( 0. امتیاز از )


عبدالرحمن‌بن‌جندب از پدرش نقل مي‌کند که: عمروبن حَمِق، حُجربن عَدى،حبَه عَرنى و حارث اَعور پس از اشغال مصر [به دست حاميان معاويه] خدمت امير مؤمنان رسيدند، در حالى که آن حضرت گرفته و غمگين بود. آن حضرت گفت: « هم اکنون مصر تصرف شده و پيروانم آنجا کشته شده‌اند. نامه‌اى بيرون مي‌دهم که در آن جواب سوال هاي شما هست و از شما مىخواهم حقى را که از من تباه ساختيد، رعايت کنيد. نامه را بر پيروان من بخوانيد و ياوران حق باشيد.‌» و اين نسخه آن نامه است:1

از بنده خدا، على امير مؤمنان به هر مؤمن و مسلمانى که اين نامه‌ام را بخواند. سلام بر شما! من خدا را نزد شما مي‌ستايم؛ خدايى که جز او معبودى نيست. اما بعد، همانا خداوند محمد(ص) را به‌عنوان بيم‌دهنده جهانيان، امين بر وحى خدا و گواه براين امت برانگيخت، در حالى که شما قوم عرب، آن روز بدترين دين و بدترين خانمان را داشتيد، بر سنگهاى خاره و مارهاى زهرناک و خارهاى پراکنده در آباديها مي‌خفتيد، آبى آلوده مي‌نوشيديد و خوراکى سفت و ناگوار مي‌خورديد، خونتان را مي‌ريختيد، فرزندانتان را مي‌کشتيد، از خويشاوندانتان مى بريديد، اموال يکديگر را به ناروا مي‌خورديد، راههايتان ناامن بود، بتها ميان شما برپا و گناهان به شما چسبيده بود. بيشترشان به خدا ايمان نياوردند، مگر آنکه شريکى براى او قائل بودند.2

آثار بعثت

خداى متعال بر شما منت نهاد و محمد(ص) را به عنوان فرستاده‌اى از خودتان به سوى شما برانگيخت و در کتاب خود فرمود: «‏هو الذى بعث في‌الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه و إن کانوا من قبل لفى ضلل مبين: او کسى است که در ميان درس ناخواندگان، پيامبرى از خودشان برانگيخت که آيات او را برايشان مي‌خواند، پاکشان مي‌کرد و به آنان کتاب و حکمت مي‌آموخت، و همانا پيشتر در گمراهى آشکارى بودند.‌» [جمعه،2]

و فرمود: «‏لقد جاءکم رسول من انفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين رؤوف رحيم: پيامبرى از خود شما به سويتان آمد که رنجهاى شما براى او ناگوار است، برهدايت شما اصرار دارد و به مؤمنان رئوف و مهربان است.‌» [توبه، 128]

و فرمود: «‏لقد منّ الله علي‌المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم: خداوند بر مؤمنان منت نهاد، آنگاه که در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت‌» [آل‌عمران، 164]

و فرمود: «‏ذلک فضل‌الله يؤتيه من يشاء والله ذوالفضل‌العظيم: اين فضل و احسان خداست که به هرکه خواهد، مي‌بخشد و خداوند، صاحب فضل بزرگ است.‌» [جمعه، 4]

آن که فرستاده به سوى شما بود، از خودتان و همزبان خودتان بود و شما نخستين گروندگان بوديد که چهره و ياران و خاندانش براى شما آشنا بود. او به شما کتاب و حکمت و واجبات و مستحبات را آموخت و شما را به صله رحم، حفظ خونها و آشتى ميان افراد و امانت‌دارى و پايبندى به سوگندها پس از استوارسازى آنها فرمان داد و به شما دستور داد که نسبت به هم با عاطفه، نيکوکار، بخشنده و مهربان باشيد و شما را از غارتگرى، ستم بر يکديگر، حسدورزى، دشنام و تجاوز به يکديگر، شرابخوارى، کم‌فروشى و کاستى در سنجش‌ها نهى کرد و در آنچه بر شما نازل شد، به شما پيشنهاد کرد که زنا مکنيد، ربا مخوريد، مال يتيمان را به ستم مخوريد، امانت‌ها را به صاحبانش برگردانيد، در زمين در پى فساد مباشيد و تجاوز مکنيد، که خداوند تجاوزگران را دوست نمي‌دارد. شما را به هر خيرى که به بهشت نزديکتان مي‌سازد و از آتش دورتان مي‌کند، فرمان داد و از هر بدى که از بهشت دور و به دوزخ نزديک مي‌سازد، برحذر داشت.

چون زمان آن حضرت از دنيا تمام شد، خداوند، او را سعادتمند و ستوده نزد خويش برد. و چه مصيبتى بود که بر نزديکان فرود آمد و عموم مسلمانان را فرا گرفت؛ مصيبتى که پيشتر مانند آن به ايشان نرسيده بود و پس از آن هم مانندش را نخواهند ديد...

***

خداوندا! من از قريش به پيشگاه تو شکايت مي‌کنم. آنان با من قطع رحم کردند و از بهره من کاستند و جايگاه والاى مرا تحقير کردند و درباره حقى که من به آن شايسته‌تر بودم، با من به کشمکش پرداخته، آن را از من ربودند؛ سپس گفتند: «‏حق همان است که بتوانى آن را بگيرى و آن را نگه‌دارى. يا با دلى پر و غصه‌دار صبر کن، يا از غم و افسوس بمير!‌» پس چون نگريستم، ديدم جز خاندانم کسى همراه و مدافع و ياور من نيست. نخواستم آنان از بين بروند. چشم بر خاشاک فرو بستم و آب دهان بر استخوانِ در گلو مانده، فروبردم و با فروبردن خشم، بر آنچه تلخ‌تر از حنظل و دلخراش‌تر از تيغ تيز بود، صبر کردم....

بيعت مردم

تا آنکه بر عثمان انتقاد کرديد، آمديد و او را کشتيد و سپس براى بيعت به نزد من آمديد. من نپذيرفتم و دست از آن بازکشيدم. با من کشمکش کرديد و دستم را کشيديد و من بازپس‌کشيدم. دستم را کشيديد و باز کرديد و من جمع کردم. بر سر من ازدحام کرديد، تا حدى که بيمناک شدم که يکديگر را يا مرا بکشيد. گفتيد: «‏با ما بيعت کن. ما جز تو را نداريم و جز به تو راضى نيستيم. با ما بيعت کن تا دچار تفرقه و اختلاف کلمه نشويم.»

با شما بيعت کردم و مردم را به بيعت خويش فراخواندم. هر کس به دلخواه و از روى رغبت بيعت کرد، بيعتش را پذيرفتم و هر کس نخواست، او را مجبور به بيعت نکردم و به حال خود واگذاشتم. از جمله کسانى که با من بيعت کردند، طلحه و زبير بودند. اگر بيعت هم نمي‌کردند، به بيعت وادارشان نمي‌کردم، همچنان که ديگران را وادار نساختم. چيزى نگذشت که خبر يافتم آن دو همراه سپاهى که همه از بيعت‌کنندگان با من بودند که قول اطاعت داده بودند، از مکه به سوى بصره بيرون شده‌اند!

آن دو نزد کارگزار من [در بصره] و خزانه‌دار بيت‌المال و اهالى شهرى رفتند که همه آنان با من بيعت کرده و در اطاعت من بودند. به تفرقه‌افکنى پرداختند و جمعشان را پراکندند، آنگاه به گروهى از پيروان من تاخته، برخى را با نيرنگ کشتند و برخى را اعدام کردند، گروهى هم دست به شمشير برده با آنان جنگيدند، تا صادقانه به ديدار خدا شتافتند. به خدا سوگند اگر آن گروه تنها يکى از ياران مرا بي‌گناه و به عمد کشته بودند، براى من کشتن همه آنان حلال و روا بود، تا چه رسد به اينکه گروهى از مسلمانان را کشتند که بيش از شمار آنانى بود که برايشان وارد شدند. البته خدا هجوم آنان را برگرداند و نابود شدند. فَبُعدَاً لِلقَوم اَلظّالِمِينَ: پس دور باد مردم ستمگر! [مؤمنون،41]

قاسطين

سپس به شاميان نگريستم که باديه‌نشينانى پراکنده و طمع‌ورزانى جفاکار و اوباش بودند که از هر سو گرد آمده بودند؛ کسانى که مي‌بايست تأديب و تربيت شوند يا سرپرستى براى آنان گماشته شود و دست آنان گرفته شود. نه مهاجر بودند، نه انصار و نه تابعان به نيکى. به سوى آنان شتافتم و به اطاعت و همبستگى فراخواندمشان؛ اما آنان جز تفرقه و دورويى و رو در روى مسلمانان ايستادن و تير و نيزه بر مسلمانان افکندن را نخواستند.

اينجا بود که مسلمانان را به نبرد با آنان برانگيختم و با ايشان جنگيدم. چون با گزش سلاح و سوزش زخم روبرو شدند، قرآن را برافراشتند و شما را به آنچه در آن است، فراخواندند. به شما گفتم که:«اينان اهل دين و قرآن نيستند. از روى مکر و نيرنگ و سست کردن عزم شما و ايجاد ضعف، قرآن بر نيزه کرده‌اند. پس در راه حق خويش جنگتان را با آنان ادامه دهيد»؛ اما از من نپذيرفتيد و گفتيد: «‏قبول کن. اگر به آنچه در قرآن است، گردن نهادند، پس با ما در حق همراه مي‌شوند و اگر گردن ننهادند، حجت ما برضد آنان بزرگتر خواهد بود.‌» من هم پذيرفتم؛ چون ديدم شما دست کشيديد و سست شديد، من نيز از آنان دست کشيدم.

ميان شما و آنان مصالحه بر دو نفر شد که آنچه را قرآن زنده مي‌دارد، زنده بدارند و آنچه را قرآن مي‌ميراند، بميرانند. رأى آن دو مختلف و داوريشان ناهماهنگ شد و حکم قرآن را واگذاشتند و به مخالفت با کتاب خدا پرداختند. خداوند هم از راه درست، دورشان ساخت و آنان را به وادى گمراهى افکند و داورى آنان را دور افکند، و شايسته همين نيز بودند.

مارقين

پس گروهى از ما کناره گرفتند. ما نيز تا با ما کارى نداشتند، کارشان نداشتيم. تا آنکه به فساد در زمين روى آوردند، کشتند و تباه کردند. نزد آنان رفتيم و گفتيم: «‏قاتلان برادرانمان را به ما تحويل دهيد، آنگاه قرآن داور بين ما و شما باشد.‌» گفتند: «‏ما همگى آنان را کشتيم و همه ما خون آنان و شما را هدر مي‌دانيم.‌» سواره‌ها و پياده‌هاى آنان بر ما تاختند و خداوند هم آنان را به خاک هلاکت ستمگران افکند.

تزلزل ياران

پس چون کار آنان چنين شد، فرمانتان دادم که فورى در پى دشمنانتان بشتابيد. گفتيد: «‏شمشيرهايمان کُند شده، تيرهايمان تمام گشته و پيکانِ نيزه‌هايمان کُند شده و بيشتر آنها خم شده است. ما را به شهرمان برگردان تا با بهترين ساز و برگ آماده شويم و اگر برگردى، به تعداد کسانى که از ما کشته يا جدا شدند، نيروهاى ما را مي‌افزايى که اين کار، ما را در برخورد با دشمن نيرومندتر مي‌سازد.»

من شما را آوردم، چون نزديک کوفه رسيديد، دستور دادم در نُخيله3 فرود آييد و در لشکرگاهتان بمانيد و دست به شمشير باشيد و خود را مهياى جنگ نگه داريد و زياد به ديدار فرزندان و همسرانتان نپردازيد، که رزمندگان آنان‌اند که براى جنگ پايدارند، آستين بهر نبرد بالا زده‌اند، از بيدار ماندن در شبها و تشنگى در روزها و از گرسنگى و خستگى نمي‌نالند.

برخى از شما عذرخواهانه با من فرود آمدند و برخى هم از روى نافرمانى به شهر وارد شدند. نه آنان که ماندند، ثبات و صبر ورزيدند و نه آنان که به شهر رفتند، دوباره نزد من بازگشتند. به لشکرگاهم نگاه کردم، جز پنجاه تن در آن نبود. چون چنين ديدم، نزد شما به کوفه وارد شدم و تا امروز نتوانسته‌ام شما را با خودم از آن بيرون ببرم!

پس منتظر چيستيد؟ آيا نمي‌بينيد که از اطراف شما کاسته و شهرهايتان گشوده شده است و پيروان من در شهرها کشته شده‌اند و لشکرگاههاى شما خالى مي‌شود و شهرهايتان مورد هجوم قرار مي‌گيرد، با آنکه شمار شما بسيار و نيرو و دلاوري‌تان فراوان است؟ پس در چه فکرى هستيد؟ خدا خيرتان دهد! از کجا بر شما مي‌تازند؟ شما را چه مي‌شود؟ چگونه از حق منحرف مي‌شويد؟ و چگونه افسونتان مي‌کنند؟! اگر شما مصمم و هماهنگ بوديد، به فکر حمله به شما نمي‌افتادند. هلا که دشمنان هماهنگ و همدست و دلسوز يکديگر شدند و شما سست و نيرنگباز و پراکنده گشتيد! اگر چنين ادامه دهيد، در نظر من کامياب به شمار نمي‌آييد. خفتگانتان را بيدار کنيد، در راه حقتان همدست شويد و دل به جنگ با دشمنتان بدهيد. خالص از ناخالص روشن شده است و بر هر که بينا باشد، صبح آشکار است.

چهره شاميان

ما با کسانى مي‌جنگيم که آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان (در فتح مکه)اند، جفاکارند و از روى بي‌رغبتى اظهار مسلمانى کرده‌اند. در آغاز اسلام نيز اينان همه در حال جنگ با پيامبر(ص) بودند؛ دشمنان خدا و سنت و قرآن و بدعت‌گذاران و نوآوران و کسانى که از شر و فتنه آنان بايست پرهيز مي‌شد؛ آنان که بر اسلام و مسلمانان خطرآفرين بودند؛ رشوه‌خواران و دنياپرستان! به من چنين رسيده که عمرو عاص بيعت نکرد، مگر آنکه [معاويه] بهايى براى آن بخشيد و شرط کرد که عطايى به او داده شود، بزرگتر از آنچه از حکومت در دست اوست. الا تهى باد دست او که دين به دنيا فروخت! و رسوا باد دستاورد اين خريدارِ کمک فاسقِ نيرنگباز با اموال مسلمانان!

در ميان آنان کساني‌اند که در ميان شما شراب خوردند و حد بر آنان جارى شد؛ آنان که به فساد در دين و کار زشت، معروف‌اند. برخي‌شان کساني‌اند که تا هديه‌اى نگرفتند، مسلمان نشدند! اينان سران اين گروه هستند، و برخى کسانى از سرانشان که زشتکاري‌هايشان را بازگو نکردم، مثل آنان که ياد شد و بلکه بدتر از آنان‌اند.

آنان که گفتم، اگر بر شما سلطه يابند، در ميانتان فساد، تکبر، گناه، حکومت استبدادى و تباهى در زمين را رواج مي‌دهند، از هوسها پيروى مي‌کنند و به ناحق حکم مي‌رانند. شما با همه سستى و ترک يارى از آنان بهتر و رهيافته‌تريد. ميان شما عالمان، فقيهان، پاک‌سيرتان، فرزانگان، حاملان کتاب خدا، شب‌زنده‌داران و آبادکنندگان مساجد با تلاوت قرآن وجود دارند. آيا شما خشم نمي‌گيريد و همت نمي‌کنيد، تا آنکه نابخردان و فرومايگان و اوباش، با شما بر سر مسئله حکومت به کشمکش مي‌پردازند؟

پس هرگاه مي‌گويم، سخنم را بشنويد خدا هدايتتان کند و چون فرمانتان مي‌دهم، فرمانبردارى کنيد. به خدا سوگند اگر از من پيروى کنيد،گمراه نمي‌شويد و اگر نافرمانى کنيد، هدايت نمي‌شويد. آماده نبرد شويد و ساز و برگ آن را مهيا سازيد و به سوى جنگ، هماهنگ بشتابيد. به يقين آتش نبرد برافروخته و رسوايى آن بالا گرفته است و فاسقان در نبرد با شما از جان و دل به ميدان آمده‌اند، تا بندگان خدا را شکنجه کنند و نور خدا را فرونشانند. آگاه باشيد که پيروان شيطان و طمعکاران و جفاپيشگان و متکبران، شايسته‌تر به تلاش در گمراهى و تباهى و باطلشان نيستند، از بندگان خدا و نيکان و پارسايان و حقگرايان در راه حق خود و اطاعت از پروردگارشان و دلسوزى براى پيشوايشان.

ترغيب به جهاد

به خدا سوگند اگر من يک تنه با آنان رويارو شوم و آنان زمين را پر کرده باشند، از آنان باک و وحشتى ندارم. من به گمراهى آنان و برحق بودن خودمان، اطمينان و دليل و يقين و صبر دارم. من شيفته ديدار خداى خويشم و چشم به راه پاداش شايسته اويم؛ ولى افسوس و اندوهى که بر من رخ مي‌دهد و غصه‌اى که بر جانم مي‌خَلَد، از اين است که سفيهان و تبهکاران اين امت بر سر کار آيند و بيت‌المال را ميان خود دست گردان کنند، بندگان خدا را به بردگى بگيرند و با صالحان بجنگند و با نابکاران همدست و متحد شوند.

به خدا سوگند اگر بيم آن نبود، اين همه شما را سرزنش و تشويق و ترغيب به جهاد نمي‌کردم؛ بلکه وقتى شما سستى نشان مي‌داديد و از نبرد سر بازمي‌زديد، شما را رها مي‌کردم تا هرگاه که مقدر باشد، خودم با آنان روياروى شوم. به خدا سوگند من بر حقم. من دوستدار شهادتم. پس «‏انفروا خفافاً و ثقالاً و جاهدوا باموالکم و انفسکم في‌سبيل‌الله ذلکم خيرلکم ان کنتم تعلمون: سبکبار و سنگين‌بار، بکوچيد و با اموال و جانتان در راه خدا جهاد کنيد. اگر بدانيد، اين برايتان بهتر است.‌»[توبه، 41]

اينقدر به زمين نچسبيد که در خوارى بمانيد و دچار ذلت شويد و بهره شما زيانبارتر گردد. مرد جنگى بيدار و ديده باز است. هرکس [غافلانه] بخوابد، [دشمنان] از او غافل نمي‌مانند و هرکه سست شود، نابود گردد و هرکس جهاد در راه خدا را واگذارَد، زيانزده و خوار خواهد بود. خدايا! ما و آنان را بر محور هدايت متحد گردان، ما و آنان را به دنيا بي‌رغبت ساز، و براى ما و آنان، آخرت را بهتر از دنيا قرار بده. والسلام!

**********
پي‌نويس:

1. اين متن در الغارات ج1، ص 302؛ المسترشد، ص 408-427/141 و بحارالانوار، ج 33، ص 567 و ص 722 آمده است.

2. اشاره است به آيه 106 سوره يوسف: «‏و ما يؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون».

3. محلى نزديک کوفه به سمت شام، جايى که امام(ع) به سوى آن بيرون رفت. (معجم‌البلدان، ج5، ص 872)

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر