(
امتیاز از
)
اصلاحات علوى
پس از حمد و ستايش خداوند؛ به درستى که چون رسول خدا قبض روح شد، مردم، ابوبکر را به خلافت رساندند. پس از آن، ابوبکر، عمر را به خلافت برگزيد. عمر هم به روش ابوبکر، عمل کرد. آنگاه، خلافت را در شوراى شش نفره قرار داد و نتيجه امر، به حکومت عثمان، منتهى شد. او به گونهاى عمل کرد که شما نميپسنديديد و خود دانستيد، تا اينکه محاصره و کشته شد. سپس با رغبت نزد من آمديد و از من حکومت خواستيد. همانا من هم مردى از شمايم که سود و زيانم، مانند شماست و خداوند، درى ميان شما و اهل قبله گشوده است. فتنهها مانند شب تاريک، روى آورده است و بار حکومت را جز مردى استقامت پيشه، بينا و آگاه از زير و بم حکومت، برنتابد. من شما را بر روش پيامبرتان وامى دارم و آنچه بدان مأمورم، درميان شما به اجرا ميگذارم، اگر پا به پايم استقامت ورزيد و از خداوند، مدد بايد جست.
آگاه باشيد که جايگاه من نسبت به رسول خدا پس از مرگش، مانند جايگاه من در زمان حيات اوست. پس برآنچه بدان امر ميشويد، پايبند باشيد و از آنچه نهيميشويد، خوددارى ورزيد. در هيچ کارى شتاب مکنيد، تا آن را برايتان روشن سازم. به درستى که ما را در آنچه نميپسنديد، دليل و توجيهى است.
آگاه باشيد که خداوند از فراز آسمان و عرش، آگاه است که حکومت بر امت محمد را خوش نميداشتم تا اينکه رأى شما براين امر تعلق گرفت؛ چرا که از رسول خدا شنيدم که ميفرمود: «هر زمامدارى که حکومت پس از مرا برعهده گيرد، او را بر صراط نگه دارند. فرشتگان، پروندهاش را بگشايند، اگر عدالت پيشه بود، خداوند او را بر پايه عدلش نجات دهد، و اگر ستمگر باشد، صراط، او را چنان بلرزاند که مفصلهايش از هم بگسلد. سپس به آتش افکنده شود. آنگاه نخست بينياش آسيب بيند و صورتش داغ شود.» اما اينک که رأى شما برحکومت من تعلق گرفته، مجالى برايکنارهگيرى نيست.
آنگاه، به راست و چپ، روگرداند و گفت: آگاه باشيد! مبادا فردا که دنيا مردانى از شما را در خود گرفت و بستانها برپا داشتند، نهرها جارى ساختند، بر اسبان تيزرو سوار شدند و زيبارويان را برگزيدند که برآنان، ننگ و عار شد و من آنها را بازداشتم و به حقوقى که ميشناسند، بازشان گرداندم، از من خرده گيرند و مپسندند و بگويند: «پسر ابوطالب ما را از حقوق خويش، محروم ساخت!» آگاه باشيد! هر يک از مهاجران و انصار از صحابيان رسول خدا که به دليل همراهى رسول خدا برايخويش، به فضيلت و برترى باور دارد، [بداند] که فضيلت روشن فردا نزد خداست و پاداش و اجر او برخداوند است، و هرکس دعوت خداوند و رسولش را پاسخ گويد و آيين ما را تصديق کند و در دين ما داخل گردد و به قبله ما روى آورد، از حقوق و حدود اسلام برخوردار ميشود.
شما بندگان خداونديد و ثروت، از آن خداست و ميان شما به مساوات تقسيم گردد. هيچکس را بر ديگري برترى نيست، و پارسايان را فردا نزد خداوند، نيکوترين پاداش و برترين ثواب است. خداوند، دنيا را پاداش و ثواب پارسايان قرار نداده است، و آنچه نزد خداوند است، براى نيکان بهتر باشد.فردا به خواست خداوند، پگاهان نزد ما آييد که ثروتيکه نزد ماست، ميان شما تقسيم کنم. هيچکس از مسلمانان آزاده، از حضور خوددارى نورزد، تازى يا پارسى، ثروتمند يا ناتوان. اين بود سخن من. از خداوند براى خود و شما طلب مغفرت ميکنم.
سپس از منبر فرود آمد. استاد ما ابوجعفر گفت: «اين، نخستين سخنى بود که برخى را خوش نيامد و کينه به دل گرفتند و تقسيم برابر ثروتها را نپسنديدند.» چون فردا شد، على(ع) آمد و مردم نيز براى گرفتن سهم، حضور يافتند. آنگاه به ديواندار خود عبيدالله بن ابى رفاع ـ فرمود: «از مهاجران شروع کن و آنها را فراخوان و به هر يک، سه دينار واگذار. آنگاه انصار را فراخوان و چنين کن و سپس تمام حاضران، از سياه و سرخ (عرب و عجم) را دعوت کن و سهمشان را عطا نما.»
سهلبن حنيف گفت: «اى اميرمؤمنان، اين مرد ديروز بنده من بود و امروز او را آزاد کردم.» فرمود: «به او نيز مانند تو سهم ميدهيم» و به هريک، سه دينار واگذارد و هيچکس را برديگرى برترى نداد. از پذيرش چنين تقسيمى، طلحه، زبير، عبداللهبن عمر، سعيدبن عاص، مروانبن حکم و مردانى از قريش و ديگر قبيلهها خوددارى ورزيدند.
ابوجعفر گويد: عبيداللهبن ابى رافع از عبدالله بن زبير شنيد که به پدرش و طلحه و زبير و مروان و سعيد ميگفت: «مقصود على از سخنان ديروزش بر ما پنهان نماند.» سعيدبنعاص درحالى که به زيدبن ثابت روکرده بود، گفت: «به در ميگويم تا ديوار بشنود!» آنگاه عبيداللهبن ابى رافع، به سعيد و عبداللهبن زبير گفت: خداوند، در کتابش فرمود: «ليکن، بيشتر شما حقيقت را خوش نداشتيد!»آنگاه عبيداللهبن ابى رافع، جريان را به على(ع) خبر داد و حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر زنده و سالم باشم، آنان را بر روش سپيد و راه روشن وادارم. خداوند، فرزند عاص را بکشد! او از سخنان ديروز من دانست که مقصودم او و ياران اوست؛ کسانى که در زمره تبهکاران جاى گرفتهاند.»
ابوجعفر گويد: همچنان که مردم پس از پگاه در مسجد بودند، طلحه و زبير وارد شدند و در گوشهاى به دور از على نشستند. آنگاه مروان، سعيد و ابن زبير آمدند و نزد آن دو نشستند. سپس گروهى از قريش به آنان پيوستند، اينان ساعتى با نجوا سخن گفتند. پس از آن، وليدبن عقبه برخاست و نزد على(ع) آمد و گفت: «اى ابوالحسن! تو ما را سيهروز کردى و به خون نشاندى. پدر مرا در جنگ بدر، با دشوارى کشتى و برادرم را در جريان يومالدار خوار ساختى. پدر سعيد را در جنگ بدر کشتى، با اينکه پهلوان قريش بود. پدر مروان را هنگامى که عثمان او را نزد خود خواند، تباه کردى، با آنکه ما برادران و همتايان تو از فرزندان عبدمناف هستيم. ما امروز به اين شرط با تو بيعت ميکنيم که از اموالى که از زمان عثمان نزد ماست، صرفنظر کنى و قاتلان عثمان را به قتل رسانى. به درستى که اگر از تو بيمناک شويم، از تو کنارهگيرى کرده، به سرزمين شام بپيونديم.»
آنگاه على(ع) فرمود: «اما اينکه گفتيد شما را به خون نشاندم و سيهروز کردم، حق با شما چنين کرد؛ و اما اينکه از اموال شما صرفنظر کنم، پس بر من روا نيست که از حقوق خداوند نسبت به شما و ديگران صرفنظر کنم، و اما کشتن قاتلان عثمان، اگر امروز برمن لازم است، ديروز اين کار را ميکردم؛ اما شما اين حق را بر من داريد که اگر هراسى داريد، شما را امان دهم و اگر من از شما ترسيدم، شما را همراه سازم.» وليد نزد يارانش برگشت و با آنان صحبت کرد. آنگاه با اظهار دشمنى و مخالفت، پراکنده شدند. وقتى چنين شد، عمار ياسر به يارانش گفت: «حرکت کنيد تا به سوى اين چند تن از برادرانتان رويم؛ چرا که مخالفت و طعن آنان را بر پيشوايشان شنيديم. به درستى که ستمگران، ميان آنان و زبير و چپ دستِ سرکش، يعنيطلحه، رخنه کردهاند.»
ابوهيثم، عمار، ابوايوب، سهلبن حنيف و گروهى ديگر برخاستند و بر على(ع) وارد شدند و گفتند: «ايامير مؤمنان! در کارت انديشه کن و اين گروه از قريش را سرزنش نما؛ چرا که پيمانت را شکستند و از وعدهات، روى گرداندهاند و ما را پنهانى به کنار گذاردن تو فراخواندند، که خداوند تو را در راهت موفق بدارد. سبب، آن است که آنان پيروى را خوش ندارند و [روحيه] رهروى را از دست دادهاند. آنگاه که توميان تازيان و غيرتازيان، به مساوات رفتارکردى، آن را کنار نهادند و بادشمن تو به رايزنى پرداختند و او را بزرگ شمردند و براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و الفت ميان گمراهان، خونخواهى عثمان را برزبان راندند. هرچه نظر توست!»
على(ع) از خانه بيرون آمد و برمنبر رفت، درحالى که پيراهنى بدون گريبان برتن داشت و شمدى قطري بر خود پيچيده بود، شمشير به کمر داشت و بر کمانى تکيه کرده بود. آنگاه فرمود: «ما خداوند را ميستاييم؛ همو که پروردگار ما، خداى ما، سرپرست ما و نعمتدهنده ماست؛ او که نعمتهاى آشکار و پنهانش را از روى منت و بدون نيرو و توان ما ارزاني داشت، تا ما را بيازمايد که سپاسگزاريم يا کفران ميکنيم، که هرکس سپاس گزارد، براو افزايد، و هرکس ناسپاسى ورزد، کيفرش دهد. برترين مردمان نزد خداوند از جهت منزلت، و نزديکترين آنان از جهت وسيله، مطيعترين آنان نسبت به فرمانهاى او، پايبندترين آنها نسبت به طاعت او، و پيروترين آنها نسبت به سنت فرستاده او، و زندهکنندهترين آنان نسبت به قرآن است. کسى نزد ما فضيلتى ندارد، جز به پيروي از خداوند و رسول. اين کتاب خدا روبروى ماست و عهد و سيره پيامبر خدا، درميان ماست. از اين حقيقت، جز نادانِ روگردان از حق و انکارکننده، بىخبر نيست. خداوند فرموده است: يا ايهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم: اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملت، ملت و قبيله، قبيله گردانيديم تا نسبت به يکديگر، شناسايى متقابل حاصل کنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خداوند، پرهيزگارترين شماست.»
آنگاه با صداى بلند فرياد زد: «اطاعت کنيد خدا و رسول را. پس اگر پشت کرديد، به درستى که خداوند، کافران را دوست نميدارد.» سپس فرمود: «اى گروه مهاجر و انصار! آيا با اسلام آوردن خود، برخدا و رسولش منت ميگذاريد؟ بلکه خداوند، بر شما منت ميگذارد که شما را به ايمان هدايت کرد، اگر راستگو باشيد».
آنگاه فرمود: «من ابوالحسن هستم!» (اين جمله را به هنگام خشم، برزبان ميآورد). سپس فرمود: «آگاه باشيد! اين دنيايى که آن را آرزو ميکنيد و بدان رغبت داريد و شما را خشنود ميسازد و به خشم ميآورد، خانه شما و جايگاهى که برايش آفريده شدهايد، نيست. پس شما را فريب ندهد و شما را از آن برحذر داشتم. نعمتهاى خداوند را برخود تمام کنيد، با استقامت در انجام دادن طاعتهايش و فروتنى در برابر فرمانهاى او که بلند باد ستايش او. در اين ثروتها، کسى را برکسى امتيازى نيست. اينها ثروت خداوندى است که برقسمت کردن آن، فرمان رانده است و شما بندگان خدا، مسلمانيد، و اين کتاب خداوند است که بدان اعتراف کرديم و در برابرش تسليم شديم، و عهد پيامبر ما در برابرمان است. هر آنکه بدان راضى نيست، به هر کجا ميخواهد، رو کند. به درستى که برعملکننده به طاعت خداوندى و حکمکننده به دستورات او، وحشتى نيست.»
آنگاه از منبر پايين آمد و دو رکعت نمازگزارد. سپس عمارياسر و عبدالرحمانبن حسل قرشى را به سويطلحه و زبير که در گوشه ديگرى از مسجد بودند، فرستاد. آن دو نزد طلحه و زبير رفتند و آنها را فراخواندند. آنان نيز برخاستند و در کنار على(ع) نشستند. على(ع) به آنان فرمود: «شما را به خداوند سوگند، مگر نه اين بود که با رغبت براى بيعت، نزد من آمديد و مرا به بيعت فراخوانديد، درحالى که من از آن، اکراه داشتم؟» گفتند: «بلى.» فرمود: «[مگر نه اينکه] بدون فشار و جبر، بيعت خود را به من واگذارديد و عهدتان را به من سپرديد؟» گفتند: «بلى.» فرمود: «پس چه چيزى شما را به اين کارها واداشته است؟» گفتند: «با تو بيعت کرديم، بدان شرط که کارها را بدون نظر ما به انجام نرسانى و با ما در تمامى امور، مشورت کنى و بر ما استبداد نورزى. فضيلت و برترى ما برديگران، برتو معلوم است. [پس چگونه] اموال را تقسيم ميکنى و در کارها تصميم ميگيرى و آنها را بدون مشورت و آگاهى ما به اجرا ميگذارى؟»
على(ع) فرمود: «کمى ايراد گرفتيد و امور بسيارى را وانهاديد. از خداوند طلب آمرزش کنيد، خداوند بر شما ميبخشد. به من بگوييد آيا شما را از حق واجبيبازداشتم و بدان وسيله بر شما ستم کردم؟» گفتند: «پناه برخدا!»
فرمود: «آيا از اين ثروتها چيزى براى خودم برگزيدم؟» گفتند: «پناه برخدا!»
فرمود: «آيا نسبت به حقوق يکى از مسلمانان، يا دستورى [از دين] اتفاقى افتاده که من بيخبرم يا در آن ناتوانم؟». گفتند: «پناه برخدا!»
فرمود: «پس، از کدام کار من ناخشنوديد که تصميم به مخالفت با من گرفتيد؟» گفتند: «تو در تقسيم اموال، برخلاف شيوه عمربن خطاب رفتار کردى، سهم ما را مانند سهم ديگران قرار دادى و ميان ما و آنان که مانند ما نيستند، مساوات برقرار کردى در ثروتهايى که خداوند، در سايه شمشيرهاى ما و پيکانهاى ما ارزانيداشت و با اسبها و پياده، برآن دست يافتيم و دعوت ما در آن، غالب شد و آن را با فشار و جبر، از کسانى که اسلام را جز زور نميدانستند، بازگرفتيم.»على(ع) فرمود: «اما آنچه درباره رايزنى برزبان رانديد، به خداوند سوگند که مرا در زمامدارى ميلى نبود. شما مرا بدان فراخوانديد و برآن گمارديد. از آن ترسيدم که شما را رد کنم و امت، اختلاف کنند. پس آن زمان که حکومت بر من روى آورد، در کتاب خدا و سنت پيامبرش نظر کردم و آنچه مرا بدان راهنمايى کردند، انجام دادم و از آن، پيروى نمودم و مرا حاجتى به رأيشما و ديگران نبود. [بلى] اگر واقعهاى اتفاق افتد که بيانش در کتاب خدا و دليلش در سنت نباشد و به رايزنى نياز داشته باشد، با شما مشورت خواهم کرد.
و اما درباره تقسيم [ثروتها] و پيروى [نکردن از روش خلفا] به درستى که آن، امرى نيست که ابتدائاً در آن حکم رانده باشم، بلکه من و شما ديديم که رسول خدا چنين ميکرد و کتاب خداوند که باطل، از پيش و پس آن را در برنميگيرد و فرستاده شده از سوى دانايستوده است، بدان گوياست.
و اما اين سخن شما که دستاوردهاى شمشيرها و پيکانهايتان را ميان شما و ديگران، به طور مساوي قسمت کردم، درگذشته نيز گروهى سبقت در اسلام داشتند و آن را با شمشيرها و پيکانهايشان يارى رساندند؛ ولى رسول خدا آنان را در تقسيم، برترينداد و به علت سبقت در ايمان، امتياز نداد. البته خداوند سبحان، اجر پيشتازان و مجاهدان را در روز قيامت ادا خواهد کرد. به خدا سوگند نسبت به شما و ديگران، جز اين، باورى ندارم. خداوند دلهاى ما و شما را به حق هدايت گرداند و به ما و شما صبر و پايداريالهام کند!» سپس فرمود: «خداى بيامرزد کسى که حقى را ببيند و آن را کمک کند و ستمى را ببيند و آن را طرد سازد و ياور حقيقت، در برابر حقستيزان باشد!»
استاد ما ابوجعفر گويد: گزارش شده که طلحه و زبير، به هنگام بيعت گفتند: «ما با اين شرط با تو بيعت ميکنيم که شريک تو در حکومت باشيم» و امام على(ع) در پاسخ آنان فرمود: «خير، ولى شما در ثروتها شريک من هستيد. هيچکس را بر شما و يا بر يک برده حبشى بينيبريده، به يک درهم و کمتر، ترجيح ندهم. نه من چنين کنم و نه اين دو فرزندم. اگر بر واژه مشارکت اصرار داريد، شما ياوران من به هنگام ناتوانى و نياز هستيد، نه به هنگام توانمندى و پايدارى.»
ابوجعفر گويد: آنان شروطى گذاشتند که در عقد امانت روا نيست، و او شروطى گذاشت که در دين و شريعت، لازم است. گزارش شده که زبير در ميان جمعيت بانگ زد: «اين است پاداش ما از على! در قضيه عثمان، به نفع او به پا خاستيم تا عثمان کشته شد. وقتى با کمک ما به مقصودش رسيد، زيردستان را بالادست ما قرار داد!»
و طلحه گفت: «سرزنش، سزاوار ماست. شورايسهنفرهاى بوديم که يکى از ما، يعنى سعد، مخالفت ورزيد و ما دو تن با او بيعت کرديم. آنچه ما دراختيار داشتيم، به او بخشيديم و آنچه او در دست داشت، از ما دريغ کرد. امروز اميدهاى ديروز را برباد رفته ميبينيم و بر خطاى امروز، به فردا اميد نبنديم!»
اگر بگويى که: «ابوبکر نيز مانند على به مساوات تقسيم کرد و کسى براو خرده نگرفت، چنان که در ايام امير مؤمنان خرده گرفتند، چه تفاوتى ميان دو زمان است؟» گويم: ابوبکر، به پيروى از تقسيمهاى رسول خدا اموال را به مساوات، قسمت کرد و آنگاه که عمر به خلافت رسيد و گروهى را به گروهى ترجيح داد، بدين امر، خو گرفتند و رفتار گذشته را از ياد بردند و دوران حکومت او به درازا کشيد. مال دوستى و بخششهاي بسيار، دلهاى آنان را سيراب کرد و طبقه زيردست، قناعت پيشه شد و برآن، خو گرفت و برايهيچ يک از دو طبقه، گمان نمى رفت که اين وضعيت، شکسته شود يا به گونهاى تغيير کند و هنگامى که عثمان به حکومت رسيد، کارها را طبق شيوه عمر، سامان داد. از اين رو، اطمينان مردم به اين شيوه حکومتى، بيشتر شد و آنکس که با امرى مأنوس شود، ترک آن و تغيير عادت، برايش دشوار است.
پس هنگامى که اميرمؤمنان به حکومت رسيد، خواست تا رفتار حکومتى را به سان زمان رسول خدا و ابوبکر بازگرداند؛ رفتارى که مدتها برکنار افتاده بود و به فراموشى سپرده شده بود و بيست و دو سال از آن ميگذشت. از اين رو، اين امر، بر مردم گران آمد. آن را انکار کرده، بزرگ شمردند، تا اينکه حادثههاى بيعت شکستن و سر پيچى پيش آمد؛ و خداوند را مقدراتي است که آنها را به انجام رساند.
* ابوجعفر محمدبن عبدالله اسکافى معتزلى (درگذشته به سال 220 ق)، صاحب کتابالمعيار و الموازنه.
انتهای پیام