکوشيد، نه به قلع و قمع اشخاص، شما تا قوه داريد در نسخ ‏عاداتي که ميانه سعادت و ايراني سد سديده گرديده کوشش کنيد.»‏
‏... و امام موسي صدر وقتي وارد لبنان شد و ديد که شيعيان نيازهاي فراواني دارند و نسبت به طوايف ‏ديگر عقب مانده‌اند، رهبري حرکت محرومين را بر عهده گرفت و در اندک مدتي با شخصيتهاي شيعه ‏و غير شيعه و رجال لبنان و رهبران احزاب و مذاهب آشنا گرديد و رفته رفته دايرة فعاليت خود را ‏گسترش داد. ‏
امام صدر با شهرت و نفوذ روز افزوني که در سطح بالا در بين توده‌ها و رجال سياسي و روحاني پيدا ‏کرده بود و با دوستي با رئيس جمهور وقت و تماس با بسياري از پيشوايان مسيحي لبنان موفق شد ‏مجلسي به نام «المجلس الاسلامي الشيعي الاعلي» در طراز «المجلس الاسلامي الاعلاي» اهل سنت ‏تأسيس کند که به رياست اين مجلس هم برگزيده شد. ‏

اما شخصيت و شهرت و موفقيت او مافوق اين سمتها بود وي به عنوان «امام الشيعه» در بيشتر کشورهاي ‏عربي شناخته مي‌شد. البته او به اکثر اين کشورها مسافرت کرده بود و سفرهائي هم به آمريکا و اروپا و ‏شوروي کرده بود و همه تلاش‌هاي او براي احقاق حق محرومين جوامع اسلامي، بويژه لبنان بود. ‏
از ديگر ويژگيهاي سيد جمال اين بود که خواهان «وحدت اسلام» بود، از آنجا که ريشه و اساس مسائل ‏ملل شرقي را در استبداد داخلي و استعمار جهاني يافته بود، پادزهر و راه حل اين مشکل سياسي را در ‏وحدت ملل مظلوم شرق مي‌ديد، به اين جهت بر وحدت اسلامي در مقابله و مبارزه با دو عامل فوق ‏تأکيد کرد. ‏
امام موسي صدر نيز خواهان وحدت اسلامي در سطح جهاني بود و اگر ايشان به اهدافش نزديک ‏مي‌شد. شايد کشورهاي عربي اسلامي، ديگر اين مرز بسته را نداشتند و با يکديگر متحد مي‌شدند، اين ‏مرد جاذبة معنوي بسيار نيرومندي داشت به طوري که مي‌توانست با اين جاذبه به راحتي عقايد خود را ‏به ديگران منتقل کند و اگر اين جاذبه فوق‌العاده را با آن حسن نيت و خلوص و آن ديد وسيع سياسي ‏و جهاني تلفيق کنيم، نتيجة بسيار درخشاني بدست مي‌آيد که البته براي دشمنان داخلي و خارجي اسلام ‏و مسلمانان خوش آيند نبود!! ‏
‏...هر دو سيد بزرگوار مي‌دانستند که آغاز اقتدار مسلمين و تولد دوباره جهان اسلام بيش از هر چيز در ‏گروهمين «وحدت اسلامي» است. آرمان آنها و بلکه آرمان تمام مصلحان اسلامي تولد دوبارة جهان ‏اسلام بود. ‏
هر دو مصلح بزرگ به اهميت کار و مشکلات مبارزة خود واقف بودند و مي‌دانستند در چه راه ‏دشواري با آن همه پيچ و خمهاي فرساينده گام نهاده‌اند ولي هرگز حاضر نشدند که به دليل مشکلات از ‏هدف و آرمان خود  دور شوند...‏
هر دو سيد، سازمان دهنده کوشا و ارگانيزاتور پرکاري بودند و ديديم که سيد جمال با تشکيل «حزب ‏الوطني» طبقة رنجديدة مصر را گرد آورد و امام موسي صدر نيز با تأسيس «حرکت المحرومين» در ‏لبنان به شيعيان آن ديار روح تازه دميد و شخصيت فکري و اجتماعي و سياسي را به کلي تغيير داد. ‏
‏...اين اشاره‌اي کوتاه به گوشه‌اي از تشابه‌ها و عملکرد دو مصلح بزرگ اسلامي جهان معاصر است.. ‏ولي متأسفانه مي‌دانيم که هر دو بزرگوار با توطئة دشمنان خارجي و به دست دشمنان داخلي و مزدوران ‏وابسته به استعمار و امپرياليسم، با سرنوشت ناگوار و دردناک مشترکي روبرو شدند... سيد جمال در ‏سراي سلطان عثماني به شهادت رسيد و مظلومانه در مقبره‌اي گمنام در استانبول به خاک سپرده شد... ‏و امام موسي صدر در «ليبي» سرهنگ قذافي، مفقودالاثر گرديد و حاکم بي‌آزرم ليبي، عليرغم همة ‏اصول و ضوابط اخلاقي و انساني و اسلامي و عربي!، ميهمان خود را که به دعوت خود وي به ليبي ‏رفته بود، از دست مسلمان لبنان و جهان گرفت و تاکنون هم از سرنوشت قطعي ايشان اطلاعي در دست ‏نيست... ‏
باشد که با «همت عالي» مسئولين جمهوري اسلامي ايران و دولت لبنان، سرانجام اين راز از ابهام بيرون ‏آيد و سرنوشت و جا و مکان امام موسي صدر، روشن گردد.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی استاد سید هادی خسروشاهی


 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر