( 0. امتیاز از )


علي مردي دشمن ساز و ناراضي ساز بود. اين يکي از افتخارات بزرگ اوست. هرآدم مسلکي و هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابي که در پي عملي ساختن هدف‌هاي مقدس خويش است و مصداق قول خداست که: «‏يجاهدون في سبيل‌الله و لا يخافون لومة لائم: در راه خدا مي‌کوشند و از سرزنش سرزنشگري بيم نمي‌کنند‌» (مائده، 54)، دشمن ساز و ناراضي درست کن است، لهذا دشمنانش مخصوصاً در زمان خودش اگر از دوستانش بيشتر نبوده‌اند، کمتر هم نبوده و نيستند. اگر شخصيت علي، امروز تحريف نشود و همچنان‌که بوده ارائه داده شود، بسياري از مدعيان دوستي‌اش در رديف دشمنانش قرار خواهند گرفت!

پيغمبر(ص) علي را به فرماندهي لشکري به يمن فرستاد. در برگشتن، براي ملاقات پيغمبر عزم مکه کرد؛ در نزديکي‌هاي مکه يکي از لشکريان را به جاي خويش گذاشت و خود براي گزارش سفر، زودتر به سوي رسول‌الله شتافت. آن شخص حله‌هايي را که علي همراه آورده بود، در بين لشکريان تقسيم کرد تا با لباس‌هاي نو وارد مکه شوند. علي که برگشت، به اين عمل اعتراض کرد و آن را بي‌انضباطي دانست؛ زيرا نمي‌بايست قبل از اينکه از پيغمبر اکرم(ص) کسب تکليف شود، تصميمي در باره حله‌ها گرفته شود و در حقيقت از نظر علي(ع) اين کار نوعي تصرف در بيت‌المال بود، بدون اطلاع و اجازه پيشواي مسلمين. از اين رو علي(ع) دستور داد حله‌ها را از تن خود بکنند و آن‌ها را در جايگاه مخصوص قرار داد که تحويل پيغمبر اکرم(ص) داده شود و آن حضرت خودشان در باره آن‌ها تصميم بگيرد. لشکريان از اين عمل ناراحت شدند. همين‌که به ‏‌حضور پيغمبر اکرم(ص) رسيدند و رسول اکرم(ص) احوال آن‌ها را جويا شد، از خشونت علي(ع) درمورد حله‌ها شکايت کردند. پيغمبر اکرم(ص) آنان را مخاطب ساخت و گفت: «‏يا ايها الناس لاتشکوا علياً فوالله انه لاخشن في ذات الله من ان يشکي: اي مردم! از علي شکوه نکنيد که به خدا سوگند او در راه خدا شديدتر از اين است که کسي درباره وي شکايت کند.»1 علي در راه خدا از کسي ملاحظه نداشت، بلکه اگر به کسي عنايت مي‌ورزيد و از کسي ملاحظه مي‌کرد، به خاطر خدا بود. قهراً اين حالت دشمن ساز است و روح‌هاي پرطمع و پرآرزو را رنجيده مي‌کند و به درد مي‌آورد.

در ميان اصحاب پيغمبر هيچ‌کس مانند علي دوستاني فداکار نداشت؛ همچنان‌که هيچ‌کس مانند او دشمناني اين‌چنين جسور و خطرناک نداشت. مردي بود که حتي بعد از مرگ، جنازه‌اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از اين جريان آگاه بود و آن را پيش‌بيني مي‌کرد و لذا وصيت کرد که قبرش مخفي باشد و جز فرزندانش ديگران ندانند. تا آنکه حدود يک قرن گذشت و دولت امويان منقرض گشت، خوارج نيز منقرض شدند و يا سخت ناتوان گشتند، کينه‌ها و کينه‌توزي‌ها کم شد و به دست امام صادق(ع) تربت مقدسش اعلان گشت.



ناکثين و قاسطين و مارقين

علي در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پيکار برخاست: اصحاب جمل که خود آنان را «‏ناکثين‌» ناميد و اصحاب صفين که آن‌ها را «‏قاسطين‌» خواند و اصحاب نهروان يعني خوارج که خود آن‌ها را «‏مارقين‌» مي‌خواند:2 «‏فلما نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخري و قسط آخرون:3 پس چون به امر خلافت قيام کردم، طائفه‌اي نقض بيعت کردند، جمعيتي از دين بيرون رفتند، جمعيتي از اول سرکشي و طغيان کردند.»

ناکثين از لحاظ روحيه، پول‌پرستان بودند، صاحبان مطامع و طرفدار تبعيض. سخنان او درباره عدل و مساوات بيشتر متوجه اين جمعيت است. اما روح قاسطين روح سياست و تقلب و نفاق بود. آن‌ها مي‌کوشيدند تا زمام حکومت را در دست گيرند و بنيان حکومت و زمامداري علي را در هم فرو ريزند. عده‌اي پيشنهاد کردند با آن‌ها کنار‌ آيد و تا حدودي مطامعشان را تأمين کند، او نمي‌پذيرفت؛ زيرا که او اهل اين حرف‌ها نبود. او آمده بود که با ظلم مبارزه کند، نه آنکه ظلم را امضا کند. و از طرفي معاويه و تيپ او با اساس حکومت علي مخالف بودند؛ آن‌ها مي‌خواستند که خود مسند خلافت اسلامي را اشغال کنند و در حقيقت جنگ علي با آن‌ها جنگ با نفاق و دورويي بود. دسته سوم که مارقين هستند، روحشان روح عصبيت‌هاي ناروا و خشکه مقدسي‌ها و جهالت‌هاي خطرناک بود. علي نسبت به همه اين‌ها دافعه‌اي نيرومند و حالتي آشتي‌ناپذير داشت.

يکي از مظاهر جامعيت و انسان کامل بودن علي اين است که در مقام اثبات و عمل با فرقه‌هاي گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شد و با همه مبارزه کرد. گاهي او را در صحنه مبارزه با پول‌پرست‌ها و دنياپرستان متجمل مي‌بينيم، گاهي هم در صحنه مبارزه با سياست پيشه‌هاي ده رو و صد‏ ‏رو، گاهي با مقدس‌نماهاي جاهل و منحرف.

بحث خود را معطوف مي‌داريم به دسته اخير يعني خوارج. اينها، ولو اينکه منقرض شده‌اند، اما تاريخچه‌اي آموزنده و عبرت‌انگيز دارند، افکارشان در ميان ساير مسلمين ريشه ‏ ‏دوانيده و در نتيجه در تمام طول اين چهارده قرن با اينکه اشخاص و افرادشان و حتي نامشان ‏ ‏‌از ميان رفته است، ولي روحشان در کالبد مقدس‌نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمتي سخت براي پيشرفت اسلام و مسلمين به‌شمار مي‌رود. «‏خوارج‌» يعني «‏شورشيان». اين ‏ ‏‌واژه از «‏خروج‌» به ‏‌معناي سرکشي و طغيان گرفته شده است. پيدايش آنان در جريان حکميت است.4

دمکراسي علي(ع)

اميرالمؤمنين با خوارج در منتهي درجه آزادي و دمکراسي رفتار کرد. او خليفه است و آنها رعيتش، هرگونه اعمال سياستي برايش مقدور بود؛ اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتي سهميه آنان را از بيت‌المال قطع نکرد، به آنها نيز همچون ساير افراد مي‌نگريست. اين مطلب در تاريخ زندگي علي عجيب نيست؛ اما چيزي است که در دنيا کمتر نمونه دارد. آن‌ها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مي‌شدند و صحبت مي‌کردند، طرفين استدلال مي‌کردند، استدلال يکديگر را جواب مي‌گفتند.

شايد اين مقدار آزادي در دنيا بي‌سابقه باشد که حکومتي با مخالفين خود تا اين درجه با دمکراسي رفتار کرده باشد. مي‌آمدند در مسجد و در سخنراني و خطابه علي پارازيت ايجاد مي‌کردند. روزي اميرالمؤمنين بر منبر بود، مردي آمد و سؤالي کرد، علي بالبديهة جواب گفت؛ يکي از خارجي‌ها از بين مردم فرياد زد: «قاتله الله ما افقهه: خدا بکشد اين را، چقدر دانشمند است!‌» ديگران خواستند متعرضش شوند، اما علي فرمود: «‏رهايش کنيد، او به من تنها فحش داد.»

خوارج در نماز جماعت به علي اقتدا نمي‌کردند؛ زيرا او را کافر مي‌پنداشتند، به مسجد مي‌آمدند و با علي نماز نمي‌گزاردند و احياناً او را مي‌آزردند. علي روزي به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا کرده‌اند، يکي از خوارج به نام ابن الکواء فريادش بلند شد و آيه‌اي را به‌عنوان کنايه به علي بلند خواند: «‏ولقد اوحي اليک و الي الذين من قبلک لئن اشرکت ليحبطن عملک و لتکونن من الخاسرين!»

اين آيه خطاب به پيغمبر است که: «‏به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحي شد که: اگر مشرک شوي، اعمالت از بين مي‌رود و از زيانکاران خواهي بود.‌» ابن‌الکواء با خواندن اين آيه خواست به علي گوشه بزند که: سوابق تو را در اسلام مي‌دانيم، اول مسلمان هستي، پيغمبر تو را به برادري انتخاب کرد، در ليلة‌المبيت فداکاري درخشاني کردي و در بستر پيغمبر خفتي، خودت را طعمه شمشيرها قرار دادي و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انکار نيست؛ اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرک بشوي، اعمالت به هدر مي‌رود، و چون تو اکنون کافر شدي، اعمال گذشته را به هدر دادي!

علي در مقابل چه کرد؟ تا صداي او به قرآن بلند شد، سکوت کرد تا آيه را به آخر رساند. همين که به آخر رساند، علي نماز را ادامه داد. باز ابن‌الکواء آيه را تکرار کرد و بلافاصله علي سکوت نمود.علي سکوت مي‌کرد؛ چون دستور قرآن است که: «‏اذا قرأالقرآن فاستمعوا له وانصتوا: هنگامي که قرآن خوانده مي‌شود، گوش فرا دهيد و خاموش شويد.‌» (اعراف،‌204) و به همين دليل است که وقتي امام جماعت مشغول قرائت است، مأمومين بايد ساکت باشند و گوش کنند. بعد از چند مرتبه‌اي که آيه را تکرار کرد و مي‌خواست وضع نماز را به هم زند، علي(ع) اين آيه را خواند: «‏فاصبر ان وعدالله حق ولايستخفنک الذين لايوقنون: صبر کن، وعده خدا حق است و خواهد فرا رسيد، اين مردم بي‌ايمان و يقين، تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند.‌» ديگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد.5


قيام و طغيان خوارج

خارجيها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاي آزاد اکتفا مي‌کردند. رفتار علي نيز درباره آنان همان‌طور بود که گفتم؛ يعني به هيچ‌وجه مزاحم آن‌ها نمي‌شد و حتي حقوق آن‌ها را از بيت‌المال قطع نکرد؛ اما کم‌کم که از توبه علي مأيوس گشتند، روششان را عوض کردند و تصميم گرفتند دست به انقلاب بزنند. در منزل يکي از هم‌مسلکان خود گرد آمدند و او خطابه کوبنده و مهيجي ايراد کرد و دوستان خويش را تحت عنوان امر به معروف و نهي‌ازمنکر دعوت به قيام و شورش کرد، خطاب به آنان گفت: «‏خدا را سوگند که سزاوار نيست گروهي که به خداي بخشايشگر ايمان دارند و به حکم قرآن مي‌گروند که دنيا در نظرشان از امر به معروف و نهي از منکر و گفته به حق محبوبتر باشد. اگرچه اين‌ها زيان‌آور و خطرزا باشند که هرکه در اين دنيا در خطر و زيان افتد، پاداشش در قيامت خشنودي حق و جاوداني بهشت اوست. برادران! بيرون بريد ما را از اين شهر ستمگرنشين، به نقاط کوهستاني يا بعضي از اين شهرستانها تا در مقابل اين بدعت‌هاي گمراه‌کننده قيام کنيم و از آن‌ها جلوگيري نماييم.»6

با اين سخنان، روحيه آتشين آن‌ها آتشين‌تر شد. از آنجا حرکت کردند و دست به طغيان وانقلاب زدند. امنيت راه‌ها را سلب کردند، غارتگري و آشوب را پيشه کردند.7 مي‌خواستند با اين وضع دولت را تضعيف کنند و حکومت وقت را از پاي درآورند.

اينجا ديگر جاي گذشت و آزاد گذاشتن نبود؛ زيرا مسأله اظهار عقيده نيست، بلکه اخلال به امنيت اجتماعي و قيام مسلحانه عليه حکومت شرعي است؛ لذا علي آنان را تعقيب کرد و در کنار «‏نهروان‌» با آنان رودررو قرار گرفت. خطابه خواند و نصيحت کرد و اتمام حجت نمود، آنگاه پرچم امان را به دست ابوايوب انصاري داد که: «‏هرکس در سايه آن قرار گرفت، در امان است.‌» از دوازده هزار نفر، هشت هزارشان برگشتند و بقيه که سرسختي نشان دادند، به سختي شکست خوردند و جز معدودي از آنان باقي نماند.


مميزات خوارج

روحيه خوارج، روحيه خاصي است. آن‌ها ترکيبي از زشتي و زيبايي بودند و در مجموع به ‏ ‏نحوي بودند که در نهايت امر در صف دشمنان علي قرار گرفتند و شخصيت علي آن‌ها را «‏دفع‌» کرد، نه «‏جذب». ما هم جنبه‌هاي مثبت و زيبا و هم جنبه‌هاي منفي و نازيباي روحيه آن‌ها را که در مجموع روحيه آن‌ها را خطرناک بلکه وحشتناک کرد، ذکر مي‌کنيم:

1ـ روحيه‌اي مبارزه‌گر و فداکار داشتند و در راه عقيده و ايده خويش سرسختانه مي‌کوشيدند. در تاريخ خوارج فداکاري‌هايي را مي‌بينيم که در تاريخ زندگي بشر کم‌نظير است، و اين فداکاري و از خودگذشتگي آنان را شجاع و نيرومند پرورده بود.

ابن عبدربه درباره آنان مي‌گويد: در تمام فرقه‌ها معتقدتر و کوشاتر از خوارج نبود و نيز آماده‌تر براي مرگ از آن‌ها يافت نمي‌شد، يکي از آنان نيزه خورده بود و نيزه سخت در او کارگر افتاده بود، به سوي قاتلش پيش مي‌رفت و مي‌گفت: «‏خدايا، به سوي تو مي‌شتابم تا خشنود شوي!»8

معاويه شخصي را به دنبال پسرش که خارجي بود، فرستاد تا او را برگرداند، پدر نتوانست فرزند را از تصميمش منصرف کند. عاقبت گفت: «‏فرزندم، خواهم رفت و کودک خردسالت را خواهم آورد تا او را ببيني و مهر پدري تو بجنبد و دست‌برداري.‌» گفت: «‏به خدا قسم من به ضربتي سخت مشتاقترم تا به فرزندم.»9

2ـ مردمي عبادت پيشه و متنسک بودند. شبها را به عبادت مي‌گذراندند، بي‌ميل به دنيا و زخارف آن بودند، وقتي علي، ابن‌عباس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد، ابن عباس پس از بازگشتن، آن‌ها را چنين وصف کرد: «لهم جباه قرحة لطول السجود و‌ايد کثفنات الابل عليهم قمص مرحضة و هم مشمرون:10 دوازده هزار نفر که از کثرت عبادت پيشانيهايشان پينه بسته است، دستها را از بس روي زمينهاي خشک و سوزان زمين گذاشته‌اند و در مقابل حق به خاک افتاده‌اند، همچون پاهاي شتر سفت شده است. پيراهن‌هاي کهنه و مندرسي به تن کرده‌اند، اما مردمي مصمم و قاطع هستند.»خوارج به احکام اسلامي و ظواهر اسلام سخت پايبند بودند، دست به آنچه خود آن را گناه مي‌دانستند، نمي‌زدند. آن‌ها از خود معيارها داشتند و با آن معيارها خلافي را مرتکب نمي‌گشتند و از کسي که دست به گناهي مي‌زد، بيزار بودند. «‏زياد بن‌ابيه‌» يکي از آنان را کشت، سپس غلامش را خواست و از حالات او جويا شد، گفت: «‏نه روز برايش غذايي بردم و نه شب برايش فراشي گستردم. روز را روزه بود و شب را به عبادت مي‌گذرانيد!»11

هر گامي که برمي‌داشتند، از عقيده منشأ مي‌گرفت و در تمام افعال مسلکي بودند، در راه پيشبرد عقائد خود مي‌کوشيدند. علي عليه‌السلام درباره آنان مي‌فرمايد:» ‏لاتقتلوا الخوارج بعدي فليس من طلب الحق فأخطأه کمن طلب‌الباطل فأدرکه12: خوارج را از پس من ديگر نکشيد؛ زيرا آن کس که حق را مي‌جويد و خطا رود، همانند آن کس نيست که باطل را مي‌جويد و آن را مي‌يابد.‌» يعني اين‌ها با اصحاب معاويه تفاوت دارند. اين‌ها حق را مي‌خواهند، ولي در اشتباه افتاده‌اند؛ اما آن‌ها از اول حقه‌باز بوده‌اند و مسيرشان مسير باطل بوده است، بعد از اين اگر اين‌ها را بکشيد، به ‏‌نفع معاويه است که از اين‌ها بدتر و خطرناکتر است.

قبل از آنکه ساير خصيصه‌هاي خوارج را بيان کنيم، لازم است يک نکته را در اينجا که سخن از قدس و تقوا و زاهد مآبي خوارج است، يادآوري کنيم، و آن اينکه يکي از شگفتي‌ها و برجستگي‌ها فوق‌العادگي‌هاي تاريخ زندگي علي که مانندي براي آن نمي‌توان پيدا کرد، همين اقدام شجاعانه و تهورآميز او در مبارزه با اين مقدس خشکه‌هاي متحجر و مغرور است. علي بر ‏‌روي مردمي اين چنين ظاهرالصلاح و آراسته، قيافه‌هاي حق به جانب، ژنده‌پوش و عبادت پيشه، شمشير کشيد و همه را از دم شمشير گذراند.

ما اگر به جاي اصحاب او بوديم و قيافه‌هاي آن چناني را مي‌ديديم، مسلماً احساساتمان برانگيخته مي‌شد و علي را به اعتراض مي‌گرفتيم که: «‏آخر شمشير به روي اين چنين مردمي کشيدن؟!‌» از درسهاي بسيار آموزنده تاريخ تشيع خصوصاً، و جهان اسلام عموماً، همين داستان خوارج است. علي خود به اهميت و فوق‌العادگي کار خود از اين جهت واقف است و آن را بازگو مي‌کند، مي‌گويد: «فانا فقأت عين الفتنة و لم يکن ليجترء عليها احدغيري بعد ان ماج غيهبها و اشتد کلبها:13 چشم اين فتنه را من در آوردم. غير از من احدي جرأت چنين کاري را نداشت، پس از آنکه موج درياي تاريکي و شبهه‌ناکي آن بالا گرفته بود و‌ هاري آن فزوني يافته بود.»

اميرالمؤمنين عليه‌السلام دو تعبير جالب در اينجا دارد: يکي شبهه‌ناکي و ترديدآوري اين جريان. وضع قدس و تقواي ظاهري خوارج طوري بود که هر مؤمن نافذالايماني را به ترديد وامي‌داشت، از اين جهت يک جو تاريک و مبهم و يک فضاي پر از شک و دودلي به وجود آمده بود.

تعبير ديگر اين است که حالت اين خشکه‌مقدسان را به «‏کَلَب‌» (به فتح کاف و لام) تشبيه مي‌کند.کلب يعني هاري، ‌هاري همان ديوانگي است که در سگ پيدا مي‌شود، به هرکس مي‌رسد، گاز مي‌زند و اتفاقاً حامل يک بيماري (ميکروب) مسري است، نيش سگ به بدن هر انسان يا حيواني فرورود و از لعاب دهان آن چيزي وارد خون انسان يا حيوان بشود، آن انسان يا حيوان هم پس از چندي به همان بيماري مبتلا مي‌گردد، او هم‌هار مي‌شود و گاز مي‌گيرد و ديگران را‌هار مي‌کند. اگر اين وضع ادامه پيدا کند، فوق‌العاده خطرناک مي‌گردد. اين است که خردمندان بلافاصله سگ هار را اعدام مي‌کنند که لااقل ديگران از خطر ‌هاري نجات يابند.علي مي‌فرمايد اين‌ها حکم سگ ‌هار را پيدا کرده بودند، چاره‌پذير نبودند، مي‌گزيدند ومبتلا مي‌کردند و مرتب بر عدد‌هارها مي‌افزودند!

واي به حال جامعه مسلمين از آن وقت که گروهي خشکه مقدس يکدنده جاهل بي‌خبر، پا را به يک کفش کنند و به جان اين و آن بيفتند! چه قدرتي مي‌تواند در مقابل اين مارهاي افسون‌ناپذير ايستادگي کند؟ کدام روح قوي و نيرومند است که در مقابل اين قيافه‌هاي زهد و تقوا تکان نخورد؟ کدام دست است که بخواهد براي فرودآوردن شمشير بر فرق اين‌ها بالا رود و نلرزد؟ اين است که علي مي‌فرمايد: «‏ولم يکن ليجترأ عليها احد غيري: غير از من احدي جرأت بر چنين اقدامي نداشت.»

غير از علي و بصيرت علي و ايمان نافذ علي، احدي از مسلمانان معتقد به خدا و رسول و قيامت به خود جرأت نمي‌داد که بر روي اين‌ها شمشير بکشد. اين‌گونه کسان را تنها افراد غيرمعتقد به خدا و اسلام جرأت مي‌کنند بکشند، نه افراد معتقد و مؤمن معمولي. اين است که علي به ‏عنوان يک افتخار بزرگ براي خود مي‌گويد: اين من بودم، و تنها من بودم که خطر بزرگي را که از ناحيه اين خشکه‌مقدسان به اسلام متوجه مي‌شد، درک کردم. پيشاني‌هاي پينه‌بسته اين‌ها و جامه‌هاي زاهد مآبانه‌شان، و زبان‌هاي دائم‌الذکرشان و حتي اعتقاد محکم و پابرجاي‌شان نتوانست مانع بصيرت من گردد. من بودم که فهميدم اگر اين‌ها پا بگيرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرايي و تقشر و تحجري خواهند کشانيد که کمر اسلام خم شود. مگرنه اين است که پيغمبر فرمود: «‏دو دسته پشت مرا شکستند: عالم لاابالي، و جاهل مقدس ‏مآب.»

علي مي‌خواهد بگويد اگر من با نهضت خارجيگري در دنياي اسلام مبارزه نمي‌کردم، ديگر کسي پيدا نمي‌شد که جرأت کند اين‌چنين مبارزه کند. غير از من کسي نبود که ببيند جمعيتي پيشاني‌شان از کثرت عبادت پينه‌بسته، مردمي مسلکي و ديني، اما در عين حال سد راه اسلام؛ مردمي که خودشان خيال مي‌کنند به نفع اسلام کار مي‌کنند، اما در حقيقت دشمن واقعي اسلام‌اند، و بتواند به جنگ آن‌ها بيايد و خونشان را بريزد، من اين کار را کردم. عمل علي راه خلفا و حکام بعدي را هموار کرد که با خوارج بجنگند و خونشان را بريزند. سربازان اسلامي نيز بدون چون و چرا پيروي مي‌کردند که علي با آنان جنگيده است و در حقيقت سيره علي، راه را براي ديگران نيز باز کرد که بي‌پروا بتوانند با يک جمعيت ظاهرالصلاح مقدس‌مآب ديندار، ولي احمق پيکار کنند.

3ـ خوارج مردمي جاهل و نادان بودند. براثر جهالت و ناداني، حقايق را نمي‌فهميدند و بد تفسير مي‌کردند و اين کج‌فهمي‌ها کم‌کم براي آنان به صورت يک مذهب و آييني درآمد که بزرگترين فداکاري‌ها را در راه تثبيت آن از خويش بروز مي‌دادند. در ابتدا فريضه اسلامي نهي از منکر، آنان را به صورت حزبي شکل داد که تنها هدفشان احياي يک سنت اسلامي بود.

در اينجا لازم است بايستيم و در يک نکته از تاريخ اسلام دقيقاً تأمل کنيم: ما وقتي که به ‏‌سيره نبوي مراجعه مي‌کنيم، مي‌بينيم آن حضرت در تمام دوره سيزده‌ساله مکه به احدي اجازه جهاد و حتي دفاع نداد، تا آنجا که واقعاً مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهي به ‏‌حبشه مهاجرت کردند؛ اما سايرين ماندند و زجر کشيدند، تنها در سال دوم مدينه بود که رخصت جهاد داده شد. در دوره مکه مسلمانان تعليمات ديدند، با روح اسلام آشنا شدند، ثقافت [= ‏‏فرهنگ] اسلامي در اعماق روحشان نفوذ يافت؛ نتيجه اين شد که پس از ورود در مدينه، هرکدام يک مبلغ واقعي اسلام بودند و رسول اکرم که آن‌ها را به اطراف و اکناف مي‌فرستاد، خوب از عهده برمي‌آمدند. هنگامي هم که به جهاد مي‌رفتند، مي‌دانستند براي چه هدف و ايده‌اي مي‌جنگند؛ به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام: «‏و حملوا بصائرهم علي اسيافهم: همانا بصيرت‌ها و انديشه‌هاي روشن و حساب شده خود را بر شمشيرهاي خود حمل مي‌کردند.» (خطبه 148)

چنين شمشيرهاي آبداده و انسان‌هاي تعليمات‌يافته بودند که توانستند رسالت خود را در زمينه اسلام انجام دهند. وقتي که تاريخ را مي‌خوانيم و گفتگوهاي اين مردم را که تا چند سال پيش جز شمشير و شتر چيزي را نمي‌شناختند مي‌بينيم، از انديشه بلند و ثقافت اسلامي اين‌ها غرق در حيرت مي‌شويم. در دوره خلفا با کمال تأسف بيشتر توجهات به سوي فتوحات معطوف شد، غافل از اينکه به موازات باز کردن دروازه‌هاي اسلام بر روي افراد ديگر و روآوردن آن‌ها به اسلام، که به هر حال جاذبه توحيد اسلام و عدل و مساوات اسلام، عرب و عجم را جذب مي‌کرد، مي‌بايست فرهنگ و ثقافت اسلامي هم تعليم داده شود و افراد دقيقاً با روح اسلام آشنا شوند.

خوارج بيشتر عرب بودند و غيرعرب هم کم و بيش در ميان آن‌ها بود؛ ولي همه آن‌ها اعم از عرب و غيرعرب جاهل مسلک و ناآشنا به فرهنگ اسلامي بودند. همه کسري‌هاي خود را مي‌خواستند با فشار آوردن بر روي رکوع و سجودهاي طولاني جبران کنند! علي عليه‌السلام روحيه اين‌ها را همين‌طور توصيف مي‌کند، مي‌فرمايد: جفاهًْ طغام و عبيد اقزام، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل شوب، ممن ينبغي ان يفقه و يؤدب و يعلم و يدرب و يولي عليه و يؤخذ علي يديه ليسوا من المهاجرين والانصار الذين تبوؤا الدار و الايمان: مردمي خشن، فاقد انديشه عالي و احساسات لطيف، مردمي پست، برده‌صفت، اوباش که از هر گوشه‌اي جمع شده‌اند و از هر ناحيه‌اي فراهم آمده‌اند. اين‌ها کساني هستند که بايد اول تعليمات ببينند، آداب اسلامي به آن‌ها تعليم داده شود، در فرهنگ و ثقافت اسلامي خبرويت پيدا کنند. بايد بر اين‌ها قيم حکومت کند و مچ دستشان گرفته شود نه اينکه آزاد بگردند و شمشيرها را در دست نگهدارند و راجع به ماهيت اسلام اظهارنظر کنند. اين‌ها نه از مهاجرين‌اند که از خانه‌هاي خود به خاطر اسلام مهاجرت کردند و نه از انصار که مهاجرين را در جوار خود پذيرفتند.

پيدايش طبقه جاهل مسلک مقدس مآب که خوارج جزئي از آن‌ها بودند، براي اسلام گران تمام شد. گذشته از خوارج که با همه عيبها، از فضيلت شجاعت و فداکاري بهره‌مند بودند، عده‌اي ديگر از اين تيپ متنسک به ‏وجود آمد که اين هنر را هم نداشت؛ اين‌ها اسلام را به ‏سوي رهبانيت و انزوا کشاندند، بازار تظاهر و ريا را رايج کردند. اين‌ها چون آن هنر را نداشتند که شمشير پولادين بر روي صاحبان قدرت بکشند، شمشير زبان را بر روي صاحبان فضيلت کشيدند! بازار تکفير و تفسيق و نسبت بي‌ديني به هر صاحب فضيلت را رايج ساختند. به هر حال يکي از بارزترين مميزات خوارج، جهالت و ناداني شان بود.از مظاهر جهالتشان، عدم تفکيک ميان ظاهر يعني خط و جلد قرآن و معني قرآن بود؛ لذا فريب نيرنگ ساده معاويه و عمروعاص را خوردند. در اين مردم جهالت و عبادت توأم بود، علي مي‌خواست با جهالت آن‌ها بجنگد، اما چگونه ممکن بود جنبه زهد و تقوا و عبادت اين‌ها را از جنبه جهالتشان تفکيک کرد؟ بلکه عبادتشان عين جهالت بود، عبادت توأم با جهالت از نظر علي که اسلام‌شناس درجه اول است، ارزشي نداشت؛ لهذا آن‌ها را کوبيد و وجهه زهد و تقوا و عبادتشان نتوانست سپري در مقابل علي قرار گيرد.

خطر جهالت اين گونه افراد و جمعيت‌ها بيشتر از اين ناحيه است که ابزار و آلت دست زيرک‌ها قرار مي‌گيرند و سد راه مصالح عاليه اسلامي واقع مي‌شوند. هميشه منافقان بي‌دين، مقدسان احمق را عليه مصالح اسلامي برمي‌انگيزند، اين‌ها شمشيري مي‌گردند در دست آن‌ها و تيري در کمان آن‌ها. چقدر عالي و لطيف، علي عليه‌السلام اين وضع اين‌ها را بيان مي‌کند، مي‌فرمايد: «‏ثم انتم شرارالناس و من رمي به الشيطان مراميه و ضرب به تيهه: همانا بدترين مردم هستيد، شما تيرهايي هستيد در دست شيطان که از وجود پليد شما براي زدن نشانه خود استفاده مي‌کند و به وسيله شما مردم را در حيرت و ترديد و گمراهي مي‌افکند.»

گفتيم در ابتدا، حزب خوارج براي احياي يک سنت اسلامي به وجود آمد، اما عدم بصيرت ‏و ناداني، آن‌ها را بدينجا کشانيد که آيات قرآن را غلط تفسير کنند و از آنجا ريشه مذهبي ‏ ‏‌پيدا کردند و به عنوان يک مذهب و يک طريقه موادي را ترسيم نمودند. آيه‌اي ‌است در قرآن که مي‌فرمايد: ان الحکم الا لله يقص الحق و هو خيرالفاصلين (انعام، 57) در اين آيه «‏حکم‌» از مختصات ذات حق بيان شده است، منتها بايد ديد مراد از حکم چيست؟

بدون ترديد مراد از حکم در اينجا قانون و نظامات حياتي بشر است. در اين آيه، حق قانون‌گذاري از غيرخدا سلب شده و آن را از شئون ذات حق (يا کسي که ذات حق به او اختيارات بدهد) مي‌داند؛ اما خوارج «‏حکم‌» را به معناي «‏حکومت‌» که شامل «‏حکميت‌» نيز مي‌شد گرفتند و براي خود شعاري ساختند و مي‌گفتند: «‏لا حکم الا لله». مرادشان اين بود که: حکومت و حکميت و رهبري نيز همچون قانون‌گذاري حق اختصاصي خداست و غير از خدا احدي حق ندارد که به هيچ نحو حکم يا حاکم ميان مردم باشد، همچنان‌که حق جعل قانون ندارد!

گاهي اميرالمؤمنين مشغول نماز بود و يا سر منبر براي مردم سخن مي‌گفت، ندا درمي‌دادند و به او خطاب مي‌کردند: «‏لاحکم الا لله، لالک و لأصحابک: يا علي، حق حاکميت جز براي خدا نيست. تو را و اصحابت را نشايد که حکومت يا حکميت کنيد.»

او در جواب مي‌گفت: «کلمه حق يراد بها الباطل، نعم انه لاحکم الالله، و لکن هولاء يقولون لاامره الا لله و انه لابد للناس من امير بر او فاجر، يعمل في‌امرته‌المؤمن و يستمتع فيهاالکافر و يبلغ‌اللّه فيهاالاجل ويجمع به الفيي‏ء و يقاتل به العدو، و تأمن به‌السبل و يؤخذ به للضعيف من القوي حتي يستريح بر ويستراح من فاجر: سخني به حق است؛ اما آنان از آن اراده باطل دارند. درست است قانون‌گذاري از آن خداست، اما اين‌ها مي‌خواهند بگويند: «‏غير از خدا کسي نبايد حکومت کند و امير باشد»، مردم احتياج به حاکم دارند خواه نيکوکار باشد و خواه بدکار (يعني حداقل و در فرض نبودن نيکوکار). در پرتو حکومت او مؤمن کار خويش را (براي خدا) انجام مي‌دهد و کافر از زندگي دنياي خويش بهره‌مند مي‌گردد، و خداوند مدت را به پايان مي‌رساند. به وسيله حکومت و در پرتو حکومت است که جمعيت‌ها جمع‌آوري مي‌گردد، با دشمن پيکار مي‌شود، راه‌ها امن مي‌گردد، حق ضعيف و ناتوان از قوي و ستمکار گرفته مي‌شود تا نيکوکار آسايش يابد و از شر بدکار آسايش به دست آيد.»(خطبه 40) خلاصه آنکه قانون خود ‏‌به‌خود اجرا نمي‌گردد، فرد يا جمعيتي مي‌بايست تا براي اجراي آن بکوشند.

4ـ مردمي تنگ‌نظر و کوته‌ديد بودند. در افقي بسيار پست فکر مي‌کردند، اسلام و مسلماني را در چهارديواري انديشه‌هاي محدود خود محصور کرده بودند. مانند همه کوته‌نظران ديگر مدعي بودند که همه بد مي‌فهمند و يا اصلاً نمي‌فهمند و همگان راه خطا مي‌روند و همه جهنمي هستند. اين‌گونه کوته‌نظران اول کاري که مي‌کنند، اين است که تنگ‌نظري خود را به ‏‌صورت يک عقيده ديني درمي‌آورند، رحمت خدا را محدود مي‌کنند، خداوند را همواره بر کرسي غضب مي‌نشانند و منتظر اينکه از بنده‌اش لغزشي پيدا شود و به عذاب ابد کشيده شود! يکي از اصول عقائد خوارج اين بود که مرتکب گناه کبيره (مثلاً دروغ، يا غيبت، يا شرب خمر) کافر است و از اسلام بيرون است و مستحق خلود در آتش است. عليهذا جز عده بسيار معدودي از بشر، همه مخلد در آتش جهنم‌اند. تنگ‌نظري مذهبي از خصيصه‌هاي خوارج است؛ اما امروز آن را باز در جامعه اسلامي مي‌بينيم، اين همان است که گفتيم خوارج شعارشان از بين رفته و مرده است؛ اما روح مذهبشان کم و بيش در ميان بعضي افراد و طبقات همچنان زنده و باقي است! بعضي از خشک‌مغزان را مي‌بينيم که جز خود و عده‌اي بسيار معدود مانند خود، همه مردم جهان را با ديد کفر و الحاد مي‌نگرند و دايره اسلام و مسلماني را بسيار محدود خيال مي‌کنند.

خوارج با روح فرهنگ اسلامي آشنا نبودند، ولي شجاع بودند. چون جاهل بودند، تنگ‌نظر بودند و چون تنگ‌نظر بودند، زود تکفير و تفسيق مي‌کردند تا آنجا که اسلام و مسلماني را منحصر به خود دانستند و ساير مسلمانان را که اصول عقايد آن‌ها را نمي‌پذيرفتند، کافر مي‌خواندند و چون شجاع بودند، غالباً به سراغ صاحبان قدرت مي‌رفتند و به خيال خود آن‌ها را امر به معروف و نهي از منکر مي‌کردند و خود کشته مي‌شدند و گفتيم در دوره‌هاي بعد جمود و جهالت و تنسّک و مقدس مآبي و تنگ‌نظري آن‌ها براي ديگران باقي ماند؛ اما شجاعت و شهامت و فداکاري از ميان رفت!

خوارج بي‌شهامت، يعني مقدس مآبان ترسو، شمشير پولادين را به کناري گذاشتند و از امر به معروف و نهي از منکر صاحبان قدرت که برايشان خطر ايجاد مي‌کرد، صرف‌نظر کردند و با شمشير زبان به جان صاحبان فضيلت افتادند. هر صاحب فضيلتي را به نوعي متهم کردند؛ به ‏ ‏طوري که در تاريخ اسلام کمتر صاحب فضيلتي را مي‌توان يافت که هدف تير تهمت اين طبقه واقع نشده باشد: يکي را گفتند منکر خدا، ديگري را گفتند منکر معاد، سومي را گفتند منکر معراج جسماني و چهارمي را گفتند صوفي، پنجمي را چيز ديگر و همين‌طور... به طوري که اگر نظر اين احمقان را ملاک قرار دهيم، هيچ‌وقت هيچ دانشمند واقعي مسلمان نبوده است. وقتي که علي(ع) تکفير بشود، تکليف ديگران روشن است. بوعلي سينا، خواجه نصيرالدين طوسي، صدرالمتألهين شيرازي، فيض کاشاني، سيدجمال‌الدين اسدآبادي، و اخيراً محمداقبال پاکستاني از کساني هستند که از اين جام جرعه‌اي به کامشان ريخته شده است.

به هرحال يکي از مشخصات و مميزات خوارج تنگ‌نظري و کوته‌بيني آن‌ها بود که همه را بي‌دين و لامذهب مي‌خواندند. علي، عليه اين کوته‌نظري آنان استدلال کرد که: اين چه فکر غلطي است که دنبال مي‌کنيد؟ فرمود: پيغمبر جاني را سياست مي‌کرد و سپس بر جنازه او نماز مي‌خواند و حال آنکه اگر ارتکاب کبيره موجب کفر بود، پيغمبر بر جنازه آن‌ها نماز نمي‌خواند؛ زيرا بر جنازه کافر نماز خواندن جايز نيست و قرآن از آن نهي کرده است. (توبه، 84) شرابخوار را حد زد و دست دزد را بريد و زناکار غيرمحصن را تازيانه زد و بعد همه را در جرگه مسلمان‌ها راه داد و سهم‌شان را از بيت‌المال قطع نکرد و آن‌ها با مسلمانان ديگر ازدواج کردند. پيغمبر مجازات اسلامي را در حقشان جاري کرد؛ اما اسمشان را از اسامي مسلمان‌ها بيرون نبرد.(خطبه 127) فرمود: فرض کنيد من خطا کردم و بر اثر آن، کافر گشتم، ديگر چرا تمام جامعه اسلامي را تکفير مي‌کنيد؟ مگر گمراهي و ضلال کسي موجب مي‌گردد که ديگران نيز در گمراهي و خطا باشند و مورد مؤاخذه قرار گيرند؟! چرا شمشيرهايتان را بر دوش گذارده و بي‌گناه و گناهکار ـ به نظر خودتان ـ هر دو را از دم شمشير مي‌گذرانيد؟!14

در اينجا اميرالمؤمنين از دو نظر بر آنان عيب مي‌گيرد و دافعه او از دو سو آنان را دفع مي‌کند: يکي از اين نظر که گناه را به غير مقصر نيز تعميم داده‌اند و او را به مؤاخذه گرفته‌اند، و ديگري از اين نظر که ارتکاب گناه را موجب کفر و خروج از اسلام دانسته؛ يعني دايره اسلام را محدود گرفته‌اند که هر که پا از حدود برخي مقررات بيرون گذاشت، از اسلام بيرون رفته است.

علي در اينجا تنگ‌نظري و کوته‌بيني را محکوم کرده و در حقيقت پيکار علي با خوارج، پيکار با اين طرز انديشه و فکر است نه پيکار با افراد؛ زيرا اگر افراد اين چنين فکر نمي‌کردند، علي نيز اين چنين با آن‌ها رفتار نمي‌کرد. خونشان را ريخت تا با مرگشان آن انديشه‌ها نيز بميرد، قرآن درست فهميده شود و مسلمانان، اسلام و قرآن را آن‌چنان ببينند که هست و قانون‌گذارش خواسته است.بر اثر کوته‌بيني و کج‌فهمي بود که از سياست قرآن به نيزه کردن گول خوردند و بزرگترين خطرها را براي اسلام به وجود آوردند و علي را که مي‌رفت تا ريشه نفاق‌ها را برکند و معاويه و افکار او را براي هميشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن چه حوادث شومي که بر جامعه اسلامي رو آورد!



زيرنويس:

1. سيره ابن هشام، ج 4، ص 250.

2. و قبل از آن حضرت، پيغمبر آنان را به اين نامها ناميد که به وي گفت: «‏ستقاتل بعدي الناکثين و القاسطين و المارقين: پس از من با ناکثين و قاسطين و مارقين مقاتله خواهي کرد.‌» اين روايت را ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، ج1، ص 201 نقل مي‌کند و مي‌گويد: اين روايت يکي از دلائل نبوت حضرت ختمي مرتبت است؛ زيرا که اخباري صريح است از آينده و غيب که هيچ‌گونه تأويل و اجمالي در آن راه ندارد.

3. نهج‌البلاغه، خطبه شقشقيه، ص 3.

4. اين جمعيت را از آن نظر خوارج گفتند که از فرمان علي تمرد کردند و عليه او شوريدند و چون تمرد خود را بر يک عقيده و مسلک مذهبي مبتني کردند، نحله‌اي شدند و اين اسم به آن‌ها اختصاص يافت و لذا به ساير کساني که بعد از آن‌ها قيام کردند و برحاکم وقت طغيان نمودند، خارجي گفته نشد. اگر اين‌ها مکتب و عقيده خاصي نمي‌داشتند، مثل ساير ياغي‌هاي دوره بعد بودند؛ ولي اين‌ها عقايدي داشتند و بعدها خود اين عقايد موضوعيت پيدا کرد.

5. ابن ابي‌الحديد، ج 2، ص 311.

6 و 7. الامامة والسياسة، ص 141ـ143 و کامل مبرد، ج 2.

8. فجرالاسلام، ص 263 به نقل از العقدالفريد.

9. فجر الاسلام، ص 243.

10. العقد الفريد، ج2، ص 389.

11. کامل مبرد، ج 2، ص 116.

12. نهج‌البلاغه، خطبه 60.

13. نهج‌البلاغه، خطبه 92.

14. نهج‌البلاغه، خطبه 127.

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر